۱۷ اسفند ۱۳۸۸

فصل هراس

بعد از ظهر امروز - هشتم مارس - همشهریان تهرانی که از میادین معروف آن، از جمله میدان ونک عبور می کردند متوجه تغییری کاملا محسوس در وضعیت آن ها می شدند. امروز عصر، وضعیت این میادین یادآور روزهای پر تنش پیش از بیست و دوم بهمن اخیر بود که آرام و قرار را از نظامیان گرفته بودند و آن ها را مستاصل از گوشه ای به گوشه ی دیگر شهر می کشاندند. عصر امروز در میدان ونک، ده ها دستگاه موتور سیکلت بدون نشان رسمی نظامی، در ضلع شمال غربی میدان مستقر شده بود و به همان میزان نظامیان در کنار موتورها مشغول گفت و گو بودند. در گوشه گوشه های کنار پیاده روهای میدان هم می شد افرادی را با کت و شلوار رسمی و بی سیم پیدا کرد. شلوغی غیر عادی پیاده روها و به همان نسبت خلوتی خیابان ولی عصر، کاملا یادآور شهر ملتهب در چند ماه پیش بود که نگاه ها را خواه ناخواه به کنج های خلوت پیاده روها می کشاند تا بلکه خبری از یک حرکت مشکوک گرفت اما... اختلاف غروب هشتم مارس امسال با روزهای مشابه در این بود که جمعیت حاضر در پیاده روها هیچ حرکت یا حالت جدی نداشتند و هر کس سر در گریبان خود داشت. اگر از آن همه شور و هیجان چند ماه پیش در ظاهر مردم چیزی باقی نمانده است، در عوض از میزان هراس حکومتیان از هر خبر یا شایعه ی تجمع، نه تنها چیزی کاسته نشده است، بلکه از جمعیت نظامی گرد آمده در میادین برای یک احتمال چنین برمی آید که بر هراس بیمارگونه ی اینان، به نحو قابل توجهی افزوده شده است. راستی، آیا هیچ گروه یا تجمعی برای امروز اعلام اجتماع کرده بودند که اینان چنین پر هراس به خیابان ها هجوم آورده بودند؟

۱۳ اسفند ۱۳۸۸

زیر این نیم کاسه

ماجرای تغییر رنگ سبز پرچم ایران در محافل و مجالسی که رئیس حکومت کودتائی در آن حضور پیدا می کند موضوعی نیست که به نحوی از انحا چشم و گوش مخاطبان را نیازاریده باشد. شاید در ابتدا همگی با خودمان فکر کرده باشیم که این گاف حکومتی می تواند دست آویزی برای شوخی ها و طنزهای یومیه مان باشد و از این بابت نه تنها بی تدبیری حکومت کودتا را کمی دست بیاندازیم، که از این رهگذر دستمایه تفریحی نیز در وبلاگستان بسازیم.

این موضوع شاید برای یکی دوبار اول این اتفاق - اگر بتوان نامش را اتفاق گذاشت - جالب بوده باشد ولی وقتی این موضوع به چندین مورد در دو سه ماهه اخیر بدل می شود و هیچیک از دولتمردان و سران حکومتی به آن اعتراضی نمی کنند یا به اعتراضات عمومی اعتنائی نمی کنند، باید باور کرد که تغییر رنگ سبز در پرچم رسمی مملکت یک اتفاق از سر اشتباه نبود و پیغامی را به بیننده می خواهد برساند. اما چه پیامی می تواند در پس دستکاری پرچم رسمی کشور باشد مسلما گذر ایام روشن خواهدکرد ولی هر چه هست ناظرین و صاحبنظران نباید از آن بسادگی عبور کنند.

آنچه در انگیزه این عمل حکومت به ذهن من می رسد می تواند یکی از دو احتمال زیر باشد:
اول؛ حکومت با حذف رنگ سبز از پرچم ایران می خواهد به مخالفان پیغام دهد که ما تا آخر هستیم! ولو رنگ پرچم ملی ایران را که هویت و نشان تاریخی ایران باشد از آن حذف کنیم. که این پیغام می تواند به منظور تهییج بیشتر جنبش و خروج عناصر افراطی این بخش از تعادل رفتاری جنبش باشد.

و دوم؛ با این عمل شاید می خواهند عرق عشق و علاقه به پرچم را زنده کنند تا جنبش سبز بجای استفاده از نماد سبز به سمت استفاده از پرچم سه رنگ برود و بدین ترتیب در حرکت های گروهی و مناسبت ها از بقیه افراد جمعیتی که پرچم ایران را نماد خود کرده اند قابل شناسائی نباشد.

به هر حال و هر چه هست این ترفند حضرات نمی تواند فقط به این صورت ظاهر که دیده می شود ختم شود و باید منتظر بیرون آمدن یک مار دیگر از آستین این قوم باشیم، و در این حال بهتر است با پیش بینی رفتار خصم آمادگی بیشتری در مقابله داشته باشیم.

وبلاگ ما را هم مسدود کردند

بالاخره نوبت به ما هم رسید! این وبلاگ هم مسدود شد. حالا از این بستن ها چه خیری دیده اند با خودشان ولی هر چه هست دلیلش این را همه خوب می دانند که بجز ایجاد ترافیک بیشتر اینترنتی عملا نتیجه دیگری برایشان ندارد. به هر حال از آنجا که فعلا قصد آرام نشستن نداریم بنده عرض می کنم همین وبلاگ نصفه نیمه موجود را که بسته اند بنده یکی دیگر به همین نام درست کرده ام با اندکی تغییر آدرس. بینندگان می توانند به این آدرس برای روئیت مطالب بنده (اگر ما را قابل بدانید) تشریف بیاورید. والسلام

۱۱ اسفند ۱۳۸۸

ایران دخت - پیشنهادی برای فریاد آزادی

لغو امتیاز مجله ی ایران دخت که متعلق به خانواده ی کروبی بود و به نظر می رسد بیش از هر چیز به دلیل برخی تسویه حساب ها با او چنان کردند، و توقف انتشار روزنامه ی اعتماد با آن همه دست به عصا راه رفتنش در این چند سال، که هر دو از جمله ی آخرین نشریاتی بودند که علیرغم سانسورها و اخطارهای پی در پی هنوز تلاش می کردند تا در حال و هوای جامعه ی کنونی ایران تنفس کنند، نشان دیگری است بر هراس و حساسیت جنون آمیز حاکمیت در مورد رسانه های خبری که از نگاهی دیگر اهمیت این وجه از ارتباط را نمایان می کند.
گویا سرنوشت محتوم تمامی منافذ انتقال آزاد اطلاعات در این پنج ساله همین بوده که به جرمی واهی عقوبتی سنگین را تحمل کنند و اگر به این سکوت ادامه دهیم پذیرفته ایم و رضایت داده ایم که چنین بماند که در صفی منظم - خواهی نخواهی - به سمت مسلخ برویم و فرقی نکند چقدر تا پایان خط زمان باقی ست، به هر حال نوبتت می رسد.
از همین روست که به نظرم نباید ساکت نشست و نظاره کرد که چه موقع نوبت ما می رسد، و اگر کاری از دستمان بر آید - که می آید و هر موقع که خواسته ایم و اراده مان را به عمل تبدیل کرده ایم کاری کرده ایم کارستان - تا بیش از این دیر نشده هر چه زودتر انجام دهیم.
پیشنهاد من تغییر نام رسانه های شخصی مان - همان وبلاگ هائی که دیگر به سنگرهای شخصی مان مبدل شده است و تا حال تنها سنگر تقریبا محافظت شده ی آزادی بیان است - به نام دو روزنامه ی اعتماد و ایران دخت برای زمانی محدود (مثلا دو یا سه روز) و افزودن نام این دو نشریه به ابتدای تمام خبرهای جدیدی است که در بالاترین یا فضاهای مشابه گذاشته می شود - مشابه عنوان همین مطلبی که اینک مقابل روی شماست - گذاشته می شود، و بدین ترتیب تولید و زایش بی نهایت این دو نماد آزادی بیان را در فضای مجازی محقق کرده ایم.

حال می ماند خرد جمعی این رسانه که اراده ای کند و بار دیگر آزادی را از مجرای رسانه ای باقی مانده فریاد کند...