۱۱ شهریور ۱۳۸۹

...قدس؛ روزی که توانستيم



سال گذشته درست برای همين روز پيش رو، تصاوير بالا را در اين وبلاگ قرار دادم که روزهای توانستنمان را نشان می داد. اينک اما آنچنان به خود درگيری پرداخته ايم که هر چه اراده بوده را در پس اين صفحه سايبر به سخره گرفته ايم ...
ديگر باورش برايم سخت می نمايد که اين جمع متفرق توان بالا کشيدن هياکل سنگين را برای باز توليد چنين صحنه هائی داشته باشد. در حالی که هميشه يک گام، و فقط يک گام با آنچه می خواهيم فاصله داريم: از در بيرون آمدن!
منتظريم آيا که يک نفر بگويد می آيم، که گفته است از پيش تا خيال همه آسوده باشد که می توانند بی هيچ بهانه ای در جمع نباشند.
توقع بيشتری نيست. من هستم و می روم، چرا که می بينم هر روزم از روز پيش سخت تر و بدتر است و با هيچ اعتراضی همه را می پذيرم و باور کرده ام که حق هيچ اعتراضی ندارم ...
من هستم! انتخاب با خود شما که باشيد يا نه.

۲۱ خرداد ۱۳۸۹

اراده شمائید!


رهبران و وظایف ما
تقریبا بر همه - حتی درخواست کنندگان آن - مسلم بود که درخواست مجوز راهپیمائی از طرف رهبران و گروه های اصلی حامی جنبش سبز نتیجه ای جز عدم صدور آن از طرف وزارت کشور حکومت نخواهد داشت، و از این بابت جای تعجب، شگفتی و دلسردی و نومیدی برای هیچکس نباید باشد. از طرف دیگر جای تعجب است از برخی دوستان و همراهان که توقعاتی ناشدنی از رهبرانی دارند که حتی خود را در قواره رهبری هم نمی دانند و در هر فرصتی به صورت مشخص اعلام کرده اند که رهبر این جنبش نیستند. به همین دلیل از سخنان این دوستان بیشتر بر می آید که در این زمانه رواج بگیر و ببند و زندان و شکنجه و اعدام، به دنبال فرد یا افرادی هستند تا به راحتی در پای این جنبش قربانی کنند تا خود به راحتی پشت آن ها پنهان شوند و کسی کاری به کار آن ها نداشته باشد.
سخن و سوال اصلی حال ما این نیست که چرا رهبران ما نمی گویند علیرغم عدم صدور مجوز به خیابان ها بریزید که روشن است لحظه ای پس از آن همین بضاعت اندک را هم در رهبری نخواهیم داشت و آن وقت فقط باید منتظر خفقان جنبش و نعره های فاتحانه خصم باشیم. سوال اصلی در این موقعیت و در همسایگی سالگرد بزرگ ترین ضربه و توهین تاریخی به جامعه ایرانی این است که واقعا وظیفه من و تو چیست؟ و من و تو چه باید بکنیم؟ بهتر است همگی به جای قربانی کردن از خانه همسایه وظایف و مسئولیت های خود را بدانیم و انجام دهیم.

رمز موفقیت
در شرایط فعلی که پیکره جنبش به دلیل دستگیری ها و انواع رفتارهای ایذائی از یک سو و توان حکومت به دنبال یک سال آماده باش داخلی و ضربات پیاپی بیرونی و افتضاحات اقتصادی رو به تحلیل رفته است، هر دو طرف باید بسیار حساب شده و دقیق عمل کنند تا با اشتباهات خود بیش از این از توشه خود هزینه بیجا نکنند. تاریخ نشان داده است در این نزاع در نهایت نیروئی که مقاوم تر است دیرتر جا می زند. حکومت لهستان، دولت کودتائی پینوشه در شیلی، حکومت چهل ساله در چین و دولت تماما دیکتاتوری کره شمالی از نمونه هائی هستند که حکومت غیر مردمی سالیان سال بر مسند قدرت تامه بوده اند و تعدادی از آن ها هنوز هم پابرجا می نمایند.
ولی برای رسیدن به موفقیت همیشه دو عنصر اصلی را نباید فراموش کرد؛ اول داشتن برنامه ای مشخص برای تسلیم مرحله به مرحله حکومت به خواسته ها و نهایتا پیروزی، و دوم سرسختی و جسارت کافی برای دستیابی به اهداف.
نقش رهبری در عنصر اول روشن و انکار ناپذیر است، در شرایط کنونی نیز اولین، در دسترس ترین و ملموس ترین هدف توسط رهبری این جنبش در یک شعار روشن ترسیم شده است: رای من کجاست؟ این شعار بیانگر روشن ترین و در دسترس ترین هدفی است که تمامی معترضین را می تواند جلب کند و لذا از این بابت نیز منحصر به فرد است. این شعار و هدف همچنین این امکان را مهیا کرده تا گروه های سیاسی که هنوز توسط حکومت کودتا تحمل شده اند بتوانند در مجلس یا با بیانیه های خود به اعتراض درون حکومت ادامه دهند و اين نيز خود ظرفيتي است که اگر درست از آن استفاده شود بسيار سودمند است.
برای عنصر دوم اما هیچ رهبری نمی تواند کاری بکند، سرسختی در رهبر البته مزیتی است که نزد همه رهبران نبوده. در دوران جدید، جسارت ستودنی منصور اسانلو به تنهائی شرکت واحد را به عرش اهمیت رساند، و سرسختی مثال زدنی اکبر گنجی در زندان، نام او را در جهان بر سر تیتر همه روزنامه ها برد. اینان نه به عنوان رهبر یک حرکت و نهضت، که بصورت شخصی و فردی شناخته شده و ای بسا نتیجه همین رفتار آن ها کم کم آن ها را از گروه هوادارانشان دور کرده است.
جسارت و سرسختی اجتماعی را نمی توان به صورت فردی و در نهان تحصیل کرد، این خصیصه باید در جوهره جنبش شکل بگیرد و رشد یابد. سرسختی و جسارت هدیه ای نیست که از رهبر یک حرکت به جامعه داده شود و یا متاعی نیست که از دست حکومت به زیر افتد تا جنبش به دست آوردش، جسارت در میان سنگفرش خیابان است که هر چه بیشتر با دست ها و پاها سائیده شود درخشان تر و خواستنی تر می شود. این عنصر در عمق نگاه ها و لبخندهای آشنا در خیابان ها و کوچه ها و با در کنار هم بودن به دست می آید. عنصری که شاکله خود را در نفس جمعیت همراه می سازد، نه در درون سیم های اینترنت و جهان مجاز که با تمام محاسنش ذاتا ترسوست. چرا که هیچ گاه چشم در چشم همدیگر نمی شود و رو در روی خصم نمی کند تا هر دو طرف - هر چند با نگاه - همدیگر را محک بزنند که تا کجای این نزاع همراه هستند...

