نقد خويشانديشي
بسيار خوب دوست گرامي؛ اين ماجرا - صرفنظر از شيريني آن - شايد دارد كمي به انحراف مي رود. آنچه كه من از مطلب پيشنهادي ات از آقاي « دكتر جمالي » برداشت كردم عمدتا مستنداتي از تاريخ ما بود براي تائيد همان چه كه پيشتر به عنوان خلاصه آمده. اجازه بده به مطالب آمده در آن نوشته كمي دير تر بپردازيم كه خود حديث مفصلي است. ولي در همين موضوع قبل سوالاتي به نظرم آمد كه روشن شدن اش مي تواند در درك بهتر مسئله موثر باشد:
در زمينه ي شناخت آنچه كه به نظر مي رسد روش پيشنهادي، رسيدن به يك "شناخت شخصي" با مشخصاتي كه قبلا گفته شد تعريف شده است كه با اين ترتيب رقم تنوع درك از يك پديده به تعداد نفوس زنده خواهد بود. البته اين مطلب كم و بيش واقعيت دارد و مي توان تنوع برداشت از يك موضوع خاص را تا حدودي شخصي قلمداد كرد كه البته در اصول و كليات معمولا با هم مشابه اند. ولي براي رسيدن به "واقعيت يك پديده" با ابزارهاي انديشيدن و آزمون و سنجشگري - كه هر كدام هم انحصاري و شخصي اند - خواه ناخواه هر فرد بايد راه رسيدن به جواب را تكرار كند و اين به معناي نفي تجربه است. به اين ترتيب هيچ تجربه اي به عنوان يك پله ترقي در نردبام معرفت محسوب نمي شود و فقط آنچه كه مستقيما قابل درك است پذيرفتني است. اگر به همين ترتيب پيش برويم بايد تاريخ را نيز انكار كنيم و ...
نكته ي ديگر در تنوع جواب ها اين است كه موضع گيري در برابر يك پديده همواره دستخوش پارادوكس مي شود، به اين معنا كه تنوع درك و نتيجه گيري از يك پديده باعث مي شود تا به يك اجماع منطقي براي موضع گيري دست نيابيم و اين مسئله بي عملي را شايع مي كند. و در صورتي كه قائل به يك نيروي قاهر براي اقدام باشيم؛ يعني پذيرفته ايم كه فرهنگ ديكتاتوري در جامعه رشد كند.
همان طور كه قبلا هم گفتم اين نظريات ناظر بر فرد است و تك تك افراد جامعه را هدف قرار داده است. در صورتي كه اين مفاهيم در رفتار و كردار افراد جريان يابد آيا مي توان باور داشت كه اين جمع به سمت هدفي مشخص در حركت باشد؟ موضوع رهبري و مديريت در اين ميان چگونه تعبير و تفسير مي شود؟ و نهايتا سازگاري تعريف دموكراسي به عنوان يك ضابطه ي اجتماعي با تعريف انسان خويشانديش چگونه تفسير مي شود؟
در زمينه ي شناخت آنچه كه به نظر مي رسد روش پيشنهادي، رسيدن به يك "شناخت شخصي" با مشخصاتي كه قبلا گفته شد تعريف شده است كه با اين ترتيب رقم تنوع درك از يك پديده به تعداد نفوس زنده خواهد بود. البته اين مطلب كم و بيش واقعيت دارد و مي توان تنوع برداشت از يك موضوع خاص را تا حدودي شخصي قلمداد كرد كه البته در اصول و كليات معمولا با هم مشابه اند. ولي براي رسيدن به "واقعيت يك پديده" با ابزارهاي انديشيدن و آزمون و سنجشگري - كه هر كدام هم انحصاري و شخصي اند - خواه ناخواه هر فرد بايد راه رسيدن به جواب را تكرار كند و اين به معناي نفي تجربه است. به اين ترتيب هيچ تجربه اي به عنوان يك پله ترقي در نردبام معرفت محسوب نمي شود و فقط آنچه كه مستقيما قابل درك است پذيرفتني است. اگر به همين ترتيب پيش برويم بايد تاريخ را نيز انكار كنيم و ...
نكته ي ديگر در تنوع جواب ها اين است كه موضع گيري در برابر يك پديده همواره دستخوش پارادوكس مي شود، به اين معنا كه تنوع درك و نتيجه گيري از يك پديده باعث مي شود تا به يك اجماع منطقي براي موضع گيري دست نيابيم و اين مسئله بي عملي را شايع مي كند. و در صورتي كه قائل به يك نيروي قاهر براي اقدام باشيم؛ يعني پذيرفته ايم كه فرهنگ ديكتاتوري در جامعه رشد كند.
همان طور كه قبلا هم گفتم اين نظريات ناظر بر فرد است و تك تك افراد جامعه را هدف قرار داده است. در صورتي كه اين مفاهيم در رفتار و كردار افراد جريان يابد آيا مي توان باور داشت كه اين جمع به سمت هدفي مشخص در حركت باشد؟ موضوع رهبري و مديريت در اين ميان چگونه تعبير و تفسير مي شود؟ و نهايتا سازگاري تعريف دموكراسي به عنوان يك ضابطه ي اجتماعي با تعريف انسان خويشانديش چگونه تفسير مي شود؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر