۱۲ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت هيجدهم

انگلستان:
جالب است که بدانیم پیشی گرفتن انگلستان از فرانسه در علوم نیز بنا بر نظر مورخین، استقلال آکادمی های علمی انگلستان از حکومت و ناخوآگاه از مذهب حکومتی شناخته شده است: " ... لیكن اتكای آن ( فرانسه ) به پادشاهی كه با كلیسا پیوستگی نزدیك داشت موجب زیان دانش شد و انگلیسی ها از آن پیشی گرفتند. از خصوصیات انگلستان این بود كه آكادمی های علمی در آن جا بنیادهای خصوصی بودند و فقط بر حسب اتفاق از دولت یاری می گرفتند...". در انگلستان مقارن لوئی چهاردهم؛ در کشاکش اعدام چارلز اول (۱۶۴۹) و اعلام الغای سلطنت و جنگ های کرامول برای تسلط بر کشوری که هفت سال اغتشاش را پشت سرگذاشته بود، حضور فیلسوفان و دانشمندان چندان منطقی بنظر نمی رسد ولی شاید همین مشغولیت دولت مردان به مسائل جانبی، فضائی را برای هنرمندان و دانشمندان باز کرد تا فارغ از ماجراهای تحمیلی به علم و فلسفه خود بپردازند.
برای کشوری چون انگلستان با شرایط محصول دوران گذار موقتی از سلطنت ( ۱۶۴۹ ) به سلطنت ( ۱۶۶۰ )، و تنوع بومی و مذهبی کشورهای نیمه مستقل ایرلند و اسکاتلند و ولز که تاریخشان مملو از نهضت های استقلال طلبی و جدایی خواهی است، این یازده سال حامل تجربه ئی تلخ و ناگوار از شکست های پیاپی شورش های آنهاست. پس از اعدام چارلز اول و فرار چارلز دوم به پاریس، در انگلستان "یك شورای دولتی را كه از سه ژنرال، سه لرد، سه قاضی و سی عضو مجلس عوام تشكیل شده بود و همه آنان از استقلالیان، یعنی پیرایشگران جمهوریخواه، بودند به عنوان قوه مجریه مجلس عوام نامزد كرد. در ۱۹ مه مجلس عوام با بیانیه زیر رسما جمهوری انگلستان را تاسیس كرد: « انگلستان از این پس به عنوان یك مشترك المنافع، یا كشور آزاد، با اختیارات فایقه این ملت، به وسیله نمایندگان مردم در پارلمنت و كسانی كه از طرف آنان به عنوان وزیران تعیین خواهند شد و زیر نظر ایشان به خیر و صلاح مردم كار خواهند كرد اداره خواهد شد.»".
این جمهوری، شباهتی به تعریف جمهوری دموکراتیکی که در تصور ما شکل گرفته است نداشت و عملا حکومتی شورایی از فئودال ها بود که در زیر چتر حمایت دیکتاتوری قدرتمند چون الیور کرامول رشد کرده بود. اگر چه چنین حکومتی پس از چند سال هرج و مرج مطلق و در نبود یک عقیده دموکراتیک قابل پیش بینی بود ولی کرامول در این عمل گوی سبقت را از بسیاری از پیشینیان خود ربود و هزاران ایرلندی و اسکاتلندی شورشی را به نام مسیح و قدرت خداوند به کام مرگ کشاند: " وقتی كه او در ماه اوت در دوبلن پیاده شد، اورمند قبلا در رثماینز از نیروهای وفادار به مشترك المنافع انگلستان شكست خورده و با ۲۳۰۰ تن سربازان باقیمانده اش به شهر مستحكم در ویدا در ساحل رود بوین عقب نشینی كرد، آن را با یك حلقه ناگهانی گرفت (۱۰ سپتامبر ۱۶۴۹)، و فرمان داد تا تمام افراد زنده پادگان كشته شوند ... برخی از غیر نظامیان مشمول قتل عام واقع شدند؛ هر كشیشی كه در شهر بود كشته شد؛ بر روی هم در حدود ۲۳۰۰ نفر در این كشتار فاتحانه جان باختند. كرامول خداوند را در افتخار این كامیابی شركت داد و چنین گفت: «می خواهم كه تمام قلب های شریف جلال این فتح را به خدای نسبت دهند، زیرا سپاس این مرحمت به او تعلق دارد.»". ولی این جنگ تا سه سالبعد ادامه یافت وپس از کشته شدن یک هزار پانصد تن دیگر و قریب به دوهزار سرباز دو شهر دیگر هم فتح شد ونهایتا در اگوست ۱۶۵۲ پس از یک مهاجرت اجباری ایرلندی ها: " سیاست كشتار ترك شد، شورشیان بخشوده شدند، و به موجب شرایط موسوم به اصول كیلكنی (۱۲ مه ۱۶۵۲) تقریبا تمام شورشیان به این شرط كه بلامانع مهاجرت كنند تن دادند. به موجب قانونی به نام قانون آرامش ایرلند ( ۱۲ اوت )، تمام یا قسمتی از املاك آن عده از ایرلندی ها كه صرفنظر از ایمانشان نمی توانستند وفادار بودن خود را به جمهوری انگلستان ثابت كنند مصادره شد؛ بدین گونه، دو و نیم میلیون جریب از خاك ایرلند به سربازان غیر نظامیان انگلیسی یا ایرلندی، كه در ایرلند از كرامول پشتیبانی كرده بودند، منتقل شد؛ دو سوم خاك ایرلند به دست انگلیسیان افتاد." ونتیجه کار چه بود؟: " سر ویلیام پتی حساب كرد كه از یك جمعیت۱۴۶۶۰۰۰ نفری در ایرلند در۱۶۴۱، تعداد۶۱۶۰۰۰ تن تا ۱۶۵۲ بر اثر جنگ، گرسنگی، یا طاعون تلف شده بودند. یك افسر انگلیسی گفت كه در برخی ولایتها « انسان موجود زنده اعم از انسان، حیوان یا پرنده نبیند » ... مذهب كاتولیك غیرقانونی شد؛ روحانیان كاتولیك فرمان یافتند كه ایرلند را ظرف بیست روز ترك كنند؛ پناه دادن یك كشیش سزای مرگ داشت؛ برای غیبت از مراسم مذهبی پروتستان در یكشنبه‌ها مجازات های سخت تعیین شده بود؛ ضابطان دادگستری مجاز بودند كودكان كاتولیكها را بگیرند و به انگلستان بفرستد تا به آیین پروتستان تربیت شوند. تمام اعمال غیر انسانیی كه بعدا كاتولیكها در سالهای ۱۶۸۰-۱۶۹۰ نسبت به پروتستانهای فرانسه مرتكب شدند، در دهه ۱۶۵۰-۱۶۶۰ از طرف پروتستانها نسبت به كاتولیكهای ایرلند انجام گرفتند. مذهب كاتولیك جزئی جدا ناشدنی از میهن پرستی ایرلندی شد، زیرا كلیسا و مردم مانند یك جامعه رنجكش به هم پیوند خورده بودند. آن سالهای مرارت بار، مانند یك میراث نهفته از نفرت، در خاطر ایرلندیها باقی ماند."
وضعیت اسکاتلند هم چندان بهتر از ایرلند نبود. آنها که از تحویل چارلز اول به انگلستان و پس از تحقق نیافتن وعده ها؛ پشیمان شده بودند : " در ۵ فوریه ۱۶۴۹، كمتر از یك هفته پس از اعدام چارلز اول، پارلمنت اسكاتلند چارلز دوم پسر او را، كه در آن هنگام در هلند بود، پادشاه بالاستحقاق بریتانیای كبیر، فرانسه و ایرلند اعلام كرد." و از وی دعوت شد تا به سلطنت در اسکاتلند باز گردد. چارلز نیز دعوت را مغتنم شمرد و در ۲۳ ژوئن ۱۶۵۰ در اسکاتلند پیاده شد. همین مسئله پای کرامول کبیر را به آنجا کشید: " كرامول به پارلمنت پیشنهاد كرد كه خود او فورا، بی آنكه منتظر حمله اسكاتلندیها شود، به اسكاتلند حمله كند. كرامول، كه به جانشینی فرفکس مستعفی منصوب شده بود، نیروهای خود را با تصمیم و سرعت معمول متشكل ساخت و در راس شانزده هزار سرباز از مرز اسكاتلند عبور كرد ( ۲۲ ژوئیه ۱۶۵۰). در ۳ اوت نامه شدیداللحنی به كمیسیون مجمع عمومی كلیسای اسكاتلند فرستاد. در آن نامه نوشته بود: « آیا آنچه شما می گویید بدون هیچ اشتباه با كلام خداوند موافق است من به نام مسیح تقاضا میكنم كه تصور كنید ممكن است اشتباه كرده باشید.» در دانبار (۳ سپتامبر) ارتشهای عمده اسكاتلند را منهزم كرد و ده هزار تن اسیر گرفت؛ بزودی بر ادنبورگ و لیث مستولی شد. واعظان اسكاتلندی آبرو و لغزش ناپذیری خود را از دست دادند؛ افسران تصفیه شده بزودی فرا خوانده شدند و شتابان در سكون تاج شاهی را بر سر چارلز دوم گذاشتند. كرامول در ادنبورگ بیمار شد و كشمكش تا چندین ماه معلق ماند." و بدین ترتیب چارلز دوم در راس سپاه اسکاتلندی خود وارد انگلستان شد و بدنبال آن کرامول نیز به اتگلستان آمد: " در ووستر نبردی درگرفت (۳ سپتامبر ۱۶۵۱) كه مشترك المنافع را حفظ كرد و دوباره موجب تبعید چارلز شد؛ نیروهای كمتر كرامول، با استراتژی برتر و شجاعت بیشتر سی هزار اسكاتلندی را مغلوب كردند". نتیجه این جنگ مغلوب شدن کامل سپاه چارلز و فرار شهر به شهر او تا ساسکس و خروج او از کشور توسط یک قایق بسمت فرانسه بود. ولی اسکاتلند بعد از چارلز امتیازات خود را از دست داد: " اسكاتلند به تابعیت انگلستان درآمد و پارلمنت جداگانه اش منحل شد، اما اجازه یافت كه سی نماینده به پارلمنت لندن گسیل دارد. كلیسا با ممنوعیت مجامع عمومیش و با تحمل تمام فرقه‌های صلح جوی پروتستان، تنبیه شد. از لحاظ اقتصادی، اسكاتلند از آزادی جدید تجارت با انگلستان بهره مند شد، اما از لحاظ سیاسی منتظر بازگشت خاندان استوارت بود و برای آن دعا میكرد."
به این ترتیب بود که آرامش برای مدتی به کشورهای متحد انگستان، ایرلند، اسکاتلند و ولز با رعب و وحشت و سرکوب بازگشت؛ ولی برای کرامول فاتح چندان افتخاری نصیب نشد چرا که روحیه ضد استبدادی از یک سو و تمایلات سلطنت طلبی از سوی دیگر برای این ممالک جو نارضایتی را به ارمغان آورده بود چنانچه پس از بازگشت کرامول فاتح از جنگ اسکاتلند، استقبال آنچنان باشکوه بود که: " كرامول با فتحی نه چندان درخشان به لندن بازگشت. چون دید كه جمعیتی برای مشاهده بازگشتش آمده اند، خاطرنشان ساخت كه اگر به دار آویخته میشد، جماعت بزرگتری به تماشایش میآمدند." بعد از این واقعه کم کم کرامول چهره خود را به عنوان یک دیکتاتور تمام عیار نمایاند. پس از چندی در آوریل ۱۶۵۳ پارلمنت دنباله را منحل کرد و : " تالار خالی قفل شد و روز بعد اعلانی به در چسبانده شده بود با این عبارات: «خانه اجاره ای؛ حالا مبله نیست.»" و سریعا پس از آن شورای دولتی را نیز منحل کرد و بدین ترتیب پادشاهی بدون عنوان الیور کرامول آغاز شد.
او پس از انحلال پارلمنت در ژوئیه همان سال پارلمنت جدیدی به توسط ارتش تشکیل داد که پس از پنج ماه عملا مضمحل شد و بالاخره در ۱۶ دسامبر او به عنوان " خاوند سرپرست " سوگند خورد و رسما زمام امور ممالک متحد را در دست گرفت. تا پنج سال بعد که مقارن مرگ کرامول بود ( سپتامبر ۱۶۵۸ ) آنچه اتفاق افتاد تشکیل و تعطیل پارلمنت های رنگارنگ به بهانه های مختلف بود تا جائی که: " فرمانروایی كرامول چنان مورد نفرت واقع شده بود كه در هیچ حكومت پیش از آن، سابقه نداشت. انگلستان با بی صبری منتظر مرگ خاوند سرپرست خود بود ...". دهها توطئه علیه او انجام شد که همگی یا کشف شدند و یا نافرجام ماندند و او پس از مرگ دخترش بر اثر تب نوبه مرد ولی پیش از مرگش پسر خود ریچارد را جانشین خود معرفی کرد.
در دو ساله زمامداری ریچارد؛ پسر الیور کرامول شورش و هرج و مرج ها سر بر آوردند و پس از تشکیل مجدد پارلمنت استعفای خود را تقدیم کرد و به فرانسه رفت ولی بلافاصله یک نظامی بنام لمبرت با گماشتن سربازانی پارلمنت را تعطیل و اعلام حکومت نظامی کرد ( ۱۳ اکتبر ۱۶۵۹ ) ولی نظامی دیگری بنام مانک که قدرت خود را از پارلمنت منحل شده گرفته بود با ده هزار سرباز از اسکاتلند به سمت انگلستان حرکت کردند و با همراهی مردم، حکومت نظامی شکست خورد و پارلمنت مجددا گشایش یافت ( ۲۴ دسامبر ). هم او بود که پس از اطمینان از بی کفایتی پارلمنت جدید با نماینده چارلز دوم ملاقات کرد تا شرایط بازگشت وی را مهیا کند. در هشتم مه ۱۶۶۰ پارلمنت رسما چارلز دوم را پادشاه خواند و در۲۵همان ماه چارلز دوم با استقبال بی سابقه مردم پا به انگلستان گذاشت. دوران بی سر و سامانی کشورهای متحد انگستان می رفت که به پایان خوش خود برسد.
... فقط اميدوارم داستان انگلستان زياد طولانی نباشد ... اميدوارم ...

هیچ نظری موجود نیست: