۲۷ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت نوزدهم

اصلاح طلبي:

آشوب ها و جنگ های دوران کرامول و پس از آن چنان بود که فرصت زیادی برای رسیدگی جدی به امور مذهبی مردم باقی نمی گذاشت ولی این فرصت در اختیار حکومت چارلز دوم قرار گرفت و به همین دلیل تفتیش و تحمیل عقاید از نو زنده شد: " با بازگشت خاندان استوارت مشكلات بدتري ايجاد شد. قانون اليزابتي سابق، كه از تمام انگليسيان ميخواست فقط در مراسم مذهبي انگليكان شركت كنند، تجديد شد؛ تمام عبادت گاه‌هاي غير انگليكان بسته شدند؛ همه واعظان غير انگليكان از وعظ كردن ممنوع شدند " و بناچار مجادله بین فرقه های مختلف مذهبی از یک سو و گروه های مختلف آزادی خواهان با حکومت از سوی دیگر دوباره آغاز شد. شاید انگلستان از معدود کشورهایی در آن دوران بوده باشد که انتخاب گرایش های مسیحیت با طبقه بندی اجتماعی بصورت معناداری تفکیک شده بود: " تا سال 1650 مذهب تا حدي وضع رضايت عمومي به خود گرفته بود: فقيران از فرقه‌هاي ناراضي باتيستها، كويكرز، اصحاب سلطنت پنجم و غيره يا كاتوليكها طرفداري ميكردند؛ طبقات متوسط بيشتر پيرايشگر بودند؛ اشراف و بيشتر نجبا(مالكان بي عنوان) به كليساي منحل شده انگليكان. عدم رواداري مذهبي به جاي آنكه كاهش يابد وضع معكوس به خود گرفته بود. به جاي آنه انگليكانها كاتوليك، ناسازگاران و پيرايشگران را بيازارند، پيرايشگران پيروزمند، كه سابقا تقاضاي رواداري مذهبي ميكردند؛ حال كاتوليكها، ناسازگاري و انگليكانها را مي آزردند ..." این امر شاید به همان سببی بود که سرگرمی های کرامول بیشتر از آن بود تا به امر تعطیل کامل تنوع مذهبی بپردازد. همین امر شاید مستمسک خوبی برای چالز دوم بود تا برای جلوگیری از اغتشاش بیشتر کمی روی کاهش تنوع فرقه ها فکر و بررسی کند. در فرقه های مختلف افرادی سر بر آوردند و گروهی نیز به تبعیت آنها به جنبش در آمدند که به نوبه خود موجب تغییراتی در نگرش به زندگی و مذهب در جامعه کلیسایی زده انگلستان شدند. در این شاید میان نام و اشاره ای به زندگی برخی از آنان خالی از لطف نباشد.
جان بانین ( 1628-1688 ) در حالی به عنوان یک مصلح مذهبی پا به میدان گذاشت که فرقه پیرایش گران به عنوان فرقه مذهبی حاکم افراط در تند روی مذهبی را سرمشق خود قرار داده بودند: " پيرايشگران در شور و شوق مذهبي و اخلاقي خود نيازي به ادبيات دنيوي احساس نمي كردند. كتاب مقدس شاه جيمز براي ادبيات كافي بود؛ تقريبا هر چيز تفاله اي پست و معصيت آميز مي نمود. يك نماينده پارلمنت در 1653 پيشنهاد كرد كه در دانشگاه‌ها هيچ چيز جز كتاب مقدس و «اثر يا كوب بومه و نظاير آن» نبايد تدريس شود ". فراموش نکنیم که سالیان سال نهضت پیرایش گری به عنوان نهضت پیشتاز بر علیه حکومت کلیسایی سنتی مبارزه کرده بود. بانین که در جوانی خود " ... مرتكب گناهاني از قبيل رقصيدن، بازي كردن و خوردن آبجو در ميخانه مي شد گناهاني كه از طرفي پيرايشگران محكوم شده بودند، اما آنها در جواني او ( 1628- 1648) هنوز به قدرت نرسيده بودند ... " ناگهان بواسطه رویایی منقلب شده و پس از مطالعات مذهبی در سال 1657 رسما واعظ شد. ولی دیری نگذشت که بخاطر مخالفت علنی اش با مراسم اجباری انگلیکی که توسط چالز دوم در کلیساها اجباری شده بود به دفعات از سال 1660 تا دوازده سال بعد به زندان افتاد و علیرغم انواع پیشنهاد هایی که برای آزادیش در قبال وعظ نکردن علیه مراسم آنگلیکی به وی شد، ولی هر بار به محض آزادی شروع به موعظه می کرد. او با توجه به اینکه عمر مفید خود را در زندان سپری می کرد، در محبس علاوه بر خواندن کتاب مقدس به نوشتن هم می پرداخت: " ... او ظاهرا تا اندازه زيادي به كاغذ و قلم دسترسي داشت، زيرا در شش سال اول حبس، هشت رساله مذهبي و همچنين يك اثر بزرگ به نام عنايت فراوان نسبت به رئيس گنه كاران نوشت و منتشر كرد. اثر اخير، كه در آن حكايت نفس ميكند، تقريبا اشراق وحشت انگيزي از ذهن پيرايشگر به شمار ميرود...". او در دوره سوم زندانی شدنش کتابی را نگاشت که موجب معروفیتش در میان پیرایش گران شد. کتابی به نام « سیر یک زائز از این جهان به جهان آینده » که در دو قسمت و بترتیب در سال های 1678 و 1684 به چاپ رسید. محبوبیت آن تا بدانجا رسید که : " داستان مزبور در نخستين قرن از عمر خود پنجاه و نه بار چاپ شد و يكصدهزار نسخه از آن پيش از مرگ بانين به فروش رسيد؛ از آن پس تاكنون ميليونها نسخه از اين اثر فروخته شده اند و متن آن به يكصد و هشت زبان ترجمه شده است؛ در آمريكاي پيرايشگر يك جلد از آن كتاب تقريبا در هر خانه اي يافت مي شد. برخي از عبارات آن مانند ياس و اندوه مفرط، جلوه فروشي، مرد دنيادار وارد زبان عامه شدند. "
" بانين در حدود شصت كتاب نوشت كه خواندن آنها امروزه جالب به نظر نمي رسند. پس از آزادي نهاييش در 1675، يكي از واعظان برجسته زمان خود و رهبر باتيستهاي انگلستان شد. او ستايش خود را از چارلز دوم اعلام داشت و به پيروان خود سپرد كه به شاه خاندان استوارت به منزله مدافع انگلستان در برابر پاپ وفادار باشند. سه سال پس از آنكه چارلز دوم در بستر مرگ پذيرفتن مذهب كاتوليك را اعلام كرد، بانين زندگي حرفه اي خود را به پايان رساند ". او نهایتا در 1688 بر اثر تب ناشی از ماندن در زیر باران مرد. او را در پا فشاریش به عنوان مصلح با ماتین لوتر در دوران خودش همتراز می دانند.
جورج فاکس ( 1624- 1691 ) بنیان گذار فرقه ای از پیرایش گران بود که آنها را لرزان ها (کوئیکرز) نام نهاده بودند: " توضيح جورج فاكس، بنيانگذار اين فرقه، كمي متفاوت است: « بنت قاضي داربي نخستين كسي بود كه ما را "كويكرز" خواند، زيرا ما از آنان دعوت كرده بوديم در برابر كلام خدا بلرزند. اين امر در 1650 واقع شد »". او که آموزش تمام و کمالی نداشت در بیست و سه سالگی (1647) استاد نساج و خانواده خود را ترک، و تا هنگام مرگ خود آن را ترک نکرد. او معتقد بود که از جانب خداوند به او الهاماتی میشود و از این رو خود را موظف به موعظه و ارشاد مردم می دانست و به همین دلیل " ... يعني اينكه جورج، حالا، با اين فكر كه جزو اقليتي است كه خداوند پيش از خلقت برگزيده است تا عنايت و بركت او را دريابند، راحت شده بود. حالا او خود را با هر كس ديگر برابر ميديد، و غرور اين گزينش الاهي منعش ميكرد از اينكه كلاه خود را براي هر كس، بلند مرتبت يا دون پايه، بردارم، و من ملزم شدم كه به تمام مردان و زنان « تو »، « به تو »، يا « ترا » بگويم ؛ بي ملاحظه غني يا فقير يا بزرگ يا كوچك بودن آنان ... ". و پس از مدتی به خود جسارت داد و در صحن کلیسایی با یک فریاد سخنان کشیش را قطع که باعث دستگیریش شد ولی بسرعت آزاد شد و از اولین پیروان او همسر کلانتری بود که او را دستگیر کرده بود! به هر حال زندگی او به تعبیری مبارزه علیه مذهب درون کلیساها بود و در به عنوان شاخص اصلی منش و کردار آنها می توان از ساده زیستی بیش از حد که یاد آور دوران حکومت کلیسا بود نام برد. آنها خود را از خواندن کتاب های متنوع بی نیاز می دانستند چنانچه اسلاف آنها؛ پیرایشگران نیز بر همین اعتقاد بودند. کرامول اما پس از ملاقات با فاکس نظرات خود را با اعتقادات او نزدیک یافت و فرمات داد تا کلیه کوئیکرزها را از زندان بدر آورند و اجازه داد این " واعظان بدون کلیسا " همچون: " کسانی که دستخوش فریبی سخت هستند " در نظر گرفته و با آنها رفتار شود. شاید او چنین احساس کرد که کارهای آنها چندان برای انگلستان خطرناک نیست. كويكرها معترض بودند به اينكه سوگند، از هر قبيل كه باشد، مخالف اخلاق است و فقط بلي يا نه بايد كافي باشد. ولی جیمز نیلز از همین فرقه کار را به جائی رساند که: " ... معتقد شد يا چنين وانمود كرد كه خودش مسيح دوباره تجسد يافته است ..." و همین امر به همراه شایعه زنده کردن مرده توسط او موجب دستگیریش شد. وی در تمام جلسات محاکمه: " ... چون درباره ادعاهايي كه به وسيله او يا در مورد او شده بود پرسشهايي از وي به عمل آمد، پاسخ او جز اين كلام مسيح نبود: تو گفتي ...". او محاکمه شد و چیزی نمانده بود که به مرگ محکوم شود: " او محكوم شد به اينكه « گردنش در پيلوري قرار گيرد، 310 تازيانه بخورد، حرف "ك" را به نشانه كلمه كفرگو بر پيشانيش داغ بزنند، و زبانش را با آهن گداخته سوراخ كنند. او اين سنگدليها را دليرانه تحمل كرد؛ پيروانش او را به عنوان شهيد ستودند و زخمهايش را بوسيدند و مكيدند. وي به زندان انفرادي انداخته شد؛ قلم، كاغذ، آتش و روشنايي را از او دريغ داشتند. روحيه او بتدريج شكست؛ او اقرار كرد كه فريب خورده است. در 1659 آزاد شد و در 1660 با حرمان جان سپرد". و این بود عاقبت افراطی ترین فرد فرقه کوئیکرز.
جان میلتن ( 1608 - 1674 ) شاید از زمره اولین نویسنگانی باشد که جسارت آغاز دیالوگ های جسورانه را با اسقف های انگلستان داشت. او که در کودکی و نوجوانی بر اثر مطالعه مفرط و ضعف چشم مادرزادی تا نابینادی پیش رفته بود و در شانزده سالگی خاطره یک درگیری و مشت زنی را با یکی از معلم هایش در "کالج مسیح" و تنبیه و اخراج موقتی از آن کالج را در پرونده اش ثبت کرده بود، استعداد خود را در ادبیات و شعر در همان اوان جوانی به نمایش گذاشت: " ... ميلتن براي يك دوره اخراج شد و آنگاه اجازه يافت كه باز گردد. پيش از بازگشتن ميتوانست خوب شعر بگويد. در 1629، در بيست و يك سالگي، قصيده غرايي به نام « بامداد ميلاد مسيح » سرود، و يك سال بعد « وفاتنامه »اي شانزده خطي ساخت كه بعدا در دومين چاپ (1632) آثار شكسپير انتشار يافت ". پس از آن در اولین اجرای رسمی از آثار خود چنان مورد استقبال قرار گرفت که: " ... هنگامي كه مامور شد براي مراسمي كه در آن انتصاب ارل آو بريجواتر به سمت رئيس عالي شوراي غرب اعلام ميشد، نمايش ماسك شباني بنويسد. هنري لاز موسيقي ميان پرده آن را تنظيم كرد؛ اشعار ميلتن، كه او از راه فروتني بي نام منتشرشان كرده بود، چندان مورد تحسين قرار گرفتند كه شاعر، با هيجاني كه از استقبال مردم برايش حاصل شده بود، نام خود را افشا كرد. سرهنري وتن آن را چنين ستود: « در نغمه‌ها و قصيده‌هاي شما نوعي لطافت دور يك هست كه... من هنوز در زبانمان براي آن برابري نيافته ام.» ... ".
