۹ آذر ۱۳۸۳

انسان سنتی / انسان مدرن - قسمت بیستم

جان میلتن و یک عمر ستیز:
او در سال 1643 در سی و چهار سالگی و هنگامی که چارلز دوم وارد کشور شد با مری پاول هفده ساله ازدواج کرد و بزودی فهمید که ثمره این ازدواج چیزی بجز " بسته شدن به یک پیکر سرد و بی روح " نیست. مری پاول او و افکار او را نمی پذیرفت و در رویای مجالس رقص اشرافی و میهمانی های مجلل میلتن را به بهانه دیدن پدر و مادرش ترک کرد و دیگر باز نگشت. ثمره این ازدواج و متارکه برای میلتن کتابی بود بنام " آئین و انضباط طلاق " و در آن کتاب نظرات خود را در مورد طلاق ابراز کرد: " بی میلی، عدم تناسب، یا ناسازگاری فكری، كه از یك علت طبیعی تغییرناپذیر ناشی میشوند و از فواید عمده زناشویی یعنی تسلی و آسایش جلوگیری میكنند یا به احتمال قوی ممكن است جلوگیری كنند، طلاق را بیش از آنچه كه سردمزاجی طبیعی ایجاب كند لازم میسازند؛ مخصوصا وقتی كه فرزندی در كار نباشد و طرفین هم به طلاق رضایت داشته باشند ..." و برای ادعای خود از قوانین یهود استناد آورد که با تعابی مسیحی در طلاق منافات داشت و چون نتوانست با مطالب خود قوانین را تغییر دهد اقدام به نقض قانون و اختیار همسری جدید بدون طلاق از قبلی گرفت. این امر منتج به بازگشت همسر اول شد: " ... وقتی كه شایعه این خواستگاری به مری پاول رسید، او تصمیم گرفت كه شوهر خود را پیش از آنكه بسیار دیر شود، به هر تقدیر، به چنگ آورد. روزی، هنگامی كه میلتن سرگرم ملاقات با یكی از دوستان خود بود، مری ناگهان سر رسید، در برابر او زانو زد و استدعا كرد كه او را به بستر و سفره خود باز گرداند. میلتن تردید كرد؛ دوستانش به سود مری میانجیگری كردند؛ و میلتن رضا داد ...". ثمره این بازگشت دو فرزند دختر بود.
آنچه میلتن را بیش از همه معروف کرد مبارزه او علیه سانسور کتاب ها و مطبوعات بود. ماجرا از آنجائی آغاز شد که یک روحانی به پارلمنت پیشنهاد داد تا رساله میلتن در باب طلاق را در ملاء عام بسوزانند. اگر چه این قانون؛ حداقل در مورد میلتن هیچگاه بطور کامل اجرا نشد ولی بابی شد تا توسط آن قانونی کهنه مجددا یاد آوری شود که " هیچ... كتاب، جزوه، روزنامه، یا قسمتی از آن... نباید... چاپ شود... یا به فروش رسد... مگر اینكه نخست به توسط كسانی كه از طرف هر دو مجلس، یا یكی از آن دو، برای صدور پروانه تعیین شده اند مورد تصویب قرار گیرد و، بر طبق رسم قدیم، در دفتر شركت ستیشنرز ثبت شود. هرگونه نقض این مقررات به دستگیری مولفان و چاپگران مربوط منجر میشد ".همین امر برای میلتن ستیزه جو مستمسکی شد تا او با شکوه ترین اثر منثور خود را با عنوان بلند: "آریوپاگیتیکا: سخنرانی آقای جان میلتن به پارلمنت انگلستان در مورد آزادی چاپ غیر مجاز" در نوامبر 1643 بدون ثبت و اجازه منتشر کند و در آن می خواهد که سانسور بر مطبوعات را " به مثابه مقرراتی كه با جلوگیری از فعالیتی كه هنوز ممكن است در میدان خرد دینی و مدنی به كشفیاتی منتهی شود، مردم را از دانشاندوزی دلسرد میكند، مجددا مورد بررسی قرار دهد." و شرایط فعلی مطبوعات را با سرزندگی آتن قدیم که در آن زمان فقط نوشته های الحاد آمیز و افترا زننده سوزانده می شد مقایسه می کند. نتیجه کار معطل ماندن عریضه میلتن و سخت گیری بیشتر برای مطبوعات بود.
در 1649 شورای دولتی حکومت انقلابی میلتن را برای منشی گری زبان های خارجه شورا دعوت کرد و او پانزده سال حماسه سرائی را کنار نهاد و به خدمت حکومت کرامول گردن نهاد. یک سال بعد او در دفاع از کرامول در مقابل چارلز دوم بنا به امر ملوکانه! شروع به مقاله پراکنی می کند که در جای خود جالب توجه است. در مقابل او، سالماسیوس مدافع حکومت پادشاهی چارلز دوم بود که در این میان کلمات و القاب رد و بدل شده بین این دو واقعا شنیدنی است. اجازه بدهید کمی از آن نوشته ها را در اینجا بازگو کنم که خالی از لطف نیست. مثلا میلتن به سالماسیوس در مقابل مقاله «دفاع از شاه»چنین می گوید: " ای عامل پولكی مزد ستان!... ای مذبذب تمام عیار!... شما احمقترین كودنان! برای اغوای شاهان و امیران به جنگ، با آوردن چنین حجتهای كودكانه، سزاوار چوب دلقكها هستید.... پس آیا شما، كه از خرد و نبوغ بهره ای ندارید و یاوه گو و مغلطه كار هستید و فقط زاده شده اید تا آثار نویسندگان خوب را بدزدید و از آنها رونوشت بردارید، فكر میكنید كه میتوانید اثری جاودان از خود به جا گذارید آیا این حرف مرا باور میكنید كه نوشته‌های احمقانه تان با جسد خودتان در كفن پیچیده و در قرن آینده به دست فراموشی سپرده خواهند شد مگر اینكه این "دفاع از شاه" شما تا حدی مدیون جوابی شود كه به آن داده شده است؛ یعنی، گرچه برای مدتی آن را نادیده میگیرند و میگذارند بخوابد، اما دوباره آن را برمیدارند و میخوانند." و باز در جای دیگر او را دیوانه؛ سوسک؛ خر؛ دروغ گو؛ تهمت زن؛ احمق عامی می نامد و او را بخاطر اینکه تحت تسلط زنش است سرزنش می کند و به او بخاطر اشتباهاتش در زبان لاتینی پیشنهاد می کند که خود را حلق آویز کند! و سپس ورود او را به دوزخ تضمین نمود!. عجبا! جالب تر اینجاست که گروهی نیز گرد آمدند و مشغول امتیاز دهی به رقیبان در گود دادند، از جمله تامس هابز.
در 1653 میلتن که تقریبا کور شده بود به مصیبتی دیگر نیز گرفتار آمد و آن سقوط جمهوری و آغاز حاکمیت دیکتاتوری کرامول بود و اگر چه او همچنان بر مسند مترجمی و مقاله نویسی علیه پادشاه چارلز تا سال 1658، یعنی هنگام مرگ کرامول باقی ماند ولی شاید خود او نیز پی برده بود که دیکتاتوری نوظهور کرامول جای زیادی برای دفاع ندارد. او در کوری محض مجددا در سال 1656 ازدواج کرد ولی پس از دو سال همسر او در حین وضع حمل مرد و او مجددا تنها شد.
در همان سال و پس از مرگ کرامول، میلتن که احتمالا فهمیده بود هنگام باز گشت مجدد و پر افتخار سلسله استوارت فرا رسیده است: " چاپ جدیدی از كتاب دفاع از مردم انگلستان خود را منتشر ساخت (اكتبر 1658) و اعدام چارلز اول را، به شكلی كه ممكن بود مصنف را به درجه شهادت برساند، توجیه كرد. در یك دیباچه ممتاز، او این نخستین دفاع را همچون « یادگاری كه... به آسانی نابود نمیشود » وصف كرد و ادعا نمود كه از الهام خداوند بهره مند است، و آن را در خدمت به آزادی انگلستان تالی اعمال كرامول دانست." و همچنان پارلمنت را از بازگشت سلطنت و خانواده استوارت بر حذز داشت. نتیجه کارهای وی چیزی نبود به جز اخراج وی از منشی گری لاتینی و حملات پیاپی به او در روزنامه ها و نشریات وقت تا جائی که به پارلمنت پیشنهاد داده شد که او را نیز در زمره قاتلان شاه شهید!! قرار دهند.
پس از ورود چالز دوم به انگلستان در سال 1660 ، میلتن فراری شد و همانطور که پیش بینی می شد بسرعت دستگیر و زندانی شد و در بین افراد پارلمنت سلطنت طلبان بسیاری در مورد به دار آویختن او نظر موافق داشتند: " ...عموم مردم انتظار داشتند كه چنان شود؛ اما مارول، دوننت، و عده ای دیگر به مناسب كوری و كبر سن او برایش شفقت خواستند. پارلمنت خود را به این قانع كرد كه فرمانی صادر كند كه برخی از كتابهای او، هر جا كه یافت شوند، سوزانده شوند. در 15 دسامبر از زندان آزاد شد. خانه ای در هولبرن گرفت، با فرزندانش به آن نقل مكان كرد، و پس از یازده سال نثرنویسی پرآشوب، به دومین و با شكوهترین دوره شعر خود وارد شد ..." او چهارده سال دیگر زندگی کرد و در سال 1663 برای بار چهارم با دختری بیست و پنج ساله ازدواج کرد و یازده سال آخر عمرش چند مجموعه شعر از جمله « بهشت مفقود » را به پایان برد. او که برای مقاله دفاع از مردم انگلستان هزار پوند دریافت کرده بود؛ اینک این کتاب شعر 10558 بیتی به " پنج پوند نقد و پنج پوند در سررسید هر قسط بعدی، مشروط به فروش کتاب، فروخت و بر روی هم هیجده پوند دریافت کرد ". پس از آن در سال 1670 بطور همزمان دو کتاب " بهشت باز یافته " و " سامسون آگونیستس " را به چاپ سپرد که اولی خود مشتمل بر چهار مجلد بود و ماجرای مصلوب شدن مسیح و طرح اغوای آن توسط شیطان را به تصویر کشیده است و در دومی به رقابت با یونانیان برخاست و نمایشنامه ای با تمام محدودیت های تراژدی یونان تولید کرد که به تعبیری زندگی خود نویسنده را بازسازی کرده است.او در هشتم نوامبر 1674 از کهولت و نقرس مرد و بدین ترتیب پرونده یک جنگجوی نویسنده یا نویسنده ای جنگجو در تاریخ بسته شد. با رفتن او ارج و اهمیت بهشت مفقود او روز به روز بیشتر بر خوانندگان آن اثر مشخص شد تا جائی که یکی از هم عصرانش، جان دریدان آن اثر را "یكی از بزرگترین، اصیلترین، و متعالی ترین شعرهایی كه این عصر با این ملت به وجود آورده است" وصف كرد.

۲۷ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت نوزدهم

اصلاح طلبي:

آشوب ها و جنگ های دوران کرامول و پس از آن چنان بود که فرصت زیادی برای رسیدگی جدی به امور مذهبی مردم باقی نمی گذاشت ولی این فرصت در اختیار حکومت چارلز دوم قرار گرفت و به همین دلیل تفتیش و تحمیل عقاید از نو زنده شد: " با بازگشت خاندان استوارت مشكلات بدتري ايجاد شد. قانون اليزابتي سابق، كه از تمام انگليسيان ميخواست فقط در مراسم مذهبي انگليكان شركت كنند، تجديد شد؛ تمام عبادت گاه‌هاي غير انگليكان بسته شدند؛ همه واعظان غير انگليكان از وعظ كردن ممنوع شدند " و بناچار مجادله بین فرقه های مختلف مذهبی از یک سو و گروه های مختلف آزادی خواهان با حکومت از سوی دیگر دوباره آغاز شد. شاید انگلستان از معدود کشورهایی در آن دوران بوده باشد که انتخاب گرایش های مسیحیت با طبقه بندی اجتماعی بصورت معناداری تفکیک شده بود: " تا سال 1650 مذهب تا حدي وضع رضايت عمومي به خود گرفته بود: فقيران از فرقه‌هاي ناراضي باتيستها، كويكرز، اصحاب سلطنت پنجم و غيره يا كاتوليكها طرفداري ميكردند؛ طبقات متوسط بيشتر پيرايشگر بودند؛ اشراف و بيشتر نجبا(مالكان بي عنوان) به كليساي منحل شده انگليكان. عدم رواداري مذهبي به جاي آنكه كاهش يابد وضع معكوس به خود گرفته بود. به جاي آنه انگليكانها كاتوليك، ناسازگاران و پيرايشگران را بيازارند، پيرايشگران پيروزمند، كه سابقا تقاضاي رواداري مذهبي ميكردند؛ حال كاتوليكها، ناسازگاري و انگليكانها را مي آزردند ..." این امر شاید به همان سببی بود که سرگرمی های کرامول بیشتر از آن بود تا به امر تعطیل کامل تنوع مذهبی بپردازد. همین امر شاید مستمسک خوبی برای چالز دوم بود تا برای جلوگیری از اغتشاش بیشتر کمی روی کاهش تنوع فرقه ها فکر و بررسی کند. در فرقه های مختلف افرادی سر بر آوردند و گروهی نیز به تبعیت آنها به جنبش در آمدند که به نوبه خود موجب تغییراتی در نگرش به زندگی و مذهب در جامعه کلیسایی زده انگلستان شدند. در این شاید میان نام و اشاره ای به زندگی برخی از آنان خالی از لطف نباشد.
جان بانین ( 1628-1688 ) در حالی به عنوان یک مصلح مذهبی پا به میدان گذاشت که فرقه پیرایش گران به عنوان فرقه مذهبی حاکم افراط در تند روی مذهبی را سرمشق خود قرار داده بودند: " پيرايشگران در شور و شوق مذهبي و اخلاقي خود نيازي به ادبيات دنيوي احساس نمي كردند. كتاب مقدس شاه جيمز براي ادبيات كافي بود؛ تقريبا هر چيز تفاله اي پست و معصيت آميز مي نمود. يك نماينده پارلمنت در 1653 پيشنهاد كرد كه در دانشگاه‌ها هيچ چيز جز كتاب مقدس و «اثر يا كوب بومه و نظاير آن» نبايد تدريس شود ". فراموش نکنیم که سالیان سال نهضت پیرایش گری به عنوان نهضت پیشتاز بر علیه حکومت کلیسایی سنتی مبارزه کرده بود. بانین که در جوانی خود " ... مرتكب گناهاني از قبيل رقصيدن، بازي كردن و خوردن آبجو در ميخانه مي شد گناهاني كه از طرفي پيرايشگران محكوم شده بودند، اما آنها در جواني او ( 1628- 1648) هنوز به قدرت نرسيده بودند ... " ناگهان بواسطه رویایی منقلب شده و پس از مطالعات مذهبی در سال 1657 رسما واعظ شد. ولی دیری نگذشت که بخاطر مخالفت علنی اش با مراسم اجباری انگلیکی که توسط چالز دوم در کلیساها اجباری شده بود به دفعات از سال 1660 تا دوازده سال بعد به زندان افتاد و علیرغم انواع پیشنهاد هایی که برای آزادیش در قبال وعظ نکردن علیه مراسم آنگلیکی به وی شد، ولی هر بار به محض آزادی شروع به موعظه می کرد. او با توجه به اینکه عمر مفید خود را در زندان سپری می کرد، در محبس علاوه بر خواندن کتاب مقدس به نوشتن هم می پرداخت: " ... او ظاهرا تا اندازه زيادي به كاغذ و قلم دسترسي داشت، زيرا در شش سال اول حبس، هشت رساله مذهبي و همچنين يك اثر بزرگ به نام عنايت فراوان نسبت به رئيس گنه كاران نوشت و منتشر كرد. اثر اخير، كه در آن حكايت نفس ميكند، تقريبا اشراق وحشت انگيزي از ذهن پيرايشگر به شمار ميرود...". او در دوره سوم زندانی شدنش کتابی را نگاشت که موجب معروفیتش در میان پیرایش گران شد. کتابی به نام « سیر یک زائز از این جهان به جهان آینده » که در دو قسمت و بترتیب در سال های 1678 و 1684 به چاپ رسید. محبوبیت آن تا بدانجا رسید که : " داستان مزبور در نخستين قرن از عمر خود پنجاه و نه بار چاپ شد و يكصدهزار نسخه از آن پيش از مرگ بانين به فروش رسيد؛ از آن پس تاكنون ميليونها نسخه از اين اثر فروخته شده اند و متن آن به يكصد و هشت زبان ترجمه شده است؛ در آمريكاي پيرايشگر يك جلد از آن كتاب تقريبا در هر خانه اي يافت مي شد. برخي از عبارات آن مانند ياس و اندوه مفرط، جلوه فروشي، مرد دنيادار وارد زبان عامه شدند. "
" بانين در حدود شصت كتاب نوشت كه خواندن آنها امروزه جالب به نظر نمي رسند. پس از آزادي نهاييش در 1675، يكي از واعظان برجسته زمان خود و رهبر باتيستهاي انگلستان شد. او ستايش خود را از چارلز دوم اعلام داشت و به پيروان خود سپرد كه به شاه خاندان استوارت به منزله مدافع انگلستان در برابر پاپ وفادار باشند. سه سال پس از آنكه چارلز دوم در بستر مرگ پذيرفتن مذهب كاتوليك را اعلام كرد، بانين زندگي حرفه اي خود را به پايان رساند ". او نهایتا در 1688 بر اثر تب ناشی از ماندن در زیر باران مرد. او را در پا فشاریش به عنوان مصلح با ماتین لوتر در دوران خودش همتراز می دانند.
جورج فاکس ( 1624- 1691 ) بنیان گذار فرقه ای از پیرایش گران بود که آنها را لرزان ها (کوئیکرز) نام نهاده بودند: " توضيح جورج فاكس، بنيانگذار اين فرقه، كمي متفاوت است: « بنت قاضي داربي نخستين كسي بود كه ما را "كويكرز" خواند، زيرا ما از آنان دعوت كرده بوديم در برابر كلام خدا بلرزند. اين امر در 1650 واقع شد »". او که آموزش تمام و کمالی نداشت در بیست و سه سالگی (1647) استاد نساج و خانواده خود را ترک، و تا هنگام مرگ خود آن را ترک نکرد. او معتقد بود که از جانب خداوند به او الهاماتی میشود و از این رو خود را موظف به موعظه و ارشاد مردم می دانست و به همین دلیل " ... يعني اينكه جورج، حالا، با اين فكر كه جزو اقليتي است كه خداوند پيش از خلقت برگزيده است تا عنايت و بركت او را دريابند، راحت شده بود. حالا او خود را با هر كس ديگر برابر ميديد، و غرور اين گزينش الاهي منعش ميكرد از اينكه كلاه خود را براي هر كس، بلند مرتبت يا دون پايه، بردارم، و من ملزم شدم كه به تمام مردان و زنان « تو »، « به تو »، يا « ترا » بگويم ؛ بي ملاحظه غني يا فقير يا بزرگ يا كوچك بودن آنان ... ". و پس از مدتی به خود جسارت داد و در صحن کلیسایی با یک فریاد سخنان کشیش را قطع که باعث دستگیریش شد ولی بسرعت آزاد شد و از اولین پیروان او همسر کلانتری بود که او را دستگیر کرده بود! به هر حال زندگی او به تعبیری مبارزه علیه مذهب درون کلیساها بود و در به عنوان شاخص اصلی منش و کردار آنها می توان از ساده زیستی بیش از حد که یاد آور دوران حکومت کلیسا بود نام برد. آنها خود را از خواندن کتاب های متنوع بی نیاز می دانستند چنانچه اسلاف آنها؛ پیرایشگران نیز بر همین اعتقاد بودند. کرامول اما پس از ملاقات با فاکس نظرات خود را با اعتقادات او نزدیک یافت و فرمات داد تا کلیه کوئیکرزها را از زندان بدر آورند و اجازه داد این " واعظان بدون کلیسا " همچون: " کسانی که دستخوش فریبی سخت هستند " در نظر گرفته و با آنها رفتار شود. شاید او چنین احساس کرد که کارهای آنها چندان برای انگلستان خطرناک نیست. كويكرها معترض بودند به اينكه سوگند، از هر قبيل كه باشد، مخالف اخلاق است و فقط بلي يا نه بايد كافي باشد. ولی جیمز نیلز از همین فرقه کار را به جائی رساند که: " ... معتقد شد يا چنين وانمود كرد كه خودش مسيح دوباره تجسد يافته است ..." و همین امر به همراه شایعه زنده کردن مرده توسط او موجب دستگیریش شد. وی در تمام جلسات محاکمه: " ... چون درباره ادعاهايي كه به وسيله او يا در مورد او شده بود پرسشهايي از وي به عمل آمد، پاسخ او جز اين كلام مسيح نبود: تو گفتي ...". او محاکمه شد و چیزی نمانده بود که به مرگ محکوم شود: " او محكوم شد به اينكه « گردنش در پيلوري قرار گيرد، 310 تازيانه بخورد، حرف "ك" را به نشانه كلمه كفرگو بر پيشانيش داغ بزنند، و زبانش را با آهن گداخته سوراخ كنند. او اين سنگدليها را دليرانه تحمل كرد؛ پيروانش او را به عنوان شهيد ستودند و زخمهايش را بوسيدند و مكيدند. وي به زندان انفرادي انداخته شد؛ قلم، كاغذ، آتش و روشنايي را از او دريغ داشتند. روحيه او بتدريج شكست؛ او اقرار كرد كه فريب خورده است. در 1659 آزاد شد و در 1660 با حرمان جان سپرد". و این بود عاقبت افراطی ترین فرد فرقه کوئیکرز.
جان میلتن ( 1608 - 1674 ) شاید از زمره اولین نویسنگانی باشد که جسارت آغاز دیالوگ های جسورانه را با اسقف های انگلستان داشت. او که در کودکی و نوجوانی بر اثر مطالعه مفرط و ضعف چشم مادرزادی تا نابینادی پیش رفته بود و در شانزده سالگی خاطره یک درگیری و مشت زنی را با یکی از معلم هایش در "کالج مسیح" و تنبیه و اخراج موقتی از آن کالج را در پرونده اش ثبت کرده بود، استعداد خود را در ادبیات و شعر در همان اوان جوانی به نمایش گذاشت: " ... ميلتن براي يك دوره اخراج شد و آنگاه اجازه يافت كه باز گردد. پيش از بازگشتن ميتوانست خوب شعر بگويد. در 1629، در بيست و يك سالگي، قصيده غرايي به نام « بامداد ميلاد مسيح » سرود، و يك سال بعد « وفاتنامه »اي شانزده خطي ساخت كه بعدا در دومين چاپ (1632) آثار شكسپير انتشار يافت ". پس از آن در اولین اجرای رسمی از آثار خود چنان مورد استقبال قرار گرفت که: " ... هنگامي كه مامور شد براي مراسمي كه در آن انتصاب ارل آو بريجواتر به سمت رئيس عالي شوراي غرب اعلام ميشد، نمايش ماسك شباني بنويسد. هنري لاز موسيقي ميان پرده آن را تنظيم كرد؛ اشعار ميلتن، كه او از راه فروتني بي نام منتشرشان كرده بود، چندان مورد تحسين قرار گرفتند كه شاعر، با هيجاني كه از استقبال مردم برايش حاصل شده بود، نام خود را افشا كرد. سرهنري وتن آن را چنين ستود: « در نغمه‌ها و قصيده‌هاي شما نوعي لطافت دور يك هست كه... من هنوز در زبانمان براي آن برابري نيافته ام.» ... ".
او پس از سفری یک ساله که با هزینه پدرش؛ جان میلتن مهین؛ به فرانسه و ایتالیا انجام گرفت به انگلستان بازگشت ( 1639 )، اقدام به تاسیس آموزش گاهی نوین کرد و تلاش کرد تا در آن ایده های خود را در مورد تعلیم و تربیت پیاده کند: " ... من تعليم و تربيتي را كامل و شايان مينامم كه مرد را به طرزي صحيح، ماهرانه، و بلند نظرانه براي اجراي هر شغلي، اعم از خصوصي و عمومي، جنگي يا مربوط به صلح، مناسب سازد... نخستين تكليف آموزگار تشكيل شخصيت اخلاقي در دانش آموز است تا خرابيهاي اولين اجداد ما را ترميم كند؛ يعني بر شرارت طبيعي انسان ( به عنوان ) گناهكاري ذاتي فايق آيد يا (چنانكه حال ميگوييم) نيازمندي هاي زندگي متمدن را با احتياجات دوران شكار ورزي موافق سازد ...". گناه کاری ذاتی تعریفی بود که در کلیسای سنتی در مورد انسان متداول بود و توسط آن نیازمندی به راهنماهائی چون مردان خدا؛ کشیشان و راهبان و راهبه گان ضروت می یافت. سخنانی که شنیدن آنها برای ما چندان هم غریب نیست. به هر حال او تلاش کرد تا این مهم را با تحصیل سخت و غذای مختصر محقق کند و در کنارش مطالعه آثار کلاسیک و طبیعیات؛ اعم از فیزیک و شیمی و جغرافی و تاریخ و نهایتا الاهیات در برنامه شاگردان جای داشت. اینکه آیا او توانست که چنین ایده آل هائی را اجرا کند یا نه دلیل محکمی در دست نیست ولی آنچه مهم است آن است که همگی پس از اینکه او جذب طوفان های سیاسی عصر خود شد به باد فراموشی سپرده شد و هم اینجا نقطه عطفی است بر زندگی میلتن 32 ساله. در سال 1640 بدنبال اجلاس پارلمنت طویل، پیرایش گران طوماری با امضا پانزده هزار نفر به پارلمنت فرستادند که در آن حذف اسقفان را از کلیسای انگلستان خواستار شدند و پس اینکه جوزف هال؛ اسقف اکستر به آن عریضه پاسخ گفت و مجادله دو گروه در محافل و روزنامه ها بالا گرفت، میلتن با یک کتابچه نود صفحه ای بنام " اصلاح دین " پا به عرصه مبارزه نهاد: " ... با جمله‌هاي نيرومند و نفس بر، كه گاه به نيم صفحه مي رسيدند، فساد كليساي رسمي را معلول دو علت دانست: يكي ابقاي تشريفات كاتوليكي و ديگري منحصر بودن حق رتبه بخشان به اسقفان، او « آن تشريفات بيمعني را كه ما فقط به منزله اشتياقي خطرناك براي يك حركت ارتجاعي به سوي رم حفظ كرده ايم و فقط به سان... يك پرده نمايش مضحك براي نشان دادن جلال نظام اسقفي به كار ميبريم » تحقير كرد ...". او سپس ادعای جیمز و چارلز اول را که حضور اسقفان را ضروری می دانستند، رد کرد و اسکاتلندی ها را به مبارزه علیه نظام اسقفی فرا خواند: " اي الوهيت سه شخصيتي! بر اين كليساي بي نوا و تقريبا از دست رفته و رو به انقراضت بنگر؛ آن را بدين گونه طعمه آن گرگان سمج، كه مدتها منتظر ميمانند و فكر ميكنند تا گله آسيب پذير تو را ببلعند، مساز؛ اين گرازان وحشي كه به تاكستان تو هجوم آورده اند و جاي سم هاي ملوث خود را در ارواح خدمتگزارانت به جاي نهاده اند. آه، مگذار آنها نقشه‌هاي شوم خود را بكار بندند نقشه‌هايي كه در مدخل آن هاويه ژرف قرار دارند و منتظر فرماني هستند تا آن ملخها و عقربهاي سهمگين را به بيرون روانه سازند تا ما را دوباره در آن ابر قيرگون و تاريكي دوزخي بپيچند؛ ابري كه در آن هرگز نتوانيم بار ديگر خورشيد و حقيقت را ببينيم و هرگز اميد ديدن نور شادي بخش بامداد و شنيدن آواي پرنده صبحگاهي را نداشته باشيم ...". بزودی این آتش تند و تیز مجادله لفظی با اسقفان در میلتن فروکش کرد و طی دو مقاله بخاطر تند روی هائی که در بستن اتهامات به آنها کرده بود معذرت خواهی کرد و: " ... اظهار تاسف كرد از اينكه بحث و جدل او را از تدوين اثر بزرگي كه مايه اش مدتها در خاطره او بوده محروم داشته است؛ و آن اينكه « آنچه بزرگترين و برگزيده ترين خردمندان آتن، روم، ايتالياي جديد، يا عبرانيان كهن براي كشور خود كردند، من، به نسبت خود، با در نظر گرفتن اينكه بيش از هر چيز مسيحي هستم، ممكن است براي ميهن خود انجام دهم.»".

۲۵ آبان ۱۳۸۳

كمي تغيير و كمي بيشتر تاخير

خب، با دردسرهاي فراوان تغييراتي را كه لازم بود تا اين صفحه قابل استفاده شود انجام دادم. بفهمي نفهمي دارد قيافه اي مي گيرد و لازم مي شود تا مطالب جديد را كه تا حدودي نيز آماده است يكي يكي قرار دهم. عجالتا تغببر صفحه نظرات كه براي خوانندگان آشناتر است انجام شده و مانده است ليست اسامي دوستان كه آن هم كم كم در جريان است. البته ممكن است كمي طول بكشد كه با تاخيرهاي چند ماهه فعلي من شايد چندان هم زياد نباشد. راستش مشغله نوشتن آن نقدها در آن يكي صفر نوشتار كمي من را از اين يكي كه براي خودم مهم تر است بازداشت. تلاشم اين است كه اين وقفه را به نحو مطلوب جبران كنم و البته دوستان به من حق بدهند كه اين كار با تامل بيشتري پيش برود.

در قسمت قبل – هيجدهم – به انگلستان رسيديم و در قسمت اينده هم به همان انگلستان خواهيم پرداخت و تلاش خواهم كرد كه خلاصه و مفيد نويسي را كه برخي از دوستان تذكر داده بودند مد نظر داشته باشم و پس از آن نيم گاهي هم به هلند به عنوان مهد آزادي كلام و عقيده خواهيم داشت و از اين مبحث طولاني به تحولات فكري پس از آن و قرن هيجدهم بپردازيم و نحله هاي فكري كه از تغييرات اساسي در نظام زيستي ناشي مي شدند را بررسي كنيم و ... فعلا بهتر است پيشاپيش در مورد مطالب آينده صحبتي نكنم چرا كه خود من و نظراتم با تكامل مطالب تكميل تر مي شوند و ممكن است بناچار تغييراتي را در برنامه ام ايجاد كنم. از طرف ديگر تلاش خواهم كرد در وبلاگ قبلي ام در پرشين بلاگ به روز شدن نوشته هايم را خبر دهم، همچنين چنان كه تا كنون چنين بوده است در اوركات هم به اطلاع عموم خواهم رساند. في الحال به نظر مي رسد اين جناب اوركات حداقل اين يكي كار را خوب انجام مي دهد! مابقي بماند تا بعد...
ما را از نظرات خودتان بي نصيب نگذاريد.

۱۲ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت هيجدهم

انگلستان:
جالب است که بدانیم پیشی گرفتن انگلستان از فرانسه در علوم نیز بنا بر نظر مورخین، استقلال آکادمی های علمی انگلستان از حکومت و ناخوآگاه از مذهب حکومتی شناخته شده است: " ... لیكن اتكای آن ( فرانسه ) به پادشاهی كه با كلیسا پیوستگی نزدیك داشت موجب زیان دانش شد و انگلیسی ها از آن پیشی گرفتند. از خصوصیات انگلستان این بود كه آكادمی های علمی در آن جا بنیادهای خصوصی بودند و فقط بر حسب اتفاق از دولت یاری می گرفتند...". در انگلستان مقارن لوئی چهاردهم؛ در کشاکش اعدام چارلز اول (۱۶۴۹) و اعلام الغای سلطنت و جنگ های کرامول برای تسلط بر کشوری که هفت سال اغتشاش را پشت سرگذاشته بود، حضور فیلسوفان و دانشمندان چندان منطقی بنظر نمی رسد ولی شاید همین مشغولیت دولت مردان به مسائل جانبی، فضائی را برای هنرمندان و دانشمندان باز کرد تا فارغ از ماجراهای تحمیلی به علم و فلسفه خود بپردازند.
برای کشوری چون انگلستان با شرایط محصول دوران گذار موقتی از سلطنت ( ۱۶۴۹ ) به سلطنت ( ۱۶۶۰ )، و تنوع بومی و مذهبی کشورهای نیمه مستقل ایرلند و اسکاتلند و ولز که تاریخشان مملو از نهضت های استقلال طلبی و جدایی خواهی است، این یازده سال حامل تجربه ئی تلخ و ناگوار از شکست های پیاپی شورش های آنهاست. پس از اعدام چارلز اول و فرار چارلز دوم به پاریس، در انگلستان "یك شورای دولتی را كه از سه ژنرال، سه لرد، سه قاضی و سی عضو مجلس عوام تشكیل شده بود و همه آنان از استقلالیان، یعنی پیرایشگران جمهوریخواه، بودند به عنوان قوه مجریه مجلس عوام نامزد كرد. در ۱۹ مه مجلس عوام با بیانیه زیر رسما جمهوری انگلستان را تاسیس كرد: « انگلستان از این پس به عنوان یك مشترك المنافع، یا كشور آزاد، با اختیارات فایقه این ملت، به وسیله نمایندگان مردم در پارلمنت و كسانی كه از طرف آنان به عنوان وزیران تعیین خواهند شد و زیر نظر ایشان به خیر و صلاح مردم كار خواهند كرد اداره خواهد شد.»".
این جمهوری، شباهتی به تعریف جمهوری دموکراتیکی که در تصور ما شکل گرفته است نداشت و عملا حکومتی شورایی از فئودال ها بود که در زیر چتر حمایت دیکتاتوری قدرتمند چون الیور کرامول رشد کرده بود. اگر چه چنین حکومتی پس از چند سال هرج و مرج مطلق و در نبود یک عقیده دموکراتیک قابل پیش بینی بود ولی کرامول در این عمل گوی سبقت را از بسیاری از پیشینیان خود ربود و هزاران ایرلندی و اسکاتلندی شورشی را به نام مسیح و قدرت خداوند به کام مرگ کشاند: " وقتی كه او در ماه اوت در دوبلن پیاده شد، اورمند قبلا در رثماینز از نیروهای وفادار به مشترك المنافع انگلستان شكست خورده و با ۲۳۰۰ تن سربازان باقیمانده اش به شهر مستحكم در ویدا در ساحل رود بوین عقب نشینی كرد، آن را با یك حلقه ناگهانی گرفت (۱۰ سپتامبر ۱۶۴۹)، و فرمان داد تا تمام افراد زنده پادگان كشته شوند ... برخی از غیر نظامیان مشمول قتل عام واقع شدند؛ هر كشیشی كه در شهر بود كشته شد؛ بر روی هم در حدود ۲۳۰۰ نفر در این كشتار فاتحانه جان باختند. كرامول خداوند را در افتخار این كامیابی شركت داد و چنین گفت: «می خواهم كه تمام قلب های شریف جلال این فتح را به خدای نسبت دهند، زیرا سپاس این مرحمت به او تعلق دارد.»". ولی این جنگ تا سه سالبعد ادامه یافت وپس از کشته شدن یک هزار پانصد تن دیگر و قریب به دوهزار سرباز دو شهر دیگر هم فتح شد ونهایتا در اگوست ۱۶۵۲ پس از یک مهاجرت اجباری ایرلندی ها: " سیاست كشتار ترك شد، شورشیان بخشوده شدند، و به موجب شرایط موسوم به اصول كیلكنی (۱۲ مه ۱۶۵۲) تقریبا تمام شورشیان به این شرط كه بلامانع مهاجرت كنند تن دادند. به موجب قانونی به نام قانون آرامش ایرلند ( ۱۲ اوت )، تمام یا قسمتی از املاك آن عده از ایرلندی ها كه صرفنظر از ایمانشان نمی توانستند وفادار بودن خود را به جمهوری انگلستان ثابت كنند مصادره شد؛ بدین گونه، دو و نیم میلیون جریب از خاك ایرلند به سربازان غیر نظامیان انگلیسی یا ایرلندی، كه در ایرلند از كرامول پشتیبانی كرده بودند، منتقل شد؛ دو سوم خاك ایرلند به دست انگلیسیان افتاد." ونتیجه کار چه بود؟: " سر ویلیام پتی حساب كرد كه از یك جمعیت۱۴۶۶۰۰۰ نفری در ایرلند در۱۶۴۱، تعداد۶۱۶۰۰۰ تن تا ۱۶۵۲ بر اثر جنگ، گرسنگی، یا طاعون تلف شده بودند. یك افسر انگلیسی گفت كه در برخی ولایتها « انسان موجود زنده اعم از انسان، حیوان یا پرنده نبیند » ... مذهب كاتولیك غیرقانونی شد؛ روحانیان كاتولیك فرمان یافتند كه ایرلند را ظرف بیست روز ترك كنند؛ پناه دادن یك كشیش سزای مرگ داشت؛ برای غیبت از مراسم مذهبی پروتستان در یكشنبه‌ها مجازات های سخت تعیین شده بود؛ ضابطان دادگستری مجاز بودند كودكان كاتولیكها را بگیرند و به انگلستان بفرستد تا به آیین پروتستان تربیت شوند. تمام اعمال غیر انسانیی كه بعدا كاتولیكها در سالهای ۱۶۸۰-۱۶۹۰ نسبت به پروتستانهای فرانسه مرتكب شدند، در دهه ۱۶۵۰-۱۶۶۰ از طرف پروتستانها نسبت به كاتولیكهای ایرلند انجام گرفتند. مذهب كاتولیك جزئی جدا ناشدنی از میهن پرستی ایرلندی شد، زیرا كلیسا و مردم مانند یك جامعه رنجكش به هم پیوند خورده بودند. آن سالهای مرارت بار، مانند یك میراث نهفته از نفرت، در خاطر ایرلندیها باقی ماند."
وضعیت اسکاتلند هم چندان بهتر از ایرلند نبود. آنها که از تحویل چارلز اول به انگلستان و پس از تحقق نیافتن وعده ها؛ پشیمان شده بودند : " در ۵ فوریه ۱۶۴۹، كمتر از یك هفته پس از اعدام چارلز اول، پارلمنت اسكاتلند چارلز دوم پسر او را، كه در آن هنگام در هلند بود، پادشاه بالاستحقاق بریتانیای كبیر، فرانسه و ایرلند اعلام كرد." و از وی دعوت شد تا به سلطنت در اسکاتلند باز گردد. چارلز نیز دعوت را مغتنم شمرد و در ۲۳ ژوئن ۱۶۵۰ در اسکاتلند پیاده شد. همین مسئله پای کرامول کبیر را به آنجا کشید: " كرامول به پارلمنت پیشنهاد كرد كه خود او فورا، بی آنكه منتظر حمله اسكاتلندیها شود، به اسكاتلند حمله كند. كرامول، كه به جانشینی فرفکس مستعفی منصوب شده بود، نیروهای خود را با تصمیم و سرعت معمول متشكل ساخت و در راس شانزده هزار سرباز از مرز اسكاتلند عبور كرد ( ۲۲ ژوئیه ۱۶۵۰). در ۳ اوت نامه شدیداللحنی به كمیسیون مجمع عمومی كلیسای اسكاتلند فرستاد. در آن نامه نوشته بود: « آیا آنچه شما می گویید بدون هیچ اشتباه با كلام خداوند موافق است من به نام مسیح تقاضا میكنم كه تصور كنید ممكن است اشتباه كرده باشید.» در دانبار (۳ سپتامبر) ارتشهای عمده اسكاتلند را منهزم كرد و ده هزار تن اسیر گرفت؛ بزودی بر ادنبورگ و لیث مستولی شد. واعظان اسكاتلندی آبرو و لغزش ناپذیری خود را از دست دادند؛ افسران تصفیه شده بزودی فرا خوانده شدند و شتابان در سكون تاج شاهی را بر سر چارلز دوم گذاشتند. كرامول در ادنبورگ بیمار شد و كشمكش تا چندین ماه معلق ماند." و بدین ترتیب چارلز دوم در راس سپاه اسکاتلندی خود وارد انگلستان شد و بدنبال آن کرامول نیز به اتگلستان آمد: " در ووستر نبردی درگرفت (۳ سپتامبر ۱۶۵۱) كه مشترك المنافع را حفظ كرد و دوباره موجب تبعید چارلز شد؛ نیروهای كمتر كرامول، با استراتژی برتر و شجاعت بیشتر سی هزار اسكاتلندی را مغلوب كردند". نتیجه این جنگ مغلوب شدن کامل سپاه چارلز و فرار شهر به شهر او تا ساسکس و خروج او از کشور توسط یک قایق بسمت فرانسه بود. ولی اسکاتلند بعد از چارلز امتیازات خود را از دست داد: " اسكاتلند به تابعیت انگلستان درآمد و پارلمنت جداگانه اش منحل شد، اما اجازه یافت كه سی نماینده به پارلمنت لندن گسیل دارد. كلیسا با ممنوعیت مجامع عمومیش و با تحمل تمام فرقه‌های صلح جوی پروتستان، تنبیه شد. از لحاظ اقتصادی، اسكاتلند از آزادی جدید تجارت با انگلستان بهره مند شد، اما از لحاظ سیاسی منتظر بازگشت خاندان استوارت بود و برای آن دعا میكرد."
به این ترتیب بود که آرامش برای مدتی به کشورهای متحد انگستان، ایرلند، اسکاتلند و ولز با رعب و وحشت و سرکوب بازگشت؛ ولی برای کرامول فاتح چندان افتخاری نصیب نشد چرا که روحیه ضد استبدادی از یک سو و تمایلات سلطنت طلبی از سوی دیگر برای این ممالک جو نارضایتی را به ارمغان آورده بود چنانچه پس از بازگشت کرامول فاتح از جنگ اسکاتلند، استقبال آنچنان باشکوه بود که: " كرامول با فتحی نه چندان درخشان به لندن بازگشت. چون دید كه جمعیتی برای مشاهده بازگشتش آمده اند، خاطرنشان ساخت كه اگر به دار آویخته میشد، جماعت بزرگتری به تماشایش میآمدند." بعد از این واقعه کم کم کرامول چهره خود را به عنوان یک دیکتاتور تمام عیار نمایاند. پس از چندی در آوریل ۱۶۵۳ پارلمنت دنباله را منحل کرد و : " تالار خالی قفل شد و روز بعد اعلانی به در چسبانده شده بود با این عبارات: «خانه اجاره ای؛ حالا مبله نیست.»" و سریعا پس از آن شورای دولتی را نیز منحل کرد و بدین ترتیب پادشاهی بدون عنوان الیور کرامول آغاز شد.
او پس از انحلال پارلمنت در ژوئیه همان سال پارلمنت جدیدی به توسط ارتش تشکیل داد که پس از پنج ماه عملا مضمحل شد و بالاخره در ۱۶ دسامبر او به عنوان " خاوند سرپرست " سوگند خورد و رسما زمام امور ممالک متحد را در دست گرفت. تا پنج سال بعد که مقارن مرگ کرامول بود ( سپتامبر ۱۶۵۸ ) آنچه اتفاق افتاد تشکیل و تعطیل پارلمنت های رنگارنگ به بهانه های مختلف بود تا جائی که: " فرمانروایی كرامول چنان مورد نفرت واقع شده بود كه در هیچ حكومت پیش از آن، سابقه نداشت. انگلستان با بی صبری منتظر مرگ خاوند سرپرست خود بود ...". دهها توطئه علیه او انجام شد که همگی یا کشف شدند و یا نافرجام ماندند و او پس از مرگ دخترش بر اثر تب نوبه مرد ولی پیش از مرگش پسر خود ریچارد را جانشین خود معرفی کرد.
در دو ساله زمامداری ریچارد؛ پسر الیور کرامول شورش و هرج و مرج ها سر بر آوردند و پس از تشکیل مجدد پارلمنت استعفای خود را تقدیم کرد و به فرانسه رفت ولی بلافاصله یک نظامی بنام لمبرت با گماشتن سربازانی پارلمنت را تعطیل و اعلام حکومت نظامی کرد ( ۱۳ اکتبر ۱۶۵۹ ) ولی نظامی دیگری بنام مانک که قدرت خود را از پارلمنت منحل شده گرفته بود با ده هزار سرباز از اسکاتلند به سمت انگلستان حرکت کردند و با همراهی مردم، حکومت نظامی شکست خورد و پارلمنت مجددا گشایش یافت ( ۲۴ دسامبر ). هم او بود که پس از اطمینان از بی کفایتی پارلمنت جدید با نماینده چارلز دوم ملاقات کرد تا شرایط بازگشت وی را مهیا کند. در هشتم مه ۱۶۶۰ پارلمنت رسما چارلز دوم را پادشاه خواند و در۲۵همان ماه چارلز دوم با استقبال بی سابقه مردم پا به انگلستان گذاشت. دوران بی سر و سامانی کشورهای متحد انگستان می رفت که به پایان خوش خود برسد.
... فقط اميدوارم داستان انگلستان زياد طولانی نباشد ... اميدوارم ...