۵ فروردین ۱۳۸۴

محمد جواد طواف: مردی برای تمام فصول

"من بسياری از قالب هايم را شکستم، پوسته را پاره کردم، از خود بيرون آمدم، در درون چيزهايی که هميشه نقدشان می کردم، و خود را در سطحی بالاتر می ديدم رفتم، در بحران غوطه ور شدم!"

اگر دقت کرده باشید، نقد نویسی در این دفتر، سنتی داشت که تا کنون رعایت شده بود و آن استفاده نکردن از نام اصلی نویسنده و اصولا حذف نویسنده در نقدها بود، حتی اگر نام او را همه می دانستند. دلیلش را هم کم و بیش گفته ام؛ من معتقدم هویت نویسنده وبلاگ در این جا درست مثل خود این صفحه، یک هویت مجازی است و این هویت مجازی - هر چه که هست - بر من خواننده عرضه شده است، نه آن فردی که در خارج از این دنیا با ارتباطاتی اجتماعی جدا از وبلاگ نویسی برای خودش هویت یافته است و ای بسا با آن چه در این جا معرفی شده است تفاوت های فاحش داشته باشد.
در این بین، هویت بیرون از دنیای مجاز برخی از نویسندگان با دنیای داخل آن ها پیوندی ناگسستنی خورده و نمی توان حد و مرز مشخصی بین آن ها قائل شد. این دسته اغلب یا به حرفه نویسنده گی مشغولند و یا دستی از دور و نزدیک بر آتش مطبوعات دارند، شاید وبلاگ نویسی برای این دسته تجربه جدیدی از نوشتن باشد یا محل مناسبی برای ارتباط گیری یا تبلیغ. معروف ترهای این گروه شاید اسدالله امرائی؛ عباس معروفی؛ داریوش آشوری؛ منیرو روانی پور؛ رضا قاسمی؛ اسفندیار منفرد زاده؛ عطاءالله مهاجرانی؛ جمیله کدیور؛ محمد علی ابطحی و ... باشند.
ولی گروه معدودی هم هستند که به خاطر سر و صدای زیادی که به پا کرده اند اسم شان سر زبان ها افتاده است، یعنی به خاطر مطالب شان در وبلاگ دچار مشکلات اجتماعی شده اند. عجیب نیست اگر بگوئیم که این دسته غالبا سیاسی نویس هستند و به این دلیل که مطالب شان به دهان حکومتی ها خوش نیامده بازداشت؛ زندانی و یا محکوم شده اند. آنها خواه ناخواه نامشان سر زبان ها می افتد و از این دست وبلاگ شان هم از طریق نامشان شناخته می شود. مثل آرش سیگارچی؛ مدیار؛ مجتبی سمیعی نژاد و ....
ولی محمد جواد طواف ما همه این ها هست و هیچ کدامشان هم نیست! به همین دلیل من در این یک مورد خاص سنت شکنی کرده ام و او را بر وبلاگش مقدم دانستم. پیش از همه او و وبلاگش یک مرکز هستند، یک نقطه ثقل برای فهمیدن این که کدام وبلاگ به روز شده است و یک مرکز اطلاع رسانی تقریبا روزانه توسط انواع رسانه های موجود از قبیل پیام ها کوتاه با موبایل، نامه های کوتاه در مسنجر، اطلاعیه های مختلف در اورکات و گزاگ (قزاق، گتسگ یا هر چه دوست دارید) و حتی تلفن. کنار وبلاگ او بیش از چهار صد نام وبلاگ می توانید پیدا کنید و تا کنون من در هیچ وبلاگی جمع آوری این تعداد نام در یک جا را ندیده ام. این کارها ناخود اگاه یا آگاهانه آدم را به یک مرجع و مرکز اطلاعات تبدیل می کند و در کنارش مسئولیت آدم را سنگین تر می کند! ولی آیا او به مسئولیتی که خودش بر عهده خودش نهاده است آگاه است؟ اگر نگاه اجمالی به وبلاگ هائی از این دست بیاندازیم در خواهیم یافت که از علل اصلی تبدیل شدن چنان وبلاگ هائی به مرکز ثقل نگاه خوانندگان، اولا مدیریت مناسب و مسئولانه روی نوشته ها و اخباری است که به آن ها پرداخته شده است و ثانیا بها دادن به نظر افراد و پاسخ گوئی به آن ها در فرصت های مناسب است. از این دست شاید وبلاگ شبح و زیتون - با این تبصره که هر کدام در کلاس فکری و نوشتاری خودش جای خودش را دارد - بهترین نمونه باشند. در آن جا مهم نیست که شما با نظر آنها همراه هستید یا مخالف، مهم این است که نظری داده اید و به هر حال این نظر ارزش خود را دارد. اخبار ارائه شده در هر دو وبلاگ حتی المقدور صحیح انتخاب می شوند و حال نظر نویسنده ای چون شبح با گرایشات سیاسی خاص خودش چیست در درجه دوم اهمیت قرار دارد، به هر حال صفحه نظرات آنها محل بحث و جدل نظرهای مختلف، در زمینه موضوع مطرح شده یا بی ربط به آن، خواهد بود. شاید اگر این دو به لیست وبلاگ های مورد علاقه شان بیشتر بها می دادند و یا وبلاگ های بیشتری را مورد بررسی قرار می دادند مرجعیت شان تکمیل می شد! ولی واقعیت این است که برای رسیدن به چنین هدفی یک ستاد لازم است و با یک نفر انتظار بیش از این کم لطفی است. بگذریم.
"ما فردهايی شده ایم، جدا از هم، از کنار هم بی اعتنا عبور می کنيم، از کنار يك انسان! آنقدر سياهکاری در جامعه ما زياد شده است که به هم اعتماد نمی کنيم."
محمد جواد خان طواف را همه می شناسند. او و وبلاگش در چیزهائی اول اند که مهم ترین آنها تعداد وبلاگ های جابجا شده؛ تعداد لینک های کنار صفحه؛ تعداد پیغام های ارسالی در اینترنت است. به این ها می توانیم فراز و نشیب ها و جار و جنجال هائی که به نوعی با او و وبلاگش در ارتباط بوده را هم اضافه کنیم و آن وقت سیاهه ای خواهیم داشت که فراز و نشیب های روح جواد طواف را مثل نوار قلب رسم می کند. او و وبلاگش تقریبا یک نفرند.
او مثل من پرگو است و برعکس من اغلب به مسائل درونی خودش می پردازد، حتی وقتی یک مسئله اجتماعی را بیان می کند بیشتر از آن جهت که از این مسئله متاثر شده است به موضوع نگاه می کند تا آن را به عنوان یک مسئله اجتماعی تحلیل کند. این نکته نه به عنوان یک نقص، که به منزله یک خصیصه شخصی و نوشتاری قابل بررسی است. لحن بی پیرایه و روان او جای شکی برای خواننده نمی گذارد که در پشت این نوشته ها هیچ موضوع پیچیده ای پنهان نیست و این امر درک نوشته های او را سهل تر می کند و اگر خواننده احیانا دچار کج فهمی در مورد گوشه ای از مطالب او شده باشد؛ از ارائه توضیحات کافی به هر شکل ممکن ابائی ندارد حتی اگر این کار حوصله خواننده را سر ببرد.
"بايد شروع کنم، شروع از ساکن روان، .. بايد بگذارم ذهنم ساکن شود، می دانم راههای زيادی پيمودم و گاه اشتباهاتی مرتکب شده ام، می دانم، ولی از هر کدام توشه ای برگفته ام، هر انسانی آينه ای بود در روبروی من، تا مرا به خودم نشان دهد ..."
او همه جا خودش است، حدس می زنم حتی در برنامه های هفتگی کوه که دعوت نامه های آن را در پیام گیرهایمان می بینیم نیز بتوان جملات؛ تکیه کلام ها و لحن ملایم وبلاگش را در زیر و بم محاوره هایش یافت و این یکی از خصوصیات اوست. این "او" ی کنونی، تفاوت های قابل تشخیصی نسبت به "او" ی یک سال پیش یافته است که اگر چه هنوز به پختگی و تکامل لازم نرسیده است، ولی این نوید را می دهد که باید منتظر وقایع جدید تری باشیم، خصوصا اینکه در نوشته آخرش هم کمی به این موضوع پرداخته و نوید جابجائی را داده است.
با توجه به این که حرفه او علم ارتباطات است جای تعجب دارد که چرا تا کنون خودش را از قالب های دست و پا گیر دکان پرشین بلاگ خلاص نکرده و به یک سایت جدی تر منتقل نشده است؟ به نظر می رسد او همه امکانات لازم سخت افزاری و نرم افزاری برای این انتقال را در اختیار داشته باشد. آیا واهمه از دست دادن شمار خوانندگان او را از این کار منع می کند؟ جواب این سوال به نظر من منفی است چرا که هم اکنون هم به دلیل نا یکنواختی در رفتار و کم کاری های ناشی از افت و خیزهای روحی اش در جامعه وبلاگی طی شش ماهه گذشته، به اندازه کافی از بازدید کنند گان واقعی وبلاگش کم شده است که بتوانیم باور کنیم او اینک دغدغه اصلی اش تعداد بازدید کنند گان خانه اش نیست.
به هر تقدیر از نظر من افرادی مثل جواد، دیگر نباید مثل ما بچه دبیرستانی های عالم وبلاگ، از شیوه های شسته رفته و در عین حال دست و پا گیر فضاهای مجانی وبلاگ استفاده کنند و فکر می کنم دوستانی که چنین کرده اند دریافته اند که مزایای این جابجائی به معایب موقتی اش می ارزد. او باید مطمئن باشد که دیر یا زود خوانندگان دائمی اش او را خواهند یافت و - اگر حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد - باز هم به یک مرکز اطلاع رسانی مفید مبدل خواهد شد. و ما منتظر آن روز خواهیم بود...

نقطه عطف:
یک بار روباهی که - متاسفانه - خودش را کشت از نوشته های یک آدم متوسط گر گرفت، چندی پیش که رفتم به او سری بزنم، تمام مطلب اش را خواندم بی آنکه پلک بزنم اش!. صرف نظر از زبان گاه تلخ اش که شاید از شرایط سخت این برهه از زندگی اش ریشه می گیرد، کلام شیوای او و نکته هائی که گاه و بیگاه در میان کلماتش رخ می نماید حکایت از رسیدن این میوه در آینده ای نزدیک دارد. باشد تا ثمره اش را با هم بچشیم.

۲۴ اسفند ۱۳۸۳

خبرهاي آخر سال

در اين اواخر سال كه همه مشغول خانه تكاني هستند، دو خبر از دوستان خوب وبلاگ نويس ناراحتم كرد. يكي قتل نفس روباهي بود بدست يك وبلاگ نويس ايراني! در حالي كه همين چندي پيش در انگلستان جار و جنجال بسيار در مجلس اش براه افتاده بود در حمايت از منع روباه كشي. قاتل كه مثل نمايش هاي تلويزيوني صحنه قتل را شرح مي دهد و آن را با چاشني ضرب المثل توجيه مي كند و حتي تصويري زيبا از نيم رخ مقتول - كه عين ماه شب چهاردهم مي درخشد - هم ضميمه پرونده اش كرده، توضيح قانع كننده اي در اين باره نمي دهد و فقط مي گويد او را مي كشم!
"روباه‌امو می‌كشم! آخه، طاقت احتضارشو ندارم."
اين جمله مرا به ياد يكي از شعرهاي شاملو مي اندازد، او هم روزي با آب و تاب فراوان قتل خودش را بدست خودش شرح مي دهد و باور دارد اين "من" مقتول ديگر نمي تواند وجود داشته باشد. در يكي از برنامه هاي راز بقا يك بار حشره اي را نمايش مي داد كه فرزندانش با خوردن درون مادر رشد مي كردند و در نهايت با جويدن و پاره كردن پوسته تهي مادر به طبيعت وارد مي شدند. اين نوع حضور، ديگر شبيه حضور مارهاي خوش خط و خال از درون پوسته كهنه شان نيست! اين حضوري است كه عدم بقاء ديگري را طلب كرده است و تفاوت در همين است. در وبلاگ هم هردو نوع و حتي انواع ديگر حضور واقع مي شود. نگاه كنيد به دور و اطرافتان آنها را خواهيد يافت. يك نفر بي سر و صدا مي رود و ديگر از آن خبري نمي شنويد. فقط مي بينيد كه مدتهاست يك صفحه ثابت بدون نو شدن جلوي چشم تان ظاهر مي شود. يكي ديگر هم مي رود ولي از جاي ديگري سر بر مي آورد، نه مي گويد رفته و نه مي گويد آمده؛ بعدها شايد از گوشه و كنار نوشته هايش دريابيد كه اين يكي همان قبلي بوده است. يكي هم با اعلام رسمي نبودش را مي گويد؛ شايد به اين دليل كه خوانندگانش ديگر منتظرش نمانند و بروند پي كارشان.
اين يك قلم اما كمي فرق دارد! او دارد قتل يك وبلاگ را اعلام مي كند آن هم بدست خودش. اگر اين قتل عمد از نوع شاملوئي باشد كه جاي تبريك دير يا زود خواهد داشت و بايد منتظر زايشي باشيم مبارك. شايد اين قالب كه داشتنش با دردسرها و از دست دادن هاي بيروني و دروني فراوان همراه بوده ديگر برازنده آن قامت نويني كه پس پشت نگاشته هاي كوتاه و بلند پنهان شده است نبوده و شايد با به ته رسيدن جام اين سال پر دردسر و بي فروغ او را بر آن داشته تا آوازي نو را ساز كند و فضاي دل و سال را با هم بگرداند و ... شايدهاي بسيار ديگر كه تا وجود شواهد و مستندات كافي، كشف چنين جرم هولناكي را مانع مي شود.
ن مي خواهم (ژان والژان) تو باشم
كلمه نيم رخ هميشه مرا به ياد وبلاگ نويسي پر از عكس هاي نيم رخ مي اندازد. او هم كه ناگهان همه را در حيرت آخرين نوشته ي مثل هميشه بسيار كوتاهش گذاشت و رفت، با توضيحي نيم خطي اعلام به ترك همه كرد. اينكه چرا و چگونه خودش را ژان والژان مي بيند شايد چندان قابل درك نباشد ولي در اينكه نويسنده اي با پشتكار قرار است از ميان دوستان وبلاگ نويس برود براي همه مهم است، مخصوصا او كه با لطافت نوشته هاي عاشقانه اش روح سرزمين مجاز را گاه به گاه تازه مي كرد و خواننده را از سر و صدا و مشكلات روزانه به درون جويباري پر از لطافت و عشق مي انداخت. اين نوع رفتن و ترك كردن دقيقا مثل گذاشتن نقطه در انتهاي يك جمله است. اينكه آيا اين جمله كتابي را پايان مي دهد يا نامه اي را تمام مي كند يا پايان وصيت نامه رو به احتضاري است، مشخص نيست. من و شما فقط به نقطه آخرش رسيده ايم، ولو اينكه تمام آرشيو نوشته هايش را يك بار ديگر مرور كنيم مطلب جديد تري دستگيرمان نخواهد شد.
همين اواخر بود كه سالگرد اولين سال اين وبلاگ گذشت و جمله اي در آن بود كه هنوز براي من جاي سوال باقي گذاشته است و توضيحي هم نيافتم. در يازدهم اسفند متني را براي يك سالگي وبلاگش در معرض ديد همگان قرار مي دهد كه درست يك سال پيش با همان شروع كرده بود. يك جمله كه اعلام خداحافظي دائمي از ايران و دعوت ديدار در خيابان هالبروك را مي رساند. جالب اينجاست كه نگارنده در صفحه نظراتش به نوعي ميرساند از اينكه ديگران معناي اين اشاره يا جمله را در نيافته اند ناخرسند است. من هنوز هم درمعناي اين اشاره مانده ام و اينكه اصلا آيا بايد خواننده اي چون من به راز آن اشاره پي ببرد يا نه هم خود برايم جاي سوال دارد. از طرف ديگر در همان حوالي شمارش معكوسي انجام شده است كه به همان روز تولد وبلا ختم مي شود. اين هم حتما نشانه اي است كه بايد براي صاحب نشان معنادار باشد و من ... شرمنده!
به هر حال هر چه كه هست اين نقطه پايان درد آور است ولو آن را يك ژان والژان عاشق پيشه بخاطر عشق هميشگي اش انجام دهد.
راستي! ژان والژان كه هيچوقت ازدواج نكرد!

۱۷ اسفند ۱۳۸۳

كانال هاي ارتباطي وبلاگ نويسان

خب، اين طور كه معلوم است وبلاگ زيتون فعلا تعطيل شده! اينكه چرا و چگونه و اينكه آيا خودش موقتاچنين كرده يا لطف دوستان شامل حالش شده من اطلاعي ندارم و اميدوارم از اين طريق دوستاني كه اطلاعات بيشتري دارند خبرمان كنند.
از طرف ديگر دلمان را به سايت جديد گزگ www.gazzag.com خوش شده بود و داشتيم تازه به آن آب و رنگ مي داديم و از دوستان دعوت مي كرديم به ما ملحق شوند كه آن هم به بيماري واگير دار فيلتراسيون دچار شد. اين هم از مزاياي كار فرهنگي است. آنچه مرا جلب سايت هائي شبيه اوركات يا گزگ مي كند در واقع وجود يك مركز اطلاعاتي و دسترسي به دوستان وبلاگ نويس است كه از طريق آن با پيام هاي كوتاه از احوال يكديگر روزانه با خبر مي شديم. مثلا به روز شدن و نوشتن مقاله اي جديد توسط هر يك از دوستان در پيام ها اعلام مي شد و بيننده مي توانست هر كدام را كه مي خواهد براي مطالعه انتخاب كند. از اين طريق بينندگان وبلاگ ها براحتي از هم با خبر بودند.
آنچه كه واضح است دست اندر كاران عرصه ارتباطات اينترنتي به هر دليل خود خواسته يا اجباري نظر كاملا مخالفي دارند و نيت كرده اند به هر شكل و راهي كه شده همه مسيرهاي اينچنيني را مسدود كنند و فكر هم نمي كنم جامعه وبلاگي بتواند توسط روش هاي ايذائي و توماري و انواع پتيشن ها به نتيجه مطلوب برسد.
از مقدمات بالا كه بگذريم فكر مي كنم بايد بدنبال راهي باشبم تا آن ارتباطات را - به هر شكلي كه مي توان ايجادش كرد - حفظ كنيم. فكر مي كنم در شرايط موجود يك ضرورت است و به همين دليل به دنبال روشي هستم تا اين ارتباط را برقرار كنم. مثلا يكي از راه ها مي تواند عضويت در گروه هائي مانند Yahoo group باشد كه معمولا همه يك اشتراك از ياهو را دارند و احتمال مسدود كردنش هم بعيد مي نمايد. ولي دردسر وارد شدن به آن و مشگلات جانبي آن از قبيل انواع هرز نامه ها يا ارسال مطالب تكراري به دفعات و ... كه گريبانمان را در اوركات هم گرفته بود، اين راه را كمي كمرنگ مي كند. يا به عنوان مثال كاري كه جواد طواف در وبلاگش بنام وحي شبانه انجام داده كه حدود سيصد وبلاگ را از طريق Blogrolling لينك داده و مي شود به روز شدنشان را فهميد.
همه اين ها جاي آن فضائي را نمي گيرد كه هر وبلاگ نويس بشود در آن ثبت نام كند و بتواند پيامي كوتاه براي همه بگذارد و يا از نوشته جديدش همه را با خبر كند و ...
من بدنبال آن راهم! هر كس مي داند راهنمائيم كند يا كمكم كند به نتيجه اي اجرائي برسيم.
كاسپين بلاگ هم كه مدتي است به جمع سرويس دهنده هاي وبلاگ اضافه شده است و دارد سر و شكل خوبي به خودش مي گيرد - البته به استثناء قالب هايش كه هنوز چندان متنوع و دلچسب نيستند - ولي لمكانات جديدي را اضافه كرده است كه شايد در نگاهي خريدارانه كار را راحت تر كرده باشد. بد نيست سري بزنيد و نگاهي بكنيد.