او پس از سفری یک ساله که با هزینه پدرش؛ جان میلتن مهین؛ به فرانسه و ایتالیا انجام گرفت به انگلستان بازگشت ( 1639 )، اقدام به تاسیس آموزش گاهی نوین کرد و تلاش کرد تا در آن ایده های خود را در مورد تعلیم و تربیت پیاده کند: " ... من تعليم و تربيتي را كامل و شايان مينامم كه مرد را به طرزي صحيح، ماهرانه، و بلند نظرانه براي اجراي هر شغلي، اعم از خصوصي و عمومي، جنگي يا مربوط به صلح، مناسب سازد... نخستين تكليف آموزگار تشكيل شخصيت اخلاقي در دانش آموز است تا خرابيهاي اولين اجداد ما را ترميم كند؛ يعني بر شرارت طبيعي انسان ( به عنوان ) گناهكاري ذاتي فايق آيد يا (چنانكه حال ميگوييم) نيازمندي هاي زندگي متمدن را با احتياجات دوران شكار ورزي موافق سازد ...". گناه کاری ذاتی تعریفی بود که در کلیسای سنتی در مورد انسان متداول بود و توسط آن نیازمندی به راهنماهائی چون مردان خدا؛ کشیشان و راهبان و راهبه گان ضروت می یافت. سخنانی که شنیدن آنها برای ما چندان هم غریب نیست. به هر حال او تلاش کرد تا این مهم را با تحصیل سخت و غذای مختصر محقق کند و در کنارش مطالعه آثار کلاسیک و طبیعیات؛ اعم از فیزیک و شیمی و جغرافی و تاریخ و نهایتا الاهیات در برنامه شاگردان جای داشت. اینکه آیا او توانست که چنین ایده آل هائی را اجرا کند یا نه دلیل محکمی در دست نیست ولی آنچه مهم است آن است که همگی پس از اینکه او جذب طوفان های سیاسی عصر خود شد به باد فراموشی سپرده شد و هم اینجا نقطه عطفی است بر زندگی میلتن 32 ساله. در سال 1640 بدنبال اجلاس پارلمنت طویل، پیرایش گران طوماری با امضا پانزده هزار نفر به پارلمنت فرستادند که در آن حذف اسقفان را از کلیسای انگلستان خواستار شدند و پس اینکه جوزف هال؛ اسقف اکستر به آن عریضه پاسخ گفت و مجادله دو گروه در محافل و روزنامه ها بالا گرفت، میلتن با یک کتابچه نود صفحه ای بنام " اصلاح دین " پا به عرصه مبارزه نهاد: " ... با جمله‌هاي نيرومند و نفس بر، كه گاه به نيم صفحه مي رسيدند، فساد كليساي رسمي را معلول دو علت دانست: يكي ابقاي تشريفات كاتوليكي و ديگري منحصر بودن حق رتبه بخشان به اسقفان، او « آن تشريفات بيمعني را كه ما فقط به منزله اشتياقي خطرناك براي يك حركت ارتجاعي به سوي رم حفظ كرده ايم و فقط به سان... يك پرده نمايش مضحك براي نشان دادن جلال نظام اسقفي به كار ميبريم » تحقير كرد ...". او سپس ادعای جیمز و چارلز اول را که حضور اسقفان را ضروری می دانستند، رد کرد و اسکاتلندی ها را به مبارزه علیه نظام اسقفی فرا خواند: " اي الوهيت سه شخصيتي! بر اين كليساي بي نوا و تقريبا از دست رفته و رو به انقراضت بنگر؛ آن را بدين گونه طعمه آن گرگان سمج، كه مدتها منتظر ميمانند و فكر ميكنند تا گله آسيب پذير تو را ببلعند، مساز؛ اين گرازان وحشي كه به تاكستان تو هجوم آورده اند و جاي سم هاي ملوث خود را در ارواح خدمتگزارانت به جاي نهاده اند. آه، مگذار آنها نقشه‌هاي شوم خود را بكار بندند نقشه‌هايي كه در مدخل آن هاويه ژرف قرار دارند و منتظر فرماني هستند تا آن ملخها و عقربهاي سهمگين را به بيرون روانه سازند تا ما را دوباره در آن ابر قيرگون و تاريكي دوزخي بپيچند؛ ابري كه در آن هرگز نتوانيم بار ديگر خورشيد و حقيقت را ببينيم و هرگز اميد ديدن نور شادي بخش بامداد و شنيدن آواي پرنده صبحگاهي را نداشته باشيم ...". بزودی این آتش تند و تیز مجادله لفظی با اسقفان در میلتن فروکش کرد و طی دو مقاله بخاطر تند روی هائی که در بستن اتهامات به آنها کرده بود معذرت خواهی کرد و: " ... اظهار تاسف كرد از اينكه بحث و جدل او را از تدوين اثر بزرگي كه مايه اش مدتها در خاطره او بوده محروم داشته است؛ و آن اينكه « آنچه بزرگترين و برگزيده ترين خردمندان آتن، روم، ايتالياي جديد، يا عبرانيان كهن براي كشور خود كردند، من، به نسبت خود، با در نظر گرفتن اينكه بيش از هر چيز مسيحي هستم، ممكن است براي ميهن خود انجام دهم.»".

هیچ نظری موجود نیست: