۵ آبان ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - قسمت هاي شانزده و هفده

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت شانزدهم
علم و هنر
از هنر گفتیم ولی نه به تمامی و در خور، در دوران لوئی چهاردهم نام و آوازه هنرمندان فرانسوی به همه جهان رسید و حتی بسیاری از هنرمندان غیر فرانسوی نیز مشمول موهبت های او شدند: "... بسیاری از شاهكارهای ادبی آن پادشاهی نامه‌های (1656) و اندیشه‌های پاسكال؛ تارتوف (1664)، ضیافت مجسمه سنگی (1665)، مردم گریز (1666) مولیر؛ اندرزها (1665) اثر لاروشفوكو؛ هجاها، اثر بوالو (1667) و آندروماك (1667) راسین پیش از سال 1667، و به قلم بزرگانی كه تربیت شده دوران ریشلیو و مازارن بودند، به نگارش درآمده بودند... لویی چهاردهم بخشنده ترین ادب پرور سراسر تاریخ شناخته شده است ( این جمله را قبلا نیز خوانده اید! می دانم ). هنوز دو سال از آغاز فرمانرواییش نگذشته بود (1662-1663) كه به كولیر و چند تن دیگر دستور داد افراد شایسته ای را مامور سازند تا فهرست هایی از نویسندگان و دانشمندان و عالمان تهیدست، از هر شهر و دیاری كه بودند، تهیه كنند و به وی عرضه دارند. طبق آن فهرست ها، هاینسیوس ووسیوس، دانشمندان هلندی؛ كریستیان هویگنس، فیزیكدان هلندی و بویانی، ریاضیدان فلورانسی و عده دیگری از بیگانگان با شگفتی تمام نامه ای از كولبر دریافت داشتند كه به اطلاعشان میرساند پادشاه فرانسه مستمری سالیانه ای در حق ایشان مقرر فرموده است با این شرط كه دولت متبوعشان موافقت خود را در آن باره اعلام دارد.
برخی از این مستمری ها به مبلغ گزاف 3000 لیور در سال میرسید. بوالو، كه به طور غیر رسمی مقتدای شعر فرانسه شناخته میشد، با مواجبی كه از پادشاه میگرفت چون اربابان دولتمند زندگی میكرد، و در هنگام مرگش مبلغ286000 فرانك وجه نقد بر جای گذارد. راسین در مقام مورخ شاهی در مدت ده سال 145000 فرانك صله گرفت. به احتمال قوی، اعطای مقرری های بین المللی بیشتر برای جلب اذهان و كسب آوازه شهرت در میان كشورهای بیگانه بود، اما انعامها و مستمری های داخلی بدان منظور مقرر می شدند كه فعالیت های فكری و هنری به زیر نظارت و اداره دولت درآید. در واقع این مراد به طور كامل حاصل شد؛ بزودی كلیه نشریات تابع بازرسی مقامات دولتی شدند؛ و نیروی فكری ملت فرانسه، جز پاره ای سركشی های پراكنده و كم اهمیت، اختیار خود را یكسره به دست پادشاه سپرد..." ما می گوئیم: مرگ می خواهی برو به هندوستان! من وجه مسمای این مثل را هرگز نفهمیدم ولی آنچه از آن می فهمم این است که از کاری که کرده ای بیشتر از این نمی توانستی بهره مند شوی!. فکر می کنم لوئی چهاردهم ما هم از هزینه ای که کرده بود بیشتر از این نمی توانست بهره ببرد. هنرمندان و نخبه گان یک جامعه – که خودمان بهتر می دانیم چندان هم با آسایش و آرامش ناسازگار نیستند – با طیب خاطر و اختیار تمام خودشان را به سانسور و نظارت هدف مند وا دادند! مثل این است که خودت دست هایت را برای خوردن دستبند جلو بیاوری.
حال بقیه ماجرا را بشنویم، از اضافه گوئی های من به مراتب بهتر است: "...افزون بر این ها، لویی اطمینان یافت كه از آن پس قلمهای وظیفه خوارش، به نظم و نثر، ستایش او را خواهند سرود و سیمای سرخ و سفیدی از وی تحویل تاریخ خواهند داد والحق این تكلیف به نحو احسن انجام یافت... لویی نه تنها به مردان عالم ادب كمك های مالی رساند، بلكه ایشان را در پناه حمایت و احترام خود گرفت، مقام اجتماعیشان را بالا برد، و دربار خود را به وجودشان مزین ساخت. وی به بوالو میگفت: « به خاطر داشته باش كه من در هر حال نیم ساعت وقت خصوصی برای تو آماده دارم ». گرچه ذوق ادبیش تمایل شدید نسبت به نظم و قالب شیوه كلاسیك داشت، از جهتی هم معتقد بود كه آن خصایص نه فقط موجب پایداری دولت، بلكه مایه سرفرازی كشور فرانسه نیز هستند. لویی از پاره ای جهات در داوری و ذوق ادبی خود پیشرفته تر از درباریان و مردم فرانسه بود. قبلا او را دیدیم كه چگونه در برابر دسیسه‌ها و كینه توزی های اشراف و روحانیان از مولیر حمایت كرد؛ بعدا او را خواهیم دید كه تا چه حد از بلندپروازی های شاعرانه راسین تشویق به عمل خواهد آورد.( این ها را اجازه بدهید تا در اصل کتاب بخوانیم و در ااین مقال که بسیار هم بلند شده نیاوریم )... باز به تلقین كولبر، و بار دیگر به پیروی از ردپای ریشلیو، لویی چهاردهم شخصا پشتیبانی از آكادمی فرانسه را بر عهده گرفت، آن را به مقام یكی از سازمان های مهم دولتی رساند، بودجه ای هنگفت برای نگاه داریش اختصاص داد و محل آن را در كاخ لوور قرار داد. كولبر خود به عضویت آكادمی فرانسه درآمد. هنگامی كه یكی از "عالیجنابان" عضو آكادمی صندلی راحتی مجللی برای نشستن خویش در آكادمی تهیه كرد، كولبر نیز سی و نه صندلی راحتی دیگر مانند آن برای باقی اعضا سفارش داد تا برابری شان شامخ ایشان را، كه در مقامی برتر از «آكادمی فرانسه» هم معنی شد. در سال 1663 «آكادمی كتیبه‌ها و ادبیات» نیز ضمیمه آن شد تا وقایع آن دوران پادشاهی را ضبط كند".
در دوران همین پادشاه اولین لغت نامه به رشته تحریر در آمد. این لغت نامه اگر چه بسیار کند پیش رفت و دچار تغییرات و زوائد و حواشی بسیار ناشی از حضور غلط های مصطلح رشد یافته در زبان محاوره ای مردم کوچه و بازار، لغت سازی های علوم و فنون که به سرعت و شدت در حال پیشرفت بودند و اصطلاحات و محاورات سرگذر قرار گرفت، ولی: "... در عوض شالوده دقت، ظرافت، پاكی، و صراحت آن را مستحكم ساخت؛ به بیان دیگر، گرچه شكسپیری آشوبگر و هرزه درای به وجود نیاورد، فرانسه را زبان مورد ستایش عموم كشورهای اروپایی قرارداد و آن را واسطه ای شایسته و نافذ برای برقراری روابط سیاسی و گفتگوهای اشرافی ساخت". پدران ما کاملا بیاد می آورند که در دوران تحصیل شان در مدارس آن زمان، همواره از دو زبان به عنوان زبان هایی که دارای دستور زبان کامل هستند یاد می کردند: فرانسه و عربی. زبان فرانسه در حدود جنگ دوم جهانی به عنوان زبان دوم در اغلب کشورهای جهان تدریس می شد و این نشان دهنده اهمیت این زبان در جهان بود. حال باید باور کنیم که همت بالا و هدایت درست، براحتی می تواند یک کشور چون فرانسه پیش از لوئی چهاردهم را به اوج افتخار برساند. بگذریم...
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هفدهم
ستارگان علم و هنر
کورنی، راسین، بوالو، مولیر و لافونتن یا انجمن دوستان چهارگانه؛ مادموازل مادلن دوسکودری با رمان ده جلدی کوروش کبیر؛ ماری مادلن پیوش دولاورنی یا کنتس دولافایت با تصنیف شاهزاده خانم كلورا و ماری دو رابوتن شانتال یا مادام دوسوینیه که به خاطر نامه هایش به دخترش شهرت بسزائی یافت از جمله نویسندگانی بودند که پرچم ادبیات رمانتیک را در فرانسه برافراشتند و همه آنها در دوران لوئی چهاردهم ظهور و بروز یافتند. به این مجموعه بیافزائید فرانسوا دولاروشفوكو را که بخاطر جملات قصارش جایگاهی فراخ در ادبیات کلاسیک فرانسه یافته است. من به همه خوانندگان این متن پیشنهاد می کنم تا فصل پنجم از جلد هشتم کتاب تاریخ تمدن را بخوانند، تمامی اطلاعات نوشته شده در این قسمت کم و بیش از همان بخش برداشته شده است مضافا اینکه شناختی جامع و کامل از نویسندگان و هنرمندان آن دوران بدست می دهد که من بخاطر حفظ خلاصه گوئی ناچار به حذف آنها شدم و از این بابت ناخرسندم. ولی چه می توان کرد؟. در همین بخش می توانید برخی از جملات قصار لاروشفوکو را بیابید، شاید برخی از آنها برای شما آشنا باشند! همچنین آنجا با نام لابرویر و تنی چند از نویسندگان دیگر آشنا خواهید شد که به نوبه خود مایه افتخار و غرور بیشتر فرانسه شدند چنانچه: " فردریك كبیر به ولتر نوشته است: « چند قرن دیگر مردم آثار نویسندگان بزرگ عصر لویی چهاردهم را به زبانهای خود ترجمه خواهند كرد؛ درست همان طور كه ما اكنون نوشته‌های زمان پریكلس و آوگوستوس را ترجمه می كنیم.» مدتی پیش از آنكه لویی چهاردهم جهان را بدرود بگوید، بسیاری از صاحبنظران فرانسوی در مقام مقایسه هنر و ادبیات آن دوران پادشاهی با بهترین آثار هنری و ادبی یونان و روم باستانی برآمده بودند. در سال ۱۶۸۷ شارل پرو در برابر اعضای آكادمی فرانسه چكامه ای با عنوان « قرن لویی بزرگ » خواند و مقام فرانسه آن عصر را برتر از هر دوره درخشانی در تاریخ قرار داد...".