چه باید کرد؟
جمعیت معترض هر گاه که اراده کرد و به خیابان ها آمد - ولو برای لحظه ای، حتی اگر نتوانست گرد هم آید و شعاری دهد - ترسناک و خطر آفرین شد، آن چنان که فوج فوج نیروهای خصم با گاز اشک آور و باتوم هم نتوانستند هراس خود را پنهان کنند. این تجربه موفق می تواند هر لحظه و هر روز تکرار شود بی این که در آن منتظر زد و خورد و تلفات باشیم، آماده باش هر روزه و هر ساعته نیروهای نظامی برای وسعت شهری چون تهران مستهلک کننده و روحیه شکن است. در عوض نگاه های آشنا در خیابان ها روحیه ساز و امید بخش می شود تا خود را برای روز بعد در جای دیگر آماده کنیم. اين را بارها در خيابان ها و در کنار هم تجربه کرده ايم و ديده ايم که يک لبخند ساده از يک سو چگونه تمام غريبه ها را آشنا مي کند و بلاتکليفي را به جسارت بدل مي کند.
رفتارهای افراطی و تهییج جمعیت در این شرایط همان حرکت مهره اشتباه در شطرنج است که می تواند تلفات بیهوده را به جنبش تحمیل کند و دلسردی آور باشد. جنبش اعتراضی ایران به حرکت در سکوت معروف شده است، این ویژگی منحصر به فرد باید حفاظت شود و از آن استفاده کافی شود تا بازخورد مناسب دهد.
پیشتر گفته بودم که این جنبش نیاز به گسترش دارد، محورهای آن را هم کم و بیش مشخص کرده بودم. اینک باز هم می گویم که زندگی این جنبش به بالندگی و گسترش آن است و اگر ریشه های آن در خاک پهناور ایران زمین گسترش نیابد، امید به زنده ماندن آن کاهش می یابد. راه پیروزی این نهضت در همبستگی دو شاخه اجتماعی است که باید در درون همین حرکت فعال شود: یکی اصناف و دیگری اقوام.
در هر دو شاخه زمینه های مساعد فراوان و انگیزه های کافی وجود دارد تا نقش خود را به صورت پر رنگ بازی کنند، ولی تنها دلیلی که موجب می شود که تاکنون با انگیزه کافی پا به میدان نگذاشته اند - علیرغم همه وحشی گری های حکومت علیه اقوام - عدم باور کافی به این مسئله است که این نهضت دغدغه های آن ها نیز درک کرده است و برای بهتر شدن شرایط آن ها نیز مبارزه می کند. در این صورت است که می توان به حضور این دو شاخه اجتماعی پر ارزش امید داشت. در غیر این صورت این حرکت اجتماعی شهری اندک اندک به یک حرکت روشنفکری مبدل خواهد شد که حضور یا عدم حضور آن برای جامعه در تمامیت آن از درجه کافی از اهمیت برخوردار نخواهد بود.

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۹

روزهای سرنوشت

باور دارم این روزها در تاریخ سیاسی ایران می تواند بسیار سرنوشت ساز باشد! این روزها همان روزهائی است که می تواند تصویر ایران واقعی به چشم جهانیان برسد و آخرین نگاه ها را تغییر دهد. رویکرد جهان نه از آن رو مهم است که شاید روزی به حمایت و پشتیبانی ما بیایند که عمیقا باور دارم هیچکس و مطلقا هیچکس نمی تواند برای من و مردم کشورم تصمیم بگیرد، اهمیت این رویگردانی از آن رو است که حکومت کودتا تنهائی خود را تا عمق روح خود لمس کند. تا بفهمد استیصال در سلول انفرادی - حتی در میان تمام جمعیت جهان - چه طعمی دارد. تا بداند و تا عمق وجود خود لمس کند که آن پنج هم میهن کردستانی هنگام لمس طناب دار در هنگام تنهائی مطلق خود چه احساس کرده اند. تا بداند آنها را که زیر ضرب لگدها و مشت ها و تجاوزهای گرگ های وحشی خود تنها رها کرد تا به غیر انسانی ترین شکل ممکن در تاریخ جسم و روحشان دریده شوند در آن هنگام به چه فکر می کردند ...

حکومت کودتا این روزها تنها تر از پیش شده است، چرا که همراهان سابق افغانی اش حتی هر روز علیه اش تظاهرات برپا می کنند و دولت حامد کرزای نیز با لبخندی ملایم تخم مرغ هائی را که به سمت سفارت ایران پرتاب می شود تماشا می کند و در سکوت می گذرد. و ترکیه نیز با تمام مصالحه ها و توافق ها در آخرین لحظه از همراهی با حکومت کودتا انصراف داده و چه بسا همکاری برزیل هم دیری نپاید ...

همین روزهاست که کاری ترین ضربه ها را می سازد! همین یکی دو روزه که حکومت تمام تلاش خود را برای بیرون راندن مردم از تهران کرد و با همت دانشجویان با شکست مواجه شد. همین روزها که حکومت تلاش خود را برای آرام نشان دادن پایتخت می کند، درست همین روزها از قضا همان روزهائی است که آرام ماندن و سکوت کردن می تواند فرصتی استثنائی را تباه کند.

روش ها روشن است! همه راه ها قبلا آزموده شده و جواب داده است! دیوارهای شهر منتظر ماست. خیابان ها نیز برای راه پیمائی عصرانه به قدر کافی وسیع است تا ما و تمام نیروهای نظامی را نیز در خود جای دهد. با هم بسیار راه رفته ایم در سکوت و بی هیچ شعار و سر و صدائی! بگذارید صداها از آنها در بیاید. بگذارید هراس و یاس رژیم دزد به تمامی خودش را در خیابان ها نشان دهد! همین برای ما کافیست.

۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

!وقت یادآوری به ترکیه است

سران پانزده کشور جهان قرار است در ایران گرد هم آیند تا چاره ای برای دسته گلی که احمدی نژاد به آب داده است بیابند. از آن جا که گربه ای محض رضای خدا موش نمی گیرد، اینان نیز مسلما در کنفرانس سران پانزده کشور پیگیر منافعی خواهند بود که با توجه به مختصات افتضاح جمهوری اسلامی در جغرافیای جهان بعید نیست بیش از آن چه تصور می رود برای مردم ایران گران تمام شود.

در این بین اما دو کشور هستند که بیش از همه سنگ میانجی گیری را به سینه و هر روز پیشنهادی جدید را روی میز شورای امنیت می گذارند تا با دولت کودتا در وقت کشی برای تاخیر در تصویب تحریم های کمرشکن جدید همراه باشند. از برزیل که بگذریم، آن یکی در همسایگی شمال غربی ماست و خود سال ها ماوای پناهندگان ما بوده است و البته برای هیچکس بودن در اردوهای ترکیه همراه با خاطرات خوش نبوده است.

نام ترکیه اما در سال های اخیر خصوصا خاطرات دیگری را نیز زنده می کند که در کنار فرار انواع سرمایه های انسانی و مالی، هنوز در خاطره ها زنده است و آن جابجائی هیجده میلیارد دلار است که توسط کامیون از مرز ترکیه خارج شد و معلوم نشد در کدام گوشه از آن کشور پنهان شده یا به چه منظور این سرمایه مملکت خرج شده است. آن زمان فعالیت های زیادی انجام شد تا از چند و چون این عمل آگاهی پیدا شود و گروهی از فعالین نیز با ارسال نامه به ترکیه نسبت به تملک آن مبلغ به هر دلیل هشدار دادند ولی به هر حال این موضوع به باد فراموشی سپرده شد.

اینک و در این مقطع زمان فکر می کنم میانجی گری های ترکیه با آن خاصه خرجی های حکومت کودتا بی ارتباط نباشد. ای بسا پیش بینی های دولت احمدی نژاد برای چنین روزی بوده که آن هزینه ها - تو بخوان رشوه - را از جیب بنده و شما و از سرمایه های مملکت کرده است! به هر حال عدم صداقت و شفافیت در برخورد با مسئله جابجائی آن پول هنگفت از طرف هر دو سوی ماجرا می تواند تائیدی باشد بر این که عمل انجام شده به منظور فعالیت های قانونی و سالم نبوده است و همین نکته در حال حاضر کافیست!

حال که ترکیه با پای خود برای شرکت در کنفرانس سران پانزده به ایران وارد می شود بهتر است به او یادآوری کنیم که این مردم موضوع آن جابجائی مشکوک را فراموش نکرده اند و اگر ببینند که با منافع ملی آنان در مصالحه با دولت کودتا توسط همسایگان بازی می شود از آنان نخواهند گذشت. ترکیه مسلما فراموش نمی کند که بازار بزرگی از محصولات را در ایران دارد که به راحتی می تواند تهدید به تحریم شود!

به نظرم این روزها بهترین زمان است تا پیام مردم از طرق مختلف به گوش عاقلان ترکیه برسد که یکی از این روش ها در ایران و با شرایط خفقان موجود می تواند همین دنیای مجاز باشد. در وبلاگ ها و سایت های مختلف می توان شعارهائی با مضمون یادآوری هیجده میلیاردی به ترکیه گذاشت و به روشنی به دنیا و تبعا بع ترکیه فهماند که بازی خطرناکی را آغاز کرده است. در خارج از کشور هم می توان در همین رابطه نشست ها و تظاهرات برگزار کرد یا هر روش دیگر که می تواند موثر باشد. به هر حال این رفتار در مورد روسیه چندان هم بی تاثیر نبود! چه بسا در مورد ترکیه و چین هم به جواب مطلوب برسد...

زمان زیادی نمانده است و اگر قرار است کاری انجام شود این روزها برای رساندن بهتر صدایمان غنیمت اند! فرصت را از دست ندهیم و هر چه سریعتر دست به اقدام بزنیم. این گوی و این میدان.

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

خونی نو در رگان جنبش

    امروز روز احیای ارزش های صنفی جامعه کارگر است. امروز باز هم روشن شد که رفتارهای صنفی هنوز هم پس از یکصد و پنجاه سال یکی از بهترین حربه های مبارزه با دیکتاتوری است. امروز مشخص شد که هر حرکتی بیش از هر چیز به انگیزه ای واقعی نیاز دارد که، اینک در میان اصناف مختلف به اندازه کافی وجود دارد.

    از همه شهرهای بزرگ خبر می رسد که علیرغم حضور نیروهای سرکوبگر به اشکال مختلف، انگیزه و اراده کارگران چنان است که در هر شرایطی و به هر قیمتی اعتراض خود را اعلام می کنند و این همان انگیزه ای است که بسادگی نمی توان در جامعه متوسط شهری یافت.

    سناریوی نوشته شده توسط رهبران جنبش برای سال جدید در حال جواب دادن است:

    اول یکدل شدن و شکست سکوت که حقیقتا تصمیمی جسورانه و ساختار شکن بود برای کسانی که خود از رشد دهندگان اصلی این نظام محسوب می شوند. اینان بخوبی می دانند که با عزم جدید خود باید آماده پرداخت هزینه هائی بیشتر از ضرب و شتم فرزند و قتل عمد برادر زاده را ببینند، اینان خوب می دانند که حکومت تا بن ریشه فاسد شده بسادگی از منافع خود نخواهد گذشت، و انتخاب راه مبارزه در این حالت همتی عظیم می خواهد.

    در مرحله دوم نگاه به کارگران و معلمان که از با انگیزه ترین اقشار جامعه هستند برای اعتراض به نحوی که آنها نیز باور کنند که با همراهی با نهضت اعتراضی به اهدافشان نزدیک تر می شوند، اینک به نظر می رسد بستر گسترش اعتراض ها گشوده شده و ناخودآگاه هراس حاکمان بیشتر!

    اما هنوز جای یک واحد اجتماعی در این بین خالیست تا حلقه گسترش نهضت اعتراضی تکمیل شود، و آن همراهی و همدلی اقوام ایرانی است که می تواند اعتراض را به اقصی نقاط این مرز و بوم گسیل نماید. اقوام مختلف اگرچه دارای انگیزه کافی هستند، ولی هنوز باور ندارند در دل این حرکت خواسته ها و حقوق زیر پا گذاشته شده آنها نیز تامین می شود و هم به همین علت است که گستردگی حرکت های تا کنون از مرز شهرهای بزرگ فراتر نرفته است. این بر عهده رهبران و راهبران نهضت است تا به آنان بباوراند که در همراه شدن خیری هست که در سکوت نیست.

    این فرصت ساخته شده شده که بوسیله سوخته شدن رهبران جنبش اصلاحی بدست آمده را باید غنیمت شمرد و خونی را که به بهائی سنگین در رگ جنبش اصلاحی دویده است تباه نکنیم ...

۷ اردیبهشت ۱۳۸۹

و بالاخره دعوت به راهپیمائی

و بالاخره آقایان مهدی کروبی و میرحسین موسوی تصمیم خود را گرفتند تا در مقابل تمام فشارها و تهدیدها سالروز تاریخی تقلب در انتخابات را در خانه و با آرامش سپری نکنند! آنان با همه فشارهای موجود عزم خود را جزم کرده اند تا هیمه سوزان آتشی شوند که با زور سرنیزه نهفته بود.
امروز تیتر خبرها حاکی از تصمیم این دو تن در شرکت در تظاهرات روز تقلب و خیانت بزرگ به ملت بود. متن کامل این نشست را در سایت تحول سبز می توانید بخوانید.
اما بر همه ستم دیدگان و دلسوزان یکسال گذشته است که این فرصت را مغتنم بشمارند و تا می توانند آمادگی جامعه را برای فریاد بزرگ آماده کنند.

تا بیست و دوم خرداد راهی نمانده است
مباد که این روز از کف برود و باز زیر فشار و تهدیدها و دستگیری های حکومت نظامی افسوس و حسرت فرصت از دست رفته را بخوریم!

این روزها است که تاریخ آزادی ایران را می نویسد!

۲۵ فروردین ۱۳۸۹

!زنده باد لیدی گاگا، بسیجی مخلص

الان هیچ چیزی مهم تر از این نیست که به هر قیمتی رای این از خدا بی خبر را بشکنیم و نگذاریم این میرحسین دردسر ساز اسمش اول بماند! الان وقت آن است که همگی به لیدی گاگا؛ محبوب قلوب تمام بسیجیان مخلص رای دهیم تا زودتر این جرثومه انقلاب از رتبه اول به زیر بیاید. الان بر صدا و سیمای متعهد نیز واجب است که تا می تواند از این بانوی محترمه در انواع ژست ها تصویر - با لباس و بدون لباسش چندان مهم نیست، فتوایش را از همان ها که قتل های زنجیره ای را مباح کردند می گیریم - پخش کند تا مردم همیشه در صحنه و خنثی کننده همه توطئه ها، مثل ارتش سایبری به این نبرد حق علیه باطل وارد شوند (آهنگ جلودار با صدای حسام الدین سراج). باید با تمام قوا وارد شویم و از تمام امکانات بیکرانمان استفاده کنیم تا این جنبش سبزی ها پیروز نشوند. نگران نباشید، ما درخیابان ها هم بیکار نیستیم و برای این دو هفته هر کس که قیافه اش به چپ بزند را دستگیر می کنیم تا به اینترنت دسترسی نداشته باشد. کهریزک را هم دوباره پر می کنیم، حکمش را هم می گیریم! حتی اگر از رهبری باشد، مسئله حفظ نظام است!


اینک کلیت نظام در خطر است! نباید لحظه ای درنگ کرد. هر کدام از این جنبش سبزی ها را در هر کجا که دیدید ناکارشان کنید، چشمشان را در بیاورید که نتوانند پشت کامپیوتر بنشینند، یا دستشان را بشکنید تا نتوانند ماوس را دست بگیرند. دستور داده ایم تا تمام سایت های کامپیوتری دانشگاه ها را تعطیل کنند تا هیچکس به اینترنت پر سرعت مفت دسترسی نداشته باشد. جریان قطره ای اینترنت را هم کلا و از بیخ قطع می کنیم تا هیچکس بجز آنها که ما می خواهیم نتوانند کاری از پیش ببرند. همان ها که همیشه برای مقاصد ما اینترنت با سرعت های نجومی، هزاران خط تلفن مفت اعم از ثابت و سیار و تمامی سخت افزار و نرم افزار جاسوسی، نفوذ و حک در اختیار دارند . اصلا نمی گذاریم در این دو هفته هیچکس به خانه اش برگردد تا خواب پشت کامپیوتر نشستن را در این دو هفته با خودش به گور ببرد!

از همین حالا رای دادن به لیدی گاگا را شروع کرده ام! دیگران هم دارند تلاش می کنند تا اسم شیرین عبادی و زهرا رهنورد را مطرح کنند تا رای ها شکسته شود. به حول و قوه همان ها نفراتمان در بالاترین زیاد هستند! زنده باد لیدی گاگا که تمام نمایندگان اسلام ارزشی هوادارش هستند! لینکش را هم گذاشته ام، با خیال راحت بروید و رای دهید! خودت برو و ببین

۱۷ اسفند ۱۳۸۸

فصل هراس

بعد از ظهر امروز - هشتم مارس - همشهریان تهرانی که از میادین معروف آن، از جمله میدان ونک عبور می کردند متوجه تغییری کاملا محسوس در وضعیت آن ها می شدند. امروز عصر، وضعیت این میادین یادآور روزهای پر تنش پیش از بیست و دوم بهمن اخیر بود که آرام و قرار را از نظامیان گرفته بودند و آن ها را مستاصل از گوشه ای به گوشه ی دیگر شهر می کشاندند. عصر امروز در میدان ونک، ده ها دستگاه موتور سیکلت بدون نشان رسمی نظامی، در ضلع شمال غربی میدان مستقر شده بود و به همان میزان نظامیان در کنار موتورها مشغول گفت و گو بودند. در گوشه گوشه های کنار پیاده روهای میدان هم می شد افرادی را با کت و شلوار رسمی و بی سیم پیدا کرد. شلوغی غیر عادی پیاده روها و به همان نسبت خلوتی خیابان ولی عصر، کاملا یادآور شهر ملتهب در چند ماه پیش بود که نگاه ها را خواه ناخواه به کنج های خلوت پیاده روها می کشاند تا بلکه خبری از یک حرکت مشکوک گرفت اما... اختلاف غروب هشتم مارس امسال با روزهای مشابه در این بود که جمعیت حاضر در پیاده روها هیچ حرکت یا حالت جدی نداشتند و هر کس سر در گریبان خود داشت. اگر از آن همه شور و هیجان چند ماه پیش در ظاهر مردم چیزی باقی نمانده است، در عوض از میزان هراس حکومتیان از هر خبر یا شایعه ی تجمع، نه تنها چیزی کاسته نشده است، بلکه از جمعیت نظامی گرد آمده در میادین برای یک احتمال چنین برمی آید که بر هراس بیمارگونه ی اینان، به نحو قابل توجهی افزوده شده است. راستی، آیا هیچ گروه یا تجمعی برای امروز اعلام اجتماع کرده بودند که اینان چنین پر هراس به خیابان ها هجوم آورده بودند؟

۱۳ اسفند ۱۳۸۸

زیر این نیم کاسه

ماجرای تغییر رنگ سبز پرچم ایران در محافل و مجالسی که رئیس حکومت کودتائی در آن حضور پیدا می کند موضوعی نیست که به نحوی از انحا چشم و گوش مخاطبان را نیازاریده باشد. شاید در ابتدا همگی با خودمان فکر کرده باشیم که این گاف حکومتی می تواند دست آویزی برای شوخی ها و طنزهای یومیه مان باشد و از این بابت نه تنها بی تدبیری حکومت کودتا را کمی دست بیاندازیم، که از این رهگذر دستمایه تفریحی نیز در وبلاگستان بسازیم.

این موضوع شاید برای یکی دوبار اول این اتفاق - اگر بتوان نامش را اتفاق گذاشت - جالب بوده باشد ولی وقتی این موضوع به چندین مورد در دو سه ماهه اخیر بدل می شود و هیچیک از دولتمردان و سران حکومتی به آن اعتراضی نمی کنند یا به اعتراضات عمومی اعتنائی نمی کنند، باید باور کرد که تغییر رنگ سبز در پرچم رسمی مملکت یک اتفاق از سر اشتباه نبود و پیغامی را به بیننده می خواهد برساند. اما چه پیامی می تواند در پس دستکاری پرچم رسمی کشور باشد مسلما گذر ایام روشن خواهدکرد ولی هر چه هست ناظرین و صاحبنظران نباید از آن بسادگی عبور کنند.

آنچه در انگیزه این عمل حکومت به ذهن من می رسد می تواند یکی از دو احتمال زیر باشد:
اول؛ حکومت با حذف رنگ سبز از پرچم ایران می خواهد به مخالفان پیغام دهد که ما تا آخر هستیم! ولو رنگ پرچم ملی ایران را که هویت و نشان تاریخی ایران باشد از آن حذف کنیم. که این پیغام می تواند به منظور تهییج بیشتر جنبش و خروج عناصر افراطی این بخش از تعادل رفتاری جنبش باشد.

و دوم؛ با این عمل شاید می خواهند عرق عشق و علاقه به پرچم را زنده کنند تا جنبش سبز بجای استفاده از نماد سبز به سمت استفاده از پرچم سه رنگ برود و بدین ترتیب در حرکت های گروهی و مناسبت ها از بقیه افراد جمعیتی که پرچم ایران را نماد خود کرده اند قابل شناسائی نباشد.

به هر حال و هر چه هست این ترفند حضرات نمی تواند فقط به این صورت ظاهر که دیده می شود ختم شود و باید منتظر بیرون آمدن یک مار دیگر از آستین این قوم باشیم، و در این حال بهتر است با پیش بینی رفتار خصم آمادگی بیشتری در مقابله داشته باشیم.

وبلاگ ما را هم مسدود کردند

بالاخره نوبت به ما هم رسید! این وبلاگ هم مسدود شد. حالا از این بستن ها چه خیری دیده اند با خودشان ولی هر چه هست دلیلش این را همه خوب می دانند که بجز ایجاد ترافیک بیشتر اینترنتی عملا نتیجه دیگری برایشان ندارد. به هر حال از آنجا که فعلا قصد آرام نشستن نداریم بنده عرض می کنم همین وبلاگ نصفه نیمه موجود را که بسته اند بنده یکی دیگر به همین نام درست کرده ام با اندکی تغییر آدرس. بینندگان می توانند به این آدرس برای روئیت مطالب بنده (اگر ما را قابل بدانید) تشریف بیاورید. والسلام

۱۱ اسفند ۱۳۸۸

ایران دخت - پیشنهادی برای فریاد آزادی

لغو امتیاز مجله ی ایران دخت که متعلق به خانواده ی کروبی بود و به نظر می رسد بیش از هر چیز به دلیل برخی تسویه حساب ها با او چنان کردند، و توقف انتشار روزنامه ی اعتماد با آن همه دست به عصا راه رفتنش در این چند سال، که هر دو از جمله ی آخرین نشریاتی بودند که علیرغم سانسورها و اخطارهای پی در پی هنوز تلاش می کردند تا در حال و هوای جامعه ی کنونی ایران تنفس کنند، نشان دیگری است بر هراس و حساسیت جنون آمیز حاکمیت در مورد رسانه های خبری که از نگاهی دیگر اهمیت این وجه از ارتباط را نمایان می کند.
گویا سرنوشت محتوم تمامی منافذ انتقال آزاد اطلاعات در این پنج ساله همین بوده که به جرمی واهی عقوبتی سنگین را تحمل کنند و اگر به این سکوت ادامه دهیم پذیرفته ایم و رضایت داده ایم که چنین بماند که در صفی منظم - خواهی نخواهی - به سمت مسلخ برویم و فرقی نکند چقدر تا پایان خط زمان باقی ست، به هر حال نوبتت می رسد.
از همین روست که به نظرم نباید ساکت نشست و نظاره کرد که چه موقع نوبت ما می رسد، و اگر کاری از دستمان بر آید - که می آید و هر موقع که خواسته ایم و اراده مان را به عمل تبدیل کرده ایم کاری کرده ایم کارستان - تا بیش از این دیر نشده هر چه زودتر انجام دهیم.
پیشنهاد من تغییر نام رسانه های شخصی مان - همان وبلاگ هائی که دیگر به سنگرهای شخصی مان مبدل شده است و تا حال تنها سنگر تقریبا محافظت شده ی آزادی بیان است - به نام دو روزنامه ی اعتماد و ایران دخت برای زمانی محدود (مثلا دو یا سه روز) و افزودن نام این دو نشریه به ابتدای تمام خبرهای جدیدی است که در بالاترین یا فضاهای مشابه گذاشته می شود - مشابه عنوان همین مطلبی که اینک مقابل روی شماست - گذاشته می شود، و بدین ترتیب تولید و زایش بی نهایت این دو نماد آزادی بیان را در فضای مجازی محقق کرده ایم.

حال می ماند خرد جمعی این رسانه که اراده ای کند و بار دیگر آزادی را از مجرای رسانه ای باقی مانده فریاد کند...

۲۴ بهمن ۱۳۸۸

نیمه تاریک ماه



تصویر برنده امسال مسابقه World Press Photo که عکاس آن یک ایتالیائی است به جنبش سبز ایران تعلق گرفت - مثل تیتر تمام خبرها و تحلیل ها که طی این هشت ماهه در دنیا انجام گرفت - و آن متعلق بود به تصویر زنی که روی بام خانه در تاریکی شب در حال سر دادن شعار بود. البته این تنها تصویری نبود که توسط آن عکاس نکته بین را به شهرت رساند، او چند تصویر دیگر را هم با همان مضمون اعتراضات شبانه مردم در قامت یک آلبوم به مسابقه ارسال نمود که آنها هم جایزه 1st Prize Stories را ربودند.


در هیچ کجای دنیا چنین روش بدون خشونتی را سراغ ندارم که بتواند از سوئی نمود بارز اعتراضات مدنی باشد و از سوی دیگر سلامت افراد را بدون صرف هزینه های گزاف جانی و مالی حفظ کند. این روش مختص ایران است و با ساز و کارهای فعلی حکومت انطباق کافی دارد. آنان که از تاریکی شبانه استفاده می کنند تا گوش فلک را از ندای اعتراض خود پر کنند در اصل نگاه جهانیان را به آگاهی و شعور خود معطوف می کنند، و جهان هم ثابت کرده که در هر لحظه مراقب است تا هر حرکت معترضین با دستان خالی را ثبت کند و به نمایش بگذارد. اینجا، همان نیمه تایک شهر است که فعلا از امنیت کافی برخوردار است ...


اگر چه این روش پیشترها در زمان طاغوت نیز مورد استفاده معترضین قرار گرفته بود ولی حال و هوا و ماهیت آن مشخصا با آنچه که اکنون در پشت بام ها انجام می شود متفاوت است. تظاهرات شبانه آن زمان فقط در مدت کوتاهی بدلیل احتمال دستگیری و ضرب و شتم حکومت انجام می گرفت، اگرچه حتی در همان زمان هم بودند گروه ها و افراد جسوری که در دل شب و در پسکوچه های قدیمی تهران نظامیان را با شعارها و تظاهراتشان به باد سخره می گرفتند. ولی اندک زمانی نگذشت - مثل همه چیز آن انقلاب که در کمتر از یک سال حکومت را سرنگون کرد - که تکبیرهای شبانه در پشت بام ها به ادامه تظاهرات علنی روزانه بدل شد و بعد از چندی نیز ضرورت وجودی خود را از دست داد.


این در حالیست که اینک جامعه ایرانی در چند نوبت روش های خصمانه را تجربه کرده و خوب می داند تحت شرایط موجود و با توجه به آرایش جنگی حکومت نه تنها حرکت اعتراضی موجود نباید به سمت روش های قهر آمیز سوق نماید بلکه اصولا تجربه روش های قهر آمیز و تخریبی ثمره ای جز نشاندن بذر جنگ های دامنه دار و احتمالا بی نتیجه نخواهد داشت. اینک دیگر استفاده از روش های خشونت پرهیز مسجل شده است که فعلا یکی از موثرترین آنها ماندن و فعال بودن در نیمه تاریک ماه است. اینک باید فکر کنیم و ببینیم چه فعالیت های دیگری می توانیم در این نیمه داشته باشیم تا اثر گذاری آن را تقویت کنیم.


خبرهای اخیر حاکی از آن است که جناب آیت الله هنوز بر بحرانی بودن شرایط اذعان ندارد. در صورتی که وضعیت جامعه بحرانی شود آقایان ناچارند تا فکر دیگری بکنند و ادامه وضعیت موجود را ناممکن خواهند یافت. ولی این بحران مسلما از طریق خشونت ورزی نخواهد بود که از این طریق فقط در دام از پیش مهیا شده آقایان خواهیم غلطید. نمایش بحران در یک جامعه مدنی با نافرمانی های مدنی، قفل شدن اقتصاد، بی اعتنائی به دستورات و اوامر صادره از بالا و نهایتا جمعیت رو به رشد معترضین است که هم اکنون تعدادی از شاخص ها در جامعه دیده می شود. باید برای بقیه هم فکری کرد...

۲۲ بهمن ۱۳۸۸

شکست در این نهضت نمی گنجد!

چند روزی بود که می خواستم با شما بگویم حرف دلم را که دیرگاهی است در ذهنم می دود و به آن بی اعتنائی می کنم. فکر می کردم جمعیتی که در بیست و پنج خرداد چنان در سکوت حاضر شد که هنوز هم دهان تمام جهان به حیرت گشوده مانده، خوب می داند صبر چیست! خوب می فهمد از پسکوچه های مبارزه نابرابر چگونه باید بگریزد! آموخته است که در برابر هر مصیبت چگونه دوام بیاورد و یکدستی خود را حفظ کند. و مهمتر از همه یاد گرفته است که برای انجام کارهای بزرگ باید برای شکست های بزرگ و اندوختن تجربه های گرانبها از آنها هم آماده باشد ... فکر می کردم این همه را مثل قران که بر سینه پیمبر نازل شد تماما این خیل جمعیت جوان می داند و حرف های من شاید زیاده باشد.


راستش برایم سخت بود که باور کنم جمعیتی چنین پر جنب و جوش که در لحظه ای می تواند کوه یخ را ذوب کند، اینچنین بی طاقت است که با یک فرصت سوزی - تو بخوان یک اشتباه همگانی - به جان یکدیگر می افتند و با طعنه ها و کنایه ها همدیگر را می آزرند، و در مقابل لبخند امیدی را در گوشه لبان خصم می نشانند ...

پیش از این روز تاریخی می خواستم بگویمتان که خیالتان تخت! حتی اگر یک نفر! حتی یک نفر از شما از خانه اش نتواند بیرون بیاید باز هم برنده مائیم! تاریخ اینک سرنوشت ما را نگاشته است؛ ما پیروزیم!


این جمعیت بی شمار انسان ها که هر روز بزرگ و بزرگ تر می شود، انرژی بی پایانش را از آسمان ها جذب می کند و با راه رفتن بر زمین سخت و سرد تناور و روئین تن می شود! و از این رو است که خستگی و شکست در او راه ندارد. هر روز برای او از نو شروع می شود با توانی بیشتر و ایده هائی تازه تر مبارزه را ادامه می دهد! گیرم این پیکره عظیم انسانی در میانه راه چند گاهی سکندری هم برود، چه باک؟ گیرم که در پی یک اشتباه همگانی چند صباحی هم در بیراهه ای تاریک وا بماند، از چه چیزی این هیکل پولادین باید بهراسد؟! از جمعیت تا دندان مسلح نظامیانی که نمی دانند از چه رو باید در مقابل هم وطنانشان بایستند و آتش سلاح بگشایند؟ از گروهی که با پول های کلانی که از جیب من و شما غارت شده است به میدان می آیند و در چشم بهم زدنی از میدان می گریزند؟! دیر زمانی نخواهد گذشت که در مقابلتان گروهی خسته و وامانده را خواهید دید که از فرط بیخوابی و درماندگی رمق سلاح در دست گرفتن را نیز نخواهند داشت. این گروه نمی تواند در آرمان های ناقص خود پایدار بماند و در هم فرو خواهد ریخت، این را تاریخ بارها نوشته است ...


اینک اما بیقراری گروهی که منتظرند یک شبه همه چیز را مال خود کنند می رود تا در صف شکست ناپذیران شکافی بیفکند که هیچکس را خشنود و راضی نمی کند جز دشمن متوحش! این دریای بیکران نمی تواند و نباید از یک دست انداز حقیر و ساده چنین سخت عبور کند. یکی یا چند تن ایده ای در سر پرورانده و با خود بلند زمزمه کرده اند که شاید با اسب تروا راحت تر و امن تر به مقصد برسیم، و گروهی هم آن را نیکو یافته اند و برنامه ساخته اند و جمعیتی را به مسیری فرستاده اند که کاری جز سکوت از دستشان بر نیامده است، و بنده هم جزو همان ها بوده ام که رفته و با جمعیتی ناهمخوان همراه شده ام ...


سوال اینجاست: من و شما که در میان این جمعیت ناهمخوان چرخیده ایم و بی هدف بازگشته ایم چه از دست داده ایم؟! یک فرصت خوب برای نمایش قدرت؟ یک زمان مناسب برای ابراز عقیده؟ گیرم که همه اینها درست باشد، برای این دریای خروشان انسان ها آیا از دست رفتن یک فرصت چقدر اهمیت دارد؟ در آنسو اما آنچه که باید، انجام شد! گسیل و بسیج تمام نیروهای ممکن در مسیر آزادی و ایجاد جو تماما امنیتی که توان آنها آنچنان که می خواستیم تقلیل داد!


بعد از امروز آنها مثل همیشه مدعای پیروزی خواهند کرد و ما مثل قبل سکوتی و لبخندی برای دروغ های بزرگ آنها پرداخته ایم، گویا که هیچ اتفاقی نیافتاده و همه چیز درست مثل سابق است. ما همان گروه آماده و قدرتمند و آنها همان جماعت عاریه ای که هزینه هر روزشان مایه کلافگی تصمیم گیرانشان است. این بار اما یک تجربه گرانبها نیز در چنته داریم! چشم هایمان را باز کنیم و ذهن هایمان را بازتر. برای پیروزی باید مهیا بود ...