۱۱ دی ۱۳۸۳

خلیج فارس، همان ایران است

کدام حرف؛ کدام سخن؛ کدام تومار و کدامین کار می تواند چنین تاثیر گذار باشد که این آه آتشین سینه هر ایرانی را به بازی آتش می کشد! براستی کدام سخن و کدام عمل؟
خلیج فارس، همان ایران است
این بیشه، که من بادبادک بازی را در آن آموختم و با یاس های سفید، قاب برای ذهنم درست کردم و در خردسالی خرد را از آن آموختم و با ماهی هایش، گربه های شهر و محله را غلغلک دادم و با باران هایش، به خلسه آسمانی رفتم و قلب ها را با مثنوی شست و شو دادم، طبیعت آن، سایه روشن انرژی برتر این جهان است و آوازهای موسیقی اش همیشه باستانی است، سرزمینی که شرقی ترین و غربی ترین چشم های زمین را دارد، و دوره گردهایش همه آزادند و لهجه ها و گویش هایش پر از ترافیک لبخند و همحسی است و درخت هایش پر از گنجشک های تکلم است، و خدا انسان هائی را در این طبیعت به دنیا آورد که چهار چشمی مواظب علم اند که خودشان را پی در پی تجربه کنند، و اسم زیبایش ایران است. این منطقه که پرندگان روزگاری به آن کوچ می کردند و زمستان خود را درآن می گذراندندو خون نیایش در کوچه هایش جاری بود و انسان از حیرت، پر از شعر می شد و آدم هایش همه شاعر بودند و هر تابلوی نقاش هایش، هزار پرنده به تصویر می کشید و اسب هایش دلخوش به همین تصاویر بودند و مردمانش هر موقع دلشان می گرفت، شاهنامه می خواندند و اشک می ریختند و پهلو به پهلو، قربان صدقه هم می رفتند و دلشان در دماوند و زاگرس می ترکید و ابرهایشان در بهار بغض می کردند و می باریدند و مردمان را به ستایش و عبادت وا می داشتند، اسمش ایران بزرگ است، سرزمینی که اصالت، هویت، ماهیت و اعتبارش به اندیشمندانش بود، و این شد که تمام چشم آبی ها را به حسادت وا داشت، سرزمینی پر از عناصر چهارگانه که هر فصلش تابلوئی بزرگ از طبیعت جهان است، پادشاهانی پر از جاهلیت و نفسانیت بر آن حاکم شدند که به عقده هایشان می اندیشیدندو نوک پیکان ذهنشان جنسیت بود، بالاخره روزگاری نشستند و تصمیم گرفتند که منظومه ذهنی مردمان این سرزمین را عوض کنند، که گوئی کردند، اول نبض ما گرفتند و دیدند ما مردمانی مهر طلب هستیم، که بزرگ ترین سرمایه مان احساس و دل است، که زود برای بیگانگان غش می کنیم و فهمیدند که ما مردمان مهربان و خوبی هستیم و می توانند تمام سرخوردگی های اقتصادی و روانی شان را جبران کنند. اینان ایده ای را رواج دادند که آن تزریق اصل بازگشت بود؛ گفتند اگر این آدمیان فقط در دیروزشان اطراق کنند و در وصف دیروز بنشینند و شعر بسرایند و شخصیت پرستی کنند، مشکل آنان همه حل خواهد شد. و ما شدیم مردمانی که به آینده نگاه نکردیم و در حالمان تنگی نفس گرفتیم و شعرهایمان در تجسم استخوان بندی و عزلت نشینی در کمر معشوقه ماند و شد یک ادبیات منفعل و منقل نشین، و موسیقی مان که نماد روحیه زندگی مردم است را سختی دادند که همه اش سوز باشد و آه، و به جای رستم و اسفندیار به شخصیت پردازی شعبان بی مخ و اسمال تیغ زن پرداختند و احساست مردم را آن قدر زخمی کردند که لبخند اندیشه را در پستوی خانه شان تجربه کنند و آن قدر به پیشانی شان انگ سیاسی زدند که همسایه از همسایه ترسید و کتیبه های خاطرات و تاریخ آنان به قفس موزه های خود بردند و آدرس تاریخی این مردم را در یک بازی گرگم به هواعوض کرند و پادشاهان در توهم بازی دخترکان و دوشیزگان حرمسرای خود، آدامس بادکنکی می ترکاندند و نمی دانستند رویاهایشان را به غارت می برند و نفهمیدند در هندسه تمدن جزء سرآمدان هستند و تمام چشم ها و زبان های متحرک را به حراج گذاشتند و با تیغ، تمام گیسوان را بریدند و این شد که آنها تعداد دانشگاه هایشان زیاد شد و ما زندان هایمان.
اما امروز، جنازه های رویاها و آرزوهای ملی ام در دستانم باد کرده است و امواج عصبانیت تاریخی برمن باریدن گرفته است و خرافات، این افعی تاریخی در جامعه من و تو پرسه می زند و توهمات رنگارنگ را بین مردم تقسیم بندی می کند و نمی گذارد هیچ فردی به خودش نزدیک بشود و سراسر زندگیمان شده است ناله هائی که پی در پی از نهادمان بر می آید و تحمل گرسنگی هائی که تفسیر زندگی می شود و فقر که با آب و رنگ قاطی می شود و به اسم زندگی به مردم فروخته می شود.
ایران از کفتارهای خودمانی ای رنج می برد که به زاد و ولد مشغولند و هر کس ایران را ستایش کند او را ابلیسی می خوانند. گاهی فکر می کنم برای بدست آوردن شناسنامه تاریخی خودمان بایستی مردمان را تاریخ درمانی کرد نه آنچنانکه در دیروزهایمان متوقف شویم و به ستایش و پرستش مشغول شویم، بلکه بدانیم کیستیم تا در سایه تسلیم و بی هویتی روزگار خویش نمانیم. اگر از نگاه تنگ نظرانه خودمانی ها بگذریم، گرگ ها و روباه ها پشت دیوار آبی و خاکی ما پرسه می زنند، شیخ نشین ها هم که با دلارهای نفتی نبضشان می تپد و اعتماد به نفسشان بالا و پائین می رود و امروزه کاری ندارند بجز اجاره کردن دختران همسایه، از فرط بیکاری برای سرزمین ما کرکری می خوانند، درست است که ما از لحاظ شهر نشینی و رفاه از آنان عقب تریم، ولی ایران هوشمند، اگر بگذارند و نیازارندش، هیچگاه در این رکود نخواهد ماند. روزی نزدیک خواهد رسید که ما از باران و آب بر آنان نازل شویم و در کنار ستاره هایشان ماه تابان شویم و آسمان را از آن خود بسازیم و این بستگی دارد به اینکه در جامعه عقلانیت، کارت حضور بزنیم. امروز اگر سخن ما خاموش است، از زوزه خودمانی و ناخودمانی واهمه داریم وگرنه ایرانی رعد و برقی است که سیل روان می سازد و در تاریخ دیده ایم که چطور ما برای شمشیرها، گردن کشیده ایم. امروز خلیج فارس حوضچه ایست که روان من درآن پاشویه می کند و اطلسی است ماهی رنگ که نشانگان تاریخی ایرانی هاست و خیلی ها، آوازهای کودکی هایشان از همان تنگه و خلیج پا گرفته است و بگذریم که نشریه ای با دلارهای با نشان شمشیر می کشد و احساسات ما را کلنگ می زند و آدرس آن را عوض می کند، او خلیج را چه فارس بنامد چه ننامد، چه خواننده ای ترانه آن را بخواند یا نخواند، خلیج هزار نشانگان فارسی دارد و صبح ها انرژی هستی با نام پارس در آن طلوع می کند و ...
ایران همیشه بزرگ باد.
بدرود
( سرمقاله مجله روان شناسی جامعه؛ نوشته علی شمیسا، شماره 18، سال دوم دیماه هشتاد و سه )

۶ دی ۱۳۸۳

باور باید کرد ...

این بار باور باید کرد شکست را! بی تعارف هر چه کردم کارهایم را سر و سامانی بدهم و به این وبلاگ هم برسم نشد که نشد. آن صفر نوشتار در آن طرف به اندازه کافی وقت می برد که به این یکی نرسم حتی اگر مطالب را آماده کرده باشم. خب، این هم خودش گوشه ای از سرنوشت این انسان های سنتی و مدرن است. من البته تلاشم را برای ادامه بحث از جانبی دیگر باز خواهم کرد و سعی می کنم این بار بیشتر با ذائقه خوانندگان جور باشد - به نظر می رسد این دست از مطالب خواننگان پرشمار در این دنیا ندارد -. خوشحال می شوم کمک دوستان راه را بهتر برای من روشن کند تا ببینیم چگونه شروع کنیم و چه مبحثی را به بحث بگذاریم. موافقید؟ من منتظر می مانم.

۹ آذر ۱۳۸۳

انسان سنتی / انسان مدرن - قسمت بیستم

جان میلتن و یک عمر ستیز:
او در سال 1643 در سی و چهار سالگی و هنگامی که چارلز دوم وارد کشور شد با مری پاول هفده ساله ازدواج کرد و بزودی فهمید که ثمره این ازدواج چیزی بجز " بسته شدن به یک پیکر سرد و بی روح " نیست. مری پاول او و افکار او را نمی پذیرفت و در رویای مجالس رقص اشرافی و میهمانی های مجلل میلتن را به بهانه دیدن پدر و مادرش ترک کرد و دیگر باز نگشت. ثمره این ازدواج و متارکه برای میلتن کتابی بود بنام " آئین و انضباط طلاق " و در آن کتاب نظرات خود را در مورد طلاق ابراز کرد: " بی میلی، عدم تناسب، یا ناسازگاری فكری، كه از یك علت طبیعی تغییرناپذیر ناشی میشوند و از فواید عمده زناشویی یعنی تسلی و آسایش جلوگیری میكنند یا به احتمال قوی ممكن است جلوگیری كنند، طلاق را بیش از آنچه كه سردمزاجی طبیعی ایجاب كند لازم میسازند؛ مخصوصا وقتی كه فرزندی در كار نباشد و طرفین هم به طلاق رضایت داشته باشند ..." و برای ادعای خود از قوانین یهود استناد آورد که با تعابی مسیحی در طلاق منافات داشت و چون نتوانست با مطالب خود قوانین را تغییر دهد اقدام به نقض قانون و اختیار همسری جدید بدون طلاق از قبلی گرفت. این امر منتج به بازگشت همسر اول شد: " ... وقتی كه شایعه این خواستگاری به مری پاول رسید، او تصمیم گرفت كه شوهر خود را پیش از آنكه بسیار دیر شود، به هر تقدیر، به چنگ آورد. روزی، هنگامی كه میلتن سرگرم ملاقات با یكی از دوستان خود بود، مری ناگهان سر رسید، در برابر او زانو زد و استدعا كرد كه او را به بستر و سفره خود باز گرداند. میلتن تردید كرد؛ دوستانش به سود مری میانجیگری كردند؛ و میلتن رضا داد ...". ثمره این بازگشت دو فرزند دختر بود.
آنچه میلتن را بیش از همه معروف کرد مبارزه او علیه سانسور کتاب ها و مطبوعات بود. ماجرا از آنجائی آغاز شد که یک روحانی به پارلمنت پیشنهاد داد تا رساله میلتن در باب طلاق را در ملاء عام بسوزانند. اگر چه این قانون؛ حداقل در مورد میلتن هیچگاه بطور کامل اجرا نشد ولی بابی شد تا توسط آن قانونی کهنه مجددا یاد آوری شود که " هیچ... كتاب، جزوه، روزنامه، یا قسمتی از آن... نباید... چاپ شود... یا به فروش رسد... مگر اینكه نخست به توسط كسانی كه از طرف هر دو مجلس، یا یكی از آن دو، برای صدور پروانه تعیین شده اند مورد تصویب قرار گیرد و، بر طبق رسم قدیم، در دفتر شركت ستیشنرز ثبت شود. هرگونه نقض این مقررات به دستگیری مولفان و چاپگران مربوط منجر میشد ".همین امر برای میلتن ستیزه جو مستمسکی شد تا او با شکوه ترین اثر منثور خود را با عنوان بلند: "آریوپاگیتیکا: سخنرانی آقای جان میلتن به پارلمنت انگلستان در مورد آزادی چاپ غیر مجاز" در نوامبر 1643 بدون ثبت و اجازه منتشر کند و در آن می خواهد که سانسور بر مطبوعات را " به مثابه مقرراتی كه با جلوگیری از فعالیتی كه هنوز ممكن است در میدان خرد دینی و مدنی به كشفیاتی منتهی شود، مردم را از دانشاندوزی دلسرد میكند، مجددا مورد بررسی قرار دهد." و شرایط فعلی مطبوعات را با سرزندگی آتن قدیم که در آن زمان فقط نوشته های الحاد آمیز و افترا زننده سوزانده می شد مقایسه می کند. نتیجه کار معطل ماندن عریضه میلتن و سخت گیری بیشتر برای مطبوعات بود.
در 1649 شورای دولتی حکومت انقلابی میلتن را برای منشی گری زبان های خارجه شورا دعوت کرد و او پانزده سال حماسه سرائی را کنار نهاد و به خدمت حکومت کرامول گردن نهاد. یک سال بعد او در دفاع از کرامول در مقابل چارلز دوم بنا به امر ملوکانه! شروع به مقاله پراکنی می کند که در جای خود جالب توجه است. در مقابل او، سالماسیوس مدافع حکومت پادشاهی چارلز دوم بود که در این میان کلمات و القاب رد و بدل شده بین این دو واقعا شنیدنی است. اجازه بدهید کمی از آن نوشته ها را در اینجا بازگو کنم که خالی از لطف نیست. مثلا میلتن به سالماسیوس در مقابل مقاله «دفاع از شاه»چنین می گوید: " ای عامل پولكی مزد ستان!... ای مذبذب تمام عیار!... شما احمقترین كودنان! برای اغوای شاهان و امیران به جنگ، با آوردن چنین حجتهای كودكانه، سزاوار چوب دلقكها هستید.... پس آیا شما، كه از خرد و نبوغ بهره ای ندارید و یاوه گو و مغلطه كار هستید و فقط زاده شده اید تا آثار نویسندگان خوب را بدزدید و از آنها رونوشت بردارید، فكر میكنید كه میتوانید اثری جاودان از خود به جا گذارید آیا این حرف مرا باور میكنید كه نوشته‌های احمقانه تان با جسد خودتان در كفن پیچیده و در قرن آینده به دست فراموشی سپرده خواهند شد مگر اینكه این "دفاع از شاه" شما تا حدی مدیون جوابی شود كه به آن داده شده است؛ یعنی، گرچه برای مدتی آن را نادیده میگیرند و میگذارند بخوابد، اما دوباره آن را برمیدارند و میخوانند." و باز در جای دیگر او را دیوانه؛ سوسک؛ خر؛ دروغ گو؛ تهمت زن؛ احمق عامی می نامد و او را بخاطر اینکه تحت تسلط زنش است سرزنش می کند و به او بخاطر اشتباهاتش در زبان لاتینی پیشنهاد می کند که خود را حلق آویز کند! و سپس ورود او را به دوزخ تضمین نمود!. عجبا! جالب تر اینجاست که گروهی نیز گرد آمدند و مشغول امتیاز دهی به رقیبان در گود دادند، از جمله تامس هابز.
در 1653 میلتن که تقریبا کور شده بود به مصیبتی دیگر نیز گرفتار آمد و آن سقوط جمهوری و آغاز حاکمیت دیکتاتوری کرامول بود و اگر چه او همچنان بر مسند مترجمی و مقاله نویسی علیه پادشاه چارلز تا سال 1658، یعنی هنگام مرگ کرامول باقی ماند ولی شاید خود او نیز پی برده بود که دیکتاتوری نوظهور کرامول جای زیادی برای دفاع ندارد. او در کوری محض مجددا در سال 1656 ازدواج کرد ولی پس از دو سال همسر او در حین وضع حمل مرد و او مجددا تنها شد.
در همان سال و پس از مرگ کرامول، میلتن که احتمالا فهمیده بود هنگام باز گشت مجدد و پر افتخار سلسله استوارت فرا رسیده است: " چاپ جدیدی از كتاب دفاع از مردم انگلستان خود را منتشر ساخت (اكتبر 1658) و اعدام چارلز اول را، به شكلی كه ممكن بود مصنف را به درجه شهادت برساند، توجیه كرد. در یك دیباچه ممتاز، او این نخستین دفاع را همچون « یادگاری كه... به آسانی نابود نمیشود » وصف كرد و ادعا نمود كه از الهام خداوند بهره مند است، و آن را در خدمت به آزادی انگلستان تالی اعمال كرامول دانست." و همچنان پارلمنت را از بازگشت سلطنت و خانواده استوارت بر حذز داشت. نتیجه کارهای وی چیزی نبود به جز اخراج وی از منشی گری لاتینی و حملات پیاپی به او در روزنامه ها و نشریات وقت تا جائی که به پارلمنت پیشنهاد داده شد که او را نیز در زمره قاتلان شاه شهید!! قرار دهند.
پس از ورود چالز دوم به انگلستان در سال 1660 ، میلتن فراری شد و همانطور که پیش بینی می شد بسرعت دستگیر و زندانی شد و در بین افراد پارلمنت سلطنت طلبان بسیاری در مورد به دار آویختن او نظر موافق داشتند: " ...عموم مردم انتظار داشتند كه چنان شود؛ اما مارول، دوننت، و عده ای دیگر به مناسب كوری و كبر سن او برایش شفقت خواستند. پارلمنت خود را به این قانع كرد كه فرمانی صادر كند كه برخی از كتابهای او، هر جا كه یافت شوند، سوزانده شوند. در 15 دسامبر از زندان آزاد شد. خانه ای در هولبرن گرفت، با فرزندانش به آن نقل مكان كرد، و پس از یازده سال نثرنویسی پرآشوب، به دومین و با شكوهترین دوره شعر خود وارد شد ..." او چهارده سال دیگر زندگی کرد و در سال 1663 برای بار چهارم با دختری بیست و پنج ساله ازدواج کرد و یازده سال آخر عمرش چند مجموعه شعر از جمله « بهشت مفقود » را به پایان برد. او که برای مقاله دفاع از مردم انگلستان هزار پوند دریافت کرده بود؛ اینک این کتاب شعر 10558 بیتی به " پنج پوند نقد و پنج پوند در سررسید هر قسط بعدی، مشروط به فروش کتاب، فروخت و بر روی هم هیجده پوند دریافت کرد ". پس از آن در سال 1670 بطور همزمان دو کتاب " بهشت باز یافته " و " سامسون آگونیستس " را به چاپ سپرد که اولی خود مشتمل بر چهار مجلد بود و ماجرای مصلوب شدن مسیح و طرح اغوای آن توسط شیطان را به تصویر کشیده است و در دومی به رقابت با یونانیان برخاست و نمایشنامه ای با تمام محدودیت های تراژدی یونان تولید کرد که به تعبیری زندگی خود نویسنده را بازسازی کرده است.او در هشتم نوامبر 1674 از کهولت و نقرس مرد و بدین ترتیب پرونده یک جنگجوی نویسنده یا نویسنده ای جنگجو در تاریخ بسته شد. با رفتن او ارج و اهمیت بهشت مفقود او روز به روز بیشتر بر خوانندگان آن اثر مشخص شد تا جائی که یکی از هم عصرانش، جان دریدان آن اثر را "یكی از بزرگترین، اصیلترین، و متعالی ترین شعرهایی كه این عصر با این ملت به وجود آورده است" وصف كرد.

۲۷ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت نوزدهم

اصلاح طلبي:

آشوب ها و جنگ های دوران کرامول و پس از آن چنان بود که فرصت زیادی برای رسیدگی جدی به امور مذهبی مردم باقی نمی گذاشت ولی این فرصت در اختیار حکومت چارلز دوم قرار گرفت و به همین دلیل تفتیش و تحمیل عقاید از نو زنده شد: " با بازگشت خاندان استوارت مشكلات بدتري ايجاد شد. قانون اليزابتي سابق، كه از تمام انگليسيان ميخواست فقط در مراسم مذهبي انگليكان شركت كنند، تجديد شد؛ تمام عبادت گاه‌هاي غير انگليكان بسته شدند؛ همه واعظان غير انگليكان از وعظ كردن ممنوع شدند " و بناچار مجادله بین فرقه های مختلف مذهبی از یک سو و گروه های مختلف آزادی خواهان با حکومت از سوی دیگر دوباره آغاز شد. شاید انگلستان از معدود کشورهایی در آن دوران بوده باشد که انتخاب گرایش های مسیحیت با طبقه بندی اجتماعی بصورت معناداری تفکیک شده بود: " تا سال 1650 مذهب تا حدي وضع رضايت عمومي به خود گرفته بود: فقيران از فرقه‌هاي ناراضي باتيستها، كويكرز، اصحاب سلطنت پنجم و غيره يا كاتوليكها طرفداري ميكردند؛ طبقات متوسط بيشتر پيرايشگر بودند؛ اشراف و بيشتر نجبا(مالكان بي عنوان) به كليساي منحل شده انگليكان. عدم رواداري مذهبي به جاي آنكه كاهش يابد وضع معكوس به خود گرفته بود. به جاي آنه انگليكانها كاتوليك، ناسازگاران و پيرايشگران را بيازارند، پيرايشگران پيروزمند، كه سابقا تقاضاي رواداري مذهبي ميكردند؛ حال كاتوليكها، ناسازگاري و انگليكانها را مي آزردند ..." این امر شاید به همان سببی بود که سرگرمی های کرامول بیشتر از آن بود تا به امر تعطیل کامل تنوع مذهبی بپردازد. همین امر شاید مستمسک خوبی برای چالز دوم بود تا برای جلوگیری از اغتشاش بیشتر کمی روی کاهش تنوع فرقه ها فکر و بررسی کند. در فرقه های مختلف افرادی سر بر آوردند و گروهی نیز به تبعیت آنها به جنبش در آمدند که به نوبه خود موجب تغییراتی در نگرش به زندگی و مذهب در جامعه کلیسایی زده انگلستان شدند. در این شاید میان نام و اشاره ای به زندگی برخی از آنان خالی از لطف نباشد.
جان بانین ( 1628-1688 ) در حالی به عنوان یک مصلح مذهبی پا به میدان گذاشت که فرقه پیرایش گران به عنوان فرقه مذهبی حاکم افراط در تند روی مذهبی را سرمشق خود قرار داده بودند: " پيرايشگران در شور و شوق مذهبي و اخلاقي خود نيازي به ادبيات دنيوي احساس نمي كردند. كتاب مقدس شاه جيمز براي ادبيات كافي بود؛ تقريبا هر چيز تفاله اي پست و معصيت آميز مي نمود. يك نماينده پارلمنت در 1653 پيشنهاد كرد كه در دانشگاه‌ها هيچ چيز جز كتاب مقدس و «اثر يا كوب بومه و نظاير آن» نبايد تدريس شود ". فراموش نکنیم که سالیان سال نهضت پیرایش گری به عنوان نهضت پیشتاز بر علیه حکومت کلیسایی سنتی مبارزه کرده بود. بانین که در جوانی خود " ... مرتكب گناهاني از قبيل رقصيدن، بازي كردن و خوردن آبجو در ميخانه مي شد گناهاني كه از طرفي پيرايشگران محكوم شده بودند، اما آنها در جواني او ( 1628- 1648) هنوز به قدرت نرسيده بودند ... " ناگهان بواسطه رویایی منقلب شده و پس از مطالعات مذهبی در سال 1657 رسما واعظ شد. ولی دیری نگذشت که بخاطر مخالفت علنی اش با مراسم اجباری انگلیکی که توسط چالز دوم در کلیساها اجباری شده بود به دفعات از سال 1660 تا دوازده سال بعد به زندان افتاد و علیرغم انواع پیشنهاد هایی که برای آزادیش در قبال وعظ نکردن علیه مراسم آنگلیکی به وی شد، ولی هر بار به محض آزادی شروع به موعظه می کرد. او با توجه به اینکه عمر مفید خود را در زندان سپری می کرد، در محبس علاوه بر خواندن کتاب مقدس به نوشتن هم می پرداخت: " ... او ظاهرا تا اندازه زيادي به كاغذ و قلم دسترسي داشت، زيرا در شش سال اول حبس، هشت رساله مذهبي و همچنين يك اثر بزرگ به نام عنايت فراوان نسبت به رئيس گنه كاران نوشت و منتشر كرد. اثر اخير، كه در آن حكايت نفس ميكند، تقريبا اشراق وحشت انگيزي از ذهن پيرايشگر به شمار ميرود...". او در دوره سوم زندانی شدنش کتابی را نگاشت که موجب معروفیتش در میان پیرایش گران شد. کتابی به نام « سیر یک زائز از این جهان به جهان آینده » که در دو قسمت و بترتیب در سال های 1678 و 1684 به چاپ رسید. محبوبیت آن تا بدانجا رسید که : " داستان مزبور در نخستين قرن از عمر خود پنجاه و نه بار چاپ شد و يكصدهزار نسخه از آن پيش از مرگ بانين به فروش رسيد؛ از آن پس تاكنون ميليونها نسخه از اين اثر فروخته شده اند و متن آن به يكصد و هشت زبان ترجمه شده است؛ در آمريكاي پيرايشگر يك جلد از آن كتاب تقريبا در هر خانه اي يافت مي شد. برخي از عبارات آن مانند ياس و اندوه مفرط، جلوه فروشي، مرد دنيادار وارد زبان عامه شدند. "
" بانين در حدود شصت كتاب نوشت كه خواندن آنها امروزه جالب به نظر نمي رسند. پس از آزادي نهاييش در 1675، يكي از واعظان برجسته زمان خود و رهبر باتيستهاي انگلستان شد. او ستايش خود را از چارلز دوم اعلام داشت و به پيروان خود سپرد كه به شاه خاندان استوارت به منزله مدافع انگلستان در برابر پاپ وفادار باشند. سه سال پس از آنكه چارلز دوم در بستر مرگ پذيرفتن مذهب كاتوليك را اعلام كرد، بانين زندگي حرفه اي خود را به پايان رساند ". او نهایتا در 1688 بر اثر تب ناشی از ماندن در زیر باران مرد. او را در پا فشاریش به عنوان مصلح با ماتین لوتر در دوران خودش همتراز می دانند.
جورج فاکس ( 1624- 1691 ) بنیان گذار فرقه ای از پیرایش گران بود که آنها را لرزان ها (کوئیکرز) نام نهاده بودند: " توضيح جورج فاكس، بنيانگذار اين فرقه، كمي متفاوت است: « بنت قاضي داربي نخستين كسي بود كه ما را "كويكرز" خواند، زيرا ما از آنان دعوت كرده بوديم در برابر كلام خدا بلرزند. اين امر در 1650 واقع شد »". او که آموزش تمام و کمالی نداشت در بیست و سه سالگی (1647) استاد نساج و خانواده خود را ترک، و تا هنگام مرگ خود آن را ترک نکرد. او معتقد بود که از جانب خداوند به او الهاماتی میشود و از این رو خود را موظف به موعظه و ارشاد مردم می دانست و به همین دلیل " ... يعني اينكه جورج، حالا، با اين فكر كه جزو اقليتي است كه خداوند پيش از خلقت برگزيده است تا عنايت و بركت او را دريابند، راحت شده بود. حالا او خود را با هر كس ديگر برابر ميديد، و غرور اين گزينش الاهي منعش ميكرد از اينكه كلاه خود را براي هر كس، بلند مرتبت يا دون پايه، بردارم، و من ملزم شدم كه به تمام مردان و زنان « تو »، « به تو »، يا « ترا » بگويم ؛ بي ملاحظه غني يا فقير يا بزرگ يا كوچك بودن آنان ... ". و پس از مدتی به خود جسارت داد و در صحن کلیسایی با یک فریاد سخنان کشیش را قطع که باعث دستگیریش شد ولی بسرعت آزاد شد و از اولین پیروان او همسر کلانتری بود که او را دستگیر کرده بود! به هر حال زندگی او به تعبیری مبارزه علیه مذهب درون کلیساها بود و در به عنوان شاخص اصلی منش و کردار آنها می توان از ساده زیستی بیش از حد که یاد آور دوران حکومت کلیسا بود نام برد. آنها خود را از خواندن کتاب های متنوع بی نیاز می دانستند چنانچه اسلاف آنها؛ پیرایشگران نیز بر همین اعتقاد بودند. کرامول اما پس از ملاقات با فاکس نظرات خود را با اعتقادات او نزدیک یافت و فرمات داد تا کلیه کوئیکرزها را از زندان بدر آورند و اجازه داد این " واعظان بدون کلیسا " همچون: " کسانی که دستخوش فریبی سخت هستند " در نظر گرفته و با آنها رفتار شود. شاید او چنین احساس کرد که کارهای آنها چندان برای انگلستان خطرناک نیست. كويكرها معترض بودند به اينكه سوگند، از هر قبيل كه باشد، مخالف اخلاق است و فقط بلي يا نه بايد كافي باشد. ولی جیمز نیلز از همین فرقه کار را به جائی رساند که: " ... معتقد شد يا چنين وانمود كرد كه خودش مسيح دوباره تجسد يافته است ..." و همین امر به همراه شایعه زنده کردن مرده توسط او موجب دستگیریش شد. وی در تمام جلسات محاکمه: " ... چون درباره ادعاهايي كه به وسيله او يا در مورد او شده بود پرسشهايي از وي به عمل آمد، پاسخ او جز اين كلام مسيح نبود: تو گفتي ...". او محاکمه شد و چیزی نمانده بود که به مرگ محکوم شود: " او محكوم شد به اينكه « گردنش در پيلوري قرار گيرد، 310 تازيانه بخورد، حرف "ك" را به نشانه كلمه كفرگو بر پيشانيش داغ بزنند، و زبانش را با آهن گداخته سوراخ كنند. او اين سنگدليها را دليرانه تحمل كرد؛ پيروانش او را به عنوان شهيد ستودند و زخمهايش را بوسيدند و مكيدند. وي به زندان انفرادي انداخته شد؛ قلم، كاغذ، آتش و روشنايي را از او دريغ داشتند. روحيه او بتدريج شكست؛ او اقرار كرد كه فريب خورده است. در 1659 آزاد شد و در 1660 با حرمان جان سپرد". و این بود عاقبت افراطی ترین فرد فرقه کوئیکرز.
جان میلتن ( 1608 - 1674 ) شاید از زمره اولین نویسنگانی باشد که جسارت آغاز دیالوگ های جسورانه را با اسقف های انگلستان داشت. او که در کودکی و نوجوانی بر اثر مطالعه مفرط و ضعف چشم مادرزادی تا نابینادی پیش رفته بود و در شانزده سالگی خاطره یک درگیری و مشت زنی را با یکی از معلم هایش در "کالج مسیح" و تنبیه و اخراج موقتی از آن کالج را در پرونده اش ثبت کرده بود، استعداد خود را در ادبیات و شعر در همان اوان جوانی به نمایش گذاشت: " ... ميلتن براي يك دوره اخراج شد و آنگاه اجازه يافت كه باز گردد. پيش از بازگشتن ميتوانست خوب شعر بگويد. در 1629، در بيست و يك سالگي، قصيده غرايي به نام « بامداد ميلاد مسيح » سرود، و يك سال بعد « وفاتنامه »اي شانزده خطي ساخت كه بعدا در دومين چاپ (1632) آثار شكسپير انتشار يافت ". پس از آن در اولین اجرای رسمی از آثار خود چنان مورد استقبال قرار گرفت که: " ... هنگامي كه مامور شد براي مراسمي كه در آن انتصاب ارل آو بريجواتر به سمت رئيس عالي شوراي غرب اعلام ميشد، نمايش ماسك شباني بنويسد. هنري لاز موسيقي ميان پرده آن را تنظيم كرد؛ اشعار ميلتن، كه او از راه فروتني بي نام منتشرشان كرده بود، چندان مورد تحسين قرار گرفتند كه شاعر، با هيجاني كه از استقبال مردم برايش حاصل شده بود، نام خود را افشا كرد. سرهنري وتن آن را چنين ستود: « در نغمه‌ها و قصيده‌هاي شما نوعي لطافت دور يك هست كه... من هنوز در زبانمان براي آن برابري نيافته ام.» ... ".
او پس از سفری یک ساله که با هزینه پدرش؛ جان میلتن مهین؛ به فرانسه و ایتالیا انجام گرفت به انگلستان بازگشت ( 1639 )، اقدام به تاسیس آموزش گاهی نوین کرد و تلاش کرد تا در آن ایده های خود را در مورد تعلیم و تربیت پیاده کند: " ... من تعليم و تربيتي را كامل و شايان مينامم كه مرد را به طرزي صحيح، ماهرانه، و بلند نظرانه براي اجراي هر شغلي، اعم از خصوصي و عمومي، جنگي يا مربوط به صلح، مناسب سازد... نخستين تكليف آموزگار تشكيل شخصيت اخلاقي در دانش آموز است تا خرابيهاي اولين اجداد ما را ترميم كند؛ يعني بر شرارت طبيعي انسان ( به عنوان ) گناهكاري ذاتي فايق آيد يا (چنانكه حال ميگوييم) نيازمندي هاي زندگي متمدن را با احتياجات دوران شكار ورزي موافق سازد ...". گناه کاری ذاتی تعریفی بود که در کلیسای سنتی در مورد انسان متداول بود و توسط آن نیازمندی به راهنماهائی چون مردان خدا؛ کشیشان و راهبان و راهبه گان ضروت می یافت. سخنانی که شنیدن آنها برای ما چندان هم غریب نیست. به هر حال او تلاش کرد تا این مهم را با تحصیل سخت و غذای مختصر محقق کند و در کنارش مطالعه آثار کلاسیک و طبیعیات؛ اعم از فیزیک و شیمی و جغرافی و تاریخ و نهایتا الاهیات در برنامه شاگردان جای داشت. اینکه آیا او توانست که چنین ایده آل هائی را اجرا کند یا نه دلیل محکمی در دست نیست ولی آنچه مهم است آن است که همگی پس از اینکه او جذب طوفان های سیاسی عصر خود شد به باد فراموشی سپرده شد و هم اینجا نقطه عطفی است بر زندگی میلتن 32 ساله. در سال 1640 بدنبال اجلاس پارلمنت طویل، پیرایش گران طوماری با امضا پانزده هزار نفر به پارلمنت فرستادند که در آن حذف اسقفان را از کلیسای انگلستان خواستار شدند و پس اینکه جوزف هال؛ اسقف اکستر به آن عریضه پاسخ گفت و مجادله دو گروه در محافل و روزنامه ها بالا گرفت، میلتن با یک کتابچه نود صفحه ای بنام " اصلاح دین " پا به عرصه مبارزه نهاد: " ... با جمله‌هاي نيرومند و نفس بر، كه گاه به نيم صفحه مي رسيدند، فساد كليساي رسمي را معلول دو علت دانست: يكي ابقاي تشريفات كاتوليكي و ديگري منحصر بودن حق رتبه بخشان به اسقفان، او « آن تشريفات بيمعني را كه ما فقط به منزله اشتياقي خطرناك براي يك حركت ارتجاعي به سوي رم حفظ كرده ايم و فقط به سان... يك پرده نمايش مضحك براي نشان دادن جلال نظام اسقفي به كار ميبريم » تحقير كرد ...". او سپس ادعای جیمز و چارلز اول را که حضور اسقفان را ضروری می دانستند، رد کرد و اسکاتلندی ها را به مبارزه علیه نظام اسقفی فرا خواند: " اي الوهيت سه شخصيتي! بر اين كليساي بي نوا و تقريبا از دست رفته و رو به انقراضت بنگر؛ آن را بدين گونه طعمه آن گرگان سمج، كه مدتها منتظر ميمانند و فكر ميكنند تا گله آسيب پذير تو را ببلعند، مساز؛ اين گرازان وحشي كه به تاكستان تو هجوم آورده اند و جاي سم هاي ملوث خود را در ارواح خدمتگزارانت به جاي نهاده اند. آه، مگذار آنها نقشه‌هاي شوم خود را بكار بندند نقشه‌هايي كه در مدخل آن هاويه ژرف قرار دارند و منتظر فرماني هستند تا آن ملخها و عقربهاي سهمگين را به بيرون روانه سازند تا ما را دوباره در آن ابر قيرگون و تاريكي دوزخي بپيچند؛ ابري كه در آن هرگز نتوانيم بار ديگر خورشيد و حقيقت را ببينيم و هرگز اميد ديدن نور شادي بخش بامداد و شنيدن آواي پرنده صبحگاهي را نداشته باشيم ...". بزودی این آتش تند و تیز مجادله لفظی با اسقفان در میلتن فروکش کرد و طی دو مقاله بخاطر تند روی هائی که در بستن اتهامات به آنها کرده بود معذرت خواهی کرد و: " ... اظهار تاسف كرد از اينكه بحث و جدل او را از تدوين اثر بزرگي كه مايه اش مدتها در خاطره او بوده محروم داشته است؛ و آن اينكه « آنچه بزرگترين و برگزيده ترين خردمندان آتن، روم، ايتالياي جديد، يا عبرانيان كهن براي كشور خود كردند، من، به نسبت خود، با در نظر گرفتن اينكه بيش از هر چيز مسيحي هستم، ممكن است براي ميهن خود انجام دهم.»".

۲۵ آبان ۱۳۸۳

كمي تغيير و كمي بيشتر تاخير

خب، با دردسرهاي فراوان تغييراتي را كه لازم بود تا اين صفحه قابل استفاده شود انجام دادم. بفهمي نفهمي دارد قيافه اي مي گيرد و لازم مي شود تا مطالب جديد را كه تا حدودي نيز آماده است يكي يكي قرار دهم. عجالتا تغببر صفحه نظرات كه براي خوانندگان آشناتر است انجام شده و مانده است ليست اسامي دوستان كه آن هم كم كم در جريان است. البته ممكن است كمي طول بكشد كه با تاخيرهاي چند ماهه فعلي من شايد چندان هم زياد نباشد. راستش مشغله نوشتن آن نقدها در آن يكي صفر نوشتار كمي من را از اين يكي كه براي خودم مهم تر است بازداشت. تلاشم اين است كه اين وقفه را به نحو مطلوب جبران كنم و البته دوستان به من حق بدهند كه اين كار با تامل بيشتري پيش برود.

در قسمت قبل – هيجدهم – به انگلستان رسيديم و در قسمت اينده هم به همان انگلستان خواهيم پرداخت و تلاش خواهم كرد كه خلاصه و مفيد نويسي را كه برخي از دوستان تذكر داده بودند مد نظر داشته باشم و پس از آن نيم گاهي هم به هلند به عنوان مهد آزادي كلام و عقيده خواهيم داشت و از اين مبحث طولاني به تحولات فكري پس از آن و قرن هيجدهم بپردازيم و نحله هاي فكري كه از تغييرات اساسي در نظام زيستي ناشي مي شدند را بررسي كنيم و ... فعلا بهتر است پيشاپيش در مورد مطالب آينده صحبتي نكنم چرا كه خود من و نظراتم با تكامل مطالب تكميل تر مي شوند و ممكن است بناچار تغييراتي را در برنامه ام ايجاد كنم. از طرف ديگر تلاش خواهم كرد در وبلاگ قبلي ام در پرشين بلاگ به روز شدن نوشته هايم را خبر دهم، همچنين چنان كه تا كنون چنين بوده است در اوركات هم به اطلاع عموم خواهم رساند. في الحال به نظر مي رسد اين جناب اوركات حداقل اين يكي كار را خوب انجام مي دهد! مابقي بماند تا بعد...
ما را از نظرات خودتان بي نصيب نگذاريد.

۱۲ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت هيجدهم

انگلستان:
جالب است که بدانیم پیشی گرفتن انگلستان از فرانسه در علوم نیز بنا بر نظر مورخین، استقلال آکادمی های علمی انگلستان از حکومت و ناخوآگاه از مذهب حکومتی شناخته شده است: " ... لیكن اتكای آن ( فرانسه ) به پادشاهی كه با كلیسا پیوستگی نزدیك داشت موجب زیان دانش شد و انگلیسی ها از آن پیشی گرفتند. از خصوصیات انگلستان این بود كه آكادمی های علمی در آن جا بنیادهای خصوصی بودند و فقط بر حسب اتفاق از دولت یاری می گرفتند...". در انگلستان مقارن لوئی چهاردهم؛ در کشاکش اعدام چارلز اول (۱۶۴۹) و اعلام الغای سلطنت و جنگ های کرامول برای تسلط بر کشوری که هفت سال اغتشاش را پشت سرگذاشته بود، حضور فیلسوفان و دانشمندان چندان منطقی بنظر نمی رسد ولی شاید همین مشغولیت دولت مردان به مسائل جانبی، فضائی را برای هنرمندان و دانشمندان باز کرد تا فارغ از ماجراهای تحمیلی به علم و فلسفه خود بپردازند.
برای کشوری چون انگلستان با شرایط محصول دوران گذار موقتی از سلطنت ( ۱۶۴۹ ) به سلطنت ( ۱۶۶۰ )، و تنوع بومی و مذهبی کشورهای نیمه مستقل ایرلند و اسکاتلند و ولز که تاریخشان مملو از نهضت های استقلال طلبی و جدایی خواهی است، این یازده سال حامل تجربه ئی تلخ و ناگوار از شکست های پیاپی شورش های آنهاست. پس از اعدام چارلز اول و فرار چارلز دوم به پاریس، در انگلستان "یك شورای دولتی را كه از سه ژنرال، سه لرد، سه قاضی و سی عضو مجلس عوام تشكیل شده بود و همه آنان از استقلالیان، یعنی پیرایشگران جمهوریخواه، بودند به عنوان قوه مجریه مجلس عوام نامزد كرد. در ۱۹ مه مجلس عوام با بیانیه زیر رسما جمهوری انگلستان را تاسیس كرد: « انگلستان از این پس به عنوان یك مشترك المنافع، یا كشور آزاد، با اختیارات فایقه این ملت، به وسیله نمایندگان مردم در پارلمنت و كسانی كه از طرف آنان به عنوان وزیران تعیین خواهند شد و زیر نظر ایشان به خیر و صلاح مردم كار خواهند كرد اداره خواهد شد.»".
این جمهوری، شباهتی به تعریف جمهوری دموکراتیکی که در تصور ما شکل گرفته است نداشت و عملا حکومتی شورایی از فئودال ها بود که در زیر چتر حمایت دیکتاتوری قدرتمند چون الیور کرامول رشد کرده بود. اگر چه چنین حکومتی پس از چند سال هرج و مرج مطلق و در نبود یک عقیده دموکراتیک قابل پیش بینی بود ولی کرامول در این عمل گوی سبقت را از بسیاری از پیشینیان خود ربود و هزاران ایرلندی و اسکاتلندی شورشی را به نام مسیح و قدرت خداوند به کام مرگ کشاند: " وقتی كه او در ماه اوت در دوبلن پیاده شد، اورمند قبلا در رثماینز از نیروهای وفادار به مشترك المنافع انگلستان شكست خورده و با ۲۳۰۰ تن سربازان باقیمانده اش به شهر مستحكم در ویدا در ساحل رود بوین عقب نشینی كرد، آن را با یك حلقه ناگهانی گرفت (۱۰ سپتامبر ۱۶۴۹)، و فرمان داد تا تمام افراد زنده پادگان كشته شوند ... برخی از غیر نظامیان مشمول قتل عام واقع شدند؛ هر كشیشی كه در شهر بود كشته شد؛ بر روی هم در حدود ۲۳۰۰ نفر در این كشتار فاتحانه جان باختند. كرامول خداوند را در افتخار این كامیابی شركت داد و چنین گفت: «می خواهم كه تمام قلب های شریف جلال این فتح را به خدای نسبت دهند، زیرا سپاس این مرحمت به او تعلق دارد.»". ولی این جنگ تا سه سالبعد ادامه یافت وپس از کشته شدن یک هزار پانصد تن دیگر و قریب به دوهزار سرباز دو شهر دیگر هم فتح شد ونهایتا در اگوست ۱۶۵۲ پس از یک مهاجرت اجباری ایرلندی ها: " سیاست كشتار ترك شد، شورشیان بخشوده شدند، و به موجب شرایط موسوم به اصول كیلكنی (۱۲ مه ۱۶۵۲) تقریبا تمام شورشیان به این شرط كه بلامانع مهاجرت كنند تن دادند. به موجب قانونی به نام قانون آرامش ایرلند ( ۱۲ اوت )، تمام یا قسمتی از املاك آن عده از ایرلندی ها كه صرفنظر از ایمانشان نمی توانستند وفادار بودن خود را به جمهوری انگلستان ثابت كنند مصادره شد؛ بدین گونه، دو و نیم میلیون جریب از خاك ایرلند به سربازان غیر نظامیان انگلیسی یا ایرلندی، كه در ایرلند از كرامول پشتیبانی كرده بودند، منتقل شد؛ دو سوم خاك ایرلند به دست انگلیسیان افتاد." ونتیجه کار چه بود؟: " سر ویلیام پتی حساب كرد كه از یك جمعیت۱۴۶۶۰۰۰ نفری در ایرلند در۱۶۴۱، تعداد۶۱۶۰۰۰ تن تا ۱۶۵۲ بر اثر جنگ، گرسنگی، یا طاعون تلف شده بودند. یك افسر انگلیسی گفت كه در برخی ولایتها « انسان موجود زنده اعم از انسان، حیوان یا پرنده نبیند » ... مذهب كاتولیك غیرقانونی شد؛ روحانیان كاتولیك فرمان یافتند كه ایرلند را ظرف بیست روز ترك كنند؛ پناه دادن یك كشیش سزای مرگ داشت؛ برای غیبت از مراسم مذهبی پروتستان در یكشنبه‌ها مجازات های سخت تعیین شده بود؛ ضابطان دادگستری مجاز بودند كودكان كاتولیكها را بگیرند و به انگلستان بفرستد تا به آیین پروتستان تربیت شوند. تمام اعمال غیر انسانیی كه بعدا كاتولیكها در سالهای ۱۶۸۰-۱۶۹۰ نسبت به پروتستانهای فرانسه مرتكب شدند، در دهه ۱۶۵۰-۱۶۶۰ از طرف پروتستانها نسبت به كاتولیكهای ایرلند انجام گرفتند. مذهب كاتولیك جزئی جدا ناشدنی از میهن پرستی ایرلندی شد، زیرا كلیسا و مردم مانند یك جامعه رنجكش به هم پیوند خورده بودند. آن سالهای مرارت بار، مانند یك میراث نهفته از نفرت، در خاطر ایرلندیها باقی ماند."
وضعیت اسکاتلند هم چندان بهتر از ایرلند نبود. آنها که از تحویل چارلز اول به انگلستان و پس از تحقق نیافتن وعده ها؛ پشیمان شده بودند : " در ۵ فوریه ۱۶۴۹، كمتر از یك هفته پس از اعدام چارلز اول، پارلمنت اسكاتلند چارلز دوم پسر او را، كه در آن هنگام در هلند بود، پادشاه بالاستحقاق بریتانیای كبیر، فرانسه و ایرلند اعلام كرد." و از وی دعوت شد تا به سلطنت در اسکاتلند باز گردد. چارلز نیز دعوت را مغتنم شمرد و در ۲۳ ژوئن ۱۶۵۰ در اسکاتلند پیاده شد. همین مسئله پای کرامول کبیر را به آنجا کشید: " كرامول به پارلمنت پیشنهاد كرد كه خود او فورا، بی آنكه منتظر حمله اسكاتلندیها شود، به اسكاتلند حمله كند. كرامول، كه به جانشینی فرفکس مستعفی منصوب شده بود، نیروهای خود را با تصمیم و سرعت معمول متشكل ساخت و در راس شانزده هزار سرباز از مرز اسكاتلند عبور كرد ( ۲۲ ژوئیه ۱۶۵۰). در ۳ اوت نامه شدیداللحنی به كمیسیون مجمع عمومی كلیسای اسكاتلند فرستاد. در آن نامه نوشته بود: « آیا آنچه شما می گویید بدون هیچ اشتباه با كلام خداوند موافق است من به نام مسیح تقاضا میكنم كه تصور كنید ممكن است اشتباه كرده باشید.» در دانبار (۳ سپتامبر) ارتشهای عمده اسكاتلند را منهزم كرد و ده هزار تن اسیر گرفت؛ بزودی بر ادنبورگ و لیث مستولی شد. واعظان اسكاتلندی آبرو و لغزش ناپذیری خود را از دست دادند؛ افسران تصفیه شده بزودی فرا خوانده شدند و شتابان در سكون تاج شاهی را بر سر چارلز دوم گذاشتند. كرامول در ادنبورگ بیمار شد و كشمكش تا چندین ماه معلق ماند." و بدین ترتیب چارلز دوم در راس سپاه اسکاتلندی خود وارد انگلستان شد و بدنبال آن کرامول نیز به اتگلستان آمد: " در ووستر نبردی درگرفت (۳ سپتامبر ۱۶۵۱) كه مشترك المنافع را حفظ كرد و دوباره موجب تبعید چارلز شد؛ نیروهای كمتر كرامول، با استراتژی برتر و شجاعت بیشتر سی هزار اسكاتلندی را مغلوب كردند". نتیجه این جنگ مغلوب شدن کامل سپاه چارلز و فرار شهر به شهر او تا ساسکس و خروج او از کشور توسط یک قایق بسمت فرانسه بود. ولی اسکاتلند بعد از چارلز امتیازات خود را از دست داد: " اسكاتلند به تابعیت انگلستان درآمد و پارلمنت جداگانه اش منحل شد، اما اجازه یافت كه سی نماینده به پارلمنت لندن گسیل دارد. كلیسا با ممنوعیت مجامع عمومیش و با تحمل تمام فرقه‌های صلح جوی پروتستان، تنبیه شد. از لحاظ اقتصادی، اسكاتلند از آزادی جدید تجارت با انگلستان بهره مند شد، اما از لحاظ سیاسی منتظر بازگشت خاندان استوارت بود و برای آن دعا میكرد."
به این ترتیب بود که آرامش برای مدتی به کشورهای متحد انگستان، ایرلند، اسکاتلند و ولز با رعب و وحشت و سرکوب بازگشت؛ ولی برای کرامول فاتح چندان افتخاری نصیب نشد چرا که روحیه ضد استبدادی از یک سو و تمایلات سلطنت طلبی از سوی دیگر برای این ممالک جو نارضایتی را به ارمغان آورده بود چنانچه پس از بازگشت کرامول فاتح از جنگ اسکاتلند، استقبال آنچنان باشکوه بود که: " كرامول با فتحی نه چندان درخشان به لندن بازگشت. چون دید كه جمعیتی برای مشاهده بازگشتش آمده اند، خاطرنشان ساخت كه اگر به دار آویخته میشد، جماعت بزرگتری به تماشایش میآمدند." بعد از این واقعه کم کم کرامول چهره خود را به عنوان یک دیکتاتور تمام عیار نمایاند. پس از چندی در آوریل ۱۶۵۳ پارلمنت دنباله را منحل کرد و : " تالار خالی قفل شد و روز بعد اعلانی به در چسبانده شده بود با این عبارات: «خانه اجاره ای؛ حالا مبله نیست.»" و سریعا پس از آن شورای دولتی را نیز منحل کرد و بدین ترتیب پادشاهی بدون عنوان الیور کرامول آغاز شد.
او پس از انحلال پارلمنت در ژوئیه همان سال پارلمنت جدیدی به توسط ارتش تشکیل داد که پس از پنج ماه عملا مضمحل شد و بالاخره در ۱۶ دسامبر او به عنوان " خاوند سرپرست " سوگند خورد و رسما زمام امور ممالک متحد را در دست گرفت. تا پنج سال بعد که مقارن مرگ کرامول بود ( سپتامبر ۱۶۵۸ ) آنچه اتفاق افتاد تشکیل و تعطیل پارلمنت های رنگارنگ به بهانه های مختلف بود تا جائی که: " فرمانروایی كرامول چنان مورد نفرت واقع شده بود كه در هیچ حكومت پیش از آن، سابقه نداشت. انگلستان با بی صبری منتظر مرگ خاوند سرپرست خود بود ...". دهها توطئه علیه او انجام شد که همگی یا کشف شدند و یا نافرجام ماندند و او پس از مرگ دخترش بر اثر تب نوبه مرد ولی پیش از مرگش پسر خود ریچارد را جانشین خود معرفی کرد.
در دو ساله زمامداری ریچارد؛ پسر الیور کرامول شورش و هرج و مرج ها سر بر آوردند و پس از تشکیل مجدد پارلمنت استعفای خود را تقدیم کرد و به فرانسه رفت ولی بلافاصله یک نظامی بنام لمبرت با گماشتن سربازانی پارلمنت را تعطیل و اعلام حکومت نظامی کرد ( ۱۳ اکتبر ۱۶۵۹ ) ولی نظامی دیگری بنام مانک که قدرت خود را از پارلمنت منحل شده گرفته بود با ده هزار سرباز از اسکاتلند به سمت انگلستان حرکت کردند و با همراهی مردم، حکومت نظامی شکست خورد و پارلمنت مجددا گشایش یافت ( ۲۴ دسامبر ). هم او بود که پس از اطمینان از بی کفایتی پارلمنت جدید با نماینده چارلز دوم ملاقات کرد تا شرایط بازگشت وی را مهیا کند. در هشتم مه ۱۶۶۰ پارلمنت رسما چارلز دوم را پادشاه خواند و در۲۵همان ماه چارلز دوم با استقبال بی سابقه مردم پا به انگلستان گذاشت. دوران بی سر و سامانی کشورهای متحد انگستان می رفت که به پایان خوش خود برسد.
... فقط اميدوارم داستان انگلستان زياد طولانی نباشد ... اميدوارم ...

۵ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت هاي شانزده و هفده

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت شانزدهم
علم و هنر
از هنر گفتیم ولی نه به تمامی و در خور، در دوران لوئی چهاردهم نام و آوازه هنرمندان فرانسوی به همه جهان رسید و حتی بسیاری از هنرمندان غیر فرانسوی نیز مشمول موهبت های او شدند: "... بسیاری از شاهكارهای ادبی آن پادشاهی نامه‌های (1656) و اندیشه‌های پاسكال؛ تارتوف (1664)، ضیافت مجسمه سنگی (1665)، مردم گریز (1666) مولیر؛ اندرزها (1665) اثر لاروشفوكو؛ هجاها، اثر بوالو (1667) و آندروماك (1667) راسین پیش از سال 1667، و به قلم بزرگانی كه تربیت شده دوران ریشلیو و مازارن بودند، به نگارش درآمده بودند... لویی چهاردهم بخشنده ترین ادب پرور سراسر تاریخ شناخته شده است ( این جمله را قبلا نیز خوانده اید! می دانم ). هنوز دو سال از آغاز فرمانرواییش نگذشته بود (1662-1663) كه به كولیر و چند تن دیگر دستور داد افراد شایسته ای را مامور سازند تا فهرست هایی از نویسندگان و دانشمندان و عالمان تهیدست، از هر شهر و دیاری كه بودند، تهیه كنند و به وی عرضه دارند. طبق آن فهرست ها، هاینسیوس ووسیوس، دانشمندان هلندی؛ كریستیان هویگنس، فیزیكدان هلندی و بویانی، ریاضیدان فلورانسی و عده دیگری از بیگانگان با شگفتی تمام نامه ای از كولبر دریافت داشتند كه به اطلاعشان میرساند پادشاه فرانسه مستمری سالیانه ای در حق ایشان مقرر فرموده است با این شرط كه دولت متبوعشان موافقت خود را در آن باره اعلام دارد.
برخی از این مستمری ها به مبلغ گزاف 3000 لیور در سال میرسید. بوالو، كه به طور غیر رسمی مقتدای شعر فرانسه شناخته میشد، با مواجبی كه از پادشاه میگرفت چون اربابان دولتمند زندگی میكرد، و در هنگام مرگش مبلغ286000 فرانك وجه نقد بر جای گذارد. راسین در مقام مورخ شاهی در مدت ده سال 145000 فرانك صله گرفت. به احتمال قوی، اعطای مقرری های بین المللی بیشتر برای جلب اذهان و كسب آوازه شهرت در میان كشورهای بیگانه بود، اما انعامها و مستمری های داخلی بدان منظور مقرر می شدند كه فعالیت های فكری و هنری به زیر نظارت و اداره دولت درآید. در واقع این مراد به طور كامل حاصل شد؛ بزودی كلیه نشریات تابع بازرسی مقامات دولتی شدند؛ و نیروی فكری ملت فرانسه، جز پاره ای سركشی های پراكنده و كم اهمیت، اختیار خود را یكسره به دست پادشاه سپرد..." ما می گوئیم: مرگ می خواهی برو به هندوستان! من وجه مسمای این مثل را هرگز نفهمیدم ولی آنچه از آن می فهمم این است که از کاری که کرده ای بیشتر از این نمی توانستی بهره مند شوی!. فکر می کنم لوئی چهاردهم ما هم از هزینه ای که کرده بود بیشتر از این نمی توانست بهره ببرد. هنرمندان و نخبه گان یک جامعه – که خودمان بهتر می دانیم چندان هم با آسایش و آرامش ناسازگار نیستند – با طیب خاطر و اختیار تمام خودشان را به سانسور و نظارت هدف مند وا دادند! مثل این است که خودت دست هایت را برای خوردن دستبند جلو بیاوری.
حال بقیه ماجرا را بشنویم، از اضافه گوئی های من به مراتب بهتر است: "...افزون بر این ها، لویی اطمینان یافت كه از آن پس قلمهای وظیفه خوارش، به نظم و نثر، ستایش او را خواهند سرود و سیمای سرخ و سفیدی از وی تحویل تاریخ خواهند داد والحق این تكلیف به نحو احسن انجام یافت... لویی نه تنها به مردان عالم ادب كمك های مالی رساند، بلكه ایشان را در پناه حمایت و احترام خود گرفت، مقام اجتماعیشان را بالا برد، و دربار خود را به وجودشان مزین ساخت. وی به بوالو میگفت: « به خاطر داشته باش كه من در هر حال نیم ساعت وقت خصوصی برای تو آماده دارم ». گرچه ذوق ادبیش تمایل شدید نسبت به نظم و قالب شیوه كلاسیك داشت، از جهتی هم معتقد بود كه آن خصایص نه فقط موجب پایداری دولت، بلكه مایه سرفرازی كشور فرانسه نیز هستند. لویی از پاره ای جهات در داوری و ذوق ادبی خود پیشرفته تر از درباریان و مردم فرانسه بود. قبلا او را دیدیم كه چگونه در برابر دسیسه‌ها و كینه توزی های اشراف و روحانیان از مولیر حمایت كرد؛ بعدا او را خواهیم دید كه تا چه حد از بلندپروازی های شاعرانه راسین تشویق به عمل خواهد آورد.( این ها را اجازه بدهید تا در اصل کتاب بخوانیم و در ااین مقال که بسیار هم بلند شده نیاوریم )... باز به تلقین كولبر، و بار دیگر به پیروی از ردپای ریشلیو، لویی چهاردهم شخصا پشتیبانی از آكادمی فرانسه را بر عهده گرفت، آن را به مقام یكی از سازمان های مهم دولتی رساند، بودجه ای هنگفت برای نگاه داریش اختصاص داد و محل آن را در كاخ لوور قرار داد. كولبر خود به عضویت آكادمی فرانسه درآمد. هنگامی كه یكی از "عالیجنابان" عضو آكادمی صندلی راحتی مجللی برای نشستن خویش در آكادمی تهیه كرد، كولبر نیز سی و نه صندلی راحتی دیگر مانند آن برای باقی اعضا سفارش داد تا برابری شان شامخ ایشان را، كه در مقامی برتر از «آكادمی فرانسه» هم معنی شد. در سال 1663 «آكادمی كتیبه‌ها و ادبیات» نیز ضمیمه آن شد تا وقایع آن دوران پادشاهی را ضبط كند".
در دوران همین پادشاه اولین لغت نامه به رشته تحریر در آمد. این لغت نامه اگر چه بسیار کند پیش رفت و دچار تغییرات و زوائد و حواشی بسیار ناشی از حضور غلط های مصطلح رشد یافته در زبان محاوره ای مردم کوچه و بازار، لغت سازی های علوم و فنون که به سرعت و شدت در حال پیشرفت بودند و اصطلاحات و محاورات سرگذر قرار گرفت، ولی: "... در عوض شالوده دقت، ظرافت، پاكی، و صراحت آن را مستحكم ساخت؛ به بیان دیگر، گرچه شكسپیری آشوبگر و هرزه درای به وجود نیاورد، فرانسه را زبان مورد ستایش عموم كشورهای اروپایی قرارداد و آن را واسطه ای شایسته و نافذ برای برقراری روابط سیاسی و گفتگوهای اشرافی ساخت". پدران ما کاملا بیاد می آورند که در دوران تحصیل شان در مدارس آن زمان، همواره از دو زبان به عنوان زبان هایی که دارای دستور زبان کامل هستند یاد می کردند: فرانسه و عربی. زبان فرانسه در حدود جنگ دوم جهانی به عنوان زبان دوم در اغلب کشورهای جهان تدریس می شد و این نشان دهنده اهمیت این زبان در جهان بود. حال باید باور کنیم که همت بالا و هدایت درست، براحتی می تواند یک کشور چون فرانسه پیش از لوئی چهاردهم را به اوج افتخار برساند. بگذریم...
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هفدهم
ستارگان علم و هنر
کورنی، راسین، بوالو، مولیر و لافونتن یا انجمن دوستان چهارگانه؛ مادموازل مادلن دوسکودری با رمان ده جلدی کوروش کبیر؛ ماری مادلن پیوش دولاورنی یا کنتس دولافایت با تصنیف شاهزاده خانم كلورا و ماری دو رابوتن شانتال یا مادام دوسوینیه که به خاطر نامه هایش به دخترش شهرت بسزائی یافت از جمله نویسندگانی بودند که پرچم ادبیات رمانتیک را در فرانسه برافراشتند و همه آنها در دوران لوئی چهاردهم ظهور و بروز یافتند. به این مجموعه بیافزائید فرانسوا دولاروشفوكو را که بخاطر جملات قصارش جایگاهی فراخ در ادبیات کلاسیک فرانسه یافته است. من به همه خوانندگان این متن پیشنهاد می کنم تا فصل پنجم از جلد هشتم کتاب تاریخ تمدن را بخوانند، تمامی اطلاعات نوشته شده در این قسمت کم و بیش از همان بخش برداشته شده است مضافا اینکه شناختی جامع و کامل از نویسندگان و هنرمندان آن دوران بدست می دهد که من بخاطر حفظ خلاصه گوئی ناچار به حذف آنها شدم و از این بابت ناخرسندم. ولی چه می توان کرد؟. در همین بخش می توانید برخی از جملات قصار لاروشفوکو را بیابید، شاید برخی از آنها برای شما آشنا باشند! همچنین آنجا با نام لابرویر و تنی چند از نویسندگان دیگر آشنا خواهید شد که به نوبه خود مایه افتخار و غرور بیشتر فرانسه شدند چنانچه: " فردریك كبیر به ولتر نوشته است: « چند قرن دیگر مردم آثار نویسندگان بزرگ عصر لویی چهاردهم را به زبانهای خود ترجمه خواهند كرد؛ درست همان طور كه ما اكنون نوشته‌های زمان پریكلس و آوگوستوس را ترجمه می كنیم.» مدتی پیش از آنكه لویی چهاردهم جهان را بدرود بگوید، بسیاری از صاحبنظران فرانسوی در مقام مقایسه هنر و ادبیات آن دوران پادشاهی با بهترین آثار هنری و ادبی یونان و روم باستانی برآمده بودند. در سال ۱۶۸۷ شارل پرو در برابر اعضای آكادمی فرانسه چكامه ای با عنوان « قرن لویی بزرگ » خواند و مقام فرانسه آن عصر را برتر از هر دوره درخشانی در تاریخ قرار داد...".
در این میان اما علوم هم در سایه گشایش ایجاد شده راه خود را می یافت و جلو می رفت، توریچلی نیز در همان هنگام مشغول ساختن فشار سنج جیوه ای خود بود، بلز پاسکال ( ۱۶۲۳-۱۶۶۲ ) در همان دوران اولین ماشین حسابگر را ساخت که خود جایگاهی خاص در علم و صنعت بازی می کند. فراموش نکنیم که اساس عمل ماشین های حسابگر بر اساس عمل دوتایی – صفر و یک - است که مبنای محاسبات کامپیوترهای نسل اول بود. هم او بود که با فرما حساب احتمالات را بر مبنای ایده ای که یک قمار باز حرفه ای به او داده بود پی ریخت. او عمر کوتاهی داشت و در جوانی به بیماری لاعلاجی گرفتار آمد که درد غیر قابل تحمل ناشی از آن، پاسکال را اعتقاد به خدا کشاند و در این راه آنچنان به افراط رفت که حتی به دخترش اجازه ازدواج نداد و خود را با کمربندی پوشیده از میخ های آهنین شلاق می زد و نهایتا در سن چهل سالگی بدرود حیات گفت. او همچنین اعتقادات دکارت را به عنوان راهروی که به الحاد منتهی می شود محکوم کرد: " وی گفت: « من دكارت را نمی توانم ببخشم. او اگر در سرتاسر فلسفه اش از خدا صرفنظر میكرد، خوشحال می شدم؛ ولی از اظهار اینكه با یك تلنگر دنیا را به حركت انداخته است ناگزیر بود؛ از آن پس دیگر كاری با خدا نداشت»". شاید در همین چند کلمه بهتر بتوانید به تحول فکری ایجاد شده طی چند دهه ای که گذشت درک کنید. از اتهام کفر و الحاد و سوزاندن تا نوعی مذموم شناختن! این تفاوت اصلی بین رفتار قرون وسطائی است با هنجارهای تفکر نوزائی. اینجا؛ اگر نه همه چیز ولی بسیاری حرف ها و عقیده ها می تواند ابراز شود و مستوجب عقوبتی تلخ نگردد. از این پس اظهار نظرها راهگشای علم هم می شوند و موجب سرعت گرفتن قافله علم هم می شوند و فقط به فرنسه هم ختم نمی شود و چنانچه خواهیم دید کشورهای دیگر اروپا از بعضی جهات حتی پیشی هم خواهند گرفت ولی به هر حال طلایه دار گشایش های علمی و فلسفی – تا آنجا که من پیش رفتم – فرانسه بوده است. شاید بد نباشد قسمتی از همان مرجع معروف را در این زمینه برایتان خلاصه و بازگو کنم: " ... مشرب اروپا، خوب یا بد، اندك اندك از روح مافوق طبیعی به روح دنیوی، از الاهیات به علوم، و از امید به بهشت و ترس از دوزخ به طرحهایی برای توسعه دانش و ترقی و پیشرفت زندگی انسانی می گرایید ... حتی در میان این تعداد انگشت شمار ثروتمند، كسانی بودند كه در علوم كار میكردند، به حل معادلات میپرداختند، در آزمایشگاه انگشتانشان را میسوزاندند، مواد شیمیایی را استنشاق میكردند، و یا با حیرت به ستارگان فزاینده چشم میدوختند. در پاریس خانمهای متجدد در جلسات درس شیمی لمری و آزمایشهای كالبدشناسی دو ورنه اجتماع میكردند. كنده، لمری را به سالن كاملا انحصاری خود دعوت كرد، و لویی چهاردهم دو ورنه را برای كمك به ولیعهد در امر تحصیل برگزید...".
در دیگر کشورها هم همانطور که پیشتر گذشت خبرهائی بود، آفت نو آوری پس از فرانسه به جان همه اروپا نیز کم و بیش افتاده بود: " ... در انگلستان چارلز دوم یك « آزمایشگاه شیمی » خاص خودش داشت؛ بارونها، اسقفها و وكلای دادگستری به آزمایش می پرداختند؛ بانوان شیك پوش با درشكه‌هایشان به تماشای شگفتیهای نیروی مغناطیسی می آمدند؛ اولین، كه به آزمایشهای فیزیك دست می زد، پیشنهاد كرد كه موسسه ای برای تحقیقات علمی تاسیس شود. پیپس، ضمن اشتغال به امور دریایی، با میكروسكوپ، تلمبه بادی، و چاقوی تشریح سخت كوشانه كار میكرد و به ریاست انجمن سلطنتی نیز منصوب شد. دانشگاه‌ها در علایق جدید از مردم عقب مانده بودند، لیكن آكادمی های خصوصی به پیشواز آن رفتند. گویا نخستین آنها آكادمی اسرار طبیعت در ناپل بود ( ۱۶۵۰ )؛ سپس آكادمیا دئی لینچئی در رم ( ۱۶۰۳ ) كه گالیله به آن وابستگی داشت؛ بعد آكادمیا دل چیمنتو بود كه شاگردانش، و یونانی و توریچلی، آن را در فلورانس بنیاد گذاشتند( ۱۶۵۷ ). موسسه به كارهای آزمایشی تخصیص یافت و شك دكارتی را اساس كار خود قرار داد؛ هیچ چیز از روی اعتقاد و ایمان پذیرفته نمی شد؛ هر مسئله ای، بدون در نظر گرفتن فرقه‌های مذهبی و فلسفه موجود، مورد تحقیق قرار میگرفت. آكادمی هایی در شواینفورت ( ۱۶۵۲ )، آلتدورف ( ۱۶۷۲ )، و اوپسالا ( ۱۷۱۰ ) تاسیس یافتند؛ آكادمی برلین در سال ۱۷۰۰، پس از تقاضای سی ساله لایبنیتز، به وجود آمد؛ و ایجاد آكادمی سن پطرزبورگ ( ۱۷۲۴ ) در هم باید به حساب لایبنیتز بنویسیم. در فرانسه آكادمی علوم از جلسات ( ۱۶۳۱-۱۶۳۸ ) مرسن، روبروال، دزارگ، و دیگر دانشمندانی كه در خانه پدر پاسكال در پاریس یا در سلول صومعه مانند مرسن تشكیل میشدند گسترش یافت. برنامه ای « برای تكامل علم و هنر » و تحقیق درباره هر آنچه برای نسل بشر مفید یا آسایش بخش است تنظیم كرد؛ و نیز تصمیم گرفت دنیا را از آن خطاهای عمومی كه از دیر باز به جای راستی قلمداد شده اند بیاگاهاند، لیكن به اعضایش توصیه كرد تا از بحث درباره مذهب و سیاست خودداری كنند. این آكادمی، در سال ۱۶۶۶، به فرمان همایونی و محلی در كتابخانه سلطنتی مفتخر شد: در ورسای هنوز هم تابلو بزرگی، اثر تستلن، وجود دارد كه در آن لویی چهاردهم را در حال اعطای این فرمان به گروهی به ریاست كریستیان هویگنس و كلود پرو می بینیم... ". می بینیم که روند کنار گذاردن اصول خشک مذهبی با رشد چشمگیر دستیابی به تازه های علوم و فنون مقارن است. دوستانی که از ابتدا این سلسله مقالات را پی گرفته اند می دانند که در ابتدا بحث با همین برهان آغاز شد که ترک نگرش مذهب کلاسیک به پدیده ها در حکومت موجب آن شد که دست یابی به اصول علمی تسریع و تسهیل گردد و اکنون فکر می کنم به آن دلیل تاریخی دست یافته ایم
.

۲۷ مهر ۱۳۸۳

انسان سنتی / انسان مدرن - ادامه

ماجرای کولبر و خدماتش هنوز تمام نشده است و بحق ماجرايی خواندنی و عبرت آموز است. اينکه چگونه فرد می تواند در تحولات اجتماعی موثر باشد در همين داستان و شايد ماجراهايی که در انگستان در همين ايام می گذرد بخوبی خود را نشان می دهند. از سوی ديگر ثروت و مکنت هماره خود را دوشادوش تجمل و فساد نمايانده است و اين ماجرا نيز به واقع به اين موضوع مهر تاييد می زند. بيائيد داستان را با هم دنبال کنيم اگر حوصله داريد و از زياده گوئی های من خسته نشده ايد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت سيزدهم
بدین ترتیب، در سال ۱۶۸۱ خلیج بیسكی در اقیانوس اطلس از طریق رود گارون، كانال لانگدوك، و رود رون به دریای مدیترانه متصل شد، و تجارت فرانسه با به دست آوردن راهی میان بر از عبور از خاك پرتغال و اسپانیا بی نیاز گشت". پس از آن به فکر راههای دریایی که فرانسه همیشه در آن ضعیف بود افتاد. او با تمهیداتی توانست ناوگان دریایی خود را توسعه و تقویت کند: " كولبر بر كشور هلند رشك می برد كه از مجموعه بیست هزار جهاز تجارتی دریاهای شمال اروپا پانزده هزار را در تملك داشت، و حال آنكه فرانسه فقط صاحب ششصد جهاز بود. وی تعداد ناوهای نیروی دریایی فرانسه را از ۲۰ به ۲۷۰ رساند؛ لنگرگاه‌ها و باراندازها را مرمت كرد و مردان را برانگیخت تا بدون پروا به خدمت نیروی دریایی درآیند؛ همچنین شركتهایی برای تجارت با جزایر هند غربی، هند شرقی، شرق طالع، و دریای شمال اروپا تاسیس كرد، یا اگر وجود داشتند، به اصلاح و تقویتشان پرداخت. كولبر به این شركتها امتیازاتی بخشید تا كارشان رونق بگیرد، ولی در این مورد نیز مقررات پیچیده و مفصلی وضع كرد كه سرانجام موجب فلج كردن فعالیت آنان شد. با اینهمه، تجارت خارجی كشور گسترش یافت. كالاهای فرانسوی در دریای كارائیب و در خاور دور و میانه و نزدیك با كالاهای انگلیسی و هلندی به رقابت پرداختند. مارسی، كه بر اثر ضعف كشتیرانی فرانسه از چندی پیش رو به انحطاط گذارده بود، بزرگترین بندر مدیترانه شد. كولبر پس از ده سال آزمایش و مشاوره و تلاش مداوم، قانون نامه ای برای كشتیرانی و تجارت دریایی فرانسه مدون و منتشر كرد (۱۶۸۱)، و چیزی نگذشت كه كشورهای دیگر نیز آن را پذیرفتند. وی سازمان بیمه ای برای حمایت از اقدامات تجاری مخاطره آمیز در دریاها تاسیس كرد. مشاركت كشور فرانسه در تجارت بردگان را قانونی شمرد، لیكن كوشید تا با وضع مقرراتی عادلانه و انسانی از شقاوت آن جلوگیری به عمل آورد. كولبر پویندگی و ایجاد مستعمرات را تشویق كرد، بدان امید كه بازارهایی برای مبادله مصنوعات فرانسه با مواد خام به دست آورد و نیز نیروی تجارت دریایی را در فعالیت نگاه دارد تا در صورت وقوع جنگ بتواند از آن استفاده كند. در آن زمان بود كه استعمارگران و پویندگان فرانسوی در كانادا، افریقای غربی، و جزایر هند غربی پخش شدند، و نیز برای نخستین بار قدم به ماداگاسكار، هندوستان، و سیلان گذاردند. كورسل و فرونتناك در ناحیه "دریاچه‌های بزرگ" به پویندگی مشغول شدند (۱۶۷۱ - ۱۶۷۳). كادیاك در محلی كه امروزه دترویت نامیده میشود مستعمره فرانسوی بزرگی بنیاد نهاد. لاسال (كه اجازه رسمی داشت تجارت بردگان هر ناحیه ای را كه كشف كرد منحصرا در دست بگیرد) در سال ۱۶۷۲ با زورقی نحیف مسیر رودخانه میسی سیپی را در پیش گرفت و، پس از دو ماه سفر پر مخاطره، به خلیج مكزیكو رسید. وی دلتای میسی سیپی را متصرف شد و به نام پادشاه فرانسه آن را ایالت لویزیانا خواند. كشور فرانسه اكنون بر دره‌های رودهای سنت لارنس در كانادا و میسی سیپی در قلب امریكای شمالی دست یافته بود...". و اینچنین بود که میسیونرهای فرانسوی با هدف گشودن بازارهای جدید به کشور گشایی و گسترش سرزمین های در تملک فرانسه پرداختند.
اگرچه داستان کولبر پایان خوشی ندارد و در وضعی سرخورده و بدنام زندگی را بدرود گفت (سپتامبر ۱۶۸۳) ولی فرانسه آن زمان و حتی اکنون، همگی مدیون او و نظام ها و تعرفه هایی هستند که او بوجود آورد؛ حتی اگر بسیاری بپندارند که همین تعرفه ها و مالیات ها بود که مردم را علیه او شوراند: " ... آن مرد یكی از خدمتگزارترین شخصیتهای تاریخی به شمار می آید كه در زندگی خود منشا آثار و اقدامات بسیار شد. پس از شارلمانی هیچ مغز منفردی در فرانسه به وجود نیامده بود كه چون كولبر كشوری آنچنان معظم را، از جهانی آن همه گوناگون، به آن اندازه اصلاح كند ... كشور فرانسه مدت ده سال در چنان نعمت و سعادتی به سر برد كه نظیر آن را در گذشته هرگز به خود ندیده بود. آنگاه معایب نظام حكومت و كجروی های پادشاه ورق را برگرداند و وضع را خراب كرد. كولبر بشدت علیه زیاده روی های پادشاه و دربار و نیز علیه بیماری جنگ طلبی، كه در دوران پیری شاه نیروی فرانسه را به نیستی میكشاند، اعتراض كرد...".
این همه ثروت و امکانات یقینا با خود هوس بازی و فساد را به همراه می آورد و در دربار لوئی چهاردهم هم چنین شد و آنچنان راه افراط پیموده شد که تجملات و هوس رانی جزئی از زندگی و افتخارات جامعه متمول شد: " ... اصول اخلاقی دربار مبتنی بود بر رعایت ادب در روابط نامشروع، افراط در قماربازی و خودآرایی، و ولع جنون آمیز در كسب جاه و مقام - اما همه در پشت خرامشی موزون، هیئتی آراسته و شایسته، و تبسمی اجباری ... اعیان و بانوانشان نیمی از عایدی املاك خود را در راه تدارك جامه‌های گرانبها، دستگاه كالسكه، و ملتزمان ركاب صرف میكردند; به طوری كه میانه روترین آنها میبایست دست كم یازده نفر خدمتكار و فراش و دو كالسكه داشته باشد. صاحبان مقامات و مشاغل عمده تا هفتاد و پنج تن پرده دار و پیشخدمت و پادو در خانه و چهل راس اسب در اصطبل هایشان نگاه میداشتند ... هنگامی كه همه نوع آزادی جنسی چنان متداول و علنی شد كه لذت خود را از دست داد، ورقبازی سرگرمی بزرگ درباریان گشت ... برای آنكه اشراف و بانوانشان بر اثر ملال زندگی به فكر پادشاه كشی نیفتند، هنرمندانی از هر قماش به دربار دعوت میشدند تا نمایشها و سرگرمیهایی فراهم آورند. تفریحات درباریان در روز و شب انواع فراوان داشت؛ مانند مسابقات سلحشوری سواره، شكار، تنیس، بیلیارد، آبتنی و قایقرانی دسته جمعی، ضیافتهای شام، رقصهای رسمی، بالماسكه، باله، اپرا، كنسرت، و تئاتر ... چه چیز میتوانست از مجالس رقص رسمی مجللتر یا خفقان آورتر باشد بدان هنگام كه "تالار آینه" شكوه و تلالو زنان و مردانی را كه زیر درخشش هزاران چراغ با رقصهای موزون می خرامیدند بر آینه‌های جسیم و شفاف خود منعكس میساخت برای برپا داشتن جشن تولد دوفن (ولیعهد) لویی در میدان مقابل كاخ تویلری نمایش باله ای ترتیب داد كه پانزده هزار نفر تماشاگر در آن حضور یافتند ".
---
آنچه در اين قسمت می آيد فقط و فقط بازسازی شرايط سرشار از تجمل و رفاه حاصل از تلاش های مازارن و کولبر است به اين اميد که بتواند خواننده را در فضايی که چندی بعد مهد بزرگ ترين انقلابات فکری و اجتماعی شده قرار دهد. داستان هنوز در مورد علم و بويژه هنر ادامه خواهد يافت و مخصوصا روش رشد و گسترش هنر و ادبيات بسيار آموزنده خواهد بود. همين اقدامات شايد پايه مناسبی را برای انقلاب هنری قرن نوزده و بيستم ايجاد کردند. چرخش نگرش و ديدگاه ها در روش زندگی در اين بخش کاملا مشهود است و آن را می توان از ثمرات زندگی مرفه و مصرفی دانست.بخوانيد:
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت چهاردهم
اوج تجملات:
این مسئله حتی در هنر هم نمود یافت و نقاشی های تجملاتی سبک باروک و روکوکو رونق یافتند. نمایش های درباری، باله و اپرا نیز از جمله هنر های تجملاتی آن دوره بود که در دربار شایع بود. پوشش و لباس های آن دوره هم دستخوش تحول تجملاتی شد. کلاه های بزرگ پردار و شلوارهایی که شبیه به جوراب شلواری های امروزی بودند ارمغان آن دوره است. برای درک ساده تر آن دوران بیاد بیاورید فیلم سه تفنگ دار یا مردی با نقاب آهنین را که دقیقا همان دوره را ترسیم می کند. بگذارید فقط کمی از توصیفاتی که تاریخ تمدن از لباس های آن دوران میکند برایتان بازگو کنم، باور بفرمائید خالی از لطف نیست: " ... اما طبقات ممتاز جامه هر چه فاخرتر می پوشیدند و مردان بیش از زنان خود را به تجمل و زیور می آراستند. كلاه مردان بزرگ و نرم بود و لبهای پهن و مزین به ملیله‌های طلایی داشت كه یك طرف یا سه طرفش رو به بالا برمیگشت و پری بلند داشت كه به وسیله قلابی فلزی بر آن لبه نصب میشد. چون لویی چهاردهم به تخت نشست، خود او - و به تبع وی همه درباریانش - استعمال كلاه گیس را، كه از دوران پدر سرطاسش معمول شده بود، متروك ساخت زیرا جعدهای بلوطی رنگ موی پادشاه جوان بیش از آن جذاب بودند كه دل به پنهان داشتنشان رضایت دهد. اما پس از سال 1670 كه سرش اندك اندك از مو خالی شد، او نیز رو به كلاه گیس انگلستان، و آلمان هر سری كه دعوی بزرگی داشت به تاج جعدهای عاریتی پودر خورده ای كه تا سر دوش یا پایین تر میغلتید زینت یافت، و این چیزی بود كه همه مردان را در انظار به هم شبیه میساخت - به جز در نظر هم بسترانشان. ریش تراشیده میشد و سبیل پرورش مییافت. دستكشها با مچ بلند و زینت فراوان ساخته میشدند و در روزهای سرد مرد و زن دستگرمكن خز به همراه داشتند. اكنون یقه چیندار بلند مردانه جای خود را به دستمال گردن ابریشمی داده بود كه به طور آزاد و گشاد به دور گردن بسته میشد. نیمتنه تنگ و قدیمی مردان میدان را برای رواج یافتن سرداری بلند و پر از زیور خالی كرده بود؛ شلوار كوتاه و چسبان ران مردان را با ظرافت تمام در بر میگرفت و در زیر زانو با قلاب یا نواری تنگ بسته میشد؛ سرداری مردان از همه طرف بسته بود، به جز در قسمت جلو كه از دو سمت اریب میرفت و باز میماند و آستین های سرداری نیز به سرآستین هایی مزین به توری منتهی میشد... جوراب مردانه معمولا از ابریشم ساخته میشد. مردان همه وقت، حتی برای رقصیدن، نوعی پوتین ظریف و كمی پاشنه دار به پا میكردند... جامه زنان درباری آزاد و مواج بود تا با اخلاقشان جور آید. بالا تنه شان، به جز در جلو سینه، با تسمه و قلاب سفت بسته میشد؛ آن هم چنان كه پانورژ در كتاب را بله تصریح كرده بود: تا پستانهای برجسته را جولانگاه نگاه‌های حریص قرار دهد. دامن های چتری و آستین های باددار، به دنبال ریشلیو، از صحنه مد روز خارج شده بودند. لباس های بلند زنانه همه به رنگ های شادی بخش انتخاب میشدند و با قلاب دوزیهای فراوان و نقوش درهم زینت مییافتند؛ كفشهای پاشنه بلند تنگ پاهای خسته را در قالب ظریف خود میفشردند؛ موی سر با سلیقه خاص به روبان و جواهر آراسته و به عطر دل انگیز آغشته میگشت. نخستین مجله مد لباس در سال 1672 انتشار یافت... آداب و اطوار آمیخته به طمانینه و وقار بودند، گرچه در پشت شكوه مواج كلاه‌های سلام دهنده و دامنهای لغزنده بسیاری اعمال خشن و ناهنجار پنهان میشدند. مردان آب دهان به كف اتاقها می انداختند و حتی در روی پلكانهای كاخ لوور ادرار میكردند. شوخ طبعی جنبه خشونت و زخم زبان به خود می گرفت. لیكن گفتگو در میان طبقات ممتاز با ادب و ظرافت فكر برگزار میشد، حتی اگر بحث بر سر مسائل فیزیولوژیك و جنسی بود. مردان از زنان رسوم ظرافت رفتار و نكته دانی می آموختند؛ درست و روشن حرف میزدند، از عبارت پردازی و فضل فروشی پرهیز می جستند، و درباره هر موضوع، به هر اندازه كه تلخ و سنگین بود، با شیرین بیانی و سبك سری اظهار عقیده می كردند. مباحثه جدی ناپسند بود. آداب سفره رو به تكامل میرفت...".
---
اگر چه يک هفته ای از درج اين متن توسط لطف آشنای نزديکم در غياب من می گذرد ولی گويا به مقدمه و موخره نويسی معتاد شده ام ... به هر حال بايد با نوشته ای در کنار مطالب ارزشمندی که از کتاب های با ارزش تر جمع و جور می شود خود نمايی کنم ...
آنچه را تاکنون خوانديد رشد تفکر و بسترهای اصلی آن ايجاد رفاه و امنيت برای متفکرين در فرانسه و اروپا بود که موجب آن رشد فکری و متعاقبا رشد علمی و صنعتی و هنری شد. فرانسه اواخر دوران لوئی نجات بخش يک تجربه تلخ را نيز پشت سر گذاشت. اين تجربه اگر چه فرنسه را در وانفسای سرعت بخشيدن به تمدن و رشد اروپا کمی به عقب راند ولی موجبات گسترش تفکری يکدست در اروپا شد واين خود موهبتی برای کشورهايی چون اينگليس و هلند بود. اين موضوع ( يعنی گسترش تفکر و تمدن در اروپا ) موضوع بحثی است که خود حکايت ها دارد و من تلاش می کنم به گوشه ای از آن بپردازم. حال برويم سراغ فرانسه و رجعتی غريب که بناگهان گريبانش را گرفت ... موافقيد؟
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت پانزدهم
بازگشت ارتجاع:
با همه پیش قراولی لوئی چهاردهم درهنر و علم و دیگر جوانب اجتماعی، خود وی در اواخر زندگیش یک عقب گرد در انتخاب و رفتار دینی داشت و در این کار آن چنان پیش رفت که عرصه را بر دیگر مذهبیون تنگ کرد و در عین حال که " فرمان نانت" را در تاریخ 1652 توشیح کرد اما بزودی"... دیگر اثری از رواداری ریشلیو بر جای نمانده است، كه مردان لایق را از هر دین و ایمانی كه بودند به كارهای گران می گماشت; و لویی چهاردهم... به جایی می رسد كه آشكارا می گوید مشاغل دولتی را فقط به دست كاتولیك های واقعی خواهد سپرد، بدین امید كه مردم را ترغیب به پذیرفتن دین كاتولیك كند". قابل ذکر است که فرمان نانت رواداری مذهبی را در کشور مجاز می کرد که به همت پدر بزرگ او، لوئی چهارم توشیح شده و معلق مانده بود و به وسیله مازارن مجددا پرونده آن رو آمد. مفاد این فرمان چنان بدیع بود که کلیسای کاتولیک آن زمان را، که هنوز قدرت و شوکتی داشت اگر چه حکومت در دستش نبود، خوش نیامد و با آن شروع به مخالفت کردند: " در سال 1655 هیئتی از نمایندگان روحانیان خواستار شدند كه فرمان نانت با دقت بیشتری تفسیر شود. در سال 1660 همان هیئت از پادشاه درخواست كرد كه فرمان بدهد كلیه مدارس و بیمارستانهای هوگنوها بسته شوند و خود آنان را از مشاغل دولتی بركنار كنند. در سال 1670 رای هیئت مزبور بر این قرار گرفت كه كودكان هفت ساله شرعا حق دارند از پیروی فرقه بدعتگذارهوگنوها سرباز زنند و به مذهب كاتولیك درآیند، و در این صورت از خانواده خود نیز باید جدا شوند. در سال 1675 رای آن هیئت بر این قرار گرفت كه ازدواج میان كاتولیك ها و پروتستان ها باطل و ثمره چنین پیوندی نامشروع به شمار می آید...".
هوگنوها فرقه ای از پروتستان ها بودند که تازه شروع به نشو و نما کرده بودند و کلیساهایی را در اختیار خود گرفته بودند... لویی، به رغم طبع ملایمش، كم كم به آن نهضت ضد پروتستانی پیوست. وی، كه همواره برای تامین هزینه‌های جنگی و تجمل دربارش نیاز به پول داشت، مشاهده كرد كه روحانیان حاضرند مبالغ هنگفت به او كمك مالی دهند، به شرط آن كه پیشنهادهای ایشان را بپذیرد. عوامل دیگری هم لویی را درهمان مسیر پیش میراند... در هنگام عقد پیمان صلح و آوگسبورگ (1555)، و حتی بعد از آن، پروتستان ها این اصل را پذیرفته بودند كه دین فرمانروا باید برای اتباعش اجباری باشد وآیا نه این بود كه درهمان زمان فرمانروایان پروتستان مذهب در آلمان و ایالات متحده خانواده‌ هایی را كه سر از قبول مذهب پروتستان باز می زدند از قلمرو خود بیرون میراندند از آغاز آن حكومت پر كوشش و تلاش، لویی چهاردهم یا وزیرانش با موافقت او یك سلسله فرمان هایی صادر كرد كه بتدریج از رواداری فرمان نانت می كاست تا به نقض كامل آن منجر شود..." .
کلیه این اقدامات و دیگر اعمالی که در تاریخ ثبت شده یک عقب گرد در تاریخ را ضبط می کند. عقب گرد از رواداری و آزادی مذاهب به تحدید و اجبار و تلقین یک مذهب در کشور: " در 1699، به موجب قانون، كیفر مهاجرت برای هوگنوها حبس و ضبط اموال بود؛ و كیفر مساعدت به مهاجرت ایشان محكومیت ابد به پاروزنی در كشتی های جنگی تعیین شد... در سال 1682 لویی اعلامیه ای منتشر كرد و دستور داد عموم كشیشان پروتستان متن آن را در كلیسا برای جماعت دعا كنندگان بخوانند؛ در آن اعلامیه هوگنوها « با كیفرها و سخت گیری هایی بمراتب مخوفتر و مهلك تر از سابق تهدید شده بودند» در مدت سه سال بعد 570 كلیسا از مجموعه 815 كلیسای هوگنوها در فرانسه بسته شدند و بسیاری دیگر از پایه ویران گشتند؛ و هنگامی كه هوگنوها خواستند در مكان معابد مخروبه خود به نیایش پردازند، به جرم تمرد از قانون مورد تعقیب و تنبیه قرار گرفتند... اكثریت هوگنوها از خوف جان و مال خود تظاهر به پذیرفتن مذهب كاتولیك كردند، لیكن هزاران افراد دیگر سر از پیروی قوانین جابرانه باز زدند، دل از خانه و دارایی خود بركندند، و از راه خشكی و دریا خاك كشور را ترك کردند... كمی از هوگنوها در فرانسه باقی ماندند، و تلقین میشد كه دیگر فرمان نانت معنی و مفهومی ندارد..." این ماجرا تا بدانجا پیش رفت و اعمالی را باعث شد که حتی برخی از آنها در دوران تفتیش عقاید نیز انجام نمی شد:" در هفدهم اكتبر 1685 پادشاه فرمان نانت را برای فرانسه ای كه تقریبا همگی اتباعش به مذهب كاتولیك درآمده بودند غیرضروری دانست و آن را ملغا كرد، و بدین ترتیب آیین نیایش و اصول آموزش فرقه هوگنو در كشور ممنوع گشت... همه چیز بر سپاهیان « که بالاجبار مهمان هوگنو ها می شدند و آنها ملزم بودند که سپاهیان را میزبانی کنند» مجاز بود جز قتل نفس. ایشان هوگنوها را چندان به رقص وامی داشتند تا از پا درآیند؛ آنها را میان پتو می گذاشتند و به هوا پرتاب میكردند؛ آب جوشان به گلویشان میریختند...؛ تركه به كف پایشان می زدند؛ موی ریششان را دانه دانه می كندند...؛ دست و پای میزبانان خود را در شعله شمع می گرفتند...؛ یا ایشان را مجبور می كردند آتش زغال را در كف دستهای خود نگاه دارند... این سپاهیان ستمگر پای بسیاری از هوگنوها را با نگاه داشتن بر روی آتش بسختی سوزانیدند... زنان را لخت در معابر عام بر پا داشتند تا مورد تمسخر و توهین عابران قرار گیرند؛ مادر شیرده ای را به چوب تختخواب بستند و نوزاد گرسنه اش را دور از وی نگاه داشتند تا در طلب پستان مادر زاری و بی تابی كند، و چون مادر دهانش را به استغاثه باز كرد، آب دهان در آن انداختند...". آنچه پس از این اتفاق افتاد حکایت تکراری دفاع و مبارزه و مرگ یا نفی بلد و کوچ و خانه در غربت است، با این تفاوت که این مهاجرت به نفع میزبان شد و به آرامش و آسایش نسبی مهاجرین ختم شد.
فرانسویان؛ چندان که بعدا به آن می پردازیم در آن دوران سرآمد فنون و حرفه های مختلف در اروپا بود و از آنجا که هوگنوها در فرانسه عموما به صناعت روی آورده بودند ارمغانی گران بها برای میزبانان خود داشتند:"... هوگنوها در همه جای آن سرزمین های مهمان نواز مهارت های حرفه ای و تجاری و مالی خود را به ارمغان بردند. در نتیجه، سراسر اروپای پروتستان مذهب از پیروزی مذهب كاتولیك در فرانسه سود بسیار برد. یك محله كامل در لندن مسكن كارگران ابریشم باف فرانسوی گشت. هوگنوهای تبعید شده به انگلستان اندیشه متفكران آن سامان را برای فرانسویان ترجمه و تفسیر كردند و قلمرو ذهن فرانسوی را برای مسخر شدن به دست بیكن، نیوتن، و لاك آماده ساختند..." فراموش نکنیم که پایه های انقلاب صنعتی را صنعت نساجی در انگلستان بن افکند!.
دیگر کشورها نیز از این لطف پادشاه فرانسه بی بهره نماندند؛ هلند که تازه از زیر یوغ استثمار اسپانیا بیرون آمده بود و در سالهای بین 1648 تا 1715 در گیر و دار مبارزه استقلال طلبی خود بود نیز سهم خود را از ارتجاع طلبی فرانسه برد:" پروتستانهای متواری از فرانسه با اندوخته و آموخته خود به صنایع هلند رونق و ثروت بخشیدند. در حدود سال 1700، ایالات متحده هلند در مقام مترقی ترین كشور صنعتی جهان جای فرانسه را گرفت..." جالب این جاست که بدانید در همان دوران مذهب رسمی هلند نیز همان کیشی بود که پروتستان های فرانسه از آن فرار می کردند: کاتولیک! ولی این کجا و آن کجا! هلندی ها که سوداگران چیره دستی هم بودند و از این بابت شهره آفاق، در اواخر قرن هفدهم متوجه شدند که اگر بخواهند به همان ترتیب سابق به صورتی کاملا خشک و یک طرفه قوانین کاتولیکی – که اینک تردیدها و خلل های فراوانی در آن راه یافته بود – را از جانب حکومت به اجرا گزارند، سهم تجارت خود را از اروپا از دست خواهند داد و چنین شد که رواداری کم کم جای خود را باز کرد: " در اواخر قرن هفدهم رواداری مذهبی افزایش یافت. هلندی ها ضمن تجارت با كشورهای بسیار، كه هر كدام فرهنگی جداگانه داشتند، و نیز همان زمان كه درهای خزانه و بندرهای خود را به روی بازرگانانی از اقوام و ادیان مختلف می گشودند، به این نكته پی بردند كه اندكی رواداری در مسائل دینی متضمن سودهای هنگفت خواهد بود. و این روش، هر چند هم ناقص بود، باز به مراتب از آنچه در دیگر كشورهای مسیحی می گذشت برتر و نتیجه بخش تر بود.گرچه كالونی ها قدرت سیاسی را در دست داشتند، تعداد كاتولیك ها به اندازه ای بود كه از میان بردنشان امكان ناپذیر می نمود. از جانب دیگر، همان طور كه سر ویلیام تمپل خاطر نشان كرده است، برتری اجتماعی و سیاسی طبقات تجارت پیشه به حدی بود كه از اهمیت روحانیان می كاست و نفوذ ایشان را درهلند از هر كشور دیگری به درجات محدودتر می ساخت. متواریانی كه از كشورهای دیگر به آن سرزمین پناه می بردند و به پیشرفت اقتصاد یا فرهنگ آن خدمت می كردند توقعی جز اندكی آزادی دینی نداشتند، و این چیزی بود كه به آسانی نصیبشان می شد. هنگامی كه كرامول زمام فرمانروایی را به دست گرفت، شاه پرستان به سلطنت انگلستان بازگشت، جمهوریخواهان آن كشور سلامت خود را در جمهوری هلند جستند. چون لویی چهاردهم دست به آزار هوگنوها گذارد، گروهی از ایشان به ایالات متحده گریختند. زمانی كه لاك، كالینز، و بل از ترس آزار دینی مجبور به ترك انگلستان و فرانسه شدند، طبعا هلند را جایگاه امن و راحت یافتند. روزی كه كنیسه پرتغالی آمستردام اسپینوزا را تكفیر كرد، دانشمندان هلندی بودند كه او را صمیمانه به میان خود پذیرفتند و خدمتش را بر عهده گرفتند، و یان دویت نیز مقرری سالیانه ای در حقش تعیین كرد. هلند كوچك « مدرسه اروپا » شناخته شد، چه برای تعلیم تجارت و بانك داری و چه برای تحقیق درعلم و فلسفه." در فرصتی که امیدوارم دست دهد بنا دارم تا به هلند آن زمان نیز بپردازم...

۲۵ مهر ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - ادامه

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت نهم
سخن در این ایستگاه به درازا کشید ولی اگر کسی بخواهد نظریه نو و فلسفه نو را بشناسد نمی تواند از این محشر عالم فلسفه بسادگی بگذرد. ببینید که تردید به اصولی که در نظر عامه و حتی خواص و فرهیختگان تردید ناپذیر می نمود چگونه در روش شناخت دکارت به بازی گرفته شد و فرو ریخت. این فرو ریختن و آن روش تردید دست مایه بسیاری از فیلسوفان برای نتیجه گیری در نظریه های فلسفی جدید شد. روش جديد دكارت در فلسفه اين بود كه مفاهيم مركب را به اجزای تشكيل دهنده آنها تجزيه و تحليل ميكرد تا اينكه عناصر ساده نشدنی به صورت تصوراتی ساده، روشن، و مشخص درمی آمدند، و نشان ميداد كه چنين تصوراتی اساسی ممكن است از ادراك نخستين موجودی كه فكر می كند ناشی شود يا بر آن متكی باشد. از اين تاريخ تا سه قرن بعد، فيلسوفان از خود می پرسيدند كه آيا " جهان خارجی " ممكن است غير از صورت يا مثال چيز ديگرِی باشد. در تاریخ تمدن در باره عصر خرد؛ عصری که دکارت در آن فلسفه خود را پی افکند؛ چنین می خوانیم: " به همان نسبت كه افكار دكارت را دنبال می كنيم، می بينيم كه عصر خرد، كه همچون كودكی است، خود را با وحشت از برابر خطرهای انديشه واپس ميكشد، و می كوشد كه دوباره وارد زهدان گرم ایمان شود. عنوان رساله ( تفكرات ) به طرزی اطمینان بخش به این صورت در آمد: تفكرات رنه دكارت در فلسفه اولی، كه در آن وجود خداوند و خلود روح ثابت شده است. " او همچنین در زمینه فلسفه وجود نظرات قابل توجه و بدیعی را ارائه می کند و بر این اعتقاد است که کل هستی مانند ماشینی است که از قوانینی مشخص پیروی می کند. شاید چنین موضوعی برای ما که در قرن بیست و یکم هستیم پیش فرضی مسلم و قطعی باشد ولی اگی بیاد بیاوریم که در همان زمان گالیله در دادگاه تفتیش عقاید از ترس جان خود گردی زمین و چرخش آن بدور خورشید را منکر شد، شاید ارزش جملات زیر را که کمی هم محتاطانه نگاشته شده اند بهتر درک کنیم. او می گوید: " با فرض اينكه خداوند ماده را آفريده و حركت را به آن ارزانی داشته است، می توان گفت كه جهان براساس قوانين مكانيك و بدون دخالت عوامل مختلف حركت می كند. در جهان بدون خلا حركت طبيعی ذرات مادی حركتی مستدير خواهد بود و حالتی شبيه گردشار يا گرداب تشكيل ميدهد. خورشيد، سيارات، و ستارگان ممكن است بر اثر جمع شدن ذرات در مراكز اين گردشارها به وجود آمده باشند... اگر علم ما كامل بود، می توانستيم نه تنها نجوم و فيزيك و شيمی، بلكه همه عمليات حيات را، به استثنای خود خرد، به صورت قوانين مكانيكی درآوريم ... ". نظرات جسورانه دکارت در آن دوران با مخالفت های بسیاری نیز مواجه شد: " گاسندی، در پاسخ، ادعاهای دكارت را با ادب مخصوص فرانسويان رد كرد. اين كشيش دليلی را كه دكارت برای اثبات وجود خدا آورده بود كافی نمی دانست. هابز اعتراض كرد كه دكارت استقلال فكر را از ماده و مغز به ثبوت نرسانده است. بنابر گفته هاروی، هابز در خلوت ميگفت كه دكارت خود را كاملا وقف هندسه كرده است ... و اگر به مسائل فلسفی سرگرم نميشد، بهترين مهندس در دنيا بود. هويگنس نيز با هابز هم عقيده بود و چنين می پنداشت كه دكارت از تار و پودهای فلسفی داستان اغراق آميزی ساخته است. يسوعيان تا اين هنگام درباره شاگرد باهوش خود اغماض می كردند و حتی جلو يكی از اعضای خود را كه به او حمله كرده بود گرفته بودند. اما پس از سال 1640، چشم از حمايت او پوشيدند و در سال 1663، به اتفاق ديگران، آثارش را جزو كتابهای ممنوع اعلام كردند". او پس از محکومیت گالیله در حالی که از آن واقعه متاثر بود به مرسن نوشت: " اين عمل ( محكوميت گاليله ) به اندازه ای در من تاثير كرده است كه تقريبا تصميم گرفته ام همه دست نوشته‌های خود را بسوزانم، لااقل آن را به كسی نشان ندهم. ... اگر آن ( حركت زمين ) غلط باشد، همه اصول فلسفی من ( درباره دستگاه ماشينی جهان ) غلط خواهند بود، زيرا آنها مويد يكديگرند. اما به هيچ وجه مطلبی منتشر نخواهم كرد كه كلمه ای بر خلاف ميل كليسا در آن باشد." و پس از مرگ او فقط قطعات اندکی از کتاب " عالم " که در متن بالا در مورد آن صحبت شده است پیدا شد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت دهم
مطلب بالا همه آنچه که بر دکارت گذشت نبود ولی در مقابل، تاثیری که دکارت بر بعد از خود گذاشت به مراتب مهم تر از آنی بود که نظراتی مشابه گفته های بالا بتواند جلوی آن را بگیرد. او که در اغلب علوم دوران خود دستی برده و در آنها نظراتی داشت، از معدود خردمندانی بود که شهرتش پیش از مرگش عالم گیر شد: " اگر چه دانشگاه‌ها فلسفه او را نمی پذيرفتند و روحانيان در زهد و پرهيزگاری او آثار بدعت می ديدند، دانشمندان از رياضيات و فيزيك او تمجيد می كردند، و اشخاص با سليقه در پاريس كتابهای او را، كه با زبان فرانسه روشن و شيوايی نوشته شده بودند، می خواندند. مولير زنان دانشمندی را كه در سالنها درباره گردشارهای دكارت سخن می گفتند ولی نمی توانستند خلئی را تحمل كنند مسخره ميكرد... در واقع همين اعتماد دكارت به خرد بود كه اساس فكری اروپا را در هم ريخت. فونتنل قضيه را بدين صورت خلاصه كرد: ( دكارت است ... كه روش تازه ای در استدلال به دست ما داد، روشی كه از فلسفه او شگفت انگيزتر است، و قسمت عمده آن، بنا بر قوانينی كه خود به ما آموخته است، غلط يا بسيار مشكوك به نظر ميآيد.) شك و ترديد دكارت برای فرانسه و برای قاره اروپا به طور كلی همان كاری را انجام داد كه بيكن برای انگلستان انجام داد، بدين معنی كه فلسفه را از چنگال زمان بيرون آورد و آن را دليرانه بر روی دريای آزاد رها كرد...". کار و روش دکارت فقط در فلسفه و علوم موثر نیافتاد، با توجه به نوع نگرش انتقادی او؛ پس از فلسفه در نگاه هنر مندان به روش های ادبی و هنری نیز بی تاثیر نبود: " آثار دكارت تا حدی در ادبيات و هنر فرانسه تاثير كردند. سبك او به منزله بدعتی نيروبخش بود و فلسفه او به زبان عاميانه نوشته شده و به طور خطرناكی در دسترس همگان قرار گرفته بود. بندرت فيلسوفی ديده شده بود كه با چنان صميميت مجذوب كننده ای ماجراهای خرد را به وضوح شرح دهد; گويی فرواسار بود كه واقعه تهور آميزی را در روزگار شواليه گری توصيف ميكرد.( گفتار در روش ) كه اثری مختصر و قابل فهم است، نه تنها شاهكار نثر فرانسه بود، بلكه، هم از لحاظ زبان و هم از لحاظ عقيده، نمونه ای برای عصر كلاسيك فرانسه به دست داد. اين نمونه باعث نظم، قابل فهم شدن، و اعتدال ادبيات، هنر، آداب، و زبان آن كشور شد. اهميتی كه دكارت به عقايد صريح و روشن ميداد موافق فكر فرانسويان بود. در نوشته‌های بوالو، ستايش از خرد به صورت نخستين اصل سبك كلاسيك درآمد.وی ميگويد: ( پس خرد را دوست داشته باشيد; بگذاريد كه نوشته‌های شما درخشندگی و بهای خود را تنها از آن اقتباس كنند )... تا دو قرن، درام فرانسه به صورت ادبيات خردمندانه ای درآمد كه با طوفان احساسات شديد درگير بود... شايد بتوان گفت كه شعر فرانسه در نتيجه سخنان دكارت آسيب ديد: حالت او، و اهميتی كه به دستگاه‌های ماشينی می داد، جايی برای تصورات يا احساسات باقی نميگذاشتند. پس از او، هرج و مرج پر جوش و خروش آثار رابله، پرت گوييهای نامتناسب مونتنی، حتي بی نظمی های شديد جنگهای مذهبی جای خود را به دلايل معقول كورنی، وحدتهای سه گانه جدی راسين، پرهيزگاری منطقی بوسوئه، و نظم و قانون و شكل و آداب سلطنت دربار لويی چهاردهم داد. دكارت، به اتفاق ديگران، ندانسته سبك جديدی در زندگی و فلسفه فرانسه به وجود آورده بود...". داستان دکارت نیز با همه تفصیل آن به اتمام رسید و آنچه باید دست مایه ما می شد تا با آن به انسان های سنتی و مدرن نگاه کنیم همانا آموزش نگاه انتفادی و روش بررسی موضوع بصورت علمی و موشکافانه است. پس از دکارت نیز فیلسوفانی آمدند و رفتند و بسیاری از آنها متاثر از اعتقادات و عقاید و یا روش دکارت بودند ولی بیش از همه آن فراز و نشیب های فکری و فلسفی بعد از دکارت، مهم ترین موضوع آغاز نقد اصول و اعتقادات مذهبی به عنوان فرو ریختن یک تابو در نوشته های ما بعد دکارت بود. حتی اسپینوزای تماما مذهبی ( 1677-1632 ) نیز برای ارائه اعتقادات و نظریات فلسفی اش خود را ملزم به رعایت استقراء و استنتاج می بیند.
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت يازدهم
قرن هفدهم از نظر اجتماعی هم بسیار با اهمیت است، در همین قرن لوئی چهاردهم در پنج سالگی صاحب تاج و تخت کشوری شد که از نظر نفوس بیشترین جمعیت را در اروپا داشت ( 1643 ). فرانسه با بیست میلیون نفر جمعیت می توانست کشور مقتدری در میان ایتالیا ( 6 میلیون ) و هلند ( دو میلیون ) و امپراطوری از هم گسیخته روم باشد. مادر لوئی چهادهم مازارن ایتالیایی را به سمت مشاور انتخاب کرد و با این عمل دشمنی بسیاری را برای خود خرید و مازارن هم که شیفته مال اندوزی بود بهانه خوبی بدست دشمنان و کشاورزان عاصی از مالیات های مختلف داد که منجر به دو اقدام انقلابی معروف به " فروند " شد: " پارلمان پاريس به طور غيرمستقيم برای زمانی كوتاه جنبه نمايندگی ملی به خود گرفت و اين هنگامی بود كه اعضای آن جرئت يافتند زبان به حمايت از ملت بگشايند. بدين ترتيب اومر تالون در اوايل سال 1648 اعلام داشت كه ماليات های سنگين دوران زمامداری ريشليو و مازارن عامه مردم را به تهی دستی و پريشانی كشانيده اند... در دوازدهم ژوئيه 1648 پارلمان پاريس، همراه با ديگر دادگاه‌های پاريس، در كاخ دادگستری جلسه ای تشكيل دادند و در خطابيه خود از پادشاه و مادرش، درخواست هايی كردند كه البته در نظر مخاطبان لحنی كاملا انقلابی داشتند... " این ماجرا تا به آنجا پیش رفت که ملکه و پادشاه از پاریس خارج شده و شهر بصورت منطقه ای جنگی سنگربندی شده تبدیل شد. مازارن نیز تحت تعقیب قرار گفت ولی دیری نپائید که اختلافات داخلی شورشگران موجب نابودی آنها شد و پادشاه ملکه به همراه مازارن با لشگری پاریس را محاصره کردند و با افتخار به سلطنت باز گشتند ( 1649 ). فروند دوم اما بیشتر اشرافی بود تا مردمی و کشاورزی که به وسیله اسپانیا نیز حمایت می شد. ولی هر چه بود باعث شد تا لوئی چهاردهم در سیزده سالگی؛ خود سلطنت را بدست گیرد و مازارن را عزل کند ( 1651 ). یک سوی دیگر را نیز نهضتی زنانه در دست گرفت و تا کنار دیوارهای پاریس پیش رفت و به کمک گروه اشرافی دیگر شهر را تصرف کرد: " كنده فرمانروای پاريس شد. ليكن بزودی افراد محتاط از او روی گردانيدند. وی در پرداخت مقرری سپاهيانش عاجز ماند، آنها از كنارش پراكنده شدند، و مردم سر به شورش برداشتند. در چهارم ژوئيه گروهی از آشوبگران به شهرداری ريختند و با خشم و تهديد خواستار شدند كه كليه طرفداران مازارن را بديشان تسليم كنند; و برای آنكه شمه ای از مخالفت و خشم خود را ظاهر كرده باشند، بنای شهرداری را آتش زدند و سی نفر از اهالی را كشتند. امور اقتصادی از هم گسيخت؛ تامين آذوقه برای اهالی شهر دچار وقفه شد; و خطر قحطی ساكنان پاريس را مورد تهديد قرار داد... در بيست و يكم اكتبر ( 1652 )، خاندان پادشاهی با صلح و آرامش وارد پاريس شد. منظره سلطان جوان چهارده ساله نيكو روی و دلاور اهالی پاريس را شيفته و شيدا كرد و غريو ( زنده باد پادشاه! ) در خيابانها طنين انداز شد... . از آن پس لويی چهاردهم خويشتن را آنچنان مقتدر يافت كه در ششم فوريه 1653 مازارن را دوباره به خدمت خواند و كليه اختيارات پيشين را بدو سپرد. دومين شورش فروند نيز پايان پذيرفت. ". لوئی چهاردهم تا هنگام مرگش در 1715 با اقتدار تمام بر فرانسه حکومت کرد و در عصر خود قانون جدید و پلیس و بیش از آن پلیس مخفی را بدعت نهاد. در دوران این پادشاه مقتدر؛ فرانسه به عصر طلایی خود دست یافت. او و مازارن " آکادمی نقاشی و مجسمه سازی " را در 1648 به راه انداختند که مر کز رشد و شکوفایی هنر فرانسه شد. او هنرمندان را تحت حمایت خود گرفت و منتخبین آنها را به ایتالیا برای گذارندن دوره های آموزشی رهسپار کرد و موظفشان کرد تا تحت هر شرایطی بعد از هر سه ماه کار، یک " شاهکار " از خود بر جای بگذارند! و نتیجه همان شد که می خوانید: " نتيجه اين پرورش و ملی ساختن هنر در فرانسه ايجاد سرمايه عظيمی از كاخها، كليساها، مجسمه‌ها، پرده‌ها، فرشينه‌ها، سفالينه‌ها، مدالها، كنده كاريهای روی فلز و سكه بود كه عموما به مهر غرور و سليقه - با علامتهای خاص( پادشاه خورشيد مثال ) ممهور شده بودند. وضع حاصل، چنانكه برخی به شكايت اظهار داشته اند، پيروی هنر فرانسه از مركز رم نبود، بلكه تبعيت هنر رم از اراده لويی چهاردهم بود... كولبر( جانشین مازارن ) پول فرانسه را به كيسه ايتاليا می ريخت تا آثار هنری دوره‌های كلاسيك و رنسانس را خريداری كند. همه كوششها به كار می رفتند تا فر و شكوه امپراطور روم به پادشاه و پايتخت فرانسه منتقل شود. نتيجه ای كه به دست آمد دنيا را به شگفتی انداخت. لويی چهاردهم بزرگترين هنر پرور تاريخ شناخته شده است. " نتیجه همه آن کارها این شد که مرکزیت هنر و تمدن پس از صدها سال از ایتالیا به فرانسه منتقل شد. نام هایی چون فیلیپ دو شامپنی، لوسوئور نقاش ها و پیر پوژه به عنوان مشهور ترین مجسمه ساز آن دوران بودند. فرنسوا ژیراردون و برادران گاسپار نیز در ساخت حوض ها و پیکره ها دست داشتند. کویزووکس هم دوازده پیکره از لوئی چهاردهم ساخت. به این جمع مولیر، کورنی، راسین و لافونتن شاعر – انجمن دوستان چهارگانه - را هم بیافزائید تا ادبیات نیز نقشی در ساخت این معجون گوارای بعد از رنسانس داشته باشد. در دوران همین پادشاه بود که کاخ ورسای، موزه لوور و کاخ مارلی سن - ژرمن ساخته شد و در آنها با الهام از سبک باروک طراحی تجملاتی رایج شد. تجمل در همه شئون زندگی فرانسوی ها رایج شد، آنها ساده زیستی مذهبی دوران کلاسیک را بطور کل فراموش کردند و در تجمل و تزئین گوی سبقت را از همه جهانیان ربودند. اشرافیان و درباری ها که مجموعه مفت خورهایی بودند که فقط زمان جنگ و لشگر کشی به کار می آمدند و می توانستند از خدم و حشم خود لشگری ترتیب دهند قصر با شکوه ورسای را جولان گاه خود قرار دادند و در آنجا مشغول به افراط در انتخاب معشوقه و دوئل شدند ( گویا این دو ارتباطی منطقی با یکدیگر دارد! .
هر چه کردم خودم را به آن راه بزنم و بنابر وعده ای که داده بودم در همين قسمت قال قضيه فرانسه را بکنم و بگذرم نشد. و دليل آن هم پارامترهائی بود که در رشد تمدنی بنام فرانسه در عصر لوئی چهاردهم ديدم بود و بد ندانستم دوستان را - که کم کم تعداد نظراتشان از تعداد انگشتان يک دست هم کمتر شده است - نيز در حيرت خود شريک کنم. خودتان قضاوت کنيد که پارامترهای توسعه کشوری در سه قرن پيش چه بوده و ما پس از سه قرن کدام ها را بدست آورده ايم! در کنارش بدم نيامد و اميدوارم شما هم بدتان نيايد که کمی در آداب و رسوم اوج اشرافی گری غور کنم و نيز فساد را که خواه و ناخواه گريبان گير دولت متمول می شود نشان دهم. حرص و آز سيری ناپذير برای يافتن بازارهای خالی بيشتر و نيروی کار ارزان تر و ديگر چيزها که خود می خوانيد و اميدوارم بنده را از نظرات خود بيش از اين محروم نگذاريد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت دوازدهم
اما چگونه شد که فرانسه به " دروازه های تمدن بزرگ " رسید! داستان رشد حیرت انگیز فرانسه در زمان لوئی چهاردهم بیش از همه وابسته به فردی است که پس از اثبات خیانت نیکولا فوکه در سمت ریاست کل دارائی مملکت عهده دار این شغل شد. او کسی نبود جز " ژان باتیست کولبر " که پس از جشن بزرگ و پر هزینه ای که فوکه برای افتتاح یا معرفی لوور ترتیب داده بود مامور رسیدگی به کارهای وی شد: " برای نظارت بر عملیات فوكه، من كولبر را چون بازرسی در دستگاه دارایی همكار او ساختم ... و این مردی بود كه به وی حداكثر اعتماد را داشتم، زیرا هوش و پشتكار و درستیش را آزموده بودم .... کولبر گزارش داد كه هر چه به دست فوكه انجام میگیرد بر پایه فساد و اختلاس است. در هفدهم اوت 1661 فوكه پادشاه جوان را برای شركت در جشنی بزرگ به وو - لو - ویكنت دعوت كرد. شش هزار نفر مهمان غذای خود را در شش هزار بشقاب طلا و نقره صرف كردند; مولیر كمدی خیرهمسران خود را در میان باغ و گلزار محوطه جلو كاخ به روی صحنه آورد. ضیافت آن شب برای فوكه به قیمت ۱۲۰۰۰۰ لیور به اضافه آزادیش تمام شد. لویی احساس كرد كه آن مرد بیش از ظرفیت خود میدزدد... پادشاه در كمین نشست تا مدارك خیانتكاری رئیس كل دارایی تكمیل شوند. در روز پنجم سپتامبر به رئیس تفنگدارانش دستور داد كه فوكه را دستگیر كند... دادگاه به تبعید فوكه و ضبط داراییش رای داد. لویی رای دادگاه را به حبس ابد مبدل كرد. مدت شانزده سال آن وزیر خوشدل و خوشگذران در قلعه پینیرول در شهر پیمون به امید آزادی رنج كشید...". و پس از آن لوئی چهاردهم کولبر را به سمت ریاست کل دارائی منصوب کرد. او توانست با اعمال سیاست هایش حمایت عمومی را بدست بگیرد و در صنعت و فرانسه را به پیشرفت های چشمگیری برساند: " وی، كه خون طبقه بورژوا را در رگ ها داشت و در محیط اقتصاد و صرفه جویی بار آمده بود، طبعا از نابسامانی و بی نظمی انزجار داشت. گویی طبیعت و گردش دوران او را دست چین كرده بود تا كاخ ورسای آرشیو اقتصاد كشور فرانسه را از حالت ركود روستایی و تجزیه ملوك الطوایفی درآورد و آن را بر اساس نظام متحدالشكلی مبتنی بر صنعت، تجارت، كشاورزی، و دارایی ملی استوار سازد؛ نظامی كه با حكومت متمركز سلطانی مقتدر همگام باشد و شالوده مادی لازم برای نگاهداری قدرت و عظمت آن پادشاهی را به وجود آورد".
او در دوران خود توانست میزان بهره را به خوبی پائین بیاورد و وصول مالیاتها را منطقی سازد و از افراد کم بضاعت کمتر مالیات بگیرد؛ همین امر مایه شادمانی و حمایت طبقات کم درآمد از وی شد: " به درخواست كولبر، پادشاه یك دیوان عدالتتاسیس كرد تا به هر گونه اختلاس و خلافكاری مالی از سال 1635 به بعد، در مورد هر كس در هر مقام و موقعیتی باشد، رسیدگی كند. كلیه سازمانهای مالی، ماموران وصول مالیاتها، و موجران و رباخواران مكلف بودند كه دفاتر و اسناد خود را ارائه دهند و ثابت كنند كه عوایدشان را از راه‌های قانونی به دست آورده اند. هر كس كه در معاملات دست پاك نشان نمی داد، پایش دربند و داراییش ضبط میشد. دیوان عدالت ماموران خود را به سراسر كشور فرستاد و خبرچینان را مورد تشویق قرارداد... بسیاری از ثروتمندان به زندان افتادند و برخی از آنان بر چوبه دار شدند. طبقات بالا از وجود كولبر مخوف اظهار نفرت كردند، و طبقات پایین به شادی درآمدند. سرمایه داران در بورگونی شورشی علیه وزیر برپا ساختند، اما توده مردم سلاح به دست در برابر ایشان قیام كردند، و حكومت با زحمت بسیار توانست سرمایه داران را از آفت خشم مردم مصون دارد. سرانجام ۱۵۰۰۰۰۰۰۰فرانك از طرف سرمایه داران متمرد به خزانه كشور تادیه شد و ترس برای مدت یك نسل خیانتكاری های مالی را تعدیل كرد... ". او وام ها را هدایت شده پرداخت می کرد و به همین منظور توانست بسیاری از صنعتگران و پیشه وران را از کشورهای اطراف به فرانسه بکشاند که نتیجه اش رونق اقتصادی و پیشرفت صنعتی بود: " ... وی، با اعطای معافیتهای مالیاتی و وامهای دولتی و پایین آوردن نرخ بهره به پنج درصد، به پیشرفت اقدامات اقتصادی كمك شایان كرد. همچنین به صاحبان صنایع جدید اجازه داد كه از حق انحصار برخوردار شوند تا كارشان نضج بگیرد و براساسی محكم استوار شود. پیشه وران بیگانه مورد انواع تشویق های مالی قرار گرفتند تا فرانسه را مقر هنرنمایی خود سازند؛ شیشه گران ونیزی در سن - گوبن ماوا گزیدند؛ آهنگران سوئدی به پاریس دعوت شدند و یكی از هلندیهای پروتستان، پس از آنكه اطمینان یافت كه در فرانسه آزادی دینی خواهد داشت و دولت نیز سرمایه ای به او وام خواهد داد، كارخانه پارچه بافی بزرگی در شهر آبویل دایر كرد. در سال 1669، در فرانسه ۴۴۰۰۰ دستگاه بافندگی وجود داشت؛ شهر تور بتنهایی دارای ۲۰۰۰۰ كارگر نساجی بود ... در این دوره فرانسه توتكاری فراوان كرده و در صنعت ابریشم سازی شهرتی بزرگ به دست آورده بود. با افزایش لشكریان لویی چهاردهم كارخانه‌های پارچه بافی نیز متعدد شدند تا پوشش آنها را تامین كنند. براثر عوامل ترغیب آمیز، صنایع فرانسه بسرعت توسعه یافتند. بسیاری از آن صنایع محصولاتی برای بازار داخلی و بازار بین المللی تولید میكردند، و پاره ای از آنها چنان رونق یافتند كه از لحاظ تجهیزات، سازمان اداری، و حجم بهره برداری به مرحله اقتصاد سرمایه داری رسیدند". شاید بتوان وی را به عنوان اولین شارع کنترل کیفیت دولتی به حساب آورد. او برای اولین بار کیفیت محصول را مبنای امتیاز قرار داد و برای تولید محصولات بد و بدون کیفیت جریمه قائل شد: " ... كولبر، كه پیوسته اشتیاق مفرط به برقراری نظم و كارآیی داشت، صنایع را ملی كرد و مقررات صنعتی را با نظارت شوراهای بخش و اصناف به طرزی متراكم توسعه داد. هزاران بخشنامه روشهای تولیدی، اندازه و رنگ و جنس محصولات، و ساعات و شرایط كار را معین و محدود میكردند. در هر شهر هیئت های ناظر مامور بودند كه از به بازار آمدن هر نوع محصولات كارخانه ای و دستی نامرغوب جلوگیری به عمل آورند. نمونه‌های مصنوعات معیوب با نام سازنده یا كارخانه دارانشان در معرض تماشای عمومی قرار داده میشدند. اگر خلافكار جرم خود را تكرار میكرد، در دادگاه صنفی مورد مواخذه قرار میگرفت؛ و اگر بار سوم محصولی معیوب به بازار میفرستاد، در شارع عام به تیری بسته میشد تا مردمان او را لعن و تحقیر كنند ... ".
در عالم تجارت او و بسیاری دیگر از هم کیشان اروپائیش به روش " مرکانتیلیسم " اعتقاد داشتند: " كولبر در عالم تجارت نیز، مانند همه سیاستمداران زمانش، بر این عقیده بود كه اقتصاد ملی باید حداكثر ثروت و بی نیازی را در كشور تامین كند؛ و نیز چون طلا و نقره به عنوان وسیله مبادله عناصری آنچنان ارزنده اند، پس تجارت ملی باید براساس "تعادلی به سود كشور تنظیم شود" - بدین معنی كه مقدار صادرات بر واردات فزونی داشته باشد تا سیلی از طلا و نقره را به درون كشور بكشاند. تنها از این راه بود كه فرانسه، انگلستان، و ایالات متحده هلند كه معدن طلا و نقره ای نداشتند، میتوانستند نیازمندیهای خود را برآورند و در هنگام جنگ ساز و برگ لشكریانشان را تامین كنند... ". این امر ناخود آگاه موجب استثمار کارگران برای ایجاد امکان رقابت قیمتی محصول با دیگر کشورها می شد ولی از سوی دیگر عامل تجمع سنگ های گرانبها در کشور بود: " بدین ترتیب، برحسب نظریه اقتصادی كولبر، مزد كارگران می بایست كم باشد تا حاصل دسترنجشان بتواند در بازارهای خارجی رقابت كند و طلا را به درون كشور بیاورد؛ پاداش كارفرمایان می بایست زیاد باشد تا ایشان را به تاسیس صنایع و تولید مصنوعات برانگیزد، بخصوص تولید اجناس تجملی كه گرچه در جنگ مصرفی نداشتند، با اندك هزینه صادراتی سود هنگفتی به بار می آوردند؛ و نیز نرخ بهره می بایست نازل باشد تا معامله گران را به وام گرفتن از دولت ترغیب كند ... بنابر آنچه گذشت، در نظر كولبر (همچنانكه در نظر سولی، ریشلیو، و كرامول) خاصیت ذاتی تجارت عبارت بود از صدور اجناس ساخته شده برای به دست آوردن طلا یا مواد خام". ملاحظه می فرمائید که چه ترکیب خوبی خواهد بود اینچنین سیاست تجارئی!! از سوئی کم بودن حقوق کارگران به عنوان اصلی ترین هزینه بی بازگشت و ترغیب کارفرمایان برای تاسیس صنایع و استثمار بیشتر و نهایتا صادرات محصول در شرایط ایده آل می تواند چه سرمایه هنگفتی را به جیب کشور و دولت بریزد! عجیب نیست اگر با این سیاست سرعت رشد تجاری و صنعتی فرانسه ناگهان شدت بگیرد.
با شدت گرفتن تجارت بناچار بایستی برای ارتباطات نیز فکری می شد. هم از این رو بود که کولبر به فکر ترمیم و تاسیس راه های داخلی و خارجی افتاد: " او كوشش بسیار كرد تا برای سهولت حمل و نقل داخلی راه‌هایی تازه بگشاید. ابتدا شبكه ای از جاده‌های پادشاهی به وجود آورد كه در اصل فایده نظامی داشت، لیكن در توسعه تجارت نیز سودمند افتاد... به پیشنهاد پیر پول دو ریكه، كولبر دوازده هزار نفر را به حفر كانال بزرگ لانگدوك گماشت. طول آن كانال 260 كیلومتر بود و ارتفاع آن از سطح دریا گاهی به 253 متر میرسید.

۲۴ مهر ۱۳۸۳

لنسان سنتی / انسان مدرن - ادامه

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت پنجم
ولی آنچه که تفکر روشنگری را در بنیان خود دچار تحول جدی کرد، تغییر دیدگاه هایی بود که در فلسفه و جهان بینی پیدا شد و آنچنان شالوده های جهان بینی دوران ما بعد خود را متحول کرد که هنوز بسیاری از متفکران بر این باورند که بنیان گذار تفکر نوین از همان دوران سرچشمه می گیرد. در این میان از نام دو نفر نمی توان بسادگی گذشت. رنه دکارت ( قرن شانزده و هفده ) فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی که با شک کردن به همه چیز و دور ریختن تمامی اطلاعات بدون پایه سعی کرد به بدیهیاتی دست یابد تا بر آنها شالوده آگاهی های خود پایه ریزد و اینکه تا چه حد موفق بوده و نظر دیگر فلاسفه هم عصر یا متاخر آن چه بوده است بماند. اما همین نکته که شک به آنچه قرن ها بدیهی بوده است و نقد اصول تغییر ناپذیر گذشته چیزی است که نباید بسادگی از آن گذشت چرا که اساس مدرنیته را در خود نهفته دارد. دیگری فرانسیس بیکن ( قرن شانزدهم ) ایتالیایی است که با تئوری جدایی فلسفه از الهیات اولین مبانی نظری تفکیک شئونات مذهب از علم و فلسفه را بنیان نهاد. او معتقد بود که فلسفه باید کاملا متکی بر عقل باشد و آنجا که احکام دینی در نظر عقل محض کاملا نامعقول نماید، هم آنجاست که ایمان در حد اعلی آن به پیروزی رسیده است. او قائل به فلسفه عملی بود و بر این اعتقاد بود که بشر توسط اکتشافات و اختراعات خود می تواند و باید بر نیروهای طبیعت غالب شود.
در اینجا نکته ای حائز اهمیت است و آن نشو و نمای اولین تفکیک ها در مباحث نظری است. تا پیش از آن همه موضوعات نظری به هر شکل در دل مکاتب مذهبی رشد می کرد و تعلیم داده می شد. حتی علم نیز از این قاعده مستثنی نبود به این معنا که مدارس عهد وسطی و حتی تا حوالی قرن چهاردهم همه چیز را در کنار درس اصلی یعنی مباحث و مسائل مذهبی تعلیم می دادند و به همین دلیل هر آنچه در این مکاتب آموزش داده می شد ناخودآگاه از فیلتز انگیزیسیون می گذشت تا ناگهان کلام کفر آلود شایع نشود. اینک اما در نظریه بیکن ماجرا فرق کرده است، او تفکیک مذهب را از علم و فلسفه خواستار شده و تا آنجا پیش می رود که بجز استدلال در مورد وجود خدا مابقی را به کشف و شهود که کاملا غیر علمی و غیر منطقی هستند می سپارد. انصافا باید اقرار کرد که این نظریه ریشه های خوبی را برای نظریه سکولاریسم گسترانده است!. او همچنین از جمله فلاسفه ای بود که مجددا استقرا را در برابر قیاس احیا کرد و پنج عادت فکری را بر شمرد و همگان را از آنها زنهار داد. با توجه به اهمیت این پنج موضوع اجازه می خواهم و آنها را از کتاب " تاریخ فلسفه غرب " مستقیما بازگو می کنم.
بیکن این عادات ناپسند فکری را به نام " بت " نامید و معتقد بود که آنها مردم را به اشتباه می اندازند. " بت های قبیله ای " ، آن عادت هایی است که فطری بشر است؛ از آن جمله خصوصا این عادت را ذکر می کند که بشر از پدیده های طبیعی نظمی بیش از آنچه واقعا در آنها موجود است انتظار دارد. " بت های غار " سبق ذهن های شخصی است که وجه مشخص شخص محقق است. " بت های بازاری " مربوطند به جبر کلمات و دشواری مصون داشتن ذهن از تاثیر آنها. " بت های تئاتر " آنایی هستند که به طرز تفکرهای مقبول و مرسوم مربوط می شوند و از این جمله به طبع ارسطو و مدرسیان برای بیکن بیش از همه قابل ذکرند. و دست آخر از " بت های مکاتب " نام می برد، که عبارتند از این گمان که فلان قانون کور ( مثلا قیاس به تعبیر وی ) می تواند جای قضاوت را بگیرد.
از نوشته بالا میتوان دریافت که این نظریات چقدر می تواند در شکل گیری ایده های جدید موثر باشد. بعد ها موضوعاتی بنام آفات شناخت و پس از آن شناخت علمی مورد بحث و بررسی محققان و فلاسفه قرار گرفت که شاید از گفته های بالا بی تاثیر نبوده اند.

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت ششم
و اما در علم در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، کپرنیک کشیش که در تمامیت اعتقاد و ایمانش محلی از تردید نبود نظریه گردش سیارات بدور خورشید را در کتاب " در گردش افلاک " ( 1543 ) انتشار داد که ناخدا خواسته در بطن خود بر نظریه حاکم کلیسایی مبنی بر مرکزیت زمین برای همه کائنات خط بطلان کشید و زمین – به عنوان محل سلطنت مسیح – را از مقام شامخ خود پائین کشید و در حد یکی از صدها هزار نقطه نورانی در شب های آسمان تنزل داد. از سوی دیگر آنچه در کپرنیک بیشتر دارای اهمیت است روشی است که در رسیدن به نتیجه یک نظریه انجام می داد. او از طریق آزمایش و خطا و اندوختن تجربیات آنها به نتایج علمی دست یافت، آنچه که اکنون نیز به عنوان " روش علمی " شناخته و آموزش داده می شود. پیشتر روش رسیدن به نتایج علمی کشف و شهود بوده و به تعبیری بیشتر از طریق فلسفه بافی و استقراء و قیاس به نتیجه می رسیدند و نه از طریق آزمون و خطا. با دستیابی و شیوع همین نکته ساده تاریخ علوم جهان دستخوش تحولی آنچنان شد که انقلاب علمی قرن هفده و هجدهم مرهون کشف چنین روشی بوده است. در وصف شرایط اعلام نظریه کپرنیک همین کافی است که بگوییم هم کلیسای کاتولیک و هم کلیسای پروتستان بر علیه او شوریدند و بعد از آن در اواخر قرن شانزدهم تیکو براهه ( 1546-1601 ) با نیم رجعتی به نظریه کلیسایی، خورشید و ماه را به دور زمین گرداند و ستارگان را به دور خورشید!
ولی تیکو براهه نیز به نوبه خود اثری مثبت در تغییر روش علمی داشت و آن به دلیل روش مشاهده و رصد گیری ستارگان است. او ساليان سال اوضاع ستارگان را ثبت کرد و نمایشی از صبر و دقت علمی را نشان داد. کپلر ( 1571-1630 ) نیز که شاگرد او بود و از مشاهدات وی استفاده های بسیار کرد توانست کشف سه قانون حرکت سیارات را از روی آن مشاهدات به نام خود ثبت کند. یکی از سه قانون گردش سیارات حرکت با سرعت متغیر آنها بود که سبب حیرت عالمان سنتی می شد، چرا که از نظر آنها سیر گاه خرامان و گاه شتابان سیارات با وقار و متانت آنها مغایرت داشت! دیگر قانون حرکت سیارات آنها را بر مدار بیضی حرکت می داد که منطق کلاسیک آن را بر نمی تابید چرا که زیبایی شناسی کلاسیک در حرکت اجرام آن را دایروی می پنداشت و نمی پذیرفت که افلاک در یک شکل غیر منطبق بر زیباشناسی حرکت کنند. این ماجراها که هر یک سالها مصروف قبول و جا افتادن آن در میان مذهبیون و عامه شد نمونه هایی بودند از آنچه که بر نظریه های نوین در زمان خود گذشت. ولی به هر حال رشد و شکوفایی نظریه های نوین علمی که از همین دوران آغاز شد، راه خود را در میان ناملایمات و مقاومت های حکومت باز کرد و به نهضت شکوفایی علمی منجر شد که اگر چه در قرن پانرده و شانزدهم آغاز شد ولی تا اواسط قرن هفدهم خود را به تمامی نمایش نداد.
پس از این دو تن – کپرنیک و کپلر – که در نجوم تحولات را آغاز کردند، گالیله ( 1564-1642 ) مسئولیت انتقال تاریخی از نجوم به فیزیک را به عهده گرفت تا موثر ترین نظریه علمی و بزرگ ترین نابغه عصر شکوفایی دوران علم پا به عرصه وجود بگذارد. او کسی نیست بجز ایزاک نیوتن ( 1642-1727 ) که نظریاتش در فیزیک، نجوم و ریاضیات تاثیری انکار ناپذیر بر کلیه نظریات و دیدگاه های علمی و فلسفی در دوران خود و بعد از آن بود. ولی گالیله از جاذبه مطرح شده در قانون سوم کپلر جاذبه و شتاب را استنتاج کرد که از یک سو به حرکت غیر دایروی و سرعت نایکنواخت اجرام سماوی باز می گشت و از سوی دیگر به چند و چون سقوط اجسام در زمین ارتباط داشت. یک طرف نجوم و طرف دیگر قوانین فیزیک. تعریف " شتاب یعنی تغییر سرعت در مقدار و یا جهت " شیرازه نظریه گالیله بود که به نظر متاخرین در این باب متفاوت بود. نظریه قدما می گفت که حرکت طبیعی اجسام سماوی دایره است و حرکت اجسام زمینی خط مستقیم و اگر جسم زمینی را به حال خود بگذاریم کم کم خواهد ایستاد. گالیله اما می گفت که هر جسمی فارغ از سماوی یا زمینی اگر نیروی خارجی بر آن اعمال نشود در حرکت مستقیم خود با سرعت ثابت ادامه خواهد داد و نیروی اعمالی می تواند در راستا و یا در سرعت آن جسم تغییر حاصل کند که در هر دو صورت شتاب نامیده می شود. همچنین او قانون شتاب را کشف کرد و آن مثال معروف سقوط پر و گلوله در خلاء در اثبات همین موضوع است. او در این مورد دست به یک تصور علمی زد و فرض کرد که اگر بتوان ستونی بدون هوا ایجاد کرد این دو جسم در یک زمان و با یک سرعت به زمین خواهند رسید. این امر محقق نشد مگر زمانی که در تاریخ 1654 ماشین تخلیه هوا اختراع شد و صحت نظر گالیله تائید شد. در همان زمان این امکان نیز به وجود آمد تا شتاب جاذبه زمین اندازه گیری شود. او قوانین حرکت پرتابی را که اکنون به عنوان یک مسئله کلاسیک در دبیرستان ها تدریس می شود را نیز کشف کرد.

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هفتم
حتما بیاد دارید که گالیله -اگر نه اولین- ولی از جمله اولین کسانی بود که استفاده از تلسکوپ را به معنای واقعی عملیاتی کرد و با آن نتایجی گرفت که کلیسا را چندان خوش نیامد و موجب محاکمه او شد. او چرخش زمین را اعلام کرد و نشان داد که تعداد سیارات منظومه شمسی هفت نیست. فرموش نکنیم که عدد هفت به مراتب بیش از اعتقادات ما، در مسیحیت مقدس است و همین امر به نوعی به سخره گرفتن مقدسات آن دوران محسوب می شد. برتراند راسل در مورد محاکمه گالیله و پس از آن چنین می گوید: " تفتیش عقاید توانست که حیات علم را در ایتالیا پایان دهد، و از آن پس تا قرن ها علم در آن سرزمین احیا نشد؛ اما نتوانست مانع مردم در قبول نظریه مرکزیت خورشید شود و با حماقت خود صدمات سنگینی به کلیسا زد. اما خوشبختانه کشورهای پروتستانی نیز وجود داشتند و در آن کشورها روحانیان هر اندازه هم مایل و مشتاق بودند که علم را از پیشرفت باز دارند، باز نمی توانستند زمام دولت را بدست بگیرند..." و این از برکات کارهای ماتین لوتر بود.
حضور نیوتن ( 1642-1727 ) و قوانین سه گانه مکانیک کلاسیک او - که الحق به تمامی مدیون گالیله است – و قانون جاذبه عمومی او در واقع تیر خلاصی بود که به نگاه سنتی زمین به عنوان مرکز همه کائنات زده شد و معلوم شد که زمین هم چون همه اجرام قابل رویت و غیر قابل رویت تابع قوانین کاملا ثابت و خشک مکانیک است و با فرمولهای ریاضی قابل محاسبه و پیش بینی است. این بود حاصل صدها سال مبارزه دانشمندان برای اثبات علمی مطالبی که اکنون به عنوان بدیهیات مطرح می شود. جنگی تمام عیار که توسط ژنرالی تمام ستاره چون نیوتن خاتمه یافت، اما هر جنگ و پیروزئی در خود یک دیکتاتوری را پرورش می دهد : " پیروزی نیوتن چنان کامل و قطعی بود که بیم آن می رفت که نیوتن ارسطوی ثانی شود و بصورت مانعی بزرگ و دست نیافتنی در برابر پیشرفت در آید. در انگلستان یک قرن از مرگ او گذشت تا مردم توانستند خود را آن اندازه از زیر سلطه اش بدر آورند که بتوانند در زمینه هایی که مورد بحث و تحقیق او قرار گرفته بود، دست به کارهای تازه بزنند."
درهمین دوران بود که با اهمیت یافتن اندازه گیری، ابزارهای سنجش نیز رشد کردند. میکروسکوپ (1590 )؛ تلسکوپ ( 1608 ) توسط لیپراشی؛ دماسنج توسط گالیله ( احتمالا )؛ هواسنج توسط توریچلی شاگرد گالیله؛ ماشین تخلیه هوا ( قرن هفدهم ) توسط گریک؛ و تکمیل ساعت به عنوان ابزار سنجش زمان درهمین دوران ساخته و شناخته شد. بجزعلوم نجوم و مکانیک درعلوم دیگر نیز وضع چندان بدتر نبود و درهمان عصر کشفیات زیادی به ثبت رسید که همگی ناخودآگاه در فروپاشی امپراطوری کلیسا اثرات انکار ناپذیری داشت که از آن میان می توان کشف مغناطیس؛ کشف اسپرماتوزوئید و شناسایی قانون بویل در مورد ارتباط فشار، حجم و دمای گازها اشاره کرد.
ولی آن چه از همه بیشتر در مبانی نظری علوم و حکمت مدرنیته موثر واقع شد مسلما تحولاتی بود که در نگرش های فلسفی در این دوران ایجاد شد که البته از انقلاب های فنی و زیست شناسی تاثیرات بسزایی کسب کرده بود. شاهد این مدعا رنه دکارت ( 1596-1650 ) است که به حق واضع فلسفه جدید نام گرفته است. او که یک ریاضی دان و هندسه شناس بود - هندسه تحلیلی از اختراعات اوست و فرموش نکنیم که مختصات دکارتی، همان دو محور عمود بر هم، پایه اندازه گیری و شناسایی اجسام است - و با مسائل مکانیک دوره خودش هم آشنائی کافی داشت و گاهی هم سعی کرد در زیست شناسی و طب دست ببرد، در مجموع زندگی طولانی نداشت. او را بیشتر به شک معروفش می شناسند " من فکر می کنم پس هستم " ولی این تنها محصول ذهن فلسفی او نبود که پایه ای بود تا مبحث شناخت دنیای خارج از انسان بررسی و نقد شود. به همین ترتیب " شناخت شناسی " و بررسی حوزه توانائی های انسان در رسیدن به واقعیت جهان خارج نیز ازهمین جمله استنتاج شد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هشتم
دکارت که درس خوانده مکتب یسوعی " لافلش " است از همان کودکی پس از آنکه بر همگان مشخص شد به دلیل ضعف جسمانی ناشی از سرایت سل هنگام تولد قادر به برخاستن صبح زود نیست، به وی اجازه دادند تا کمی دیرتر در کلاس های صبح شرکت کند و این فرصت مغتنمی بود برای کودک اهل مطالعه تا کتاب ها را یکی پس از دیگری تمام کند و همان ها در بزرگسالی پشتوانه مناسبی برای ارائه نظریاتش در کتاب های مختلف شد. کتاب های مهم او " اصول فلسفه " که در آن نظریات علمی خود را منتشر کرد ( 1644 )؛ " مقالات فلسفی " در باره عدسی ها و هندسه (1637 )؛ و کتاب های " گفتار در روش " ( 1637 ) و " تفکرات " ( 1642 ) که در آنها پایه فلسفه خود را براساس شک می ریزد. در این دو کتاب ابتدا به دنبال زمینه ای مطمئن برای پایه ریزی اصول شناخت می گردد و به همین منظور به هر آنچه می تواند شک کند می پردازد " و چون پیش بینی می کند که این جریان مدتی بطول خواهد کشید، عزم می کند که در این مدت رفتار خود را مطابق قواعدی که مورد قبول عموم است تنظیم کند. این کار باعث می شود تا عواقب محتمل تشکیکات او در عمل مانع عمل ذهنش نباشد. "
او در رساله معروف به گفتار در روش، دكارت نخستين اصلی را اعلام داشت كه به تنهايی كافی بود همه طرفداران اصول ديرين را به دشمنی با او برانگيزد; خصوصا آنكه رساله مذكور به زبان ساده فرانسوی نوشته شده بود، و همه كس ميتوانست آن را درك كند. دكارت در اين رساله چنين نوشته است كه ميخواهد همه اصول را رد كند، همه مراجع، مخصوصا ارسطو، را كنار بگذارد، و همه چيز را مورد ترديد قرار دهد. همچنين ميگويد: "علت عمده خطاهای ما در پيشداوريهای زمان كودكی ماست... اصولی كه من در جوانی آنها را پذيرفتم، بی آنكه درباره حقيقت آنها تحقيق كرده باشم." اما اگر همه چيز را مورد ترديد قرار ميداد، از كجا ميتوانست شروع كند. او در ابتدا از حواس خود شروع می کند " آیا میتوانم شک کنم که در اینجا کنار آتش نشسته ام و یک قبا به تن دارم؟ آری، زیرا که گاهی خواب دیده ام که اینجا نشسته ام، و حال آنکه در واقع برهنه در رختخواب بوده ام. بعلاوه دیوانگان گاه دچار توهماتی می شوند، پس ممکن است من هم دچار چنین وضعی باشم."
او سپس به عنصر رویا می پردازد که تصویر اشیائ واقعی هستند که می تواند دخل و تصرف هایی در آنها صورت گرفته باشد " ممکن است اسب بال داری در خواب ببینید، اما این خواب را فقط سبب می بینید که اسب و بال را جداگانه دیده اید " و نتیجه می گیرد که طبیعت متجسم بطور کلی، که شامل موضوعاتی از قبیل امتداد و قدر و عدد می شود، کمتر از اعتقاد به اشیاء جزئی می تواند مورد تردید واقع شود. پس حساب و هندسه حتی در مورد اشیاء جزئی سر و کار ندارند، از فیزیک و نجوم متیقین ترند. و سپس به این نتیجه می رسد که در حساب و هندسه هم می توان شک کرد " شاید هر وقت من می خواهم اضلاع مربع را بشمارم، یا دو را با سه جمع کنم، خدا باعث می شود که اشتباه کنم." و پس از یک استنتاج طولانی در مورد ناصواب بودن چنین نامهربانی به خداوند بدنبال دستاویز دیگری برای شک کردن می گردد: " اما یک چیز باقی می ماند که نمی توانم در آن شک کنم، و آن اینکه اگر من وجود نمی داشتم، هیچ شیطانی هر چند زیرک، نمی توانست من را بفریبد. ممکن است من بدن نداشته باشم و این بدن وهمی بیش نباشد؛ اما اندیشه غیر از این است."
و چنین بود که هسته اصلی نظریه دکارت متولد شد " می اندیشم، پس هستم ". او با این نظریه روح را بر ماده ارجحیت داد و مهم تر از آن " ذهن من " را از دیگر اذهان قابل اتکاء تر دانست. هم بر این اصل آنچه که به عنوان دیگر نتیجه فلسفه دکارتی قابل بررسی است آن است که " ماده، اگر هم در خارج از ذهن من موجود باشد و قابل شناخت هم باشد، علم بر آن از راه استنباط از آنچه از ذهن معلوم است حاصل می شود.". دکارت پس از آن به پایه ریزی فلسفه خود بر اساس شالوده اصلی منطق خود می پردازد و ابتدا " من " را از " ذهن من " نتیجه می گیرد و سپس به این قاعده کلی می رسد که: " هر چیزی که با وضوح بسیار و تمایز بسیار به تصور ما در آید صحیح است. " و البته خود اذعان می دارد که تصور کاملا واضح بسادگی قابل تشخیص نیست و شک کردن را معیار اندیشیدن می شناسد و اندیشه ها را به سه دسته تقسیم می کند : 1- آنهایی که فطری هستند؛ 2- آنهایی که خارجی اند و از بیرون می آیند؛ 3- آنهایی که من اختراع می کنم. اندیشه در اصطلاح دکارت به مدرکات حسی اطلاق می شود.