۷ تیر ۱۳۸۵

نظام ايران، سلطاني است

نظام ايران، سلطاني است
۶ تیر ۱۳۸۵
اکبر گنجي، در سفر اروپايي خود به فرانسه رسيد و در ديدار با جمعي از ايرانيان تاکيد کرد: "همه در يک کشتي هستيم و موظفيم از حق ضايع شده مردم دفاع کنيم".
گنجي که به دعوت انجمن گفت و گو و دموکراسي در دانشگاه سنت دني سخن مي گفت، بامقايسه جمهوري خواهي و مشروطه خواهي و تاکيد بر اينکه وي از جمهوريخواهي دفاع مي کند، گفت:"براي تحليل وضعيت بايد بدانيم چه تصوري از رژيم حاکم بر ايران داريم، و نه از شرايط حاکم بر ايران. يکي مي تواند بگويد شرايط نظام آشوبي است و ديگري بگويد شرايط فاشيستي است. اين چه نوع نظامي است؟ در جامعه شناسي براي نظام هاي غير دموکراتيک انواعي را قائل شده اند: ديکتاتوري نظامي که عمدتا در کشورهاي آمريکاي لاتين با آن روبه رو بوده ايم، نظام فاشيستي که مهمترين نمونه هاي آن دوران استالين در کشور روسيه، رژيم هيتلر در آلمان و موسوليني در ايتاليا بود. يک نوع ديگر هم ديکتاتوري نظام سلطاني است. و اگر نظام هاي ديکتاتوري را طبقه بندي کنيم، به نظر من رژيم حاکم بر ايران، رژيم سلطاني است و من در مانيفست اول و دوم مدعي همين بوده ام. آقاي حجاريان هم که مدل مشروطه خواهي را مي دهد معتقد است رژيم حاکم بر ايران رژيم سلطاني است. ما تا اين جا با هم هم عقيده هستيم. ممکن است دوستان ديگري تقسيم بندي هاي ديگري داشته باشند، امادر هر حال هر کسي که مي خواهد براي دموکراسي ايده بدهد بايد اول بگويد چه تفکري از رژيم حاکم بر ايران دارد و ما چه طور مي توانيم از اين وضعيت گذار کنيم".
گذار به دموکراسي
گنجي در ادامه گفت: "ما تجربيات بشر را دسته بندي مي کنيم و مثلا مي گوييم کشورهايي با رژيم هاي غير دموکراتيک اين راه را رفته اند تا به دموکراسي رسيده اند. تفاوت در مسير آنهاست. مثلا در موجي که رژيم هاي نظامي داشته اند ميز مذاکره برجسته بوده؛ يعني هميشه مخالفين در پايين بوده اند و با رژيم هاي ديکتاتوري نظامي مبارزه کرده اند. اين مبارزات به ميزهاي مذاکره منتهي مي شود و در سر اين ميز ها توافق هايي صورت مي گيرد. مثلا در شيلي با خود پينوشه وارد مذاکره مي شوند و قرار مي گذارند که انتخابات آزاد برگزار شود و در مقابل با او مبارزه نمي کنند. ده سال هم مي تواند فرمانده کل قوا نيروهاي مسلح باشد و بعد از آن هم کنار مي رود. اين ميز هاي مذاکره يکي از خصوصيات عمده ديکتاتوري نظامي و بسيار موثر هم بوده است. اما لزوما تمام گذارها اينچنين نبوده است."
گنجي افزود: "به تصور من نظامي که الان در ايران حکومت مي کند يک نظام سلطاني است. هم رژيم پيش از انقلاب و هم رژيم بعد از انقلاب هر دو سلطاني هستند. لذا مهم اين نيست که مبارزه کنيم تا رژيم ديکتاتوري را براندازيم ،مهم اين است که بدانيم چه چيزي را مي خواهيم جايگزين آن کنيم؟ ما مي توانيم ديکتاتوري را بر اندازيم و به جاي آن ديکتاتوري بدتري را جايگزين کنيم، کما اينکه ما اين کار را با انقلاب اسلامي کرديم. حکومت ديکتاتوري شاهنشاهي را برداشتيم و حکومت ديکتاتوري سلطاني را جايگزين آن کرديم. الان هم بايد بدانيم که چه مي خواهيم و چه چيزي را مي خواهيم جايگزين آن کنيم. اول بايد بدانيم که تمام مردمي که در ايران زندگي مي کنند مخالف حکومت نيستند. در ايران بسياري هستند که حاضرند براي بقاي اين رژيم آدم بکشند و بخشي هم حاضرند کشته شوند. اينکه بگوييم همه مخالف هستند تصور ايدئولوژيک و به معناي شعور کاذب است".
گنجي در ادامه به بحث فرهنگ دمکراتيک پرداخت و گفت: "فرهنگ دموکراتيک اجزاي بسيار وسيعي دارد. يکي از اين اجزا اين است که روشنفکران و نخبگان جامعه بدانند که دموکراسي تنها حلال مشکل جامعه است. يعني اينکه اختلاف نظر وجود دارد و ما اختلاف ها را به روش هاي دموکراتيک، يعني از طريق گفت و گو حل مي کنيم. يعني با هم گفت و گو مي کنيم، اما نظرات خود را به همديگر تحميل نمي کنيم. من با شما تفاوت دارم و به رسميت شناختن اين تفاوت مهم است. اينجاست که دموکراسي شکل مي گيرد.اگر ما بتوانيم در عين تفاوتي که با يکديگر داريم ،همديگر را به رسميت بشناسيم ، فکر مي کنم براي اولين بار معجزه اي در تاريخ ايران اتفاق مي افتد. ما الان در کنار يکديگر نشسته ايم و حرف هاي يکديگر را مي شنويم و اين اتفاق خوبي است که به جبر واقعيت پيش آمده، نه از راه تئوري".
مدل هاي دموکراسي
گنجي در ادامه به تفاوت در مدل هاي دموکراسي پرداخت و گفت: "سه گونه مي شود بحث کرد: 1- مدل جمهوريخواهي؛ يعني ما دموکراسي در قالب جمهوري مي خواهيم؛ 2 ـ ما دموکراسي مي خواهيم در قالب سلطنت مشروطه؛ و 3- کساني هم هستند که دموکراسي را در قالب ولايت فقيه مي خواهند. يعني معتقدند ولايت فقيه را مي توان ولايت مشروطه کرد. حتي بعضي ها به نظارت ولايت فقيه معتقدند؛ يعني اينکه ولايت فقيه را در يک جايي به ملکه انگليس تبديل کنيم و بعد ولايت فقيه را پايين بکشيم. من اما جمهوري خواه هستم و درباره دموکراسي در جمهوري صحبت مي کنم."
سلطنت: حق ويژه
گنجي آنگاه با اشاره به اينکه سلطنت را قبول ندارد، گفت: "بنياد دموکراسي و حقوق بشر برابري است . يعني از آنجايي که ما انسان ها را برابر مي دانيم ، زن ومرد، سياه و سفيد، از هر نژاد و فر قه اي، از آنجاست که دموکراسي شکل مي گيرد. اگر کسي بگويد مسلمان و غير مسلمان و يا زن و مرد را برابر نمي داند، يعني دموکراسي نداريم . در دموکراسي بايد کليه افراد را شهروند بدانيم و کليه شهروندان را هم برابر. اما سلطنت در مشروعه خودش هم برابري را قبول ندارد؛ يعني هر جا که شما حق ويژه قائل شويد از دموکراسي خارج شده ايد، همان طور که در ولايت فقيه هم براي فقها حق ويژه قائل مي شوند.مي گويند حکومت حق ويژه فقهاست و غير فقيه نمي تواند رهبر باشد. به عبارت ديگر در ولايت فقيه گفته مي شود حکومت حق ويژه فقهاست و در سلطنت گفته مي شود حکومت حق ويژه يک خاندان که از پدر به پسر مي رسد و تداوم دارد. چنين حقي از کجا آمده است؟ يعني يک خاندان يا فقيه چگونه مي تواند مدعي اين حق باشد؟ حق ويژه هيچ پشتوانه نظري ندارد. چرا کسي به دليل اينکه پدرش در راس کار بوده يا به يک صنف خاصي تعلق داشته بايد حاکميت حق او باشد؟ اين تفکر غير دموکراتيک است. اما اين حرف به اين معنا نيست که فرد حق ندارد حرف بزند و يا حق شرکت در انتخابات را ندارد. در شرايط دموکراتيک اگر انتخابات آزادي برگزار شود طبعا کسي که سلطنت طلب باشد نظر خودش را مي گويد، جمهوريخواه نظر خودش را و فاشيست هم همينطور. در آنجا در نهايت مردم هستند که انتخاب مي کنند. اما توجه داشته باشيد که دموکراسي فقط انتخابات آزاد، عادلانه و منصفانه نيست؛ چرا که ما مي توانيم از راه دموکراسي به حکومت برسيم و بعد حکومت دموکراسي نداشته باشيم. فاشيست ها دم از عدالت مي زنند و با اين شعار مردم را فريب مي دهند. اما دموکراسي حکومتي است که مردم با روش هاي مسالمت آميز زمامداران را برکنار مي کنند".
گنجي در ادامه با اشاره به گروه هايي که به شيوه دمکراتيک بالا رفتند ولي به دموکراسي پايبند نماندند، گفت: "مهم اين نيست که شما بگوييد من به روش دموکراتيک بالا رفتم، مانند جبهه نجات اسلامي در الجزاير، مهم اين است که يک گروه الان دارد چه کار مي کند؟ الان اگر در منطقه خاورميانه انتخابات برگزار کنيد، تمام بنيادگراها پيروز مي شوند و بعد هم به هيچ روشي نمي شود آنها را از حکومت پايين کشيد. به غير از ايران که تنها کشوري است که اگر در آن يک انتخابات آزاد برگزار شود دموکرات ها پيروز مي شوند، در کل خاور ميانه بنيادگراها پيروز مي شوند. اما ما کساني را مي خواهيم که به روش دموکراتيک بالا بروند و به همان روش هم بتوان آنها را برداشت. لذا بنده جمهوري خواه هستم".
همين انقلاب ما را بس
گنجي سپس با برشمردن ويژگي هاي دموکراسي، از جمله آزادي، سکولاريسم، آزادي اقليت ها... گفت: "من جمهوريخواه هستم و هيچ حق ويژه اي براي هيچکس من جمله خودم قائل نيستم. اما بحث ما بر سر مرحله گذار است. در اين راه اولين نکته اين است که حرکت ما بايد مسالمت آميز باشد؛ چون ما تجربه انقلاب اسلامي، انقلاب روسيه، فرانسه و چين را داريم . تمام انقلاب هاي تند گرايانه که مي خواهند مسائل سياسي، نظامي، اقتصادي و فرهنگي را بر اساس يک ايدئولوژي تغيير دهند و به يک اتوپيا برسند، به يک نظام غير دموکراتيک مي رسند. بنده نه تنها انقلابي نيستم بلکه ضد انقلاب هم هستم .همان يک انقلاب ما را بس. ما براي رسيدن به دموکراسي روش و هدف داريم و اهدافي که ذاتا راديکال نيستند، اما در حکومت غير دموکراتيک راديکال حساب مي شوند. من خواستار تحولات بنيادين هستيم، اما براي رسيدن به آن دست به خشونت نمي برم، ترور نمي کنم، اسلحه نمي گيرم و انقلاب هم نمي کنم. آيت الله خميني در فرانسه مي گفتند: ما مي خواهيم يک جمهوري درست کنيم عين جمهوري فرانسه؛ ولي جمهوري اسلامي شبيه جمهوري فرانسه نيست".
گنجي سپس ادامه داد: "من به هيچ عنوان به دموکراسي شرقي، غربي، اسلامي، غير اسلامي ، حقوق بشر شرقي، غربي،اسلامي و غير اسلامي اعتقاد ندارم. دموکراسي بومي معنا ندارد، مدرنيزه بومي معنا ندارد. من معتقدم که يک حقوق بشر بيشتر نداريم. دموکراسي هم همينطور است؛ يک دموکراسي بيشتر نداريم و دموکراسي اسلامي معني ندارد."
گنجي در بخش ديگري از سخنانش با تاکيد بر اينکه "ما صلح طلب هستيم" گفت: "اما در اين عالم به هيچ هدفي بدون پرداخت هزينه نمي رسيم.اختلافي هم که من از اول دوم خرداد با دوستان داشتم، اين بود که دموکراسي بدون هزينه انجام شدني نيست. هزينه مهم ديگر اين است که عقب افتادگي هاي جامعه را بايد باز کنيم. يکي از مشکلات روشنفکري ما در طول تاريخ اين بوده که به مردم تقدس داده شده است. يعني يک اسطوره و عنصر مقدسي به نام مردم که بايد آنرا پرستيد. هيچ کس هم جرات نمي کند آنرا نقد کند و بگويد اگر مردم اين اشکالات را نداشتند اين حکومت نمي توانست بر آنها مسلط شود. نظام سياسي هر جامعه لباسي است که به قد و قامت مردم آن جامعه دوخته شده است. اگر اين نظام بر من حاکم است به خاطر اين است که من هم مستبد هستم. يعني من که انقلاب کردم در آن دخيل هستم و اگر هم بد شده همه ما در آن دخيل هستيم".

۴ تیر ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت هشتم


9- شكاف فقير و غني و مساله تروريزم: آدمي در دو حالت گرفتار افت رواني و از طريق آن گرفتار افت اخلاقي مي‌شود:
اول- اگر رابطه شخص- ديگري رابطه خشونت باشد و شخص هميشه از ناحيه ديگري مورد خشونت قرار بگيرد، به لحاظ رواني مستعد سه طرز تلقي [Attitude] رواني نسبت به ديگري مي‌شود:
الف- خشم [anger]: حالت رواني كه فقط از طريق ضرر وارد آوردن بر طرف مقابل ارضا مي‌شود.
ب- كينه[hostility]: حالت رواني كه شخص هيچ نعمتي [آسايش، آرامش، تنعم و...] را در طرف مقابل نمي‌تواند ببيند.
ج- نفرت[hatred]: حالت رواني كه فقط از با از بين رفتن طرف مقابل ارضا مي‌شود.
دوم- اگر فاصله شخص- ديگري از نظر ثروت، تمتعات، بهره‌‌وري، كام‌جويي‌ها و كام‌يابي‌ها؛ آنچنان ناپيمودني باشد كه با هيچ جد و جهدي، مگر مرگ و كشته شدن، پُر نشود؛ فرد نسبت به ديگري احساس خشم، كينه و نفرت خواهد كرد. اين سه عارضه رواني پيامدهاي اخلاقي مذمومي بدنبال مي‌آورند. اگر فرد به آميزه‌اي از خشم، كينه و نفرت تبديل شود، ديگر اخلاقي زيستن براي او بسيار دشوار خواهد شد. خشم انسان را از عدالت‌ورزي دور مي‌نمايد.
رژيم‌هاي خودكامه و جبار نه تنها سرمايه‌هاي ملي را بر باد مي‌دهند، كشور را در حالت عقب‌افتادگي نگاه مي‌دارند،‌ مخالفان سياسي را زندان و شكنجه مي‌كنند، نهادهاي مدني را سركوب و قدرت دولت را به عرصه خصوصي گسترش مي‌دهند؛ بلكه به درون انسانها رخنه و نفوذ مي‌كنند و آنها را دستخوش خشم و نفرت و كينه مي‌كنند. بدين ترتيب انسانيت آدميان را از آنها گرفته واخلاقي زيستن را براي آنها بسيار دشوار مي‌كنند.
تروريسم و عمليات انتحاري، محصول فاصله ناپيمودني بين دارا و ندارهاست. تروريستي كه اقدام به عمليات انتحاري مي‌كند، گمان مي‌برد تا وقتي زنده است، امكان بهبود وضع جهان وجود ندارد. تنها چاره بيچارگي و درماندگي را در از بين بردن خود و ديگري از طريق عمليات انتحاري جستجو مي‌كند. مي‌گويد: اگر امكان تغيير وضع جهان به هيچ وجه وجود ندارد، چرا من از همنوعان خود كه اين وضعيت را پديد آورده‌اند، انتقام نگيرم؟ عمليات انتحاري كور و بي‌هدف است، براي اينكه فرد از شخص خاصي كينه در دل ندارد،‌ بلكه از همه انسانها نااميد و سرخورده است و به آستانه نفرت از همگان رسيده است. انساني كه از شدت گرسنگي به آستانه مرگ رسيده است، نمي‌تواند نسبت به هم‌نوعانش چشم مهربانانه‌اي داشته باشد. فرد وقتي از همه قطع اميد مي‌كند، شايد به آنجا برسد كه نفرت خود را از طريق عمليات انتحاري و نابودي ديگران بروز دهد. نبايد نابرابري در قدرت،‌ ثروت، معرفت و منزلت به شكافهايي پُرناكردني تبديل شوند. در چنان بستري فقط خشم و كينه و نفرت مي‌رويد.
درست است كه تحقيقات و مطالعات انجام شده حاكي از اين است كه بسياري از سران تروريسم جهاني از طبقات مرفه و ثروتمنداند، اما در اينجا نيز به دو نكته بايد اشاره كرد: يكي اينكه فاصله و شكاف عظيم و ناپيمودني ميان دارا و ندار زمينه‌ساز تروريسم است، اما از اين مطلب بر نمي‌آيد كه هيچ ثروتمندي دست به ترور نمي‌برد. دوم اينكه حتماً ثروتمندان تروريست و حامي تروريسم نيز، در واقع، انتقام ندارها را مي‌گيرند و از اين لحاظ، در ميان طبقات بسيار فقير مناطق توسعه نيافته جهان اين همه محبوبيت پيدا مي‌كنند.
شكاف عظيم فقرا و اغنيا و فاصله ناپيمودني داراها و ندارها، سازگاري اجتماعي در سطح جهاني را ناممكن كرده است. تا وقتي انسانهاي نااميد از همه چيز و مأيوس از همه كس وجود دارند، عمليات انتحاري هم وجود خواهد داشت. بخش عظيمي از انرژي آدميان در سطح جهاني بايد مصروف به پُر كردن شكاف شمال-جنوب شود. نظام سرمايه‌داري جهاني در عين فرصت‌هاي بي‌شماري كه براي رشد و شكوفايي و توسعه ايجاد كرده، در كنار خود نابرابريهاي فراوان غيرقابل قبولي به وجود آورده است. نگاهي به چند شاخص زير مي‌تواند عمق فاجعه را تا حدودي بر ملا سازد:
شاخص اول: كشورهاي عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه با داشتن نوزده درصد جمعيت جهان، هفتاد و يك درصد سهم تجارت جهاني كالا و خدمات، پنجاه و هشت درصد سرمايه‌گذاري مستقيم خارجي و نود و يك درصد تعداد كل كاربران اينترنت را به خود اختصاص ‌داده‌اند.
شاخص دوم: دويست ثروتمند اول جهان، ثروت خالص خود را طي چهار سال تا سال 1998، دو برابر [يعني بيشتر از يك تريليون دلار آمريكا] افزايش داده‌اند. مجموع دارايي سه ثروتمند اول جهان [ميلياردرها] بيش از مجموع توليد ناخالص ملي تمامي كشورهاي كمتر توسعه يافته و ششصد ميليون نفر جمعيت آنهاست.
شاخص سوم: شكاف درآمدي [Income Gap] فزاينده ميان جمعيت كشورهاي فقير و غني در جدول زير نمايانگر است.
سال نرخ درآمد بيست درصد از جمعيت غني جهان نسبت به بيست درصد فقير
1960 30 به 1
1990 60 به 1
1997 74 به 1
در واقع، نابرابري درآمدها در سطح جهان احتمالاً ماندگارترين وضعيت ساختاري نظام جهاني سرمايه‌داري با وجود تداوم پيشرفت تكنولوژيك است.
علاوه بر شكاف درآمدي، نابرابري در زمينه‌هاي ديگري نيز مشهود است. در جدول زير وضعيت برخي از نابرابريها در سال 1999 ميلادي منعكس شده است.
شاخص 20%جمعيت جهان در كشورهاي داراي بالاترين درآمد 20%جمعيت جهان در كشورهاي داراي پايين‌ترين درآمد
درصد توليد ناخالص ملي كشورهاي جهان 86 1
درصد بازارهاي صادراتي جهان 82 1
درصد سرمايه‌گذاري مستقيم خارجي 68 1
درصد خطوط جهاني تلفن 74 5/1
بشريت، امروز بيش از هر زماني به نوعي شفقت [compassion] فوق قانون نياز دارد. قانون فقط بر اساس عدالت مي‌تواند همراه با الزام و جبر باشد. آدميان در عين آنكه خود را نسبت به آنچه دارند، بر مبناي عدالت، ذيحق مي‌دانند، اما بر مبناي شفقت و براي كاستن از شكاف شمال و جنوب بايد از بخشي از تمتعات خود را ببخشند. و گرنه جهان روز به روز نامتعادل‌تر [imbalanced]، نامتلائم‌تر [inconsistent] و متعارض‌تر [conflicting] خواهد شد. خشنودي مردم مناطق محروم جهان از عمليات انتحاري را چگونه مي‌توان تفسير كرد مگر در چارچوب فاصله ناپيمودني فقر و غنا، عقب‌ماندگي درمان‌ناپذير مناطق توسعه نيافته، حكومت‌هاي استبدادي عامل غرب [مورد حمايت دول سرمايه‌داري].
دول قدرتمند جهان بايد بدانند كه با هيچ نوع عملياتي نمي‌توان مانع عمليات انتحاري شد. براي اينكه اين يك امر روان‌شناختي است. وقتي دنيا به كام من نباشد، مي‌خواهم به كام هيچكس نباشد. يا وقتي با زنده بودنم جهان به كام من نمي‌شود، با عمليات انتحاري سعي مي‌كنم تا جهان را به كام ديگران [مثلاً خانواده‌ام] بكنم. بايد اميد آفريد. بايد كاري كرد كه آدم‌ها به همنوعان خود بدبين نباشند. بايد نشان داد كه با زنده بودن هم مي‌توان وضع جهان را تغيير داد و اصلاح كرد. بايد نشان داد كه حل مشكل از طريق نابود كردن طرف مشكل‌زا صورت نمي‌گيرد، بلكه بايد خود مشكل را حل كرد. مساله اصلي هر نظم هنجار بنيادي احتمال حل تضادها از طريق گفت‌وگو است.
10- مسأله زنان: يكي از مهم‌ترين مسائل اخلاقي دوران ما كه به زندگي اجتماعي و سياسي گره خورده، مسأله‌ي آزادي و حقوق زنان است. مشخصه‌ مهمي در زندگي مدرن [و به طور كلي مدرنيته‌ي متأخر] حضور زنان در توليد اجتماعي و زندگي اجتماعي است. حضور و كار آنان در عرصه‌هاي گوناگون مسأله‌ برابري حقوقي و سياسي‌ آن‌ها با مردان و طلب زندگي‌اي در شان انسان مدرن [به معنايي عام طلب احترام و حيثيت درخور] را پديد آورده است.
در جوامع عقب افتاده، كه يا هنوز به معناي واقعي به مسير زندگي صنعتي و مدرن گام ننهاده‌اند، يا در اين راه چندان پيش نرفته‌اند حاكميت قوانين، سنت‌ها و عادت‌هاي كهن آشكار است. شكل‌هاي واپس مانده‌ي عقيدتي، ايدئولوژيك و مذهبي امكان برابري زن و مرد را زير سئوال مي‌برند. چون دقت كنيم مبناي اصلي استدلال آن‌ها استنتاج نابرابري اجتماعي [حقوقي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي] از نابرابري‌هاي طبيعي يا بهتر بگوييم از تفاوت‌هاي طبيعي است. همان طور كه اعتقاد به تفاوت‌ ماهوي انسان‌ها به خاطر تفاوت‌هاي نژادي امروز ناپسند و زشت ارزيابي مي‌شود، بايد تفاوت زن و مرد را نيز تا همين حد ناروا ارزيابي كرد. پيكار براي برابري زن و مرد، احقاق حقوق زنان و قبول مساوات كامل زن و مرد در جوامع واپس مانده،‌به معناي مبارزه‌اي دشوار با خرافات و عادت‌هاي فكري كهن است. اينجا مسأله‌ي كانتي برابري ماهوي انسان‌ها به شكلي كامل و درخشان نمايان مي‌‌شود.
مسأله، البته نه به صورت حاد و چشم‌گير، اما تا حدودي در جوامع پيشرفته‌ي صنعتي هم به چشم مي‌خورد. البته در آن‌ها مساوات قانوني و برابري حقوقي و سياسي زن و مرد پذيرفته شده است. ديگر منع قانوني براي حضور زنان در سطوح گوناگون زندگي اجتماعي و در بالاترين رده‌هاي مديريتي و اداري وجود ندارد. اما چنان كه پيربورديو جامعه‌شناس برجسته‌ي فرانسوي نشان داده است هنوز اين حقوق برابر و پراتيك حضور زنان در توليد و سياست به معناي برابري آنان با مردان نيست. هنوز در لايه‌هاي نهاني اخلاقي اجتماعي [در ژرفاي باورها،‌ در آن چه "شيوه‌ي نگاه" خوانده مي‌شود، در بصيرتي كه به گونه‌ مبناي متافيزيكي معنا بخشيدن به كنش‌ها و كار اجتماعي را سازمان مي‌دهد] زنان در عمل فرو دست محسوب مي‌شوند. انگار رشته‌اي از وظايف و نيز پاسداري از اخلاق كهن اجتماعي به صورت حفظ نهادها به عهده‌ي آن‌هاست. انگار همواره مقصرند. انگار پيوسته در معرض "نگاه ارزيابي كننده و شهواني مردان" قرار دارند. بگذريم كه آن برابري در امكانات و مشاغل [خاصه در سطوح مديريتي] هنوز كامل نيست. كافي است به نهادهاي مديريتي در اروپاي كنوني دقت كنيم.
اين سان وظيفه‌ي دفاع از برابري زن و مرد به صورت امري جهاني و جهان شمول پيش روي ما قرار دارد.
توجه به اين نكته لازم است كه :اولاً: با اينكه در كشورهاي غربي نيز وضع زنان چنانكه بايد و شايد نيست ولي به مراتب بهتر از كشورهاي جهان سوم است. ثانيا: در كشورهاي جهان سوم نيز وضع كشورهاي اسلامي به مراتب بدتر از ساير كشورهاي جهان سوم است مثلا در ايران حق طلاق و حق حضانت فرزندان با مرد است. ارث زنان نصف ارث مردان است. ديه زنان با مردان متفاوت است. زنان در شهادت دادن و داور شدن براي حل نزاع هاي خانوادگي با مردان تفاوت دارند. زنها قانوناً نمي توانند قاضي ، رهبر، رئيس جمهور و عضو مجلس خبرگان رهبري شوند. برمبناي سنت رايج زن‌ها در جمهوري اسلامي تاكنون وزير يا استاندار نشده‌اند. در بهترين شرايط كمتر از 15 نماينده زن به پارلمان راه يافته‌اند. زن‌ها را براي تماشاي مسابقات ورزشي به استاديوم راه نمي‌دهند. حجاب در جمهوري اسلامي براي زن‌ها اجباري است. رژيم شاهنشاهي به زور زن‌‌ها را بي‌حجاب مي‌كرد، و رژيم جمهوري اسلامي به زور زن‌ها را باحجاب مي‌كند. هر دو از ابزار زور براي تحميل يك سبك لباس استفاده مي‌كنند. هرگاه منطق و استدلال وجود نداشته باشد، زور و ارعاب جايگزين آنها خواهد شد. در هر حال حق انتخاب از زنان دريغ داشته مي‌شود.
ناگفته پيداست كه در بعضي از اين موارد زنان اذن و حق تصدي پار‌ه‌اي از مقامات و مناصب را ندارند و در مواردي ديگر قدرت و امكان اين تصدي را. توضيح اين كه در مواردي قانون رژيم جمهوري اسلامي ايران مانع تصدي زنان شده است و در موارد ديگري قانون به حسب ظاهر و رسماً هيچ مانع و رادعي در راه تصدي زنان ايجاد نكرده است اما فرهنگ عمومي و نهاد آموزش و پرورش، كه تا حد زيادي از طريق تبليغات و رسانه‌هاي رژيم تغذيه مي‌شود، قدرت رشد يافتن و صلاحيت ورود به عرصه‌ي اجتماعي را از زنان گرفته است.
برماست كه براي رفع تبعيض جنسيتي: اولاً: در برابر قوانيني كه تبعيضهاي جوامع و سنتهاي مردسالارانه را مشروعيت مي‌بخشند و به آنها صورت قانوني و الزام آور مي‌دهند بايستيم و تبعيض آميز بودن آنها را روشن كنيم. ثانياً : در مردان نوعي بصيرت اخلاقي و تربيت معنوي پديد آوريم كه بتوانند زنان را بانگاهي انساني ببينند ولااقل قاعده زرين و اصل انصاف را در مورد آنان رعايت كنند. و ثالثاً : در زنان نوعي آگاهي نسبت به وضع و حال خودشان را تقويت كنيم [نظير آگاهي طبقاتي‌اي كه ماركس براي مثلاً كارگران مي‌خواست] تا هم خودشان به حقوق خود واقف تر شوند و هم راههاي تحصيل اين حقوق را بشناسند [تاسف انگيز است كه اكنون، در ايران ، بسياري از زنان خود، در برابر رفع تبعيض جنسيتي و احقاق حقوق خود مقاومت مي‌ورزند!!]
11- صلح‌ پايدار و برقراري جمهوريِ جمهوري‌ها: گرچه اينك شاهد پيدايش اجتماعي جهاني [global community] هستيم كه به گونه‌اي روزافزون به درهم تنيدگي و خود- آگاهي بيشتر گرايش دارد، اما پيدايش اجتماع جهاني ضرورتاً متضمن ظهور نوعي جامعه جهاني [world society] نيست. جنگ و آمادگي دائم براي جنگ، چندپارگي سياسي، تنوع فرهنگي و شكاف عظيم بين پيشرفته‌ترين و فقيرترين دولتها همچنان اساسيترين ويژگيهاي نظام جهاني معاصر به شمار مي‌آيند.
ما در دنيايي زندگي مي‌كنيم كه روابط آدميان غيرانساني و سرشار از خشونتهاي لجام گسيخته و عظيم [پاكسازي، نسل‌كشي، جنگ داخلي، تصفيه قومي، تصرف به زور] است. هر گاه شرايط و فرصت بروز رذايل اخلاقي براي آدميان مهيا مي‌شود، جهاني كاملاً غيرانساني شكل مي‌گيرد. از اين رو نقش ساختارها و نهادها بسيار مهم است. نهادها و ساختارها، شئي نيستند، اما عينيت دارند. از منظر وجود شناسانه [انتولوژيك]، ذهني به شمار مي‌آيند واز منظر معرفت شناسانه [اپيستمولوژيك] عيني. نهادها و ساختارها، همچون تكنولوژي، بر ساخته‌هاي انساني و اجتماعيِ داراي كاركرد [function] هستند. بر ساخته‌هاي اجتماعي را بايد به گونه‌اي سامان داد كه مانع تحقق رذايل اخلاقي آدميان بشوند. قدرت و قدرت مطلقه بر ساخته‌هايي اجتماعي‌اند كه به قول لرداكتون به فساد و فساد مطلق منتهي مي‌شوند. با توزيع و مهار قدرت، به كاهش و مهار رذيلت اخلاقي [قابليت فسادپذيري] آدميان مي‌پردازيم. جنگ‌طلبي و خشونت‌ورزي دو رذيلت مهم اخلاقي غالب بر روابط بين‌المللي هستند كه امكان حل تضادها از طريق گفت‌وگو بر مبناي يك نظام هنجار بنياد مشترك درون نظم ملي دولتها و درون نظم بين‌الملل را از بين برده‌اند. اگر از جنگ و خشونت گريزان و مشتاق صلح و آرامش و دوستي هستيم، بايد نهادها و ساختارهايي متناسب با اين آرمانها سامان دهيم. صلح پايدار كانت و جهان متشكل از دولتهاي جمهوري‌خواهانه آزاد او براي تأمين اين اهداف طراحي شده است. صلح پايدار، اثري است درباره صلح جهاني، جمهوري، حقوق بشر و جامعه مدني. كانت در اثر معروف خود تحت عنوان صلح ‌‌پايدار معتقد است كه سير توسعه سياسي در آينده به سوي دولتهاي جمهوري خواهد بود- بصيرتي كه مضمون واقعيت مذكور را بيان مي‌كند- اميد او آن بود كه با تشكيل چنين نظام جهاني ديگر لزومي به وجود تضميني براي جاودان ساختن صلح وجود نخواهد داشت: دولتهاي جمهوري همچنان براي مهار مخاصمات و جنگ، براي صلح و صلح‌نامه‌ها تلاش كرده‌اند. اما آنچه مدنظر كانت بود نه به ابتكار دولتها، بلكه به ابتكار جمهورها معطوف بود. لذا براي رسيدن به بصيرت كانت همچنان بايد براي جمهوري كردن دولتها مبارزه كرد.
در سنت كانتي، ايجاد دموكراسي، شرط لازم صلح دائمي است. [دموكراسيها با يكديگر نمي‌جنگند]. اگر خواهان صلح هستيد، بايد دموكراسي تاسيس نماييد. نخستين شرط نيل به صلح پايدار، برقراري نظام جمهوري در تمام كشور هاست.سامان مدني در هر كشوري بايد جمهوري باشد. براي تحقق جمهوري:
الف- انسانها بايد آزاد باشند.
ب- تنها يك نهاد قانونگذاري در كشور موجود باشد و همه از آن تبعيت كنند.
ج- شهروندان در برخورداري از حق، در وظيفه‌مند بودن، در برابر قانون و در اعمال اراده براي ساماندهي به جامعه برابر باشند.
روح جمهوري فقط در حكومتي وجود دارد كه به جميع شهروندان به عنوان افراد آزاد و برابر و خودآئين احترام بگذارد و قوانين كشوري را به اصول عام سلبي عدالت محدود سازد و قوانين منطبق با اصول مذكور وضع كند، يعني قوانيني كه هر شخصِ خودآئين نيز شخصاً آنها را بر مي‌گزيند. فقط يك جمهوري جان و مال مردم را حفظ خواهد كرد،‌ و فضاي احترام متقابلي به وجود خواهد آورد كه در آن هر كس بتواند بدون مزاحمت ديگران،‌ به تعقيب هر فعاليتي كه مي‌خواهد، بپردازد.
دومين شرط دستيابي به صلح پايدار، تأسيس فدراسيون دولتهاي آزاد [federation of free states] در ميان كشورهاي جهان است. به گفته كانت "حقوق بين‌الملل بايد بر پايه فدراليسم دولتهاي آزاد باشد." يعني جمهوريهاي خودفرمانْ، متحد و متعهد خواهند شد كه مسائل ميان خود را به روش‌هاي مسالمت‌آميز حل كنند. فدراسيون دولتهاي آزاد، فرمانروا و رهبر ندارد. كشورها مي‌توانند آزادانه به اين اتحاديه وارد و خارج شوند. دولتها با وانهادن وضع طبيعي [وضعيت بي‌قانوني، توحش و خشونت]، به امنيت و ثبات مي‌رسند. فدراسيون دولتها دو وظيفه اصلي بر دوش دارد: يكي عدم دخالت دولت‌ها در امور داخلي يكديگر و ديگري همسوييِ وحدت‌بخش دولتها در حمايت و دفاع از يكديگر در برابر تجاوزهاي فرامرزي. اگر حكومت جمهوري در داخل ملت-دولتها ايجاد نشود، دست‌يابي به صلح و آرامش ناممكن خواهد بود و اگر فدراسيون جهاني ايجاد نشود، جنگ و ناامني و ويراني همچنان بر روابط بين‌الملل مسلط خواهد بود. بگمان كانت حكومت يگانه جهاني، يعني جمهوري جهاني [world republic] با اينكه يك "ايده مثبت" است اما در حال حاضر دست يافتني نيست، چون ملتها آن را نمي‌خواهند.

۲۷ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت هفتم

8- نفي خشونت و صلح‌طلبي‌[‌Peace-seeking]: خشونت بخش سياه تاريخ بشري را تشكيل مي‌دهد. نفي خشونت و برقراري صلح و آرامش بايد به عنوان سياست اصلي كليه دولتها و گروه‌ها و افراد اتخاذ شود. هيچ مساله‌اي با خشونت حل نخواهد شد. با خشونت مي‌توان ديگري را وادار به تسليم [Submission] كرد، اما خشونت قادر به پديدآوردن رضايت [consent] نمي‌باشد. با خشونت مي‌توان جسم ديگري را به سيطره درآورد، اما با خشونت نمي‌توان در ديگري باور [belief] ايجاد كرد. براي واداشتن ديگري به انجام كاري از سه روش مي‌توان بهره برد:
الف- نيروهاي باوراننده [استدلال و برهان]: بهترين روش براي ترغيب ديگري براي انجام كار، استفاده از عقلانيت و متقاعد كردن او با استدلال است. اگر ديگري متقاعد شود، باور در او ايجاد خواهد شد. وقتي باور در او ايجاد شود، احساس ديگر فرمانروايي [heteronomy] نمي‌كند، بلكه احساس خودفرمانروايي [autonomy] مي‌كند. ديگر فرمانروايي در پروژه كانتي به معناي آن است كه فرد تحت تأثير قانون يا قوانيني خارج از خود قرار دارد. خودآئيني در فلسفه كانت به معناي آن است كه شخص بر مبناي قانون دروني خود عمل و حكم و حكومت مي‌كند.
ب- نيروهاي برانگيزاننده: اگر فرد يا گروهي به وسيله نيروهاي باوراننده مجاب نشد، از نظام برانگيزاننده [پاداشي] استفاده خواهد شد. پاداش و مجازات به عنوان انگيزه، به عنوان علت فرد را وا مي‌دارند تا بر اساس هزينه-فايده اقدام به انجام كار مورد مطالبه كنند.
ج- نيروهاي بازدارنده: استفاده از قوه قهريه و زندان بدترين روش براي وادار كردن ديگري به انجام كار يا ترك باور خود است. نظامهاي خودكامه با نيروهاي بازدارنده كار خود را پيش مي‌برند و هيچگاه هيچ استدلالي براي سياست‌ها، اقدامات و تصميم‌گيريهايشان ارائه نمي‌كنند. اگر قرار است از توسل به خشونت پرهيز شود، از يك سو بايد افكار و رفتار نظام سياسي با نيازهاي عميق رواني مردم سازگار باشد و از ديگر سو براي مدعيات، استدلال قانع‌كننده ارائه كند. نظامي كه استدلالي براي برنامه‌ها و اقداماتش ندارد و با نيازهاي عميق رواني مردم تحت حكومتش در مي‌افتد، چاره‌اي جز توسل به خشونت ندارد. خشونت يعني درد و رنج غيرلازم بر ديگري وارد آوردن. از اين رو هر چيزي كه باعث درد و رنج غيرلازم شود، مصداق خشونت محسوب خواهد شد: فرد، گروه، نهادها، قوانين. برخي از قوانين ماهيتاً خشن هستند، براي آنكه وقتي به اجرا گذارده مي‌شوند، درد و رنج‌هاي غيرضروري ايجاد مي‌كنند.
خشونت بايد نفي و طرد شود، چون خشونت مخالف عقلانيت است، ايجاد باور نمي‌كند، بلكه فقط جسم ديگري را به تسليم وا مي‌دارد و به محض خلاصي از شر خشونت، ديگري از انجام كار خودداري خواهد كرد. خشونت نيازمند نظارت دائمي است. بدون نظارت دائمي، اين روش حتي كارآيي عملي ندارد. ديگري به دليل موازنه نابرابر قدرت، تحت سلطه زور وادار به انجام كار مي‌شود. از نظر فرد، خواسته‌ها و مطالبات، معقول نيستند. اما بر اساس زور مجبور به انجام كار است. فرد كوشش خواهد كرد تا با افزايش قدرت خود، از انجام كاري كه به زور از او خواسته‌اند،‌ خودداري نمايد. بدين ترتيب خشونت موجد خشونت مي‌شود و قرباني خشونت را وارد گردونه قدرت-خشونت مي‌كند. اما خشونت با خشونت از بين نخواهد رفت. عقل استدلالي و گفت‌وگو بايد جايگزين خشونت شود.
گفت ‌وگوي استدلالي هميشه به نتيجه نمي‌رسد و نبايد گمان كرد كه هميشه، مي‌توان ديگران را از راه استدلال متقاعد كرد. براي اينكه ممكن است توان طرفين از نظر قوت ادله به يك اندازه باشد و هيچيك از طرفين نتواند طرف مقابل را با نيروي استدلال قانع كند. اما گفت‌وگوي استدلالي مي‌تواند از خشونت جلوگيري نمايد. مي‌توان از طريق قرارداد يك رأي را به كرسي نشاند و بدان عمل كرد.
در رابطه با خشونت‌ورزي و جنگ‌طلبي مايلم به يك نكته مهم اشاره نمايم. جنگ‌طلبان امروزه با استناد به دين به جنگ ديگران مي روند يا دست به عمليات انتحاري مي‌زنند. يك چيز مسلم است. حضرت مسيح نه مرد ميدان جنگ و رزم بود، نه كسي را به جنگ و جهاد فراخواند و نه شمشير به روي كسي كشيد. او صلح را موعظه مي‌كرد: "خوشا به حال صلح دهندگان، زيرا فرزندان خدا خوانده خواهند شد... شنيده‌ايد كه گفته شده: چشم به عوض چشم و دندان عوض دندان، اما من به شما مي‌گويم به كسي كه به تو بدي مي‌كند بدي نكن و اگر بر گونه راست تو سيلي مي‌زند گونه ديگر خود را به طرف او برگردان. هر گاه كسي تو را براي گرفتن پيراهنت به دادگاه بكشاند كت خود را هم به او ببخش. هرگاه شخصي تو را به پيمودن يك ميل راه مجبور نمايد دو ميل با او برو." چنين رويكردي كه در اديان شرقي نيز مانند آيين بودا مورد تأكيد فراوان است . به هيچ وجه راه به جنگ و ترور و خشونت نمي‌گشايد.
از آنچه تا كنون آمد يك نكته روشن مي‌شود. اين كه اخلاق ضروري براي زيستن در دنياي فارغ از ستم و ظلم يك جنبه‌ مركزي دارد: ضديت با خشونت.
براي مبارزه با تروريسم و خشونت در هر شكل آن‌ها [تروريسم به معناي آدم‌كشي، گروگان‌گيري، تجاوز به حقوق و شان انساني، تروريسم در شكل سياست‌هاي حكومتي، تروريسم به عنوان ناديده‌ گرفتن حقوق ملت‌ها و ...] ما راهي جزء طرد و نفي خشونت نداريم.
حدود پنجاه سال پيش، يعني در نخستين دهه‌هاي پس از جنگ دوم جهاني و شكست فاشيسم و نازيسم، به ويژه در ايام مشهور به "جنگ سرد" نظريه پردازان، متفكران، فيلسوفان و نويسندگان مشهوري چون ژان-پل سارتر، فرانتس فانون، هربرت ماركوزه از "خشونت انقلابي" در برابر خشونت ضدانقلاب دفاع مي‌كردند. آنان با يادآوري جنگ‌هاي پارتيزاني در جنبش مقاومت ضد فاشيستي تاكيد مي‌كردند كه در برابر خشونت نظام‌مند و پيگير نيروهاي ارتجاعي، امپرياليسم و سرمايه‌داري پسين راهي جز توسل به خشونت انقلابي نيست. فانون با تكيه به تجربه مبارزاتي مردم الجزاير در پيكار عليه استعمار فرانسه مدام يادآور مي‌شد كه فقط به ياري خشونت انقلابي است كه ستم‌ديده، استعمارزده و مردمي كه حقوق مسلم آنان ناديده گرفته شده خواهند توانست براي رهايي خودشان پيكار كنند. اصطلاح "خشونت آزادي بخش" از مفاهيم‌زاده‌ انقلاب كوبا بود كه در ادبيات انقلابي آمريكاي لاتين [و جهان سوم] رايج شده بود. اما نكته اين جاست كه ستم‌ديده، استعمارزده و انسان مظلوم و سركوب شده با گزينش خشونت [حتي اگر برچسب‌هاي انقلابي و آزادي‌بخش به آن اضافه شود] سلاح اصلي ستم‌گران، استعمارگران، ظالمان و سركوب‌كنندگان را به كار مي‌گيرد. تفاوت در اهدافي است كه اعلام مي‌شود و نه در روش خشن.
خشونت انقلابي ناگزير تر و خشك را با هم مي‌سوزاند. در برابر هر گناهكار يا مقصر [كسي كه شكنجه‌گر است، يا استثمارگر است يا....] همواره بيگناهاني هم قرباني مي‌شوند. كساني كه در بسياري موارد در صورت باخبر شدن از مكانيسم استعمار و استثمار با آن مخالف خواهند بود. كساني كه به هيچ رو به طور مستقيم نقشي در سركوب ندارند.
خشونت انقلابي نخست جانيان، شكنجه‌گران را مقصر مي‌داند و عليه آنان به كار مي‌رود، اما منطق خشونت گسترش آن است. به سرعت افرادي كه نقشي در جنايت ندارند نيز قرباني مي‌شوند. تاريخ انقلاب‌ها نشان مي‌دهد كه آن دادگاه‌هايي كه براي اعدام يا معدوم كردن ظالمان نظم پيشين برپا شدند سرانجام چندان قدرت يافتند و باقي ماندند كه حتي رهبران انقلابي را رهسپار دنياي ديگر كردند. مدافعان خشونت انقلابي مي‌گويند كه متوجه اين نكته هستند كه در جريان خشونت‌ورزي آنان افراد بيگناهي هم قرباني مي‌شوند اما چنين توجيه مي‌كنند كه اين هزينه‌اي ناگزير است و معمولاً اعلام مي‌‌كنند كه از "دست‌هاي آلوده" خويش شرمسارند.
اما اين شرمندگي زندگي را به قربانيان بيگناه باز نمي‌گرداند. تا زماني كه مبارزه عليه حكومت ظلم و جور ادامه دارد،‌ نظريه‌پردازان خشونت كار خود را توجيه مي‌كنند، اما جايي كه مبارزه به نتيجه برسد منطق خشونت هم چنان در حال گسترش و تعمق باقي مي‌ماند.
همواره كينه و انتقام‌جويي در كار است. افراد پليس مخفي و نيروهاي امنيتي، فرماندهان نظامي، سياست‌مداران اصلي نظام كهنه ‌نخستين قربانيان هستند. اعلام اين كه مي‌شود آنان را بخشيد، يا به جاي اعدام به زندان‌ها فرستاد در حكم همراهي با آنان يا دفاع از آنان محسوب مي‌شود. در شور و خشونت انقلابي كسي را ياراي دفاع از آنان نيست.
درست در اين لحظه‌هاي تاريخي است كه بايد نشان داد اسلحه‌ من با اسلحه ظالمان تفاوت دارد. اين جاست كه بايد به صراحت اعلام كرد: من مي‌بخشم.
ماندلا مي‌گفت كه مي‌بخشد. گاندي هم. آنان از هواداران راه خود مي‌خواستند كه با سلاح بخشش، شفقت و عطوفت كساني را كه سهم و نقشي در خشونت و جنايت‌هاي گذشته داشتند، رها كنند. يا حداكثر راهي زندان‌ها به حكم قوانيني روشن و صريح و متكي به ادله و شواهد يقيني كنند.
اين بخشش به معناي فراموشي نيست. ببخش و فراموش كن در نگاه نخست به معناي از ياد بردن مظالم است و نه گناه ظالم. براي اين كه در نظمي تازه به معناي واقعي كلمه در جهاني عاري از خشونت زندگي كنيم بايد مظالم را به ياد بسپاريم. اين جا خاطره و حافظه در جهت بخشش به كار مي‌آيند. مي‌بخشم اما از ياد نمي‌برم. اصل من ببخش و فراموش نكن است. براي اين كه نمي‌خواهم ظلم تكرار شود بايد به ياد بسپارم كه زماني ظلم روي داده است. براي اين كه راه را بر خشونت ببندم بايد به تاكيد بگويم و در خاطره‌ام نقش ببندد كه زماني در نظمي خشن به سر برده بودم.
مي‌توانم آدم‌هايي را كه خود زاده‌ي شرايط غيرانساني‌اند [و به بقاي آن شرايط هم ياري رسانده‌اند] ببخشم. آنان را مسئول شرايطي ندانم كه خودشان را آفريده است. باشد. آن‌ها را مي‌بخشم اما فراموش نمي‌كنم كه آن شرايط چگونه پديد آمده بودند و از چه راه‌هاي غيرانساني‌اي، آدم‌ها را تبديل به موجوداتي از خودبيگانه مي‌كردند.
مبارزه عليه خشونت به معناي فراموشي خشونت نيست. برعكس از ما مي‌خواهد كه همواره به ياد داشته باشيم. به قول پل ريكور انسان اخلاقي و متعهد در حافظه خود آن همه آواهاي انسان‌هاي مظلوم را از پشت حصارهاي زندان‌ها، اردوگاهها، شكنجه‌ها مي‌شنود و نمي‌گذارد كه اين صدا يعني آواي وجدان او خاموش شود.
ببخش و فراموش نكن شرط لازم گذار از اقتدارگرايي به دموكراسي است. بخشش، نه تنها امري انساني- اخلاقي است، بلكه بدون آن، دموكراسي پا نخواهد گرفت. ديكتاتورها و جنايتكاران را، پس از كشف حقيقت، مي‌بخشيم تا دموكراسي ايجاد شود. خشم و كينه و نفرت، دموكراسي ساز نيستند. ببخش و فراموش نكن، يكي از اصول اصلي انسان‌هاي دموكرات است.

جمهوري جمهوري ها - قسمت ششم

7- دموكراسي گفت و گويي- استدلالي: دموكراسي دستاوردي انساني است. خاستگاه آن هر جا باشد اهميتي ندارد. دموكراسي به عنوان يك ايده تنظيم‌كننده [regulative idea] آرماني است كه دائماً به سوي آن روانيم اما هيچگاه بدان نمي‌رسيم. با گذشت زمان مراتبي از دموكراسي در عرصه سياسي [Polity]، جامعه مدني [Civil Society] و عرصه خصوصي [Private Sphere] محقق مي‌شود، اما هيچ جامعه و نظامي مصداق تام و تمام دموكراسي نيست. "واقعيت دموكراسي" همچنان با "آرمان دموكراسي" فاصله بسيار دارد. تحول معرفتي بشر و توسعه و تكامل مفهوم دموكراسي، دليل اين امر است. اگر قرار است دموكراسي را قدمي جلوتر ببريم، بايد از "استبداد صندوقها" به "گفت ‌و گوي استدلالي" عبور نمود. معرفت‌شناسي مدرن حاكي از آن است كه پرونده هيچ مساله‌اي مختومه نشده و در هيچ مسلك و مشربي سخن‌ نهايي وجود ندارد. بدينترتيب پناه بردن به گفت‌‌وگوي استدلالي تنها چاره انسان امروز است. براي بهبود وضعيت يك سازمان، اگر به محض طرح مساله به صندوق آراء كاركنان آن موسسه مراجعه شود، اين فرايندبه معناي دقيق كلمه، فرايندي دموكراتيك نيست. اگر افراد حاضر نباشند نظرات و دلائل مخالفان را بشنوند، درباره آراءشان با مخالفان گفت‌وگو كنند و نظر و راي خود را از طريق استدلال بر كرسي بنشانند، همچنان گرفتار استبدادند. صندوق آراء آخرين گام در فرايند دموكراتيك است. البته هيچ چيز جاي صندوق راي را نمي‌گيرد. در نبود گفت ‌وگوي استدلالي، همچنان بايد از صندوق آراء دفاع و محافظت كرد، و گرنه در سرازيري خطرناك استبداد قرار خواهيم گرفت. بدينترتيب هر موضوعي كه به امور جمعي مربوط است، ابتدا بايد در عرصه عمومي [Public Spheare] مطرح شود، هر شخص توانا به سخن گفتن و انجام كنش مجاز به مباحثه درباره آن موضوع باشد،‌ هر كس مجاز باشد هر گزاره و حكمي را كه مي‌خواهد درباره آن موضوع مطرح كند و هر گزاره و حكمي را مورد سوال قرار دهد،‌ مدل‌هاي رقيبِ حلِ مساله در عرصه عمومي از طريق گفت‌وگوي استدلالي نقد و رد شوند، در نهايت وقتي به تكافوي ادله رسيديم و با مدل‌هاي هم سطح از نظر قوت و ضعف ادله روبرو شديم، به صندوق آراء بايد مراجعه كرد. همگانيت يا آشكار بودن [Publicity] فرايند اتخاذ تصميمهاي عمومي، يكي از علائم استقرار نظام دموكراتيك است. اما استبداد صندوق‌ها يعني مراجعه به صندوق آراء بدون گفت‌وگويِ مستدلِ آزادانه در عرصه عمومي درباره مسائل مورد مناقشه‌اي كه به مصلحت عمومي و حيات جمعي مربوط است. نظامهاي غيردموكراتيك، با برگزاري انتخابات، مدعي دموكراسي و آزادي مي‌شوند، اما اين نظامها به هيچ وجه اجازه نمي‌دهند عرصه عمومي شكل بگيرد. عرصه عمومي ساحت مستقل از دولت، دين و ايدئولوژي است. هيچ گوينده‌اي را نبايد از عرصه عمومي و شركت در گفت‌وگو محروم كرد. آدميان بايد به طور برابر و آزاد از هر نوع سلطه بروني و دروني ـ رها از هر نوع ايدئولوژي به تعبير ماركس و آزاد از هر نوع روان‌پريشي به تعبير فرويد- با يكديگر به تعامل بپردازند. فقط آن مدعياتي مقبولند كه مورد تاييد همه كساني قرار گيرند كه در يك گفت‌وگوي استدلالي شركت كرده و درباره آن موضوع اظهار نظر كرده‌اند. دموكراسي بايد با گفت‌وگو عجين شود. اگر چه هيچگاه نمي‌توان به طور كامل خود را از جزم، جمود و تعصب رها كرد، اما با نقادي مستمر در عرصه عمومي مي‌توان از تأثير آنها كاست.
به يك مثال توجه نماييد. بدون اطلاع مردم ايران، رژيم جمهوري اسلامي ميلياردها دلار از ثروت ملي را مصروف ساخت پروژه‌هاي محرمانه هسته‌اي كرده است. پس از افشاي مساله، رژيم از طريق تبليغات يك سويه و به روش‌هاي غيردموكراتيك، به گمان خود، اين موضوع را به مطالبه ملي تبديل كرده است. اما به هيچ وجه به مردم و نخبگان اجازه گفت‌وگوي آزادانه و منتقدانه درباره اين موضوع در عرصه عمومي را نمي‌دهد. اكثر روشنفكران و نخبگان با سياست‌ها و اقدامات حكومت در اين باره مخالفند، اما از طريق سانسور شديد، تهديد و ارعاب از اعلام نظر مغاير محروم شده‌اند. در غياب گفت‌وگوي استدلالي دموكراتيك، حكومت انرژي هسته‌اي را با تبليغات ايدئولوژيك [آگاهي كاذب به تعبير ماركس] به عنوان حلال تمام مشكلات كشاورزي، پزشكي، اقتصادي و ... مطرح مي‌كند.
مي‌دانيم كه كشورهاي توسعه يافته مجهز به مدرن‌ترين نيروگاه‌هاي هسته‌اي هستند و به لحاظ ايمني از بهترين تجهيزات ايمني بر حفاظت از اين نيروگاه‌ها استفاده مي‌كنند. با وجود اين، مدافعان محيط زيست از طريق نهادهاي مدني به روش‌ نافرماني مدني [civil disobedience] در مقابل نيروگاه‌هاي اتمي خود را با زنجير به درب‌ها يا بر روي ريل‌هاي قطار مي‌بندند تا مانع ادامه كار آنها شوند و از آلودگي محيط زيست ممانعت به عمل آورند. جنبش‌هاي صلح‌طلب و جنبش‌هاي مدافع محيط زيست از دولت‌‌ها مي‌خواهند كه سلاح‌هاي اتمي را برچيند. اين جنبش‌ها به شهروندان گوشزد مي‌كنند: نبايد اجازه دهيد در شهر شما موشك داراي كلاهك اتمي مستقر شود،‌يا نيروگاه اتمي در شهر شما تأسيس شود، چون احتمال بروز خطر و آلوده شدن فضاي زيست به مواد راديواكتيو وجود دارد. در كشور ما، در غياب جنبش‌هاي مدني، برخلاف تمام دنيا، رژيم طرفدارانش را به اين مكانها برده و در حمايت از پروژه‌هاي هسته‌اي دست به تظاهرات مي‌زنند. هيچ كس دقيقاً نمي‌داند پروژه‌هايي كه كاملاً مخفيانه ساخته شده و كار مي‌كنند چه خطراتي براي جان آدميان و محيط زيست دارند. چون معلوم نيست از نظر فناوري در چه سطحي قرار داريم و تكنولوژي خريداري شده در بازار سياه تا چه حد پيشرفته است و تا چه ميزان در اين تأسيسات مسائل ايمني رعايت شده است. آيا تا كنون حادثه‌اي، كوچك يا بزرگ، روي داده است يا نه؟ اگر كشورهاي غربي از دست‌يابي ايران به بمب اتمي مي‌هراسند، جامعه روشنفكري ايران از تكرار فاجعه چرنوبيل در ايران مي‌هراسد. رژيم جمهوري اسلامي بارها اعلام كرده است كه هزاران صفحه اطلاعات در اختيار آژانس بين‌المللي انرژي اتمي قرار داده است.
پرواضح است كه اين اطلاعات از طريق آژانس در اختيار كشورهاي غربي قرار گرفته شده است. چيزي انتزاعي به نام آژانس وجود ندارد. آژانس يعني نمايندگان آمريكا، آلمان، فرانسه، انگليس، روسيه، چين، هند و ... پس هر گزارشي به آژانس، گزارش به سازمان جاسوسي آمريكا [سيا]، سازمان جاسوسي انگليس [اينتليجنت سرويس]، ديگر سازمانهاي جاسوسي دنيا و حتي سازمان جاسوسي اسرائيل [موساد] است. رژيمي كه مردم خود را بيگانه، غيرخودي و نامحرم تلقي نمايد، مجبور مي‌شود قدرتهاي خارجي را محرم تلقي كند و اطلاعاتي كه از مردم خود دريغ مي‌دارد، در اختيار آنها بنهد. آژانس از طريق دوربين‌هاي دائمي و بازرسي هاي مكرر اين مكانها را تحت نظر دارد. اما يك صفحه از اين اطلاعات در اختيار مردم ايران قرار نگرفته است. مردم ايران به طور مطلق از پروژه دانش هسته‌اي جمهوري اسلامي بي‌اطلاع‌اند. درباره آن نمي‌توانند [حق ندارند] گفت‌وگوي نقادانه داشته باشند. اين فرايند كاملاً غيردموكراتيك است . بايد در عرصه عمومي و از طريق گفت‌وگوي استدلالي-انتقادي به رژيم اعلام كرد كه فقط انرژي هسته‌اي نيست كه حق مسلم مردم ايران زمين است، زندگي صلح‌آميز، آزادي بيان و انديشه، عزت و كرامت و سربلندي، حفظ ايران از نابودي از طريق ممانعت از گرفتار شدن در جنگي ناخواسته، توسعه و رفاه، عدالت و حقوق بشر و ... هم حق مسلم ايران زمينيان است . به راستي اگر ميلياردها دلاري كه طي دو دهه گذشته صرف اين پروژه به كلي سري شد، صرف زيرساختهاي ملي مي‌گرديد، اينك در چه وضعي قرار داشتيم. در يك فضاي آزاد دمكراتيك، دگرانديش ايراني مي‌پرسد: مگر اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي داراي نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح اتمي نبود؟ آيا نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح‌هاي اتمي آن امپراتوري ورشكسته را از فروپاشي، تجزيه، فقر و عقب ماندگي، توتاليتاريسم و استالينيسم نجات داد؟ اگر نظام سياسي متكي بر مردم و ناشي از مردم نباشد و به روش‌هاي دمكراتيك و مسالمت‌آميز نتوان درباره آن گفت‌وگو و آن را سرنگون كرد، نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح‌هاي اتمي در بزنگاه‌هاي تاريخي به داد آن رژيم نخواهد رسيد و مانع فروپاشي آن نظام نخواهد شد. عرصه سياسي بايد شفاف و آَشكار و نقدپذير باشد.
همگانيت، عموميت يا علنيت مهمترين آموزه‌هاي كانت‌اند. اصل همگانيت [principle of publicity] نزد كانت بدان معناست كه هر ضابطه‌اي كه قانونگذار مقرر بدارد، بر خلاف عدالت است اگر آشكار شدن آن نزد عموم آنچنان مخالفتي در همگان برانگيزد كه مانع رسيدن به هدف شود. سياست‌گزاري تنها در صورتي حقاني و اخلاقي است كه همگاني باشد، يعني از همگان ناشي شود، در خدمت همگان باشد و به طور علني و شفاف در مقابل همگان نمايان شود. بايد هر شهروندي بتواند به تاريكخانه سياست بنگرد و از فرايند تصميم‌گيريها مطلع باشد تا بتواند پس از بررسي سياست‌ها و عملكردها و رويه‌ها، آنها را نقد و رد يا تاييد كند. امور عمومي به همه مردم مربوط است. لذا همگان حق دارند درباره انها بينديشند. امور عمومي مِلك طلق سلطان يا زمامدار نيست. حق تعيين سرنوشت، يكي از مهمترين حقوق انسانهاست. اين حق از طريق عرصه عمومي قوي كه در آن شهروندان آزادانه درباره همه چيز گفت‌وگو مي‌كنند، امكان تحقق پيدا مي‌كند. بدون عرصه عمومي زنده و فعال،‌ حكومت دموكراتيك وجود نخواهد داشت. انسان سياسي در ديدگاه كانت، انساني است كه به امر همگاني مي‌پردازد و خرد خود را مصرف انديشيدن در امر همگاني مي‌كند. مهار و نقد علني قدرت در عرصه عمومي را وظيفه خود مي‌داند و خودخواهانه و منفعت‌جويانه از پهنه همگاني نمي‌گريزد. به صراحت اعلام مي‌دارد كه هر رژيمي كه همگانيت را محدود كند و خود بجاي همگان تصميم بگيرد، راه آزادي،‌ عدالت و صلح را مسدود كرده است. با جسارت و شجاعت مدني مي‌توان عرصه عمومي را پديد آورد. نظام ديكتاتوري غيراخلاقي و خطا است. چرا كه شهروندانش را وادار مي‌سازد - علي‌رغم خواست و برخلاف اعتقادات اخلاقيشان – با شر و بدي [ولو از رهگذر سكوت در برابر آن] همكاري كنند. ديكتاتوري انسان را از مسئوليت اخلاقي عاري مي‌سازد. سكوت در مقابل رذيلت به معناي همكاري با رذيلت و اقدام به شرارت است.

۲۴ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت پنجم

7- دموكراسي گفت و گويي- استدلالي: دموكراسي دستاوردي انساني است. خاستگاه آن هر جا باشد اهميتي ندارد. دموكراسي به عنوان يك ايده تنظيم‌كننده [regulative idea] آرماني است كه دائماً به سوي آن روانيم اما هيچگاه بدان نمي‌رسيم. با گذشت زمان مراتبي از دموكراسي در عرصه سياسي [Polity]، جامعه مدني [Civil Society] و عرصه خصوصي [Private Sphere] محقق مي‌شود، اما هيچ جامعه و نظامي مصداق تام و تمام دموكراسي نيست. "واقعيت دموكراسي" همچنان با "آرمان دموكراسي" فاصله بسيار دارد. تحول معرفتي بشر و توسعه و تكامل مفهوم دموكراسي، دليل اين امر است. اگر قرار است دموكراسي را قدمي جلوتر ببريم، بايد از "استبداد صندوقها" به "گفت ‌و گوي استدلالي" عبور نمود. معرفت‌شناسي مدرن حاكي از آن است كه پرونده هيچ مساله‌اي مختومه نشده و در هيچ مسلك و مشربي سخن‌ نهايي وجود ندارد. بدينترتيب پناه بردن به گفت‌‌وگوي استدلالي تنها چاره انسان امروز است. براي بهبود وضعيت يك سازمان، اگر به محض طرح مساله به صندوق آراء كاركنان آن موسسه مراجعه شود، اين فرايندبه معناي دقيق كلمه، فرايندي دموكراتيك نيست. اگر افراد حاضر نباشند نظرات و دلائل مخالفان را بشنوند، درباره آراءشان با مخالفان گفت‌وگو كنند و نظر و راي خود را از طريق استدلال بر كرسي بنشانند، همچنان گرفتار استبدادند. صندوق آراء آخرين گام در فرايند دموكراتيك است. البته هيچ چيز جاي صندوق راي را نمي‌گيرد. در نبود گفت ‌وگوي استدلالي، همچنان بايد از صندوق آراء دفاع و محافظت كرد، و گرنه در سرازيري خطرناك استبداد قرار خواهيم گرفت. بدينترتيب هر موضوعي كه به امور جمعي مربوط است، ابتدا بايد در عرصه عمومي [Public Spheare] مطرح شود، هر شخص توانا به سخن گفتن و انجام كنش مجاز به مباحثه درباره آن موضوع باشد،‌ هر كس مجاز باشد هر گزاره و حكمي را كه مي‌خواهد درباره آن موضوع مطرح كند و هر گزاره و حكمي را مورد سوال قرار دهد،‌ مدل‌هاي رقيبِ حلِ مساله در عرصه عمومي از طريق گفت‌وگوي استدلالي نقد و رد شوند، در نهايت وقتي به تكافوي ادله رسيديم و با مدل‌هاي هم سطح از نظر قوت و ضعف ادله روبرو شديم، به صندوق آراء بايد مراجعه كرد. همگانيت يا آشكار بودن [Publicity] فرايند اتخاذ تصميمهاي عمومي، يكي از علائم استقرار نظام دموكراتيك است. اما استبداد صندوق‌ها يعني مراجعه به صندوق آراء بدون گفت‌وگويِ مستدلِ آزادانه در عرصه عمومي درباره مسائل مورد مناقشه‌اي كه به مصلحت عمومي و حيات جمعي مربوط است. نظامهاي غيردموكراتيك، با برگزاري انتخابات، مدعي دموكراسي و آزادي مي‌شوند، اما اين نظامها به هيچ وجه اجازه نمي‌دهند عرصه عمومي شكل بگيرد. عرصه عمومي ساحت مستقل از دولت، دين و ايدئولوژي است. هيچ گوينده‌اي را نبايد از عرصه عمومي و شركت در گفت‌وگو محروم كرد. آدميان بايد به طور برابر و آزاد از هر نوع سلطه بروني و دروني ـ رها از هر نوع ايدئولوژي به تعبير ماركس و آزاد از هر نوع روان‌پريشي به تعبير فرويد- با يكديگر به تعامل بپردازند. فقط آن مدعياتي مقبولند كه مورد تاييد همه كساني قرار گيرند كه در يك گفت‌وگوي استدلالي شركت كرده و درباره آن موضوع اظهار نظر كرده‌اند. دموكراسي بايد با گفت‌وگو عجين شود. اگر چه هيچگاه نمي‌توان به طور كامل خود را از جزم، جمود و تعصب رها كرد، اما با نقادي مستمر در عرصه عمومي مي‌توان از تأثير آنها كاست.
به يك مثال توجه نماييد. بدون اطلاع مردم ايران، رژيم جمهوري اسلامي ميلياردها دلار از ثروت ملي را مصروف ساخت پروژه‌هاي محرمانه هسته‌اي كرده است. پس از افشاي مساله، رژيم از طريق تبليغات يك سويه و به روش‌هاي غيردموكراتيك، به گمان خود، اين موضوع را به مطالبه ملي تبديل كرده است. اما به هيچ وجه به مردم و نخبگان اجازه گفت‌وگوي آزادانه و منتقدانه درباره اين موضوع در عرصه عمومي را نمي‌دهد. اكثر روشنفكران و نخبگان با سياست‌ها و اقدامات حكومت در اين باره مخالفند، اما از طريق سانسور شديد، تهديد و ارعاب از اعلام نظر مغاير محروم شده‌اند. در غياب گفت‌وگوي استدلالي دموكراتيك، حكومت انرژي هسته‌اي را با تبليغات ايدئولوژيك [آگاهي كاذب به تعبير ماركس] به عنوان حلال تمام مشكلات كشاورزي، پزشكي، اقتصادي و ... مطرح مي‌كند.
مي‌دانيم كه كشورهاي توسعه يافته مجهز به مدرن‌ترين نيروگاه‌هاي هسته‌اي هستند و به لحاظ ايمني از بهترين تجهيزات ايمني بر حفاظت از اين نيروگاه‌ها استفاده مي‌كنند. با وجود اين، مدافعان محيط زيست از طريق نهادهاي مدني به روش‌ نافرماني مدني [civil disobedience] در مقابل نيروگاه‌هاي اتمي خود را با زنجير به درب‌ها يا بر روي ريل‌هاي قطار مي‌بندند تا مانع ادامه كار آنها شوند و از آلودگي محيط زيست ممانعت به عمل آورند. جنبش‌هاي صلح‌طلب و جنبش‌هاي مدافع محيط زيست از دولت‌‌ها مي‌خواهند كه سلاح‌هاي اتمي را برچيند. اين جنبش‌ها به شهروندان گوشزد مي‌كنند: نبايد اجازه دهيد در شهر شما موشك داراي كلاهك اتمي مستقر شود،‌يا نيروگاه اتمي در شهر شما تأسيس شود، چون احتمال بروز خطر و آلوده شدن فضاي زيست به مواد راديواكتيو وجود دارد. در كشور ما، در غياب جنبش‌هاي مدني، برخلاف تمام دنيا، رژيم طرفدارانش را به اين مكانها برده و در حمايت از پروژه‌هاي هسته‌اي دست به تظاهرات مي‌زنند. هيچ كس دقيقاً نمي‌داند پروژه‌هايي كه كاملاً مخفيانه ساخته شده و كار مي‌كنند چه خطراتي براي جان آدميان و محيط زيست دارند. چون معلوم نيست از نظر فناوري در چه سطحي قرار داريم و تكنولوژي خريداري شده در بازار سياه تا چه حد پيشرفته است و تا چه ميزان در اين تأسيسات مسائل ايمني رعايت شده است. آيا تا كنون حادثه‌اي، كوچك يا بزرگ، روي داده است يا نه؟ اگر كشورهاي غربي از دست‌يابي ايران به بمب اتمي مي‌هراسند، جامعه روشنفكري ايران از تكرار فاجعه چرنوبيل در ايران مي‌هراسد. رژيم جمهوري اسلامي بارها اعلام كرده است كه هزاران صفحه اطلاعات در اختيار آژانس بين‌المللي انرژي اتمي قرار داده است.
پرواضح است كه اين اطلاعات از طريق آژانس در اختيار كشورهاي غربي قرار گرفته شده است. چيزي انتزاعي به نام آژانس وجود ندارد. آژانس يعني نمايندگان آمريكا، آلمان، فرانسه، انگليس، روسيه، چين، هند و ... پس هر گزارشي به آژانس، گزارش به سازمان جاسوسي آمريكا [سيا]، سازمان جاسوسي انگليس [اينتليجنت سرويس]، ديگر سازمانهاي جاسوسي دنيا و حتي سازمان جاسوسي اسرائيل [موساد] است. رژيمي كه مردم خود را بيگانه، غيرخودي و نامحرم تلقي نمايد، مجبور مي‌شود قدرتهاي خارجي را محرم تلقي كند و اطلاعاتي كه از مردم خود دريغ مي‌دارد، در اختيار آنها بنهد. آژانس از طريق دوربين‌هاي دائمي و بازرسي هاي مكرر اين مكانها را تحت نظر دارد. اما يك صفحه از اين اطلاعات در اختيار مردم ايران قرار نگرفته است. مردم ايران به طور مطلق از پروژه دانش هسته‌اي جمهوري اسلامي بي‌اطلاع‌اند. درباره آن نمي‌توانند [حق ندارند] گفت‌وگوي نقادانه داشته باشند. اين فرايند كاملاً غيردموكراتيك است . بايد در عرصه عمومي و از طريق گفت‌وگوي استدلالي-انتقادي به رژيم اعلام كرد كه فقط انرژي هسته‌اي نيست كه حق مسلم مردم ايران زمين است، زندگي صلح‌آميز، آزادي بيان و انديشه، عزت و كرامت و سربلندي، حفظ ايران از نابودي از طريق ممانعت از گرفتار شدن در جنگي ناخواسته، توسعه و رفاه، عدالت و حقوق بشر و ... هم حق مسلم ايران زمينيان است . به راستي اگر ميلياردها دلاري كه طي دو دهه گذشته صرف اين پروژه به كلي سري شد، صرف زيرساختهاي ملي مي‌گرديد، اينك در چه وضعي قرار داشتيم. در يك فضاي آزاد دمكراتيك، دگرانديش ايراني مي‌پرسد: مگر اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي داراي نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح اتمي نبود؟ آيا نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح‌هاي اتمي آن امپراتوري ورشكسته را از فروپاشي، تجزيه، فقر و عقب ماندگي، توتاليتاريسم و استالينيسم نجات داد؟ اگر نظام سياسي متكي بر مردم و ناشي از مردم نباشد و به روش‌هاي دمكراتيك و مسالمت‌آميز نتوان درباره آن گفت‌وگو و آن را سرنگون كرد، نيروگاه‌هاي هسته‌اي و سلاح‌هاي اتمي در بزنگاه‌هاي تاريخي به داد آن رژيم نخواهد رسيد و مانع فروپاشي آن نظام نخواهد شد. عرصه سياسي بايد شفاف و آَشكار و نقدپذير باشد.
همگانيت، عموميت يا علنيت مهمترين آموزه‌هاي كانت‌اند. اصل همگانيت [principle of publicity] نزد كانت بدان معناست كه هر ضابطه‌اي كه قانونگذار مقرر بدارد، بر خلاف عدالت است اگر آشكار شدن آن نزد عموم آنچنان مخالفتي در همگان برانگيزد كه مانع رسيدن به هدف شود. سياست‌گزاري تنها در صورتي حقاني و اخلاقي است كه همگاني باشد، يعني از همگان ناشي شود، در خدمت همگان باشد و به طور علني و شفاف در مقابل همگان نمايان شود. بايد هر شهروندي بتواند به تاريكخانه سياست بنگرد و از فرايند تصميم‌گيريها مطلع باشد تا بتواند پس از بررسي سياست‌ها و عملكردها و رويه‌ها، آنها را نقد و رد يا تاييد كند. امور عمومي به همه مردم مربوط است. لذا همگان حق دارند درباره انها بينديشند. امور عمومي مِلك طلق سلطان يا زمامدار نيست. حق تعيين سرنوشت، يكي از مهمترين حقوق انسانهاست. اين حق از طريق عرصه عمومي قوي كه در آن شهروندان آزادانه درباره همه چيز گفت‌وگو مي‌كنند، امكان تحقق پيدا مي‌كند. بدون عرصه عمومي زنده و فعال،‌ حكومت دموكراتيك وجود نخواهد داشت. انسان سياسي در ديدگاه كانت، انساني است كه به امر همگاني مي‌پردازد و خرد خود را مصرف انديشيدن در امر همگاني مي‌كند. مهار و نقد علني قدرت در عرصه عمومي را وظيفه خود مي‌داند و خودخواهانه و منفعت‌جويانه از پهنه همگاني نمي‌گريزد. به صراحت اعلام مي‌دارد كه هر رژيمي كه همگانيت را محدود كند و خود بجاي همگان تصميم بگيرد، راه آزادي،‌ عدالت و صلح را مسدود كرده است. با جسارت و شجاعت مدني مي‌توان عرصه عمومي را پديد آورد. نظام ديكتاتوري غيراخلاقي و خطا است. چرا كه شهروندانش را وادار مي‌سازد - علي‌رغم خواست و برخلاف اعتقادات اخلاقيشان – با شر و بدي [ولو از رهگذر سكوت در برابر آن] همكاري كنند. ديكتاتوري انسان را از مسئوليت اخلاقي عاري مي‌سازد. سكوت در مقابل رذيلت به معناي همكاري با رذيلت و اقدام به شرارت است.
8- نفي خشونت و صلح‌طلبي‌[‌Peace-seeking]: خشونت بخش سياه تاريخ بشري را تشكيل مي‌دهد. نفي خشونت و برقراري صلح و آرامش بايد به عنوان سياست اصلي كليه دولتها و گروه‌ها و افراد اتخاذ شود. هيچ مساله‌اي با خشونت حل نخواهد شد. با خشونت مي‌توان ديگري را وادار به تسليم [Submission] كرد، اما خشونت قادر به پديدآوردن رضايت [consent] نمي‌باشد. با خشونت مي‌توان جسم ديگري را به سيطره درآورد، اما با خشونت نمي‌توان در ديگري باور [belief] ايجاد كرد. براي واداشتن ديگري به انجام كاري از سه روش مي‌توان بهره برد:

۲۲ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت چهارم

در همين جا بايد بهوش بود كه ما، علي‌رغم اينكه طرفدار مطلق بودن حقوق بشر و اخلاق جهاني‌ايم، هرگز طرفدار انحصارگري [monism] و طردگرايي‌[exclusivism] نيستيم و، به هيچ وجه، كثرت‌گرايي [pluralism] را رد نمي‌كنيم. چرا كه معتقديم كه براي طرفداري از پلوراليزم هرگز الزام معرفتي نداريم كه نسبي‌گرايي [relativism] را هم قبول داشته باشيم. مي‌توانيم هم پلوراليست باشيم و هم مطلق انگار [absolutist]. به عبارت ديگر، هر نسبي‌گرايي كثرت‌گراست، اما از اين بر نمي‌آيد كه هر كثرت‌گرايي نسبي‌گراست. امكان دارد كه كسي كثرت‌گرا باشد و در عين حال، مطلق‌انگار هم باشد و، خود از اين گروهيم. هم مطلق‌انگاريم و هم پلوراليست. در حقيقت مي‌توان به درستي و با براهين دقيق نشان داد كه تنها رئاليزم عميق و پيچيده با پلوراليزم سازگار است و نسبي‌گرايي‌ مي‌تواند به نفي پلوراليزم منجر شود. ما، در خصوص امور واقع [Facts] رئاليستيم، نه ايدآليست، يعني معتقديم كه واقعياتي مستقل از باور و علم و ادراك و ذهن ما انسان‌ها وجود دارند و همه چيز تابع و طفيلي باورها و ادراكات ما نيست، و در خصوص ارزش‌ها [Values] مطلق انگاريم، نه نسبي‌انگار، يعني معتقديم كه ارزش‌هايي وجود دارند كه مستقل از خوشايند‌ها و بدآيندها و ذوق‌ها و سليقه‌هاي ما ارزشند، نه اينكه به محض اينكه مكان، زمان، يا وضع و حال عوض شد يا خوشايندها و بدآيندها عوض شدند ارزش بودن آن ارزش‌ها از ميان برود. اما اولاً معتقد نيستيم كه همه ارزش‌ها چنين‌اند، بلكه بعضي از ارزش‌ها را نسبي و تابع مكان، زمان، و اوضاع و احوال مي‌دانيم، و ثانياً معتقديم كه ارزش‌هاي مطلق را فقط يك كيش و آيين و مكتب و مرام تشخيص نمي‌دهد و چون به اين دو مطلب قائليم پلوراليست هستيم.
6- تضعيف مفهوم و مصداق حاكميت ملي: حقوق بشر و اخلاق جهاني حداقلي از عرصه نظر به عرصه عمل نخواهند آمد و انديشه اخلاق و حقوق بشر به نظام اجتماعي تبديل نخواهند شد، مگر آنكه ساختار حاكميت ملي تا حدود زيادي تضعيف شود. مفهوم حاكميت ملي، در مقام بر ساخته‌اي اجتماعي، حداقل داراي سه اصل است:
الف- بر اصل برابري دول بزرگ و كوچك دلالت مي‌كند.
ب- مداخله در امور داخلي ديگران را به طور مطلق مذموم مي‌شمرد و نفي ‌مي‌كند.
ج- فقط دولت را صاحب قدرت مشروع در حوزه داخلي مي‌داند.
رشد سازمانهاي مدني جهاني هر سه اصل را به چالش كشيده، خودمختاري در مقام تصميم‌گيري را از چنگال دولت-ملتها ‌[nation-state] خارج كرده و سياستها و برنامه‌هاي خاصي را به دولتها تحميل كرده است.

حاكميت ملي در معناي كهن و رايج آن به «چهارديواري ـ اختياري» فرو كاسته مي‌شد. يعني همانگونه كه يك پدر خودمحور خود را مالك همسر و فرزندان خود مي‌داند و لذا خود را محق و مجاز مي‌داند هرگونه تمايل داشت با آنها رفتار نمايد، دولتهاي غيردموكراتيك هم در پناه مفهوم حاكميت ملي خود را مالك سرزمين و مردم آن مي‌دانند و گمان مي‌برند از اصل استقلال ملي، عدم مداخله در امور داخلي يكديگر و از حاكميت ملي، نقض حقوق بشر و اخلاق‌ستيزي و انسانيت‌زدايي را مي‌توان استنتاج كرد. دول خودكامه وقتي با محكوميت جهاني سازمانها و نهادهاي حقوق بشري مواجه شوند در پشت دو سنگر پناه مي‌گيرند. سنگر اول مفهوم حاكميت ملي است و سنگر دوم حقوق بشر محلي و بومي و ديني است. اصول ارزشهاي اخلاقي و حقوق بشر جهاني‌اند. يك حقوق بشر بيشتر وجود ندارد، همانگونه كه يك انسان بيشتر وجود ندارد. اگر دوچرخه ديني، هواپيماي ديني، موبايل ديني، ميوه ديني و ... وجود دارد،‌ حقوق بشر ديني هم وجود دارد.
حاكميتهاي ملي دو پيامد منفي داشته‌اند. اولاً پيدايش حاكميت ملي متضمن جدايي افكندن ميان ملتها شده است. به عنوان مثال، تمام مردم دولت عثماني خود را هموطن تلقي مي‌كردند. اما وقتي دولت عثماني تجزيه شد، دهها دولت به وجود آمد و از آن به بعد ميليونها انسان خود را عراقي، سوري، اردني، يمني،‌ عربستاني و ... خواندند. حاكميتهاي ملي سدهاي عاطفي-رواني در برابر وحدت جهاني انسانها ايجاد مي‌كنند. ثانياً، تقويت حاكميت ملي و تضعيف نهادهاي مدني بين‌المللي موجب فرار از اصول اخلاقي مي‌شود. خط كشيدن به دور كشور و مناسبات دولت-ملت را امور داخلي محسوب كردن، به نقض حقوق بشر منتهي مي‌شود. اعتراض جهاني به بي‌عدالتي، مداخله در امور داخلي محسوب خواهد شد. كاستن از قدرت حاكميتهاي ملي و افزايش قدرت نهادهاي بين‌المللي مي‌تواند به دنيايي انساني‌تر، عادلانه‌تر، اخلاقي‌تر و عقلاني‌تر منتهي شود.
هر چه حاكميت ملي دمكراتيك‌تر و انساني‌تر مي‌شود، مرزهايش رقيق‌تر و رقيق‌تر مي‌شود. گشودن مرزهاي كشورهاي اتحاديه اروپا به روي شهروندان يكديگر نمونه‌اي از اين امر است. در حاليكه كشورهاي ناقض حقوق بشر قوانين بسيار سخت‌گيرانه در خصوص ارتباط با ديگر ملل وضع مي‌كنند، اينترنت را فيلتر مي‌كنند، تلفن‌ها را شنود مي‌كنند،‌ دانستن را حق مردم نمي‌دانند و ارتباط شهروندان خود را با جهان قطع مي‌كنند، از كشور خود يك مجمع‌الجزاير زندان‌گونه مي‌سازند و نظام سراسر بين بر آن مسلط مي‌گردانند. اين همه هراس براي چيست؟
فلسفه وجودي حاكميت ملي، تحقق آرمانهاي اجتماعي نظم،‌ رفاه، امنيت، آزادي و عدالت است. آنارشي به معناي بي‌دولتي هرگز پا نگرفت چون انسانها با شهود و تجربه دريافتند كه بدون حكومت نمي‌توان به اين ارزش‌ها دست يافت. اما تجربه نشان مي‌دهد كه افزايش قدرت و اقتدار حاكميت ملي لزوماً به اين ارزشها منتهي نمي‌شود. دولت هر چه قاهرتر مي‌شود، كمتر به سوي اين اهداف حركت مي‌نمايد.
فرايند نظارت جهاني سازمانهاي مدني تا حدود زيادي حاكميت ملي وساختار دولت-ملت‌ها را تضعيف كرده است. به علاوه هيچ دولتي نمي‌تواند خود را از نوسانات بازار جهاني، و جابجايي سرمايه و اشاعه و انتشار عقايد، باورها،‌ جرم و جنايت، دانش و اخبار در مقياس فراملي بر كنار نگه دارد. بحران "دولت-ملتِ سرزمين- محور" شتاب گرفته است. ديگر نمي‌توان جوامع را نظامهايي محاط در مرزها و مجزا از جهاني خارج در نظر گرفت. در جامعه مدرن، امر محلي و امر جهاني سخت در هم تنيده‌اند. ديگر هيچ ديكتاتور و سلطاني نمي‌تواند محكوميت نقض حقوق بشر را مداخله در امور داخلي تلقي نمايد. اما تأكيد بيش از حد بر مفهوم حاكميت ملي موجب كاهش نقش و تأثير نهادهاي مدني بين‌المللي مدافع حقوق بشر خواهد شد. حاكميت ملي به لحاظ اخلاقي قابل دفاع نمي‌باشد. قرن بيستم شاهد حاكميت ملي استالين، هيتلر، موسوليني، فرانكو، پُل پوت،‌ صدام حسين و دهها ديكتاتور ديگر بود. اما اينك، ديكتاتورهايي كه مرتكب فجايع جنگي مي‌شوند را مي‌توان به اتهام جنايت عليه بشريت بازداشت كرد و در دادگاه‌هاي بين‌المللي به سبب جنايات عليه بشريت محاكمه كرد. تمام راههاي نقض حقوق بشر، خشونت‌ورزي و جنگ‌افروزي بايد مسدود شود. در شرايطي كه دگرانديشان غيرخشونت طلب، از روش‌هاي مسالمت‌آميز براي مبارزه با نظامهاي خودكامه استفاده مي‌نمايند و اصل "ببخش و فراموش كن" يا "ببخش و فراموش نكن" را شرط لازم ايجاد دموكراسيِ قانوني مي‌دانند؛ اين رويكرد آنها را به شدت آسيب‌پذير كرده و هزينه‌هاي گزافي [زنداني‌شدن، مفقود شدن، سلاخي شدن] در اين راه پرداخت كرده‌اند. دگرانديشان و آزاديخواهان همواره بايد از سوي جامعه جهاني و نهادهاي مدني حمايت گردند. حمايت معنوي بين‌المللي بزرگترين پشتوانه دگرانديشان در راه مقاصد صلح‌طلبانه و آزادي‌خواهانه است. دموكراسي را بايد مردم هر كشوري خود ايجاد نمايند. هيچ قدرت خارجي‌اي نمي‌تواند به زور نظامي، مردم و نظام سياسي كشوري كه پيش شرط‌هاي معرفتي و اجتماعي دموكراسي در آن وجود ندارد را دمكرات كند. اما در عين حال، درد و رنج آدميان مساله‌اي نيست كه در حوزه اختيارات يك دولت ـ ملت قرار داشته باشد. درد و رنج هر انساني،‌ درد و رنج همه انسانهاست. هرجا، حقوق انساني توسط دولتي نقض شود،‌ به منزله آن است كه حقوق همه انسانها نقض شده است. لذا همه انسانها، گروه‌ها و نهادهاي مدني در سراسر عالم، اخلاقاً موظف‌اند از مظلوم دفاع كرده و ظالم و ناقض حقوق بشر را محكوم نمايند. سركوب دگرانديشان و دگرباشان و آن را موضوعي داخلي يا حق آسماني تلقي كردن، در عصرِ سكولار جهاني شده، پذيرفتني نيست. در دوران استبدادهاي هويت گرا؛ از نوعي –ديگر- بودن و به نوعي ـ ديگرـ انديشيدن تهديد و دشمن تلقي و به شدت سركوب مي‌شد
.

۲۰ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت سوم

در اينجا، البته بايد توجه داشت كه اگر چه ليبرال دموكراسي، به گمان ما، ‌بهترين نظام اجتماعي سياسي است اما فقط بهترين نظام، در ميان نظامهاي موجود، است، نه اينكه هيچگونه عيب و نقصي ندارد. از سوي ديگر، مي‌توان اشكال و صوري از ليبرال دموكراسي فرض و تصور كرد كه، در عين حال كه ليبرال دموكراسي‌اند اخلاقي‌تر از ليبرال دموكراسي‌هاي موجود باشند. از همه‌ي اينها گذشته، آيا نمي‌توان پرسيد كه چرا صنعت سينما سودآور است و آيا نمي‌توان پاسخ داد كه سودآوري عظيم صنعت سينما به علت اقبال فراوان مصرف‌كنندگان توليدات اين صنعت است و اقبال اين مصرف‌كنندگان، خود، معلول اخلاقي نزيستن آنان است؟ آيا انسان اخلاقي مي‌تواند، در دنيايي تا بدين حد دستخوش فقر،‌ اينهمه هزينه‌ي يك تفريح گرانقيمت بكند؟ و در پايان توجه به اين نكته نيز ضرورت دارد كه توصيه‌هاي اخلاقي، تا وقتي كه توصيه اخلاقي‌اند، الزام قانوني و حقوقي ندارد.
اين همه، هرگز به معناي نفي و انكار ارزش هنر و زيبايي و فرآورده‌هاي هنري نيست. ‌اما مساله اينست كه زيبايي و سلامت و شادكامي و نشاط يك انسان به مراتب بيش از زيبايي يك اثر هنري مي‌تواند بود. به وجهي ديگر، اگر امر داير باشد بين اينكه عالم انساني زيبا شود يا عالم طبيعت و محيط اطراف،‌ ظاهراً شكي نيست كه زيبايي عالم انساني مقدم بر زيبايي عالم جمادات است. وانگهي، زيبايي، اگر ارزشي دارد،‌ كه البته دارد، به جهت ارزش مثبتي است كه بر روح آدمي دارد و، ‌بنابراين، بايد در خدمت انسان باشد،‌ نه اينكه جا را براي خود انسان تنگ كند.
بنابر گزارش برنامه توسعه [1997]، هشتصد و چهل ميليون نفر از جمعيت جهان دچار گرسنگي يا سوء‌تغذيه‌اند. يك ميليارد و سيصد ميليون نفر از جمعيت جهان داراي درآمد روزانه كمتر از يك دلار آمريكا هستند. دو ميليارد و ششصد ميليون نفر به بهداشت دسترسي ندارند. كشوهاي فقير توان ادامه حيات در چارچوب توسعه سرمايه‌سالارانه را ندارند. مي‌بايست چاره‌اي انديشيد تا مواهب توسعه نصيب همه مردم جهان شود و حداقل رفاه براي همگان بايد تضمين شود. زندگي همراه با قناعت بسيار انساني‌تر از سوداي زندگي مصرف‌گرايانه‌اي است كه براي تأمين آن ميليونها كارگر چيني و هندي بايد با دستمزد پايين زندگي كنند و ميليونها افريقايي از گرسنگي بميرند. از بين بردن محصولات غذايي براي بالا نگاه داشتن سطح قيمت‌ها به طور مصنوعي در حاليكه ميليونها مردم جهان گرسنه‌اند، از نمونه‌هاي بارز عدم توجه به مسئوليت‌هاي اخلاقي است. طوفان كاتريناي آمريكا نشان داد كه در پيشرفته‌ترين كشور جهان چقدر فقير وجود دارد. وظيفه كساني همچون ما كه در رسانه‌اي همگاني كار مي‌كنيم حكم مي‌كند كه اين واقعيت‌ها را بيشتر به مردم و سياست‌مداران و اقتصاددانان گوشزد كنيم. آنان غرق در كار تخصصي‌اند، ما مي‌توانيم آنان را از عزلتگاه‌ خود بيرون كشيم و پلي ارتباطي ميان آنها باشيم. ما سخت كوشيده‌ايم كه به وظيفه خود عمل كنيم اما بايد با تعهد بيشتري به كار روشنگرانة خود ادامه دهيم.
4- عدم توجه به هرم نيازها: برخي روان‌شناسان اجتماعي نيازهاي بشر را هرمي مي‌دانند. به عنوان مثال، بر اساس نظر آبراهام مزلو [1970-1908] سلسله مراتب نيازهاي [hierarchy of needs] بشر نردباني و هفت پله‌اي است [البته مزلو در طول حيات علمي و فكري خود بازنگريهايي در تعداد سلسله مراتب نيازهاي بشر كرده است]. با تأمين و رفع هر يك از نيازها، نيازهاي بعدي در اولويت قرار مي‌گيرد. مطابق مدل مزلو نيازهاي بشر عبارتند از:
الف- نيازهاي جسماني يا فيزيولوژيك [غذا، آب، هوا، خواب، رابطه جنسي]
ب- نيازهاي ايمني [امنيت، ثبات، حمايت، نظم و رهايي از ترس و اضطراب]
ج- نيازهاي محبت و احساس تعلق [به ديگران پيوستن، پذيرفته شدن، تعلق داشتن]
د- نيازهاي عزت‌نفس [اجرا و دستيابي، نشان‌دادن كفايت‌ دركارها، موردتأييد و شناخت ديگران واقع شدن]
هـ- نيازهاي شناختي [دانستن، فهميدن و كاويدن]
و- نيازهاي ذوقي‌ [تقارن، نظم و زيبايي]
ز- نياز به خود شكوفايي [رسيدن به تحقق نفس و شكوفا ساختن توانايي بالقوه]
البته همانطور كه بسياري گفته‌اند، مي‌توان در تعداد و ماهيت مراتب نيازهاي بشري بر طبق گفته‌‌ مزلو تشكيك كرد، ولي اصل سلسله نيازهاي بشري مورد شك و شبهه هيچ روانشناسي واقع نشده است. كما اينكه روانشناسان ديگري، غير از مزلو، نيز، از جمله كارل راجرز ، هنري الكساندرموري ، بر سلسله مراتبي بودن نيازها تاكيد كرده‌اند.
محروميت مادي، شكلي از محروميت است كه در آن دسترسي و امكان ارضاي نيازهاي رده اول و دوم به صورت نسبي يا مطلق وجود ندارد. بشريتي كه هنوز گرفتار نيازهاي بيولوژيك است و حداقل يك سوم آن در زير خط فقر شديد قرار دارند، نمي‌تواند به سراغ نيازهاي بعدي ديگر مراتب برود.
5- اخلاق حداقلي مطلق در كنار حقوق بشر: اعلاميه جهاني حقوق بشر داراي ارزش جهاني [‌universal] است. دولتهاي ناقض حقوق بشر، ديگر نمي‌توانند حقوق بشر را انكار نمايند. حداكثر آن است كه مدعي شوند يك حقوق بشر جهاني واحد وجود ندارد، بلكه به دليل تفاوت فرهنگها، حقوق بشر متفاوت است. اعلاميه جهاني حقوق بشر در سال 1948 بر اساس معرفت و شناختي كه بشر تا آن زمان از انسانيت داشت، به تصويب رسيد. دو تن از شركت‌كنندگان در جلسات تهيه پيش‌نويس، پيشنهاد كردند تا بندي به اعلاميه اضافه شود مبني بر اينكه اين اصول سخن آخر درباره حقوق بشر نيست. يعني حقوق بشر محدود و منحصر به اصول اعلاميه جهاني حقوق بشر نيست. كاملاً امكان دارد در اثر بسط معرفت و سطح معيشت، حقوق جديدي كشف يا برخي از اصول بلا موضوع شوند.
حقوق بشر مطلق [absolute] و جهانشمول [universal] است. در كنار اعلاميه جهاني حقوق بشر به يك اخلاق جهاني مطلق حداقلي نياز است كه مورد اجماع كليه فرهنگها، تمدنها، كيشها، مسلكها، اديان و مذاهب باشد . "اعلاميه اخلاق جهاني" تا حدود زيادي اين نياز را تأمين مي‌نمايد. اعلاميه جهاني حقوق بشر،‌ بدون يك اعلاميه جهاني اخلاق كارآيي چنداني ندارد. زندگي بشر فقط با حقوق و قانون اداره نمي‌شود. بشر به شفقت اخلاقي نياز دارد كه فوق قوانين حقوقي است. روابط جمعي آدميان بر اساس قوانين عادلانه تنظيم مي‌شود و به فرموده مولي علي‌[ع] اگر بين عدل و احسان تعارضي پديد آيد، عدل بر احسان تقدم دارد. اما به صرف اجراي قوانين عادلانه، روابط انسانها سالم نمي‌شود. عدالت شرط لازم بهروزي و خوشبختي بشر است، اما شرط كافي نيست. با اخلاق بايد عدالت را تكميل كرد . فرد ميلياردي را در نظر بگيريد كه به روش‌هاي قانوني ثروت‌ اندوخته، ماليات درآمدش را پرداخت كرده، اما هزينه ده‌ها خانوار را صرف اميال و هوسهاي خود مي‌كند. اين فرد را قانوناً نمي‌توان از اين كار بازداشت. حقوق در اين موارد خاموش است. بايد به رو‌ش‌هاي اخلاقي در او نوعي شفقت ايجاد كرد. بايد نوعي ورزه در درون انسانها پديد آورد تا علاوه بر عدالت [الزام حقوقي]، به شفقت و احسان [الزام اخلاقي] هم رو بياورند.
اگر اصول مطلق اخلاقي، جهاني است و همه انسانها و مكاتب آن را قبول دارند، پس تأكيد بر آن به چه دليل صورت مي‌گيرد. اعلاميه جهاني حقوق بشر امري مدرن است كه در دوران ماقبل مدرن يافت نمي‌شود. پذيرش جهاني اين اعلاميه توسط تمام دول، راهگشاي اين امر بود كه بتوان دول ناقض حقوق بشر را مؤاخذه ومحكوم كرد. اما اعلاميه اخلاق جهاني، اگر با هيچ فرهنگ و مسلكي تعارض ندارد و الزامي حقوقي براي اجراي آن وجود ندارد، به چه كار بشر امروز مي‌آيد و گره چه مشكلي را مي‌گشايد. تأكيد بر اخلاق حداقلي جهاني به دو دليل صورت مي‌گيرد:
الف- با آنكه همگان اصول اخلاقي را قبول دارند، ولي به آن عمل نمي‌نمايند. اعتقاد به امري داشتن با عمل به آن امر تفاوت دارد. آدميان با اينكه دروغگويي را بد مي‌دانند، اما در مقام عمل دروغ مي‌گويند. فرض كنيد فردي دروغ گفتن را بد نمي‌داند و دروغ مي‌گويد و فرد ديگري دروغ گفتن را بد مي‌داند و دروغ مي‌گويد. اين دو چه تفاوتي با يكديگر دارند؟ فردي كه دروغ گفتن را بد نمي‌داند، وقتي دروغ مي‌گويد، دچار عذاب وجدان نمي‌شود و آرامش رواني‌اش محفوظ است. اما آنكه دروغ را بد مي‌داند، وقتي دروغ مي‌گويد، ‌دچار عذاب وجدان مي‌شود و آرامش رواني‌اش به هم مي‌ريزد. بايد ساز و كارهايي آفريد كه مردم به آنچه قبول دارند عمل كنند. معرفت اخلاقي مردم لزوماً به عمل اخلاقي منتهي نمي‌شود. اخلاق مانند حقوق نيست كه با قدرت سياسي الزام‌آور شود. لذا بايد از طريق تعليم و تربيت آن را فراگير و عملي كرد. بايد كاري كرد كه معرفت اخلاقي به عمل اخلاقي بينجامد. پس بايد نظام تعليم و تربيت به گونه‌اي سامان يابد كه به انجام اصول اخلاقي منتهي شود. آموزش و پرورشي كه از ابتدا با يك دكترين خاص كودكان را بار مي‌‌آورد، اصل بي‌طرفي [impartiality] را نقض كرده است. شخصيت فرد در دوران كودكي شكل مي‌گيرد. وقتي در كودكي فرد را يهودي، مسيحي و مسلمان بنيادگرا يا ماركسيست ارتدوكس بار مي‌آورند، او در اكثريت قريب به اتفاق موارد تا آخر عمر بر همين نهج سير خواهد كرد. به موجب اصل بي‌طرفي، دكترينهاي غيرقابل وفاق را مطلقاً نبايد به بچه‌ها آموزش داد. نظام آموزشي بجاي انديشه‌، بايد روش‌هاي چگونه انديشيدن و بجاي تعصب و جزم و جمود، تساهل و رواداري را به كودكان بياموزاند. بايد به كودكان آموخت كه "تفاوت" ما با ديگري نبايد به نابرابري حقوقي و شهروندي درجه اول و درجه دوم منتهي شود. تفاوت‌هاي طبيعي نمي‌تواند پايه تفاوت‌هاي اجتماعي و حقوقي [يا نابرابري در استفاده از امكانات] قرار گيرد. قتل ديگري و مخالفان به هيچ وجه مجاز نيست. خشونت‌ورزي با آنها كه با ما متفاوتند، بطوركلي بايد نفي و مذموم تلقي شود.
ب- با اينكه اصول اخلاق حداقلي، جهاني است، درباره مصاديق آن اختلاف نظر وجود دارد. روابط اجتماعي آنقدر پيچيده است، كه بعضاً روشن نيست كه فلان امر مصداق عدالت يا بي‌عدالتي است.
اصل بي‌طرفي و انصاف را در نظر بگيريد. با اينكه ايندو اصل را همگان قبول دارند، اما در عين حال در بسياري از موارد حتي افراد صادق نمي‌دانند كه در موقعيت بي‌انصافي قرار گرفته‌اند. به عنوان مثال: بي‌انصافي‌هاي عالم اقتصاد [استخدام، اخراج، توليد، توزيع و ...] را فقط متخصصاني كه بر مسائل اقتصادي احاطه دارند مي‌توانند درك و برملا كنند. به مقتضاي پيشرفت تقسيم كار اجتماعي، مشاغل كاملاً تخصصي شده است. اينك فردي كه در يك رشته اطلاعات وسيع دارد، در هزاران موضوع ديگر با مردم عادي فرقي ندارد. ظالمانه يا غيرظالمانه بودن توزيع ثروت را يك اقتصاددان بهتر از همه كس مي‌تواند بفهمد. افراد فاقد تخصص داوري روشني در اين خصوص ندارند كه آيا اين روابط مصداق فلان اصل اخلاقي است يا خير. با اينكه همگان رفتار منصفانه با كودكان در آموزش و پرورش را قبول دارند، اما اينكه آيا رفتاري كه اينك در مهدكودك‌ها با كودكان مي‌شود مصداق انصاف يا بي‌انصافي است را روانشناسان تعليم و تربيت بهتر از هر كس ديگري تشخيص مي‌دهند. شهودهاي يونيورسال، اصول اخلاقي را قابل قبول مي‌كنند، اما با شهود نمي‌توان فهميد كه در فلان مقام آيا اصول اخلاق اجرا مي‌شود يا زير پا گذارده و لگدمال مي‌شود.
اخلاق جهاني سرمشقي است براي مصاديق اصول اخلاقي در موارد خاص. بر مبناي شهود به وضوح به اصل انصاف اعتقاد داريم. اما مصاديق انصاف در عرصه سياست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش و پرورش و ... بر ما روشن نيست. شهودهاي اخلاقي، به صرف شهود بودن،‌مصاديق را تشخيص نمي‌دهند. اخلاق جهاني حداقلي براي تعيين مصاديق است. اصل شهودي اخلاق جهاني مي‌گويد نبايد بر انسانها درد و رنج غيرلازم وارد آورد. اما مثلاً ممكن است برخي از رنگهايي كه در شهرسازي و خانه‌سازي به كار مي‌روند از طريق به هم ريختن اعصاب شهروندان، بر آنها درد و رنج غيرلازم وارد كنند و اين امر را فقط روان‌شناس رنگها مي‌فهمد. بدين ترتيب به كارگيري فلان رنگ مصداق ظلم مي‌شود چون درد و رنج غيرلازم بر انسانها وارد مي‌سازد. برخي از انواع معماري مصداق درد و رنج غيرلازم‌اند. افراد غيرمتخصص اين امر را در نمي‌يابند. تنها روان‌شناس معماري مي‌فهمد چه نوع معماري‌يي بر افراد فشار رواني [‌Tension] وارد مي‌سازد. نظام پدرسالار و مردم سالار گذشته انواع درد و رنج غيرلازم و ظالمانه را بر زنان وارد مي‌آورد. اخلاق جهاني با روشن كردن مصاديق آن موارد،‌ غيرعادلانه بودن آنها را كاملاً بر ملا مي‌كند.
رسيدن به اين اخلاق، بدون آموزش، عملي نخواهد شد. با آموزش مي‌توان به دموكراسي پايدار دست يافت. آموزش فقط تربيت تكنوكرات براي مديريت نيست. نظام آموزشي بايد انسانهاي بافرهنگ، صلح‌طلب، روادار، قناعت‌پيشه تربيت كند. انسانهاي بافرهنگ به كسي ستم نمي‌كنند. جنگ افروزي نمي‌كنند. بايد در آموزش بر روي ادبيات، عرفان، اخلاق و هنر تأكيد كرد. بيهوده نبود كه نابغه‌اي همچون تولستوي راه نجات بشر را در آموزش مي‌جست و شخصاً مدرسه‌اي براي تعليم و تربيت كودكان روستايي احداث كرد. نظام آموزش و پرورش فعلي دو كار انجام مي‌دهد:
اول- اطلاعات [information]، به معناي دانش‌هاي پراكنده‌اي كه در ميانشان رشته‌ علي و معلولي برقرار نيست.
دوم- علم [knowledge]، به معناي دانش‌هاي معطوف به موضوع واحد كه روابط توليدي معرفتي ميان آنها كاملاً دانسته است.
در كنار اين دو، دو امر ديگر بايد وارد نظام آموزش و پرورش شود.
سوم- چرا زيستن يا معناي زندگي [meaning of life]، به معناي اينكه بدانيم كه: الف] هدف زندگي چه بايد باشد؟ ب] زندگي چه ارزشي دارد، يعني چه رجحاني بر زيستن نسبت به نزيستن هست؟ و ج]زندگي ما در كل تاريخ و طبيعت و هستي چه كاركردي مي‌تواند داشته باشد؟ معناي زندگي، به اين معنا است كه به آدمي نشاط حياتي [élan vital] مي‌بخشد.
چهارم- بهزيستي يا نيك زيستي [well-living] بهزيستي يا نيك زيستي يعني زندگي‌اي كه نه فقط واجد برخورداري مادي باشد، بلكه در آن آرمان‌هاي اجتماعي، مانند نظم، امنيت، و عدالت و آزادي به بهترين صورت ممكن تحقق يافته باشند و نيز آرمان‌هاي اخلاقي، مانند صداقت و جديت و فروتني و نيكوكاري، در آدميان راسخ شده باشد. حصول اين بهزيستي متوقف است بر اينكه اوليات زندگي اجتماعي، مانند خودشيفته نبودن، عدم تعصب، عدم جزم و جمود، مدارا و رواداري، را به كودكان و نوباوگان خود آموخته باشيم
. .

۱۸ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت دوم

نكاتي كه در ذيل بدانها اشاره خواهد شد، مسائل و مشكلاتي است كه بشر امروز با آنها روبروست و همگان، خصوصاً روشنفكران و آزاديخواهان، بايد براي حل و رفع آنها چاره‌انديشي كنند.
1- غيردموكراتيك بودن اطلاعات: آدميان به لحاظ مناسبات انساني در سطح جهاني و مشكلات زيست محيطي در وضع بسيار خطرناكي زندگي مي‌كنند. اين وضعيت، از طريق روشنگري بايد به سطح آگاهي همه مردم جهان رسانده شود. جهان همچون كشتي غول‌‌پيكر بزرگي است كه در خطر تصادم با يك كوه يخ و فرورفتن به زير آب و غرق شدن است. اما در سالن رقص كشتي، دخترها و پسرها، به دليل عدم اطلاع، در حال رقص و عيش و نوش‌اند. نجات جان آدميان منوط به كمك تمام مسافران كشتي است. پس بايد همگان را از اصل ماجرا مطلع كرد. منافع قدرتهاي سياسي- اقتصادي مانع اطلاع عموم ساكنان كره خاكي از وضعيت خطرناك كنوني است. ناآگاهي عمومي از وضعيت حاد جهاني، يكي از مسائل مهم بشر امروز است. دمكراتيزه شدن اطلاعات پيشرفت‌ بسياري داشته است اما هنوز نيازمند تلاشهاي بسياري است كه مهمتر از همه تلاشي است روشنگرانه تا به توده‌هاي مردم بياموزند كه با كسب اطلاعات مي‌توانند دنياي بهتري بسازند. محدود ماندن اطلاعات در حد متخصصان و آكادميسين‌ها مردم را از مشاركت فعال در حيطه‌هاي اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي محروم مي‌سازد يا حضور آنها را به نمايش فرو مي‌كاهد.
2- توسعه پايدار [Sustainable Development]: رشد اقتصادي غالباً از دو جهت اثر نامطلوب بر محيط زيست دارد: الف- تحليل بردن منابع طبيعي. ب- آلودن كردن هوا، آب و خاك. مطابق گزارش آينده مشترك ما [Our Common Future] [1987] كميسيون محيط زيست و توسعه سازمان ملل، ادامه رشد اقتصادي ممكن است تا حدي موجب سطح زندگي مناسبي براي همه مردم زمين شود، فقط به اين شرط كه دقت فراواني در انتخاب فناوريهايي شود كه نه كره زمين و منابعش را تحليل برند و نه آلوده‌اش سازند. از نظر اين كميسيون، توسعه پايدار فرايند تغييري است كه در آن بهره‌برداري از منابع، سمت و سوي سرمايه‌گذاريها، منشاء توسعه‌هاي فن‌آوري و تغييرات نهادينه، همگي در جهت هماهنگي افزايش توان فعلي و آتي براي رفع نيازها و آمال انساني باشد. اين گزارش، توسعه پايدار را به عنوان فرايندي تعريف مي‌كرد كه در آن «نسل حاضر بدون به خطر انداختن توانايي نسل آينده نيازهايشان را تأمين مي‌كند».
آرمان توسعه پايدار بشرطي پايدار و قابل دفاع است كه تأمين رفاه نسل كنوني متضمن ايجاد وضعيت فلاكت‌بار براي نسل‌هاي بعدي نباشد. برنامه‌هاي توسعه در حال اجرا در سطح جهان، چندان عنايتي به زندگي نسل‌هاي آتي ندارند. اين رويكرد با آن اصل كانتي كه انسانها بايد به عنوان غايت [هدف] در نظر گرفته شوند، نه وسيله [ابزار]، تعارض دارد. در توسعه سرمايه‌سالارانه انسانها ابزار و وسيله تلقي مي‌شوند، نه هدف و غايت. عدم توجه به نيازهاي نسلهاي آتي، به معناي غايت فرض كردن نسل كنوني و وسيله و ابزار فرض كردن نسل‌هاي بعدي است. اگر نسل‌هاي آينده به عنوان هدف در نظر گرفته شوند، ديگر نمي‌توان چنان رفتار كرد كه تمام سودها به حساب نسل كنوني واريز شود، اما تمام زيانها و هزينه‌ها از جيب نسل‌هاي آتي پرداخت شود. هيچ فرد، گروه يا نسلي حق ندارد به گونه‌اي رفتار نمايد كه گويا فرد، گروه يا نسل ديگري ابزار و وسيله‌ تأمين نيازهاي او هستند. استفاده بدون حساب و كتاب بشر كنوني از منابع طبيعي [جنگلها، مراتع و ....] از يك سو و بازده [out put] اين نحوه استفاده كه منجر به آلودگي و تخريب شديد محيط زيست شده است از ديگر سو، وضعيت بسيار خطرناكي را براي نسل‌هاي آينده رقم مي‌زند. در برنامه‌ريزي‌هاي علمي-فني-تكنولوژيك و مناسبات انساني، بايد به اين نكته مهم توجه نمود. محيط زيست انسانها به سرعت در حال تخريب و نابودي است.
بنا بر آمار سازمان‌ملل متحد سالانه دست كم 11 ميليون هكتار از جنگل‌هاي مناطق حاره در حال نابود شدن هستند تا به مرتع يا زمين زراعي بدل شوند. گذشته از اين، 17 ميليون هكتار نيز سالانه قابليت توليدي خود را از دست مي‌دهند. بنا بر گزارش‌هاي بانك جهاني بيابان‌ها سالانه‌ نزديك به 6 ميليون هكتار در حال رشدند. طي دهه 1990 الي 2000، سالانه 9/8 ميليون هكتار از جنگلهاي جهان از بين رفته است. از سال 2000 تا كنون سالانه 3/7 ميليون هكتار از جنگلهاي جهان از بين رفته است. به اين مساله بايد آلودگي محيط زيست را نيز افزود. سالانه سه ميليون نفر از جمعيت جهان بخاطر آلودگي هوا جان مي‌دهند. تخريب لايه اوزون يكي از موارد قابل بحث است. لايه اوزون از حيات در مقابل آثار خطرناك اشعه‌هاي B و ماوراء بنفش محافظت مي‌نمايد. تخريب اين لايه باعث مي‌گردد تا سرطان پوست و آب مرواريد چشم در انسانها افزايش يابد و حتي شواهدي حاكي از خطر آسيب خوردن سيستم دفاعي هم وجود دارد. تخريب لايه اوزون از طريق مواد شيميايي هالوژن‌دار ساخته دست انسانها صورت مي‌گيرد. در اواخر دهه 1980 نگراني در مورد تغييرات آب و هوا، بحث تخريب لايه اوزون را تحت شعاع قرار داد. در طول20 سال گذشته ميزان انتشار دي‌اكسيدكربن [CO2] كه عامل اصلي "اثر گلخانه‌اي" در كره زمين، يعني افزايش درجه حرارت و آثار سوء زيست محيطي آن است، دو برابر شده و از 9/14 ميليارد تن در سال 1971 به 6/21 ميليارد تن در سال 1999 رسيده است و پيش‌بيني مي‌شود تا سال 2010 به 9/31 ميليارد تن برسد. فيلترهاي طبيعي متنوعي همانند جنگلها و اقيانوسها، كربن منتشر شده از طريق فعاليتهاي بسيار گسترده انساني را جذب مي‌كنند؛ قطع درختان جنگل، توازن بين منابع و جذب كننده‌ها را بر هم مي‌زند و گوناگوني زيستي گياهان را كاهش مي‌دهد. افزايش دماي معمولي و تغييرات مرتبط با آن در الگوي ريزش باران، خطر گسترش بيابان را بالا مي‌برد. دانشمندان تخمين مي‌زنند بارش برف و باران در مناطقي از جهان افزايش خواهد يافت در حالي كه در مناطق ديگر از ميزان آن كاسته خواهد شد؛ يعني بروز سيلاب‌هاي شديد در برخي مناطق و خشكسالي در مناطق ديگر. به همين ترتيب بسياري از بيماري‌ها شيوع خواهند يافت و زيستگاه گونه‌هاي گياهي و جانوري بسياري از بين خواهد رفت. بدون ترديد مسئوليت تخريب فعلي زيست بوم مستقيماً متوجه جمعيت اندكي از جهان است كه در جوامع صنعتي و توسعه‌يافته ساكن هستند. در سال 1998 يك شهروند آمريكايي به طور متوسط پنج برابر بيشتر از يك مكزيكي و نوزده برابر بيشتر از يك هندي گاز گلخانه‌اي توليد كرده است. زمين، به تعبير آيين هسنه و آيين دائو [Taoism]، مادر و رفيق ماست. عالم يك توده كر و كور نيست، بلكه يك مجموعه كاملاً هوشمند است كه نسبت به رفتار ما واكنش متقابل نشان مي‌دهد. انسانها طبيعت را زخمي كردند و طبيعت هم به طور متقابل واكنش [طوفان، سيل، زلزله و ...] نشان داد. نگاه بيكني تسخير طبيعت را بايد كنار نهاد و عالم را برادر و رفيق خود فرض كرد. آن اصل طلايي [Golden rule] اديان ابراهيمي كه مي‌گويد آنچه براي خود نمي‌پسندي براي ديگران نپسند، نه تنها بايد در روابط آدميان حاكم شود، بلكه بايد در روابط متقابل انسان و طبيعت حاكم شود. نگاه حق‌مدارانه واخلاقي به طبيعت راه‌گشاي مشكل كنوني بشر است. برخورد عقلايي و نيك‌خواهانه با زيست بوم و سخن خود را كلام نهايي تلقي نكردن بايد محور كار قرار گيرد.
مطابق گزارش آينده مشترك ما، يكي از مشكلاتي كه تمدن جهاني معاصر بايد رفع كند تا به شكل پايدار توسعه يابد، مساله "نظاميگري" است: هزينه كردن مبالغ هنگفتي از بودجه كشور براي تسليحات و دستگاههاي نظامي. نظاميگري با آلوده كردن محيط زيست و فرسودن منابع كمياب، زيانهاي مستقيمي وارد مي‌كند. مثلاً نزديك به يك چهارم سوخت هواپيماي جت را نيروهاي مسلح مصرف مي‌كنند. ارتش آمريكا بزرگترين مصرف‌كننده نفت جهان است. در يكي از سالها، آن قدر نفت خريد كه مي‌توانست سوخت كل سيستم حمل و نقل عمومي ايالات متحده را براي 22 سال تأمين كند. در كل جهان، مصرف آلومينيوم، مس، نيكل و پلوتينيوم توسط ارتش بيشتر از تقاضاي اين مواد توسط كل جهان سوم است. در ايالات متحده، تقريباً 000/100 كيلومتر مربع كه معادل كل مساحت ايالات ويرجينيا است، به مصارف نظامي اختصاص داده شده. نيروهاي مسلح جهان مسئول پخش و انتشار بيش از دو سوم ماده شيميايي موسوم به ‌cfc-113 در لايه اوزون هستند و 13 درصد كل تحليل اوزون در اين لايه صورت مي‌گيرد. مساله بعدي گرم شدن سطح كره زمين است. انتشار كلي دي اكسيد كربن بر اثر فعاليتهاي نظامي در حدود 10 درصد كل ميزان پخش در سراسر زمين است. كم كردن سريع مخارج نظامي مي‌تواند كمك مؤثري به توسعه پايدار بنمايد. اوسكار سارنچِس، رييس جمهور پيشين كاستاريكا و برنده جايزه صلح نوبل در 1987، مبادرت به تدوين "مجموعه مقررات نقل و انتقال سلاح" كرده است. در اين مجموعه مقررات تصريح شده است كه اگر كشوري بخواهد سلاح خريداري ‌كند بايد مطابق با ضوابطي باشد كه از آن جمله است ترويج دموكراسي، صيانت از حقوق بشر، شفاف بودن در مورد مخارج نظامي
.
3- فرهنگ مصرفي تجمل‌پرستانه: فرهنگ مصرف دنياي امروز بسيار تجملي است. با استدلال مي‌توان اين مدعا را تثبيت كرد كه طبيعت احتمالاً تكافوي نيازهاي زندگي با اكتفا به ضروريات را دارد، اما براي زندگي تجملي تكافو نمي‌كند. به تعبير ديگر، دليل قطعي وجود ندارد دال بر اينكه طبيعت ضروريات زندگي بشريت را، با توجه به نرخ رشد جمعيت، تأمين نمايد، اما دليل قطعي مي‌توان اقامه كرد مبني بر اينكه منابع طبيعي براي زندگي تمام نسل‌ها وجود ندارد. جمعيت جهان در سال 2050 نزديك به 5/9 ميليارد نفر خواهد رسيد. ادامه حيات به صورت فعلي تا آن زمان وجود ندارد. ادامه حيات به شيوه فعلي نيازمند 30 سياره مشابه كره خاكي ماست. منابع لازم براي زندگي مرفه از نوع آمريكائي وجود ندارد.
طي دهه گذشته بابت ساخت هر يك از 20 فيلم گران‌قيمت تاريخ سينما، يكصدوپنجاه تا دويست وپنجاه ميليون دلار هزينه شده است ، در حاليكه ميليونها انسان از شدت گرسنگي در افريقا و آسيا در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگ‌اند. اگر روزي بشر به مرحله‌اي برسد كه ديگر انساني به دليل گرسنگي و بي‌دارويي گرفتار مرگ نشود، در آن روز ساختن فيلم‌هاي چندصد ميليون دلاري شايد تجمل محسوب نشود. با صنعت سينماي هاليوود مي‌توان زندگي تمام انسانهاي گرسنه و فقير افريقايي را نجات داد. اگر زندگي افريقايي‌ها و آسيايي‌ها به سطح زندگي اروپا و آمريكا برسد، صنعت سينماي هاليوود تجمل محسوب نمي‌شود. تجملي بودن امري نسبي است. تجملي بودن در قياس با ضروريات بر آورده نشده زندگي معنا مي‌يابد. ما از موضع انكار ارزش هنر سخن نمي‌گوئيم. مطابق نظر افلاطون، انسان‌ها سه گونه نياز دارند: الف- نياز به حقيقت ب- نياز به خير ج- نياز به زيبايي [هنر]. تا وقتي حقيقت فراگير و خير دامن‌گستر نشود، رو آوردن به زيبايي امري تجملي محسوب خواهد شد. توضيح آنكه نيازهاي مادي بشر وقتي تأمين مي‌شوند كه واقعيات عالم انساني و عالم طبيعت شناخته شوند و انسانها با يكديگر مناسبات خيرخواهانه برقرار كنند. از اين رو، حقيقت‌طلبي و خيرخواهي كه دو شرط لازم تأمين نيازهاي مادي‌اند تقدم دارند بر زيبايي‌جويي كه هنر را به زندگي ارزاني مي‌دارد. تا وقتي كليه ابناء بشر به سطح معقولي از حيات و محو فقر نرسند، هنر پُرهزينه و زندگي اشرافي و تجملاتي بايد اخلاقاً تقبيح شود
.

۱۶ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت اول

ايران ما - آنچه پيش رو داريد متن سخنرانی اكبر گنجي در مراسم دريافت جايزه قلم طلايی انجمن جهانی روزنامه‌ها،در مسكو است كه توسط وي در اين مراسم قرائت شد.
همه ما آرزوی تحقق دنيايی انسانی را در سر می‌پرورانيم. اما دنيای انسانی، چگونه دنيايی است. بگمان ما، با بهره‌گيری از انديشه كانتی و دستاوردهای تازه معرفتی در قرن بيست و يكم می‌توان چارچوب مناسبی برای روابط انسانی در سطح داخلی و روابط بين‌الملل ارائه نمود.
بر اين مبنا:
الف- حقوق انسانی: از ديدگاه كانتی، انسان از آن نظر كه انسان است، صاحب حق است. عناوين ثانويه‌ای چون جنسيت، نژاد، مليت، دين و مذهب، جهان اولی يا جهان سومی بودن، روحانی و غيرروحانی بودن، مقام سياسی داشتن و ... كسی را صاحب حق نمی‌نمايد. فقط و فقط انسان بودن است كه آدميان را نسبت به يكديگر صاحب حق و تكليف می‌كند. از موضع كانتی، اهانت به روحانيون و مراجع دينی محكوم است، چون آنها هم انسانند. اما آن انسان‌شناسی‌هايی كه اصل واجد حق بودن انسان را رد می‌كنند، از جمله انواعی از انسان‌شناسی‌های دينی، چنان فرض می‌كنند كه گويا فرد از آنجهت كه روحانی يا مرجع دينی است، و نه از آن جهت كه انسان است، صاحب حق است. در اين نوع از انسان‌شناسی‌ها در عين حال «صاحب حق بودن» به معنای «از ديگران طلب كار بودن» تعبير می‌شود.
ب- نفی تقابل خودی/ غيرخودی: انسانيت مفهومی است كه تمايز خودی و غيرخودی را بر نمی‌تابد و اجازه نمی‌دهد آدميان را به درون گروه و برون گروه تقسيم كنيم. بسيار ظالمانه است كه حكومت جبار با شهروندان خود به عنوان اشياء محض رفتار كند و بعضی را فضل و بعضی را ندهد، ولی به هر حال از همه برای رسيدن به اميال حكمران استفاده كند. قوانين عادلانه بايد بدون استثنا شامل همه كس شوند. اينگونه قوانين وضع می‌شوند تا آزادی همه را حفظ و حراست كنند و همگان را دارای حقوق برابر تلقی كنند.
ج- تساوی من- ديگری: من با ديگری در انسانيت و حقوق انسانی تفاوتی ندارم. انسانيت حكم می‌كند كه ديگری را از حيث انسان بودن مانند خودم و خودم را مانند ديگری تلقی كنم. تواضع و احسان دو مفهوم مهم اخلاقی‌اند كه از ديدگاه كانتی استنتاج می‌شوند. تواضع (humility) يعنی خود را ديگری تلقی كردن، احسان يعنی ديگری را خود تلقی كردن. فرد وقتی خود را ديگری تلقی می‌كند، همه مواهب و نعمتهای خود را مواهب و نعمتهای ديگری می‌داند و بدين ترتيب دستخوش عُجب (pride) نمی‌شود. درست به همان دليلی كه دانشمند بودن يا ثروتمند بودن ديگری باعث عجب من نمی‌شود، دانشمند يا ثروتمند بودن خودم هم نبايد موجب عجب من شود.
در انديشه كانت، احسان (benevolence) از تواضع مهمتر تلقی می‌شود. در احسان، ديگری را بايد خود تلقی كرد و بنابراين تمام نيازهای ديگری را نيازهای خود فرض كرد. يعنی همانگونه كه در جهت تأمين نيازهای خود می‌كوشيم، در جهت تأمين نيازهای ديگری بكوشيم. بدين ترتيب فاصله ميان خود و ديگری برداشته خواهد شد.
د- غايت بودن انسان: بدون اين اصول، ارتباط من- ديگری، به روابط صاحب هدف با وسيله تبديل خواهد شد و بر طبق اين اصول ديگران وسيله و ابزار رسيدن من به اهداف و آرمانهايم نيستند. وسيله تلقی نكردن ديگری و غايت ديدن همه انسانها، مناسبات آدميان را به همكاری (cooperation) برای رسيدن به اهداف متفاوت تبديل خواهد كرد. افراد با يكديگر همكاری و رقابت می‌كنند تا هر كس به اهدافش دست يابد.
زندگی اصيل (authentic life) مستلزم آن است كه هر كس اهداف خود را دنبال نمايد[١] و وسيله‌ای در دست ديگران نباشد. ولی ديگران نيز نبايد وسيله رسيدن من به اهدافم باشند. نظريه همكاری در انديشه كانت مبتنی بر اهداف متفاوت آدميان است. فراموش كردن اهداف خود به همرنگی با جماعت، زندگی گله‌وار و گرايشهای توده‌گرايانه می‌انجامد. بدين ترتيب فرد هويت خود را می‌بازد و در جماعت هضم و جذب می‌شود. به تعبير جان استوارت ميل، حفظ فرديت هر انسان در گرو آزاد بودن اوست.
در زندگی اصيل، نه ديگر انسانها وسيله رسيدن به اهداف فرد می‌شوند و نه فرد خاصی با فراموشی اهداف خود به همرنگی با جمع می‌رسد يا وسيله‌ای در دست ديگری می‌شود، بلكه همه افراد جهت رسيدن به اهداف متفاوت همكاری می‌كنند. البته در جهان واقع هيچ كس به طور كامل به اهداف خود دست نمی‌يابد. اولاً جهان واقع و ساختارهای اجتماعی بستری آماده برای تمامی اهداف نيستند. ثانياً همكاری نوعی قرارداد است. در هر قراردادی تمامی طرف‌ها مجبورند تا حدودی از خواسته‌های خود صرف‌نظر كنند تا همكاری امكانپذير شود. از اينرو با هيچ كس نبايد به عنوان وسيله برای رسيدن به هدفهای شخص ديگری رفتارشود. سياست در اين چارچوب، يعنی حركت در عرصه عمومی به منظور مهار و توزيع قدرت و انتقاد بی‌رحمانه از تمام زمامدارانی كه انسانها را به ابزار و وسيله تبديل می‌كنند. اين امر بدون يك ساحت عمومی زنده، هوشيار و شاداب امكانپذير نيست.
هـ- نفی توتاليتاريزم عقيدتی: كاهش درد و رنج و آلام بشری هدف سياست و روشنفكری است. اما هيچ كس مجاز نيست ديدگاه خود را در اين زمينه حاكم نمايد و آنچه را خود درد و رنج تلقی می‌كند، عامل درد و رنج ديگری بداند. يعنی مدعی شود كه چون x و y موجب درد و رنج ديگری می‌شوند، برای كاهش درد و رنج ديگری، بايد به مبارزه با x و y پرداخت. اين رويكرد، نوعی توتاليتاريزم عقيدتی است. يعنی به جای اينكه از ديگری پرسيده شود چه اموری اسباب درد و رنج او را فراهم می‌آورند، از منظر خود، درد و رنج ديگری را تعريف كنيم[٢].
نظامهای خودكامه ايدئولوژيك، نظامهايی هستند كه بر اساس مبانی ايدئولوژی، به طور پيشينی، برای مردم عوامل دردآور و رنج‌آفرين تعيين كرده و برای آنكه انسانها را به سعادت و اتوپيا برسانند، به مبارزه با عوامل دردآور و رنج‌آفرين می‌پردازند. اين رويكرد با مساوات كانتی كه بر مبنای آن هر كس بايد خودش را مثل ديگران و ديگران را مثل خودش بداند، تعارض دارد.
نبايد ديدگاه خود را بر ديدگاه ديگری رجحان داد. مصداق درد و رنج را بايد از خود افراد پرسيد. اين نوعی طبابت روانی-فرهنگی و مشابه طبابت جسمانی است. در طبابت جسمانی سه مرحله وجود دارد: اول- تشخيص درد كه فقط بر عهده بيمار است. البته درد غير از بيماری است. درد حالت عاطفی نامطلوبی است كه به واسطه‌ی نوعی بيماری و اختلال كه در بدن حاصل آمده است پديدار می‌شود. پزشك در ورای دردی كه شخص مراجع احساس می‌كند بيماری و اختلالی را كه موجب اين درد است تشخيص می‌دهد. دوم ـ تشخيص نوع بيماری و درمان كه فقط بر عهده پزشك است. سوم- تشخيص موثربودن يا نبودن نسخه كه فقط بر عهده بيمار است.
همين فرايند در طبابت‌های ذهنی-روانی-فرهنگی-اجتماعی حاكم است. بايد از خود افراد پرسيد چه چيز باعث درد و رنج آنها می‌شود، نه آنكه بجای آنها تصميم‌گيری شود. يعنی عقيده ناظر درباره ديگری بر عقيده خود آن ديگری درباره خودش رجحان پيدا كند. نظامهای دينی و ايدئولوژيك هيچگاه به سراغ خود آدميان نمی‌روند، بلكه بر اساس آئين، به طور پيشينی برای انسانها عوامل دردآور و رنج‌آفرين تعيين می‌كنند و بر اساس آئين برای آن درد و رنج‌ها نسخه می‌پيچند. اما درد و رنج واقعی آدميان با پوست و گوشت و استخوان و خون، لزوماً درد و رنج مورد ادعای مكتب نيستند و نسخه درمان ايدئولوژی هم لزوماً به درمان دردهای آدميان منتهی نمی‌شود. اگر از طريق گفت و گو، اجماعی در خصوص عوامل دردآور و رنج‌آفرين حاصل شود، بايد همگان بدان ملزم باشند، اما اگر اجماعی پديد نيامد، بايد رأی خود افراد بر رأی ناظران ترجيح داده شود، چرا كه خود افراد بهتر از هر كس ديگری می‌دانند كه چه چيزهايی آنها را رنج می‌دهد. می‌توان به نحو حدسی و فرضی، با توجه به الزامات منطق موقعيت، از منظر خود، درد و رنج ديگری را توصيف و تفسير كرد. البته حدس و فرض شخص ممكن است بازسازی نادرستی از واقعيت باشد. از اينرو با اقامه دلايل مناسب از سوی ديگری، بايد در موضع خود تجديد نظر كرد.اگر شخص بتواند به نحو عينی و قابل ارزيابی در حيطه عمومی، درستی ادعای خود درباره ديگری را نشان دهد، نظر او از طريق گفت‌وگو پذيرفته خواهد شد. ايدئولوژيها، نسخه‌های صلب (Rigid) می‌پيچند و همان نسخه‌ها را از طريق خشونت به ديگران تحميل می‌كنند. اما اهل فكر و دانش محق و مكلفند تا دانش و تشخيص خود را در اختيار ديگرانی كه از دانش كمتری برخوردارند، قرار دهند. رابطه نخبگان با ديگران مبتنی بر تعامل و گفت‌وگو بايد باشد. هدف اصلی، فهم و درك ديگری است، نه سيطره يافتن بر او از طريق تحميل نسخه‌های ايدئولوژيك. در اينجا نه تنها آموزه كانتی برابری كليه افراد را بايد مد نظر قرار داد، بلكه ديگری را همچون منبع معرفت بايد تلقی كرد. سعادت ديگری از طريق كاستن از درد و رنج او تأمين می‌شود. اما هيچكس نبايد در موضع پدرسالارانه قرار گيرد. علم و دانش بيشتر، مجوزی برای پدرسالاری در اختيار كسی نمی‌نهد. كانت در اين خصوص می‌نويسد:
«آزادی انسان به عنوان يك انسان، به صورت اصلی برای تأسيس يك حكومت مشترك... كه بتواند در قالب عبارت ذيل بيان شود: هيچ كس نمی‌تواند مرا مجبور سازد كه بر طبق تلقی او از رفاه و سعادت ديگران، سعادتمند باشم، زيرا هر كس سعادت خود را به نحوی كه می‌پسندد دنبال می‌كند... حكومتی كه احياناً بر مبنای اصل خيرخواهی نسبت به مردم تأسيس می‌شود... حكومت پدرسالار... حادترين نوع استبداد است كه بتوان در نظر آورد»[٣].
و- همسايه خود را دوست بدار: شفقت و رحمت به عنوان فضائل انسانی معرفی می‌شوند. ايدئولوژی‌ها و اديانی كه حتی سخت‌گيرانه‌ترين احكام را در تقابل با زندگی مدرن، دمكراسی سياسی، مناسبات دمكراتيك اجتماعی امروزی پيش می‌كشند، در يادآوری اين نكته كه شفقت و رحمت از جمله مبانی عقيدتی و اخلاقی (و از جمله امور توجيه‌كننده وجودشان) محسوب می‌شود كوتاهی نمی‌كنند. بسياری از نو انديشان دينی و اصلاح‌طلبان دينی در برابر قرائت سخت‌گيرانه، بنيادگرايانه و متعصب از دين خود، يادآور اين نكته می‌شوند كه رحمت از پايه‌های بنيادين باورهای دينی آنان است. با تكيه بر «نگاه مشفقانه به انسان ديگر» و ضرورت رحمت‌آوردن و دوست داشتن ديگران، طبيعت و حتی جانواران می‌كوشند تا با ديگر مومنان زبانی مشترك بيابند، زبانی كه به ياری آن (و در پرتو آن) بتوان به وحدت نظر درمورد راه‌های هنوز نيازموده‌ی زندگی دست يافت.
«همسايه‌ی خود را دوست بدار». حكم مشهور مسيح به چه معناست؟ همسايه كيست؟ گاه در تدقيق معنا صريح می‌شوند. همسايه برادر دينی توست. از جنبه مردسالارانه لفظ «برادر دينی» بگذريم. می‌شد گفت «خواهر دينی يا برادر دينی توست» و اين هنوز پاسخی قانع‌كننده و دلخواه نبود.
همسايه جان لاك[٤] كه بود؟ لاك به ما می‌گفت كه خواه همسايه او در ايمان به خداوند با او مشترك بوده يا نه، خواه به يك خدا اعتقاد داشت يا به بيست خدا، از ضرورت نگاه روادارانه او چيزی كاسته نمی‌شد. او بايد می‌پذيرفت كه اعتقادهای همسايه تفاوتی به حال خود او نمی‌داد و مهم‌تر تفاوتی در ضرورت ايجاد رابطه‌ای انسانی با او ايجاد نمی‌كرد. تاماس جفرسون وقتی كه گفت «اگر همسايه من بگويد كه بيست خدا هست يا خدايی نيست آزاری به من نمی‌رسد».[٥] در واقع حكم مسيح را به اصلی مدنی برای دنيای مدرن تبديل كرد. چنين قرائتی از گفتة انبياء راهگشای مسائل و معضلات جهان ماست.
شفقت و رحمت شامل هر انسانی می‌شود و نه فقط برادر دينی من. هر انسانی، هر جای سياره، به هر لباس، هر رنگ، هر جنسيت، هر اعتقاد همسايه‌ی من است. او را دوست دارم و رابطه‌ام با او انسانی است. احترام به او، قبول حق و حقوق انسانی او است.
اين جا از راه قبول ديگری دنيای من ساخته می‌شود. (قبول اين نكته كه من بدون او كامل نيستم، حقيقت من از راه هم‌فكری و مفاهمه با او ساخته می‌شود، او را دوست دارم و تا جايی‌ كه به اصول اخلاقی پايبند است به او احترام می‌گذارم). كانت در پی كشف آن اصول اخلاقی جهان شمول، همگانی و فراتاريخی بود. شايد به ياری نسبی‌نگری امروزی چون لويناس[٦] به اين نتيجه برسيم كه آن اصول جهان شمول و فراتاريخی نيستند، اما يك اصل باقی می‌ماند: چهره‌ی ديگری (چهره‌ای كه «من» نيست) وجود دارد و من بدون او خودم را نخواهم شناخت. پس بايد به ديگری (چنان كه می‌زيد و استوار بر باورهای خود كار می‌كند و فكر می‌كند و می‌شناسد) احترام بگذارم و مهم‌تر نگاه من به زندگی و دردها و رنج‌های او از سر شفقت و دوستی باشد.
ح- برنامه‌ريزی جهانی: غايت تلقی كردن انسانها مستلزم برنامه‌‌ريزی جهانشمول است. وجه سلبی كليه برنامه‌‌ها، اقدامات و سياست‌ها بايد اين باشد كه به زيان هيچكس نباشد. وجه اثباتی بايد اين باشد كه حد اكثر ممكن سود و بهره برای محروم‌ترينِ ملتها و افراد بدست آيد. از اين رو برنامه‌های شوونيستی و ناسيوناليستی مقبول نيستند. چون در برنامه‌های ناسيوناليستی در واقع منافع يك ملت خاص بر منافع كل انسانها ترجيح داده می‌شود. اگر در حيطه‌های اقتصادی و سياسی و فرهنگی انسانها غايت تلقی شوند، می‌بايست برای تحقق اهداف آنها كل انسانها را در نظر گرفت. حاكميت ملی و منافع ملی بر منافع كل انسانها ترجيح ندارد. بنابراين بايد برای رسيدن به آرامش (peace)، شادی (happiness)، رضايت باطن (self-contentment) و سعادت (eudaimonia) كل انسانها را در نظر داشت. در نتيجه بايد در سطح جهان به رايزنی پرداخت.
به دليل حاكم نبودن ديدگاه انسانی در روابط جهانی، دنيای امروز گرفتار مسائل و مشكلات عديده‌ای است كه با كوشش جمعی بايد حل و رفع شوند. روشنفكران در اين مقام از موقعيت ويژه‌ای برخوردارند. كار روشنفكر كشف حقيقت و عرضه آن در عرصه عمومی به زبان قابل فهم برای همه انسانها است. او با نقد تمام صور قدرت و اسطوره‌ها و تابوها برای رهايی انسانها از چنگال سلطه مبارزه می‌كند. وظيفه اخلاقی روشنفكر، كاهش درد و رنج و آلام انسانی است. اين اهداف بزرگ، روشنفكران را دچار محروميت‌های بسياری می‌كند چه از سوی دولتها و چه از سوی مردمی كه رانده شده‌اند تا منافع شخصی خود را دنبال كنند. توان اخلاقی (اخلاقی زيستن) تنها ياور روشنفكر در مقابل انواع و اقسام محروميت‌هاست. روشنفكر بايد بتواند خود را از جاذبه قدرت، ثروت، جاه و مقام، شهرت و محبوبيت رها سازد تا بتواند به رسالت معرفتی و وظيفه اخلاقی خود عمل نمايد.