چند روزی بود که می خواستم با شما بگویم حرف دلم را که دیرگاهی است در ذهنم می دود و به آن بی اعتنائی می کنم. فکر می کردم جمعیتی که در بیست و پنج خرداد چنان در سکوت حاضر شد که هنوز هم دهان تمام جهان به حیرت گشوده مانده، خوب می داند صبر چیست! خوب می فهمد از پسکوچه های مبارزه نابرابر چگونه باید بگریزد! آموخته است که در برابر هر مصیبت چگونه دوام بیاورد و یکدستی خود را حفظ کند. و مهمتر از همه یاد گرفته است که برای انجام کارهای بزرگ باید برای شکست های بزرگ و اندوختن تجربه های گرانبها از آنها هم آماده باشد ... فکر می کردم این همه را مثل قران که بر سینه پیمبر نازل شد تماما این خیل جمعیت جوان می داند و حرف های من شاید زیاده باشد.
راستش برایم سخت بود که باور کنم جمعیتی چنین پر جنب و جوش که در لحظه ای می تواند کوه یخ را ذوب کند، اینچنین بی طاقت است که با یک فرصت سوزی - تو بخوان یک اشتباه همگانی - به جان یکدیگر می افتند و با طعنه ها و کنایه ها همدیگر را می آزرند، و در مقابل لبخند امیدی را در گوشه لبان خصم می نشانند ...
پیش از این روز تاریخی می خواستم بگویمتان که خیالتان تخت! حتی اگر یک نفر! حتی یک نفر از شما از خانه اش نتواند بیرون بیاید باز هم برنده مائیم! تاریخ اینک سرنوشت ما را نگاشته است؛ ما پیروزیم!
این جمعیت بی شمار انسان ها که هر روز بزرگ و بزرگ تر می شود، انرژی بی پایانش را از آسمان ها جذب می کند و با راه رفتن بر زمین سخت و سرد تناور و روئین تن می شود! و از این رو است که خستگی و شکست در او راه ندارد. هر روز برای او از نو شروع می شود با توانی بیشتر و ایده هائی تازه تر مبارزه را ادامه می دهد! گیرم این پیکره عظیم انسانی در میانه راه چند گاهی سکندری هم برود، چه باک؟ گیرم که در پی یک اشتباه همگانی چند صباحی هم در بیراهه ای تاریک وا بماند، از چه چیزی این هیکل پولادین باید بهراسد؟! از جمعیت تا دندان مسلح نظامیانی که نمی دانند از چه رو باید در مقابل هم وطنانشان بایستند و آتش سلاح بگشایند؟ از گروهی که با پول های کلانی که از جیب من و شما غارت شده است به میدان می آیند و در چشم بهم زدنی از میدان می گریزند؟! دیر زمانی نخواهد گذشت که در مقابلتان گروهی خسته و وامانده را خواهید دید که از فرط بیخوابی و درماندگی رمق سلاح در دست گرفتن را نیز نخواهند داشت. این گروه نمی تواند در آرمان های ناقص خود پایدار بماند و در هم فرو خواهد ریخت، این را تاریخ بارها نوشته است ...
اینک اما بیقراری گروهی که منتظرند یک شبه همه چیز را مال خود کنند می رود تا در صف شکست ناپذیران شکافی بیفکند که هیچکس را خشنود و راضی نمی کند جز دشمن متوحش! این دریای بیکران نمی تواند و نباید از یک دست انداز حقیر و ساده چنین سخت عبور کند. یکی یا چند تن ایده ای در سر پرورانده و با خود بلند زمزمه کرده اند که شاید با اسب تروا راحت تر و امن تر به مقصد برسیم، و گروهی هم آن را نیکو یافته اند و برنامه ساخته اند و جمعیتی را به مسیری فرستاده اند که کاری جز سکوت از دستشان بر نیامده است، و بنده هم جزو همان ها بوده ام که رفته و با جمعیتی ناهمخوان همراه شده ام ...
سوال اینجاست: من و شما که در میان این جمعیت ناهمخوان چرخیده ایم و بی هدف بازگشته ایم چه از دست داده ایم؟! یک فرصت خوب برای نمایش قدرت؟ یک زمان مناسب برای ابراز عقیده؟ گیرم که همه اینها درست باشد، برای این دریای خروشان انسان ها آیا از دست رفتن یک فرصت چقدر اهمیت دارد؟ در آنسو اما آنچه که باید، انجام شد! گسیل و بسیج تمام نیروهای ممکن در مسیر آزادی و ایجاد جو تماما امنیتی که توان آنها آنچنان که می خواستیم تقلیل داد!
بعد از امروز آنها مثل همیشه مدعای پیروزی خواهند کرد و ما مثل قبل سکوتی و لبخندی برای دروغ های بزرگ آنها پرداخته ایم، گویا که هیچ اتفاقی نیافتاده و همه چیز درست مثل سابق است. ما همان گروه آماده و قدرتمند و آنها همان جماعت عاریه ای که هزینه هر روزشان مایه کلافگی تصمیم گیرانشان است. این بار اما یک تجربه گرانبها نیز در چنته داریم! چشم هایمان را باز کنیم و ذهن هایمان را بازتر. برای پیروزی باید مهیا بود ...