در این میان اما علوم هم در سایه گشایش ایجاد شده راه خود را می یافت و جلو می رفت، توریچلی نیز در همان هنگام مشغول ساختن فشار سنج جیوه ای خود بود، بلز پاسکال ( ۱۶۲۳-۱۶۶۲ ) در همان دوران اولین ماشین حسابگر را ساخت که خود جایگاهی خاص در علم و صنعت بازی می کند. فراموش نکنیم که اساس عمل ماشین های حسابگر بر اساس عمل دوتایی – صفر و یک - است که مبنای محاسبات کامپیوترهای نسل اول بود. هم او بود که با فرما حساب احتمالات را بر مبنای ایده ای که یک قمار باز حرفه ای به او داده بود پی ریخت. او عمر کوتاهی داشت و در جوانی به بیماری لاعلاجی گرفتار آمد که درد غیر قابل تحمل ناشی از آن، پاسکال را اعتقاد به خدا کشاند و در این راه آنچنان به افراط رفت که حتی به دخترش اجازه ازدواج نداد و خود را با کمربندی پوشیده از میخ های آهنین شلاق می زد و نهایتا در سن چهل سالگی بدرود حیات گفت. او همچنین اعتقادات دکارت را به عنوان راهروی که به الحاد منتهی می شود محکوم کرد: " وی گفت: « من دكارت را نمی توانم ببخشم. او اگر در سرتاسر فلسفه اش از خدا صرفنظر میكرد، خوشحال می شدم؛ ولی از اظهار اینكه با یك تلنگر دنیا را به حركت انداخته است ناگزیر بود؛ از آن پس دیگر كاری با خدا نداشت»". شاید در همین چند کلمه بهتر بتوانید به تحول فکری ایجاد شده طی چند دهه ای که گذشت درک کنید. از اتهام کفر و الحاد و سوزاندن تا نوعی مذموم شناختن! این تفاوت اصلی بین رفتار قرون وسطائی است با هنجارهای تفکر نوزائی. اینجا؛ اگر نه همه چیز ولی بسیاری حرف ها و عقیده ها می تواند ابراز شود و مستوجب عقوبتی تلخ نگردد. از این پس اظهار نظرها راهگشای علم هم می شوند و موجب سرعت گرفتن قافله علم هم می شوند و فقط به فرنسه هم ختم نمی شود و چنانچه خواهیم دید کشورهای دیگر اروپا از بعضی جهات حتی پیشی هم خواهند گرفت ولی به هر حال طلایه دار گشایش های علمی و فلسفی – تا آنجا که من پیش رفتم – فرانسه بوده است. شاید بد نباشد قسمتی از همان مرجع معروف را در این زمینه برایتان خلاصه و بازگو کنم: " ... مشرب اروپا، خوب یا بد، اندك اندك از روح مافوق طبیعی به روح دنیوی، از الاهیات به علوم، و از امید به بهشت و ترس از دوزخ به طرحهایی برای توسعه دانش و ترقی و پیشرفت زندگی انسانی می گرایید ... حتی در میان این تعداد انگشت شمار ثروتمند، كسانی بودند كه در علوم كار میكردند، به حل معادلات میپرداختند، در آزمایشگاه انگشتانشان را میسوزاندند، مواد شیمیایی را استنشاق میكردند، و یا با حیرت به ستارگان فزاینده چشم میدوختند. در پاریس خانمهای متجدد در جلسات درس شیمی لمری و آزمایشهای كالبدشناسی دو ورنه اجتماع میكردند. كنده، لمری را به سالن كاملا انحصاری خود دعوت كرد، و لویی چهاردهم دو ورنه را برای كمك به ولیعهد در امر تحصیل برگزید...".
در دیگر کشورها هم همانطور که پیشتر گذشت خبرهائی بود، آفت نو آوری پس از فرانسه به جان همه اروپا نیز کم و بیش افتاده بود: " ... در انگلستان چارلز دوم یك « آزمایشگاه شیمی » خاص خودش داشت؛ بارونها، اسقفها و وكلای دادگستری به آزمایش می پرداختند؛ بانوان شیك پوش با درشكه‌هایشان به تماشای شگفتیهای نیروی مغناطیسی می آمدند؛ اولین، كه به آزمایشهای فیزیك دست می زد، پیشنهاد كرد كه موسسه ای برای تحقیقات علمی تاسیس شود. پیپس، ضمن اشتغال به امور دریایی، با میكروسكوپ، تلمبه بادی، و چاقوی تشریح سخت كوشانه كار میكرد و به ریاست انجمن سلطنتی نیز منصوب شد. دانشگاه‌ها در علایق جدید از مردم عقب مانده بودند، لیكن آكادمی های خصوصی به پیشواز آن رفتند. گویا نخستین آنها آكادمی اسرار طبیعت در ناپل بود ( ۱۶۵۰ )؛ سپس آكادمیا دئی لینچئی در رم ( ۱۶۰۳ ) كه گالیله به آن وابستگی داشت؛ بعد آكادمیا دل چیمنتو بود كه شاگردانش، و یونانی و توریچلی، آن را در فلورانس بنیاد گذاشتند( ۱۶۵۷ ). موسسه به كارهای آزمایشی تخصیص یافت و شك دكارتی را اساس كار خود قرار داد؛ هیچ چیز از روی اعتقاد و ایمان پذیرفته نمی شد؛ هر مسئله ای، بدون در نظر گرفتن فرقه‌های مذهبی و فلسفه موجود، مورد تحقیق قرار میگرفت. آكادمی هایی در شواینفورت ( ۱۶۵۲ )، آلتدورف ( ۱۶۷۲ )، و اوپسالا ( ۱۷۱۰ ) تاسیس یافتند؛ آكادمی برلین در سال ۱۷۰۰، پس از تقاضای سی ساله لایبنیتز، به وجود آمد؛ و ایجاد آكادمی سن پطرزبورگ ( ۱۷۲۴ ) در هم باید به حساب لایبنیتز بنویسیم. در فرانسه آكادمی علوم از جلسات ( ۱۶۳۱-۱۶۳۸ ) مرسن، روبروال، دزارگ، و دیگر دانشمندانی كه در خانه پدر پاسكال در پاریس یا در سلول صومعه مانند مرسن تشكیل میشدند گسترش یافت. برنامه ای « برای تكامل علم و هنر » و تحقیق درباره هر آنچه برای نسل بشر مفید یا آسایش بخش است تنظیم كرد؛ و نیز تصمیم گرفت دنیا را از آن خطاهای عمومی كه از دیر باز به جای راستی قلمداد شده اند بیاگاهاند، لیكن به اعضایش توصیه كرد تا از بحث درباره مذهب و سیاست خودداری كنند. این آكادمی، در سال ۱۶۶۶، به فرمان همایونی و محلی در كتابخانه سلطنتی مفتخر شد: در ورسای هنوز هم تابلو بزرگی، اثر تستلن، وجود دارد كه در آن لویی چهاردهم را در حال اعطای این فرمان به گروهی به ریاست كریستیان هویگنس و كلود پرو می بینیم... ". می بینیم که روند کنار گذاردن اصول خشک مذهبی با رشد چشمگیر دستیابی به تازه های علوم و فنون مقارن است. دوستانی که از ابتدا این سلسله مقالات را پی گرفته اند می دانند که در ابتدا بحث با همین برهان آغاز شد که ترک نگرش مذهب کلاسیک به پدیده ها در حکومت موجب آن شد که دست یابی به اصول علمی تسریع و تسهیل گردد و اکنون فکر می کنم به آن دلیل تاریخی دست یافته ایم
.

۲۷ مهر ۱۳۸۳

انسان سنتی / انسان مدرن - ادامه

ماجرای کولبر و خدماتش هنوز تمام نشده است و بحق ماجرايی خواندنی و عبرت آموز است. اينکه چگونه فرد می تواند در تحولات اجتماعی موثر باشد در همين داستان و شايد ماجراهايی که در انگستان در همين ايام می گذرد بخوبی خود را نشان می دهند. از سوی ديگر ثروت و مکنت هماره خود را دوشادوش تجمل و فساد نمايانده است و اين ماجرا نيز به واقع به اين موضوع مهر تاييد می زند. بيائيد داستان را با هم دنبال کنيم اگر حوصله داريد و از زياده گوئی های من خسته نشده ايد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت سيزدهم
بدین ترتیب، در سال ۱۶۸۱ خلیج بیسكی در اقیانوس اطلس از طریق رود گارون، كانال لانگدوك، و رود رون به دریای مدیترانه متصل شد، و تجارت فرانسه با به دست آوردن راهی میان بر از عبور از خاك پرتغال و اسپانیا بی نیاز گشت". پس از آن به فکر راههای دریایی که فرانسه همیشه در آن ضعیف بود افتاد. او با تمهیداتی توانست ناوگان دریایی خود را توسعه و تقویت کند: " كولبر بر كشور هلند رشك می برد كه از مجموعه بیست هزار جهاز تجارتی دریاهای شمال اروپا پانزده هزار را در تملك داشت، و حال آنكه فرانسه فقط صاحب ششصد جهاز بود. وی تعداد ناوهای نیروی دریایی فرانسه را از ۲۰ به ۲۷۰ رساند؛ لنگرگاه‌ها و باراندازها را مرمت كرد و مردان را برانگیخت تا بدون پروا به خدمت نیروی دریایی درآیند؛ همچنین شركتهایی برای تجارت با جزایر هند غربی، هند شرقی، شرق طالع، و دریای شمال اروپا تاسیس كرد، یا اگر وجود داشتند، به اصلاح و تقویتشان پرداخت. كولبر به این شركتها امتیازاتی بخشید تا كارشان رونق بگیرد، ولی در این مورد نیز مقررات پیچیده و مفصلی وضع كرد كه سرانجام موجب فلج كردن فعالیت آنان شد. با اینهمه، تجارت خارجی كشور گسترش یافت. كالاهای فرانسوی در دریای كارائیب و در خاور دور و میانه و نزدیك با كالاهای انگلیسی و هلندی به رقابت پرداختند. مارسی، كه بر اثر ضعف كشتیرانی فرانسه از چندی پیش رو به انحطاط گذارده بود، بزرگترین بندر مدیترانه شد. كولبر پس از ده سال آزمایش و مشاوره و تلاش مداوم، قانون نامه ای برای كشتیرانی و تجارت دریایی فرانسه مدون و منتشر كرد (۱۶۸۱)، و چیزی نگذشت كه كشورهای دیگر نیز آن را پذیرفتند. وی سازمان بیمه ای برای حمایت از اقدامات تجاری مخاطره آمیز در دریاها تاسیس كرد. مشاركت كشور فرانسه در تجارت بردگان را قانونی شمرد، لیكن كوشید تا با وضع مقرراتی عادلانه و انسانی از شقاوت آن جلوگیری به عمل آورد. كولبر پویندگی و ایجاد مستعمرات را تشویق كرد، بدان امید كه بازارهایی برای مبادله مصنوعات فرانسه با مواد خام به دست آورد و نیز نیروی تجارت دریایی را در فعالیت نگاه دارد تا در صورت وقوع جنگ بتواند از آن استفاده كند. در آن زمان بود كه استعمارگران و پویندگان فرانسوی در كانادا، افریقای غربی، و جزایر هند غربی پخش شدند، و نیز برای نخستین بار قدم به ماداگاسكار، هندوستان، و سیلان گذاردند. كورسل و فرونتناك در ناحیه "دریاچه‌های بزرگ" به پویندگی مشغول شدند (۱۶۷۱ - ۱۶۷۳). كادیاك در محلی كه امروزه دترویت نامیده میشود مستعمره فرانسوی بزرگی بنیاد نهاد. لاسال (كه اجازه رسمی داشت تجارت بردگان هر ناحیه ای را كه كشف كرد منحصرا در دست بگیرد) در سال ۱۶۷۲ با زورقی نحیف مسیر رودخانه میسی سیپی را در پیش گرفت و، پس از دو ماه سفر پر مخاطره، به خلیج مكزیكو رسید. وی دلتای میسی سیپی را متصرف شد و به نام پادشاه فرانسه آن را ایالت لویزیانا خواند. كشور فرانسه اكنون بر دره‌های رودهای سنت لارنس در كانادا و میسی سیپی در قلب امریكای شمالی دست یافته بود...". و اینچنین بود که میسیونرهای فرانسوی با هدف گشودن بازارهای جدید به کشور گشایی و گسترش سرزمین های در تملک فرانسه پرداختند.
اگرچه داستان کولبر پایان خوشی ندارد و در وضعی سرخورده و بدنام زندگی را بدرود گفت (سپتامبر ۱۶۸۳) ولی فرانسه آن زمان و حتی اکنون، همگی مدیون او و نظام ها و تعرفه هایی هستند که او بوجود آورد؛ حتی اگر بسیاری بپندارند که همین تعرفه ها و مالیات ها بود که مردم را علیه او شوراند: " ... آن مرد یكی از خدمتگزارترین شخصیتهای تاریخی به شمار می آید كه در زندگی خود منشا آثار و اقدامات بسیار شد. پس از شارلمانی هیچ مغز منفردی در فرانسه به وجود نیامده بود كه چون كولبر كشوری آنچنان معظم را، از جهانی آن همه گوناگون، به آن اندازه اصلاح كند ... كشور فرانسه مدت ده سال در چنان نعمت و سعادتی به سر برد كه نظیر آن را در گذشته هرگز به خود ندیده بود. آنگاه معایب نظام حكومت و كجروی های پادشاه ورق را برگرداند و وضع را خراب كرد. كولبر بشدت علیه زیاده روی های پادشاه و دربار و نیز علیه بیماری جنگ طلبی، كه در دوران پیری شاه نیروی فرانسه را به نیستی میكشاند، اعتراض كرد...".
این همه ثروت و امکانات یقینا با خود هوس بازی و فساد را به همراه می آورد و در دربار لوئی چهاردهم هم چنین شد و آنچنان راه افراط پیموده شد که تجملات و هوس رانی جزئی از زندگی و افتخارات جامعه متمول شد: " ... اصول اخلاقی دربار مبتنی بود بر رعایت ادب در روابط نامشروع، افراط در قماربازی و خودآرایی، و ولع جنون آمیز در كسب جاه و مقام - اما همه در پشت خرامشی موزون، هیئتی آراسته و شایسته، و تبسمی اجباری ... اعیان و بانوانشان نیمی از عایدی املاك خود را در راه تدارك جامه‌های گرانبها، دستگاه كالسكه، و ملتزمان ركاب صرف میكردند; به طوری كه میانه روترین آنها میبایست دست كم یازده نفر خدمتكار و فراش و دو كالسكه داشته باشد. صاحبان مقامات و مشاغل عمده تا هفتاد و پنج تن پرده دار و پیشخدمت و پادو در خانه و چهل راس اسب در اصطبل هایشان نگاه میداشتند ... هنگامی كه همه نوع آزادی جنسی چنان متداول و علنی شد كه لذت خود را از دست داد، ورقبازی سرگرمی بزرگ درباریان گشت ... برای آنكه اشراف و بانوانشان بر اثر ملال زندگی به فكر پادشاه كشی نیفتند، هنرمندانی از هر قماش به دربار دعوت میشدند تا نمایشها و سرگرمیهایی فراهم آورند. تفریحات درباریان در روز و شب انواع فراوان داشت؛ مانند مسابقات سلحشوری سواره، شكار، تنیس، بیلیارد، آبتنی و قایقرانی دسته جمعی، ضیافتهای شام، رقصهای رسمی، بالماسكه، باله، اپرا، كنسرت، و تئاتر ... چه چیز میتوانست از مجالس رقص رسمی مجللتر یا خفقان آورتر باشد بدان هنگام كه "تالار آینه" شكوه و تلالو زنان و مردانی را كه زیر درخشش هزاران چراغ با رقصهای موزون می خرامیدند بر آینه‌های جسیم و شفاف خود منعكس میساخت برای برپا داشتن جشن تولد دوفن (ولیعهد) لویی در میدان مقابل كاخ تویلری نمایش باله ای ترتیب داد كه پانزده هزار نفر تماشاگر در آن حضور یافتند ".
---
آنچه در اين قسمت می آيد فقط و فقط بازسازی شرايط سرشار از تجمل و رفاه حاصل از تلاش های مازارن و کولبر است به اين اميد که بتواند خواننده را در فضايی که چندی بعد مهد بزرگ ترين انقلابات فکری و اجتماعی شده قرار دهد. داستان هنوز در مورد علم و بويژه هنر ادامه خواهد يافت و مخصوصا روش رشد و گسترش هنر و ادبيات بسيار آموزنده خواهد بود. همين اقدامات شايد پايه مناسبی را برای انقلاب هنری قرن نوزده و بيستم ايجاد کردند. چرخش نگرش و ديدگاه ها در روش زندگی در اين بخش کاملا مشهود است و آن را می توان از ثمرات زندگی مرفه و مصرفی دانست.بخوانيد:
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت چهاردهم
اوج تجملات:
این مسئله حتی در هنر هم نمود یافت و نقاشی های تجملاتی سبک باروک و روکوکو رونق یافتند. نمایش های درباری، باله و اپرا نیز از جمله هنر های تجملاتی آن دوره بود که در دربار شایع بود. پوشش و لباس های آن دوره هم دستخوش تحول تجملاتی شد. کلاه های بزرگ پردار و شلوارهایی که شبیه به جوراب شلواری های امروزی بودند ارمغان آن دوره است. برای درک ساده تر آن دوران بیاد بیاورید فیلم سه تفنگ دار یا مردی با نقاب آهنین را که دقیقا همان دوره را ترسیم می کند. بگذارید فقط کمی از توصیفاتی که تاریخ تمدن از لباس های آن دوران میکند برایتان بازگو کنم، باور بفرمائید خالی از لطف نیست: " ... اما طبقات ممتاز جامه هر چه فاخرتر می پوشیدند و مردان بیش از زنان خود را به تجمل و زیور می آراستند. كلاه مردان بزرگ و نرم بود و لبهای پهن و مزین به ملیله‌های طلایی داشت كه یك طرف یا سه طرفش رو به بالا برمیگشت و پری بلند داشت كه به وسیله قلابی فلزی بر آن لبه نصب میشد. چون لویی چهاردهم به تخت نشست، خود او - و به تبع وی همه درباریانش - استعمال كلاه گیس را، كه از دوران پدر سرطاسش معمول شده بود، متروك ساخت زیرا جعدهای بلوطی رنگ موی پادشاه جوان بیش از آن جذاب بودند كه دل به پنهان داشتنشان رضایت دهد. اما پس از سال 1670 كه سرش اندك اندك از مو خالی شد، او نیز رو به كلاه گیس انگلستان، و آلمان هر سری كه دعوی بزرگی داشت به تاج جعدهای عاریتی پودر خورده ای كه تا سر دوش یا پایین تر میغلتید زینت یافت، و این چیزی بود كه همه مردان را در انظار به هم شبیه میساخت - به جز در نظر هم بسترانشان. ریش تراشیده میشد و سبیل پرورش مییافت. دستكشها با مچ بلند و زینت فراوان ساخته میشدند و در روزهای سرد مرد و زن دستگرمكن خز به همراه داشتند. اكنون یقه چیندار بلند مردانه جای خود را به دستمال گردن ابریشمی داده بود كه به طور آزاد و گشاد به دور گردن بسته میشد. نیمتنه تنگ و قدیمی مردان میدان را برای رواج یافتن سرداری بلند و پر از زیور خالی كرده بود؛ شلوار كوتاه و چسبان ران مردان را با ظرافت تمام در بر میگرفت و در زیر زانو با قلاب یا نواری تنگ بسته میشد؛ سرداری مردان از همه طرف بسته بود، به جز در قسمت جلو كه از دو سمت اریب میرفت و باز میماند و آستین های سرداری نیز به سرآستین هایی مزین به توری منتهی میشد... جوراب مردانه معمولا از ابریشم ساخته میشد. مردان همه وقت، حتی برای رقصیدن، نوعی پوتین ظریف و كمی پاشنه دار به پا میكردند... جامه زنان درباری آزاد و مواج بود تا با اخلاقشان جور آید. بالا تنه شان، به جز در جلو سینه، با تسمه و قلاب سفت بسته میشد؛ آن هم چنان كه پانورژ در كتاب را بله تصریح كرده بود: تا پستانهای برجسته را جولانگاه نگاه‌های حریص قرار دهد. دامن های چتری و آستین های باددار، به دنبال ریشلیو، از صحنه مد روز خارج شده بودند. لباس های بلند زنانه همه به رنگ های شادی بخش انتخاب میشدند و با قلاب دوزیهای فراوان و نقوش درهم زینت مییافتند؛ كفشهای پاشنه بلند تنگ پاهای خسته را در قالب ظریف خود میفشردند؛ موی سر با سلیقه خاص به روبان و جواهر آراسته و به عطر دل انگیز آغشته میگشت. نخستین مجله مد لباس در سال 1672 انتشار یافت... آداب و اطوار آمیخته به طمانینه و وقار بودند، گرچه در پشت شكوه مواج كلاه‌های سلام دهنده و دامنهای لغزنده بسیاری اعمال خشن و ناهنجار پنهان میشدند. مردان آب دهان به كف اتاقها می انداختند و حتی در روی پلكانهای كاخ لوور ادرار میكردند. شوخ طبعی جنبه خشونت و زخم زبان به خود می گرفت. لیكن گفتگو در میان طبقات ممتاز با ادب و ظرافت فكر برگزار میشد، حتی اگر بحث بر سر مسائل فیزیولوژیك و جنسی بود. مردان از زنان رسوم ظرافت رفتار و نكته دانی می آموختند؛ درست و روشن حرف میزدند، از عبارت پردازی و فضل فروشی پرهیز می جستند، و درباره هر موضوع، به هر اندازه كه تلخ و سنگین بود، با شیرین بیانی و سبك سری اظهار عقیده می كردند. مباحثه جدی ناپسند بود. آداب سفره رو به تكامل میرفت...".
---
اگر چه يک هفته ای از درج اين متن توسط لطف آشنای نزديکم در غياب من می گذرد ولی گويا به مقدمه و موخره نويسی معتاد شده ام ... به هر حال بايد با نوشته ای در کنار مطالب ارزشمندی که از کتاب های با ارزش تر جمع و جور می شود خود نمايی کنم ...
آنچه را تاکنون خوانديد رشد تفکر و بسترهای اصلی آن ايجاد رفاه و امنيت برای متفکرين در فرانسه و اروپا بود که موجب آن رشد فکری و متعاقبا رشد علمی و صنعتی و هنری شد. فرانسه اواخر دوران لوئی نجات بخش يک تجربه تلخ را نيز پشت سر گذاشت. اين تجربه اگر چه فرنسه را در وانفسای سرعت بخشيدن به تمدن و رشد اروپا کمی به عقب راند ولی موجبات گسترش تفکری يکدست در اروپا شد واين خود موهبتی برای کشورهايی چون اينگليس و هلند بود. اين موضوع ( يعنی گسترش تفکر و تمدن در اروپا ) موضوع بحثی است که خود حکايت ها دارد و من تلاش می کنم به گوشه ای از آن بپردازم. حال برويم سراغ فرانسه و رجعتی غريب که بناگهان گريبانش را گرفت ... موافقيد؟
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت پانزدهم
بازگشت ارتجاع:
با همه پیش قراولی لوئی چهاردهم درهنر و علم و دیگر جوانب اجتماعی، خود وی در اواخر زندگیش یک عقب گرد در انتخاب و رفتار دینی داشت و در این کار آن چنان پیش رفت که عرصه را بر دیگر مذهبیون تنگ کرد و در عین حال که " فرمان نانت" را در تاریخ 1652 توشیح کرد اما بزودی"... دیگر اثری از رواداری ریشلیو بر جای نمانده است، كه مردان لایق را از هر دین و ایمانی كه بودند به كارهای گران می گماشت; و لویی چهاردهم... به جایی می رسد كه آشكارا می گوید مشاغل دولتی را فقط به دست كاتولیك های واقعی خواهد سپرد، بدین امید كه مردم را ترغیب به پذیرفتن دین كاتولیك كند". قابل ذکر است که فرمان نانت رواداری مذهبی را در کشور مجاز می کرد که به همت پدر بزرگ او، لوئی چهارم توشیح شده و معلق مانده بود و به وسیله مازارن مجددا پرونده آن رو آمد. مفاد این فرمان چنان بدیع بود که کلیسای کاتولیک آن زمان را، که هنوز قدرت و شوکتی داشت اگر چه حکومت در دستش نبود، خوش نیامد و با آن شروع به مخالفت کردند: " در سال 1655 هیئتی از نمایندگان روحانیان خواستار شدند كه فرمان نانت با دقت بیشتری تفسیر شود. در سال 1660 همان هیئت از پادشاه درخواست كرد كه فرمان بدهد كلیه مدارس و بیمارستانهای هوگنوها بسته شوند و خود آنان را از مشاغل دولتی بركنار كنند. در سال 1670 رای هیئت مزبور بر این قرار گرفت كه كودكان هفت ساله شرعا حق دارند از پیروی فرقه بدعتگذارهوگنوها سرباز زنند و به مذهب كاتولیك درآیند، و در این صورت از خانواده خود نیز باید جدا شوند. در سال 1675 رای آن هیئت بر این قرار گرفت كه ازدواج میان كاتولیك ها و پروتستان ها باطل و ثمره چنین پیوندی نامشروع به شمار می آید...".
هوگنوها فرقه ای از پروتستان ها بودند که تازه شروع به نشو و نما کرده بودند و کلیساهایی را در اختیار خود گرفته بودند... لویی، به رغم طبع ملایمش، كم كم به آن نهضت ضد پروتستانی پیوست. وی، كه همواره برای تامین هزینه‌های جنگی و تجمل دربارش نیاز به پول داشت، مشاهده كرد كه روحانیان حاضرند مبالغ هنگفت به او كمك مالی دهند، به شرط آن كه پیشنهادهای ایشان را بپذیرد. عوامل دیگری هم لویی را درهمان مسیر پیش میراند... در هنگام عقد پیمان صلح و آوگسبورگ (1555)، و حتی بعد از آن، پروتستان ها این اصل را پذیرفته بودند كه دین فرمانروا باید برای اتباعش اجباری باشد وآیا نه این بود كه درهمان زمان فرمانروایان پروتستان مذهب در آلمان و ایالات متحده خانواده‌ هایی را كه سر از قبول مذهب پروتستان باز می زدند از قلمرو خود بیرون میراندند از آغاز آن حكومت پر كوشش و تلاش، لویی چهاردهم یا وزیرانش با موافقت او یك سلسله فرمان هایی صادر كرد كه بتدریج از رواداری فرمان نانت می كاست تا به نقض كامل آن منجر شود..." .
کلیه این اقدامات و دیگر اعمالی که در تاریخ ثبت شده یک عقب گرد در تاریخ را ضبط می کند. عقب گرد از رواداری و آزادی مذاهب به تحدید و اجبار و تلقین یک مذهب در کشور: " در 1699، به موجب قانون، كیفر مهاجرت برای هوگنوها حبس و ضبط اموال بود؛ و كیفر مساعدت به مهاجرت ایشان محكومیت ابد به پاروزنی در كشتی های جنگی تعیین شد... در سال 1682 لویی اعلامیه ای منتشر كرد و دستور داد عموم كشیشان پروتستان متن آن را در كلیسا برای جماعت دعا كنندگان بخوانند؛ در آن اعلامیه هوگنوها « با كیفرها و سخت گیری هایی بمراتب مخوفتر و مهلك تر از سابق تهدید شده بودند» در مدت سه سال بعد 570 كلیسا از مجموعه 815 كلیسای هوگنوها در فرانسه بسته شدند و بسیاری دیگر از پایه ویران گشتند؛ و هنگامی كه هوگنوها خواستند در مكان معابد مخروبه خود به نیایش پردازند، به جرم تمرد از قانون مورد تعقیب و تنبیه قرار گرفتند... اكثریت هوگنوها از خوف جان و مال خود تظاهر به پذیرفتن مذهب كاتولیك كردند، لیكن هزاران افراد دیگر سر از پیروی قوانین جابرانه باز زدند، دل از خانه و دارایی خود بركندند، و از راه خشكی و دریا خاك كشور را ترك کردند... كمی از هوگنوها در فرانسه باقی ماندند، و تلقین میشد كه دیگر فرمان نانت معنی و مفهومی ندارد..." این ماجرا تا بدانجا پیش رفت و اعمالی را باعث شد که حتی برخی از آنها در دوران تفتیش عقاید نیز انجام نمی شد:" در هفدهم اكتبر 1685 پادشاه فرمان نانت را برای فرانسه ای كه تقریبا همگی اتباعش به مذهب كاتولیك درآمده بودند غیرضروری دانست و آن را ملغا كرد، و بدین ترتیب آیین نیایش و اصول آموزش فرقه هوگنو در كشور ممنوع گشت... همه چیز بر سپاهیان « که بالاجبار مهمان هوگنو ها می شدند و آنها ملزم بودند که سپاهیان را میزبانی کنند» مجاز بود جز قتل نفس. ایشان هوگنوها را چندان به رقص وامی داشتند تا از پا درآیند؛ آنها را میان پتو می گذاشتند و به هوا پرتاب میكردند؛ آب جوشان به گلویشان میریختند...؛ تركه به كف پایشان می زدند؛ موی ریششان را دانه دانه می كندند...؛ دست و پای میزبانان خود را در شعله شمع می گرفتند...؛ یا ایشان را مجبور می كردند آتش زغال را در كف دستهای خود نگاه دارند... این سپاهیان ستمگر پای بسیاری از هوگنوها را با نگاه داشتن بر روی آتش بسختی سوزانیدند... زنان را لخت در معابر عام بر پا داشتند تا مورد تمسخر و توهین عابران قرار گیرند؛ مادر شیرده ای را به چوب تختخواب بستند و نوزاد گرسنه اش را دور از وی نگاه داشتند تا در طلب پستان مادر زاری و بی تابی كند، و چون مادر دهانش را به استغاثه باز كرد، آب دهان در آن انداختند...". آنچه پس از این اتفاق افتاد حکایت تکراری دفاع و مبارزه و مرگ یا نفی بلد و کوچ و خانه در غربت است، با این تفاوت که این مهاجرت به نفع میزبان شد و به آرامش و آسایش نسبی مهاجرین ختم شد.
فرانسویان؛ چندان که بعدا به آن می پردازیم در آن دوران سرآمد فنون و حرفه های مختلف در اروپا بود و از آنجا که هوگنوها در فرانسه عموما به صناعت روی آورده بودند ارمغانی گران بها برای میزبانان خود داشتند:"... هوگنوها در همه جای آن سرزمین های مهمان نواز مهارت های حرفه ای و تجاری و مالی خود را به ارمغان بردند. در نتیجه، سراسر اروپای پروتستان مذهب از پیروزی مذهب كاتولیك در فرانسه سود بسیار برد. یك محله كامل در لندن مسكن كارگران ابریشم باف فرانسوی گشت. هوگنوهای تبعید شده به انگلستان اندیشه متفكران آن سامان را برای فرانسویان ترجمه و تفسیر كردند و قلمرو ذهن فرانسوی را برای مسخر شدن به دست بیكن، نیوتن، و لاك آماده ساختند..." فراموش نکنیم که پایه های انقلاب صنعتی را صنعت نساجی در انگلستان بن افکند!.
دیگر کشورها نیز از این لطف پادشاه فرانسه بی بهره نماندند؛ هلند که تازه از زیر یوغ استثمار اسپانیا بیرون آمده بود و در سالهای بین 1648 تا 1715 در گیر و دار مبارزه استقلال طلبی خود بود نیز سهم خود را از ارتجاع طلبی فرانسه برد:" پروتستانهای متواری از فرانسه با اندوخته و آموخته خود به صنایع هلند رونق و ثروت بخشیدند. در حدود سال 1700، ایالات متحده هلند در مقام مترقی ترین كشور صنعتی جهان جای فرانسه را گرفت..." جالب این جاست که بدانید در همان دوران مذهب رسمی هلند نیز همان کیشی بود که پروتستان های فرانسه از آن فرار می کردند: کاتولیک! ولی این کجا و آن کجا! هلندی ها که سوداگران چیره دستی هم بودند و از این بابت شهره آفاق، در اواخر قرن هفدهم متوجه شدند که اگر بخواهند به همان ترتیب سابق به صورتی کاملا خشک و یک طرفه قوانین کاتولیکی – که اینک تردیدها و خلل های فراوانی در آن راه یافته بود – را از جانب حکومت به اجرا گزارند، سهم تجارت خود را از اروپا از دست خواهند داد و چنین شد که رواداری کم کم جای خود را باز کرد: " در اواخر قرن هفدهم رواداری مذهبی افزایش یافت. هلندی ها ضمن تجارت با كشورهای بسیار، كه هر كدام فرهنگی جداگانه داشتند، و نیز همان زمان كه درهای خزانه و بندرهای خود را به روی بازرگانانی از اقوام و ادیان مختلف می گشودند، به این نكته پی بردند كه اندكی رواداری در مسائل دینی متضمن سودهای هنگفت خواهد بود. و این روش، هر چند هم ناقص بود، باز به مراتب از آنچه در دیگر كشورهای مسیحی می گذشت برتر و نتیجه بخش تر بود.گرچه كالونی ها قدرت سیاسی را در دست داشتند، تعداد كاتولیك ها به اندازه ای بود كه از میان بردنشان امكان ناپذیر می نمود. از جانب دیگر، همان طور كه سر ویلیام تمپل خاطر نشان كرده است، برتری اجتماعی و سیاسی طبقات تجارت پیشه به حدی بود كه از اهمیت روحانیان می كاست و نفوذ ایشان را درهلند از هر كشور دیگری به درجات محدودتر می ساخت. متواریانی كه از كشورهای دیگر به آن سرزمین پناه می بردند و به پیشرفت اقتصاد یا فرهنگ آن خدمت می كردند توقعی جز اندكی آزادی دینی نداشتند، و این چیزی بود كه به آسانی نصیبشان می شد. هنگامی كه كرامول زمام فرمانروایی را به دست گرفت، شاه پرستان به سلطنت انگلستان بازگشت، جمهوریخواهان آن كشور سلامت خود را در جمهوری هلند جستند. چون لویی چهاردهم دست به آزار هوگنوها گذارد، گروهی از ایشان به ایالات متحده گریختند. زمانی كه لاك، كالینز، و بل از ترس آزار دینی مجبور به ترك انگلستان و فرانسه شدند، طبعا هلند را جایگاه امن و راحت یافتند. روزی كه كنیسه پرتغالی آمستردام اسپینوزا را تكفیر كرد، دانشمندان هلندی بودند كه او را صمیمانه به میان خود پذیرفتند و خدمتش را بر عهده گرفتند، و یان دویت نیز مقرری سالیانه ای در حقش تعیین كرد. هلند كوچك « مدرسه اروپا » شناخته شد، چه برای تعلیم تجارت و بانك داری و چه برای تحقیق درعلم و فلسفه." در فرصتی که امیدوارم دست دهد بنا دارم تا به هلند آن زمان نیز بپردازم...

۲۵ مهر ۱۳۸۳

انسان سنتي / انسان مدرن - ادامه

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت نهم
سخن در این ایستگاه به درازا کشید ولی اگر کسی بخواهد نظریه نو و فلسفه نو را بشناسد نمی تواند از این محشر عالم فلسفه بسادگی بگذرد. ببینید که تردید به اصولی که در نظر عامه و حتی خواص و فرهیختگان تردید ناپذیر می نمود چگونه در روش شناخت دکارت به بازی گرفته شد و فرو ریخت. این فرو ریختن و آن روش تردید دست مایه بسیاری از فیلسوفان برای نتیجه گیری در نظریه های فلسفی جدید شد. روش جديد دكارت در فلسفه اين بود كه مفاهيم مركب را به اجزای تشكيل دهنده آنها تجزيه و تحليل ميكرد تا اينكه عناصر ساده نشدنی به صورت تصوراتی ساده، روشن، و مشخص درمی آمدند، و نشان ميداد كه چنين تصوراتی اساسی ممكن است از ادراك نخستين موجودی كه فكر می كند ناشی شود يا بر آن متكی باشد. از اين تاريخ تا سه قرن بعد، فيلسوفان از خود می پرسيدند كه آيا " جهان خارجی " ممكن است غير از صورت يا مثال چيز ديگرِی باشد. در تاریخ تمدن در باره عصر خرد؛ عصری که دکارت در آن فلسفه خود را پی افکند؛ چنین می خوانیم: " به همان نسبت كه افكار دكارت را دنبال می كنيم، می بينيم كه عصر خرد، كه همچون كودكی است، خود را با وحشت از برابر خطرهای انديشه واپس ميكشد، و می كوشد كه دوباره وارد زهدان گرم ایمان شود. عنوان رساله ( تفكرات ) به طرزی اطمینان بخش به این صورت در آمد: تفكرات رنه دكارت در فلسفه اولی، كه در آن وجود خداوند و خلود روح ثابت شده است. " او همچنین در زمینه فلسفه وجود نظرات قابل توجه و بدیعی را ارائه می کند و بر این اعتقاد است که کل هستی مانند ماشینی است که از قوانینی مشخص پیروی می کند. شاید چنین موضوعی برای ما که در قرن بیست و یکم هستیم پیش فرضی مسلم و قطعی باشد ولی اگی بیاد بیاوریم که در همان زمان گالیله در دادگاه تفتیش عقاید از ترس جان خود گردی زمین و چرخش آن بدور خورشید را منکر شد، شاید ارزش جملات زیر را که کمی هم محتاطانه نگاشته شده اند بهتر درک کنیم. او می گوید: " با فرض اينكه خداوند ماده را آفريده و حركت را به آن ارزانی داشته است، می توان گفت كه جهان براساس قوانين مكانيك و بدون دخالت عوامل مختلف حركت می كند. در جهان بدون خلا حركت طبيعی ذرات مادی حركتی مستدير خواهد بود و حالتی شبيه گردشار يا گرداب تشكيل ميدهد. خورشيد، سيارات، و ستارگان ممكن است بر اثر جمع شدن ذرات در مراكز اين گردشارها به وجود آمده باشند... اگر علم ما كامل بود، می توانستيم نه تنها نجوم و فيزيك و شيمی، بلكه همه عمليات حيات را، به استثنای خود خرد، به صورت قوانين مكانيكی درآوريم ... ". نظرات جسورانه دکارت در آن دوران با مخالفت های بسیاری نیز مواجه شد: " گاسندی، در پاسخ، ادعاهای دكارت را با ادب مخصوص فرانسويان رد كرد. اين كشيش دليلی را كه دكارت برای اثبات وجود خدا آورده بود كافی نمی دانست. هابز اعتراض كرد كه دكارت استقلال فكر را از ماده و مغز به ثبوت نرسانده است. بنابر گفته هاروی، هابز در خلوت ميگفت كه دكارت خود را كاملا وقف هندسه كرده است ... و اگر به مسائل فلسفی سرگرم نميشد، بهترين مهندس در دنيا بود. هويگنس نيز با هابز هم عقيده بود و چنين می پنداشت كه دكارت از تار و پودهای فلسفی داستان اغراق آميزی ساخته است. يسوعيان تا اين هنگام درباره شاگرد باهوش خود اغماض می كردند و حتی جلو يكی از اعضای خود را كه به او حمله كرده بود گرفته بودند. اما پس از سال 1640، چشم از حمايت او پوشيدند و در سال 1663، به اتفاق ديگران، آثارش را جزو كتابهای ممنوع اعلام كردند". او پس از محکومیت گالیله در حالی که از آن واقعه متاثر بود به مرسن نوشت: " اين عمل ( محكوميت گاليله ) به اندازه ای در من تاثير كرده است كه تقريبا تصميم گرفته ام همه دست نوشته‌های خود را بسوزانم، لااقل آن را به كسی نشان ندهم. ... اگر آن ( حركت زمين ) غلط باشد، همه اصول فلسفی من ( درباره دستگاه ماشينی جهان ) غلط خواهند بود، زيرا آنها مويد يكديگرند. اما به هيچ وجه مطلبی منتشر نخواهم كرد كه كلمه ای بر خلاف ميل كليسا در آن باشد." و پس از مرگ او فقط قطعات اندکی از کتاب " عالم " که در متن بالا در مورد آن صحبت شده است پیدا شد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت دهم
مطلب بالا همه آنچه که بر دکارت گذشت نبود ولی در مقابل، تاثیری که دکارت بر بعد از خود گذاشت به مراتب مهم تر از آنی بود که نظراتی مشابه گفته های بالا بتواند جلوی آن را بگیرد. او که در اغلب علوم دوران خود دستی برده و در آنها نظراتی داشت، از معدود خردمندانی بود که شهرتش پیش از مرگش عالم گیر شد: " اگر چه دانشگاه‌ها فلسفه او را نمی پذيرفتند و روحانيان در زهد و پرهيزگاری او آثار بدعت می ديدند، دانشمندان از رياضيات و فيزيك او تمجيد می كردند، و اشخاص با سليقه در پاريس كتابهای او را، كه با زبان فرانسه روشن و شيوايی نوشته شده بودند، می خواندند. مولير زنان دانشمندی را كه در سالنها درباره گردشارهای دكارت سخن می گفتند ولی نمی توانستند خلئی را تحمل كنند مسخره ميكرد... در واقع همين اعتماد دكارت به خرد بود كه اساس فكری اروپا را در هم ريخت. فونتنل قضيه را بدين صورت خلاصه كرد: ( دكارت است ... كه روش تازه ای در استدلال به دست ما داد، روشی كه از فلسفه او شگفت انگيزتر است، و قسمت عمده آن، بنا بر قوانينی كه خود به ما آموخته است، غلط يا بسيار مشكوك به نظر ميآيد.) شك و ترديد دكارت برای فرانسه و برای قاره اروپا به طور كلی همان كاری را انجام داد كه بيكن برای انگلستان انجام داد، بدين معنی كه فلسفه را از چنگال زمان بيرون آورد و آن را دليرانه بر روی دريای آزاد رها كرد...". کار و روش دکارت فقط در فلسفه و علوم موثر نیافتاد، با توجه به نوع نگرش انتقادی او؛ پس از فلسفه در نگاه هنر مندان به روش های ادبی و هنری نیز بی تاثیر نبود: " آثار دكارت تا حدی در ادبيات و هنر فرانسه تاثير كردند. سبك او به منزله بدعتی نيروبخش بود و فلسفه او به زبان عاميانه نوشته شده و به طور خطرناكی در دسترس همگان قرار گرفته بود. بندرت فيلسوفی ديده شده بود كه با چنان صميميت مجذوب كننده ای ماجراهای خرد را به وضوح شرح دهد; گويی فرواسار بود كه واقعه تهور آميزی را در روزگار شواليه گری توصيف ميكرد.( گفتار در روش ) كه اثری مختصر و قابل فهم است، نه تنها شاهكار نثر فرانسه بود، بلكه، هم از لحاظ زبان و هم از لحاظ عقيده، نمونه ای برای عصر كلاسيك فرانسه به دست داد. اين نمونه باعث نظم، قابل فهم شدن، و اعتدال ادبيات، هنر، آداب، و زبان آن كشور شد. اهميتی كه دكارت به عقايد صريح و روشن ميداد موافق فكر فرانسويان بود. در نوشته‌های بوالو، ستايش از خرد به صورت نخستين اصل سبك كلاسيك درآمد.وی ميگويد: ( پس خرد را دوست داشته باشيد; بگذاريد كه نوشته‌های شما درخشندگی و بهای خود را تنها از آن اقتباس كنند )... تا دو قرن، درام فرانسه به صورت ادبيات خردمندانه ای درآمد كه با طوفان احساسات شديد درگير بود... شايد بتوان گفت كه شعر فرانسه در نتيجه سخنان دكارت آسيب ديد: حالت او، و اهميتی كه به دستگاه‌های ماشينی می داد، جايی برای تصورات يا احساسات باقی نميگذاشتند. پس از او، هرج و مرج پر جوش و خروش آثار رابله، پرت گوييهای نامتناسب مونتنی، حتي بی نظمی های شديد جنگهای مذهبی جای خود را به دلايل معقول كورنی، وحدتهای سه گانه جدی راسين، پرهيزگاری منطقی بوسوئه، و نظم و قانون و شكل و آداب سلطنت دربار لويی چهاردهم داد. دكارت، به اتفاق ديگران، ندانسته سبك جديدی در زندگی و فلسفه فرانسه به وجود آورده بود...". داستان دکارت نیز با همه تفصیل آن به اتمام رسید و آنچه باید دست مایه ما می شد تا با آن به انسان های سنتی و مدرن نگاه کنیم همانا آموزش نگاه انتفادی و روش بررسی موضوع بصورت علمی و موشکافانه است. پس از دکارت نیز فیلسوفانی آمدند و رفتند و بسیاری از آنها متاثر از اعتقادات و عقاید و یا روش دکارت بودند ولی بیش از همه آن فراز و نشیب های فکری و فلسفی بعد از دکارت، مهم ترین موضوع آغاز نقد اصول و اعتقادات مذهبی به عنوان فرو ریختن یک تابو در نوشته های ما بعد دکارت بود. حتی اسپینوزای تماما مذهبی ( 1677-1632 ) نیز برای ارائه اعتقادات و نظریات فلسفی اش خود را ملزم به رعایت استقراء و استنتاج می بیند.
---
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت يازدهم
قرن هفدهم از نظر اجتماعی هم بسیار با اهمیت است، در همین قرن لوئی چهاردهم در پنج سالگی صاحب تاج و تخت کشوری شد که از نظر نفوس بیشترین جمعیت را در اروپا داشت ( 1643 ). فرانسه با بیست میلیون نفر جمعیت می توانست کشور مقتدری در میان ایتالیا ( 6 میلیون ) و هلند ( دو میلیون ) و امپراطوری از هم گسیخته روم باشد. مادر لوئی چهادهم مازارن ایتالیایی را به سمت مشاور انتخاب کرد و با این عمل دشمنی بسیاری را برای خود خرید و مازارن هم که شیفته مال اندوزی بود بهانه خوبی بدست دشمنان و کشاورزان عاصی از مالیات های مختلف داد که منجر به دو اقدام انقلابی معروف به " فروند " شد: " پارلمان پاريس به طور غيرمستقيم برای زمانی كوتاه جنبه نمايندگی ملی به خود گرفت و اين هنگامی بود كه اعضای آن جرئت يافتند زبان به حمايت از ملت بگشايند. بدين ترتيب اومر تالون در اوايل سال 1648 اعلام داشت كه ماليات های سنگين دوران زمامداری ريشليو و مازارن عامه مردم را به تهی دستی و پريشانی كشانيده اند... در دوازدهم ژوئيه 1648 پارلمان پاريس، همراه با ديگر دادگاه‌های پاريس، در كاخ دادگستری جلسه ای تشكيل دادند و در خطابيه خود از پادشاه و مادرش، درخواست هايی كردند كه البته در نظر مخاطبان لحنی كاملا انقلابی داشتند... " این ماجرا تا به آنجا پیش رفت که ملکه و پادشاه از پاریس خارج شده و شهر بصورت منطقه ای جنگی سنگربندی شده تبدیل شد. مازارن نیز تحت تعقیب قرار گفت ولی دیری نپائید که اختلافات داخلی شورشگران موجب نابودی آنها شد و پادشاه ملکه به همراه مازارن با لشگری پاریس را محاصره کردند و با افتخار به سلطنت باز گشتند ( 1649 ). فروند دوم اما بیشتر اشرافی بود تا مردمی و کشاورزی که به وسیله اسپانیا نیز حمایت می شد. ولی هر چه بود باعث شد تا لوئی چهاردهم در سیزده سالگی؛ خود سلطنت را بدست گیرد و مازارن را عزل کند ( 1651 ). یک سوی دیگر را نیز نهضتی زنانه در دست گرفت و تا کنار دیوارهای پاریس پیش رفت و به کمک گروه اشرافی دیگر شهر را تصرف کرد: " كنده فرمانروای پاريس شد. ليكن بزودی افراد محتاط از او روی گردانيدند. وی در پرداخت مقرری سپاهيانش عاجز ماند، آنها از كنارش پراكنده شدند، و مردم سر به شورش برداشتند. در چهارم ژوئيه گروهی از آشوبگران به شهرداری ريختند و با خشم و تهديد خواستار شدند كه كليه طرفداران مازارن را بديشان تسليم كنند; و برای آنكه شمه ای از مخالفت و خشم خود را ظاهر كرده باشند، بنای شهرداری را آتش زدند و سی نفر از اهالی را كشتند. امور اقتصادی از هم گسيخت؛ تامين آذوقه برای اهالی شهر دچار وقفه شد; و خطر قحطی ساكنان پاريس را مورد تهديد قرار داد... در بيست و يكم اكتبر ( 1652 )، خاندان پادشاهی با صلح و آرامش وارد پاريس شد. منظره سلطان جوان چهارده ساله نيكو روی و دلاور اهالی پاريس را شيفته و شيدا كرد و غريو ( زنده باد پادشاه! ) در خيابانها طنين انداز شد... . از آن پس لويی چهاردهم خويشتن را آنچنان مقتدر يافت كه در ششم فوريه 1653 مازارن را دوباره به خدمت خواند و كليه اختيارات پيشين را بدو سپرد. دومين شورش فروند نيز پايان پذيرفت. ". لوئی چهاردهم تا هنگام مرگش در 1715 با اقتدار تمام بر فرانسه حکومت کرد و در عصر خود قانون جدید و پلیس و بیش از آن پلیس مخفی را بدعت نهاد. در دوران این پادشاه مقتدر؛ فرانسه به عصر طلایی خود دست یافت. او و مازارن " آکادمی نقاشی و مجسمه سازی " را در 1648 به راه انداختند که مر کز رشد و شکوفایی هنر فرانسه شد. او هنرمندان را تحت حمایت خود گرفت و منتخبین آنها را به ایتالیا برای گذارندن دوره های آموزشی رهسپار کرد و موظفشان کرد تا تحت هر شرایطی بعد از هر سه ماه کار، یک " شاهکار " از خود بر جای بگذارند! و نتیجه همان شد که می خوانید: " نتيجه اين پرورش و ملی ساختن هنر در فرانسه ايجاد سرمايه عظيمی از كاخها، كليساها، مجسمه‌ها، پرده‌ها، فرشينه‌ها، سفالينه‌ها، مدالها، كنده كاريهای روی فلز و سكه بود كه عموما به مهر غرور و سليقه - با علامتهای خاص( پادشاه خورشيد مثال ) ممهور شده بودند. وضع حاصل، چنانكه برخی به شكايت اظهار داشته اند، پيروی هنر فرانسه از مركز رم نبود، بلكه تبعيت هنر رم از اراده لويی چهاردهم بود... كولبر( جانشین مازارن ) پول فرانسه را به كيسه ايتاليا می ريخت تا آثار هنری دوره‌های كلاسيك و رنسانس را خريداری كند. همه كوششها به كار می رفتند تا فر و شكوه امپراطور روم به پادشاه و پايتخت فرانسه منتقل شود. نتيجه ای كه به دست آمد دنيا را به شگفتی انداخت. لويی چهاردهم بزرگترين هنر پرور تاريخ شناخته شده است. " نتیجه همه آن کارها این شد که مرکزیت هنر و تمدن پس از صدها سال از ایتالیا به فرانسه منتقل شد. نام هایی چون فیلیپ دو شامپنی، لوسوئور نقاش ها و پیر پوژه به عنوان مشهور ترین مجسمه ساز آن دوران بودند. فرنسوا ژیراردون و برادران گاسپار نیز در ساخت حوض ها و پیکره ها دست داشتند. کویزووکس هم دوازده پیکره از لوئی چهاردهم ساخت. به این جمع مولیر، کورنی، راسین و لافونتن شاعر – انجمن دوستان چهارگانه - را هم بیافزائید تا ادبیات نیز نقشی در ساخت این معجون گوارای بعد از رنسانس داشته باشد. در دوران همین پادشاه بود که کاخ ورسای، موزه لوور و کاخ مارلی سن - ژرمن ساخته شد و در آنها با الهام از سبک باروک طراحی تجملاتی رایج شد. تجمل در همه شئون زندگی فرانسوی ها رایج شد، آنها ساده زیستی مذهبی دوران کلاسیک را بطور کل فراموش کردند و در تجمل و تزئین گوی سبقت را از همه جهانیان ربودند. اشرافیان و درباری ها که مجموعه مفت خورهایی بودند که فقط زمان جنگ و لشگر کشی به کار می آمدند و می توانستند از خدم و حشم خود لشگری ترتیب دهند قصر با شکوه ورسای را جولان گاه خود قرار دادند و در آنجا مشغول به افراط در انتخاب معشوقه و دوئل شدند ( گویا این دو ارتباطی منطقی با یکدیگر دارد! .
هر چه کردم خودم را به آن راه بزنم و بنابر وعده ای که داده بودم در همين قسمت قال قضيه فرانسه را بکنم و بگذرم نشد. و دليل آن هم پارامترهائی بود که در رشد تمدنی بنام فرانسه در عصر لوئی چهاردهم ديدم بود و بد ندانستم دوستان را - که کم کم تعداد نظراتشان از تعداد انگشتان يک دست هم کمتر شده است - نيز در حيرت خود شريک کنم. خودتان قضاوت کنيد که پارامترهای توسعه کشوری در سه قرن پيش چه بوده و ما پس از سه قرن کدام ها را بدست آورده ايم! در کنارش بدم نيامد و اميدوارم شما هم بدتان نيايد که کمی در آداب و رسوم اوج اشرافی گری غور کنم و نيز فساد را که خواه و ناخواه گريبان گير دولت متمول می شود نشان دهم. حرص و آز سيری ناپذير برای يافتن بازارهای خالی بيشتر و نيروی کار ارزان تر و ديگر چيزها که خود می خوانيد و اميدوارم بنده را از نظرات خود بيش از اين محروم نگذاريد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت دوازدهم
اما چگونه شد که فرانسه به " دروازه های تمدن بزرگ " رسید! داستان رشد حیرت انگیز فرانسه در زمان لوئی چهاردهم بیش از همه وابسته به فردی است که پس از اثبات خیانت نیکولا فوکه در سمت ریاست کل دارائی مملکت عهده دار این شغل شد. او کسی نبود جز " ژان باتیست کولبر " که پس از جشن بزرگ و پر هزینه ای که فوکه برای افتتاح یا معرفی لوور ترتیب داده بود مامور رسیدگی به کارهای وی شد: " برای نظارت بر عملیات فوكه، من كولبر را چون بازرسی در دستگاه دارایی همكار او ساختم ... و این مردی بود كه به وی حداكثر اعتماد را داشتم، زیرا هوش و پشتكار و درستیش را آزموده بودم .... کولبر گزارش داد كه هر چه به دست فوكه انجام میگیرد بر پایه فساد و اختلاس است. در هفدهم اوت 1661 فوكه پادشاه جوان را برای شركت در جشنی بزرگ به وو - لو - ویكنت دعوت كرد. شش هزار نفر مهمان غذای خود را در شش هزار بشقاب طلا و نقره صرف كردند; مولیر كمدی خیرهمسران خود را در میان باغ و گلزار محوطه جلو كاخ به روی صحنه آورد. ضیافت آن شب برای فوكه به قیمت ۱۲۰۰۰۰ لیور به اضافه آزادیش تمام شد. لویی احساس كرد كه آن مرد بیش از ظرفیت خود میدزدد... پادشاه در كمین نشست تا مدارك خیانتكاری رئیس كل دارایی تكمیل شوند. در روز پنجم سپتامبر به رئیس تفنگدارانش دستور داد كه فوكه را دستگیر كند... دادگاه به تبعید فوكه و ضبط داراییش رای داد. لویی رای دادگاه را به حبس ابد مبدل كرد. مدت شانزده سال آن وزیر خوشدل و خوشگذران در قلعه پینیرول در شهر پیمون به امید آزادی رنج كشید...". و پس از آن لوئی چهاردهم کولبر را به سمت ریاست کل دارائی منصوب کرد. او توانست با اعمال سیاست هایش حمایت عمومی را بدست بگیرد و در صنعت و فرانسه را به پیشرفت های چشمگیری برساند: " وی، كه خون طبقه بورژوا را در رگ ها داشت و در محیط اقتصاد و صرفه جویی بار آمده بود، طبعا از نابسامانی و بی نظمی انزجار داشت. گویی طبیعت و گردش دوران او را دست چین كرده بود تا كاخ ورسای آرشیو اقتصاد كشور فرانسه را از حالت ركود روستایی و تجزیه ملوك الطوایفی درآورد و آن را بر اساس نظام متحدالشكلی مبتنی بر صنعت، تجارت، كشاورزی، و دارایی ملی استوار سازد؛ نظامی كه با حكومت متمركز سلطانی مقتدر همگام باشد و شالوده مادی لازم برای نگاهداری قدرت و عظمت آن پادشاهی را به وجود آورد".
او در دوران خود توانست میزان بهره را به خوبی پائین بیاورد و وصول مالیاتها را منطقی سازد و از افراد کم بضاعت کمتر مالیات بگیرد؛ همین امر مایه شادمانی و حمایت طبقات کم درآمد از وی شد: " به درخواست كولبر، پادشاه یك دیوان عدالتتاسیس كرد تا به هر گونه اختلاس و خلافكاری مالی از سال 1635 به بعد، در مورد هر كس در هر مقام و موقعیتی باشد، رسیدگی كند. كلیه سازمانهای مالی، ماموران وصول مالیاتها، و موجران و رباخواران مكلف بودند كه دفاتر و اسناد خود را ارائه دهند و ثابت كنند كه عوایدشان را از راه‌های قانونی به دست آورده اند. هر كس كه در معاملات دست پاك نشان نمی داد، پایش دربند و داراییش ضبط میشد. دیوان عدالت ماموران خود را به سراسر كشور فرستاد و خبرچینان را مورد تشویق قرارداد... بسیاری از ثروتمندان به زندان افتادند و برخی از آنان بر چوبه دار شدند. طبقات بالا از وجود كولبر مخوف اظهار نفرت كردند، و طبقات پایین به شادی درآمدند. سرمایه داران در بورگونی شورشی علیه وزیر برپا ساختند، اما توده مردم سلاح به دست در برابر ایشان قیام كردند، و حكومت با زحمت بسیار توانست سرمایه داران را از آفت خشم مردم مصون دارد. سرانجام ۱۵۰۰۰۰۰۰۰فرانك از طرف سرمایه داران متمرد به خزانه كشور تادیه شد و ترس برای مدت یك نسل خیانتكاری های مالی را تعدیل كرد... ". او وام ها را هدایت شده پرداخت می کرد و به همین منظور توانست بسیاری از صنعتگران و پیشه وران را از کشورهای اطراف به فرانسه بکشاند که نتیجه اش رونق اقتصادی و پیشرفت صنعتی بود: " ... وی، با اعطای معافیتهای مالیاتی و وامهای دولتی و پایین آوردن نرخ بهره به پنج درصد، به پیشرفت اقدامات اقتصادی كمك شایان كرد. همچنین به صاحبان صنایع جدید اجازه داد كه از حق انحصار برخوردار شوند تا كارشان نضج بگیرد و براساسی محكم استوار شود. پیشه وران بیگانه مورد انواع تشویق های مالی قرار گرفتند تا فرانسه را مقر هنرنمایی خود سازند؛ شیشه گران ونیزی در سن - گوبن ماوا گزیدند؛ آهنگران سوئدی به پاریس دعوت شدند و یكی از هلندیهای پروتستان، پس از آنكه اطمینان یافت كه در فرانسه آزادی دینی خواهد داشت و دولت نیز سرمایه ای به او وام خواهد داد، كارخانه پارچه بافی بزرگی در شهر آبویل دایر كرد. در سال 1669، در فرانسه ۴۴۰۰۰ دستگاه بافندگی وجود داشت؛ شهر تور بتنهایی دارای ۲۰۰۰۰ كارگر نساجی بود ... در این دوره فرانسه توتكاری فراوان كرده و در صنعت ابریشم سازی شهرتی بزرگ به دست آورده بود. با افزایش لشكریان لویی چهاردهم كارخانه‌های پارچه بافی نیز متعدد شدند تا پوشش آنها را تامین كنند. براثر عوامل ترغیب آمیز، صنایع فرانسه بسرعت توسعه یافتند. بسیاری از آن صنایع محصولاتی برای بازار داخلی و بازار بین المللی تولید میكردند، و پاره ای از آنها چنان رونق یافتند كه از لحاظ تجهیزات، سازمان اداری، و حجم بهره برداری به مرحله اقتصاد سرمایه داری رسیدند". شاید بتوان وی را به عنوان اولین شارع کنترل کیفیت دولتی به حساب آورد. او برای اولین بار کیفیت محصول را مبنای امتیاز قرار داد و برای تولید محصولات بد و بدون کیفیت جریمه قائل شد: " ... كولبر، كه پیوسته اشتیاق مفرط به برقراری نظم و كارآیی داشت، صنایع را ملی كرد و مقررات صنعتی را با نظارت شوراهای بخش و اصناف به طرزی متراكم توسعه داد. هزاران بخشنامه روشهای تولیدی، اندازه و رنگ و جنس محصولات، و ساعات و شرایط كار را معین و محدود میكردند. در هر شهر هیئت های ناظر مامور بودند كه از به بازار آمدن هر نوع محصولات كارخانه ای و دستی نامرغوب جلوگیری به عمل آورند. نمونه‌های مصنوعات معیوب با نام سازنده یا كارخانه دارانشان در معرض تماشای عمومی قرار داده میشدند. اگر خلافكار جرم خود را تكرار میكرد، در دادگاه صنفی مورد مواخذه قرار میگرفت؛ و اگر بار سوم محصولی معیوب به بازار میفرستاد، در شارع عام به تیری بسته میشد تا مردمان او را لعن و تحقیر كنند ... ".
در عالم تجارت او و بسیاری دیگر از هم کیشان اروپائیش به روش " مرکانتیلیسم " اعتقاد داشتند: " كولبر در عالم تجارت نیز، مانند همه سیاستمداران زمانش، بر این عقیده بود كه اقتصاد ملی باید حداكثر ثروت و بی نیازی را در كشور تامین كند؛ و نیز چون طلا و نقره به عنوان وسیله مبادله عناصری آنچنان ارزنده اند، پس تجارت ملی باید براساس "تعادلی به سود كشور تنظیم شود" - بدین معنی كه مقدار صادرات بر واردات فزونی داشته باشد تا سیلی از طلا و نقره را به درون كشور بكشاند. تنها از این راه بود كه فرانسه، انگلستان، و ایالات متحده هلند كه معدن طلا و نقره ای نداشتند، میتوانستند نیازمندیهای خود را برآورند و در هنگام جنگ ساز و برگ لشكریانشان را تامین كنند... ". این امر ناخود آگاه موجب استثمار کارگران برای ایجاد امکان رقابت قیمتی محصول با دیگر کشورها می شد ولی از سوی دیگر عامل تجمع سنگ های گرانبها در کشور بود: " بدین ترتیب، برحسب نظریه اقتصادی كولبر، مزد كارگران می بایست كم باشد تا حاصل دسترنجشان بتواند در بازارهای خارجی رقابت كند و طلا را به درون كشور بیاورد؛ پاداش كارفرمایان می بایست زیاد باشد تا ایشان را به تاسیس صنایع و تولید مصنوعات برانگیزد، بخصوص تولید اجناس تجملی كه گرچه در جنگ مصرفی نداشتند، با اندك هزینه صادراتی سود هنگفتی به بار می آوردند؛ و نیز نرخ بهره می بایست نازل باشد تا معامله گران را به وام گرفتن از دولت ترغیب كند ... بنابر آنچه گذشت، در نظر كولبر (همچنانكه در نظر سولی، ریشلیو، و كرامول) خاصیت ذاتی تجارت عبارت بود از صدور اجناس ساخته شده برای به دست آوردن طلا یا مواد خام". ملاحظه می فرمائید که چه ترکیب خوبی خواهد بود اینچنین سیاست تجارئی!! از سوئی کم بودن حقوق کارگران به عنوان اصلی ترین هزینه بی بازگشت و ترغیب کارفرمایان برای تاسیس صنایع و استثمار بیشتر و نهایتا صادرات محصول در شرایط ایده آل می تواند چه سرمایه هنگفتی را به جیب کشور و دولت بریزد! عجیب نیست اگر با این سیاست سرعت رشد تجاری و صنعتی فرانسه ناگهان شدت بگیرد.
با شدت گرفتن تجارت بناچار بایستی برای ارتباطات نیز فکری می شد. هم از این رو بود که کولبر به فکر ترمیم و تاسیس راه های داخلی و خارجی افتاد: " او كوشش بسیار كرد تا برای سهولت حمل و نقل داخلی راه‌هایی تازه بگشاید. ابتدا شبكه ای از جاده‌های پادشاهی به وجود آورد كه در اصل فایده نظامی داشت، لیكن در توسعه تجارت نیز سودمند افتاد... به پیشنهاد پیر پول دو ریكه، كولبر دوازده هزار نفر را به حفر كانال بزرگ لانگدوك گماشت. طول آن كانال 260 كیلومتر بود و ارتفاع آن از سطح دریا گاهی به 253 متر میرسید.

۲۴ مهر ۱۳۸۳

لنسان سنتی / انسان مدرن - ادامه

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت پنجم
ولی آنچه که تفکر روشنگری را در بنیان خود دچار تحول جدی کرد، تغییر دیدگاه هایی بود که در فلسفه و جهان بینی پیدا شد و آنچنان شالوده های جهان بینی دوران ما بعد خود را متحول کرد که هنوز بسیاری از متفکران بر این باورند که بنیان گذار تفکر نوین از همان دوران سرچشمه می گیرد. در این میان از نام دو نفر نمی توان بسادگی گذشت. رنه دکارت ( قرن شانزده و هفده ) فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی که با شک کردن به همه چیز و دور ریختن تمامی اطلاعات بدون پایه سعی کرد به بدیهیاتی دست یابد تا بر آنها شالوده آگاهی های خود پایه ریزد و اینکه تا چه حد موفق بوده و نظر دیگر فلاسفه هم عصر یا متاخر آن چه بوده است بماند. اما همین نکته که شک به آنچه قرن ها بدیهی بوده است و نقد اصول تغییر ناپذیر گذشته چیزی است که نباید بسادگی از آن گذشت چرا که اساس مدرنیته را در خود نهفته دارد. دیگری فرانسیس بیکن ( قرن شانزدهم ) ایتالیایی است که با تئوری جدایی فلسفه از الهیات اولین مبانی نظری تفکیک شئونات مذهب از علم و فلسفه را بنیان نهاد. او معتقد بود که فلسفه باید کاملا متکی بر عقل باشد و آنجا که احکام دینی در نظر عقل محض کاملا نامعقول نماید، هم آنجاست که ایمان در حد اعلی آن به پیروزی رسیده است. او قائل به فلسفه عملی بود و بر این اعتقاد بود که بشر توسط اکتشافات و اختراعات خود می تواند و باید بر نیروهای طبیعت غالب شود.
در اینجا نکته ای حائز اهمیت است و آن نشو و نمای اولین تفکیک ها در مباحث نظری است. تا پیش از آن همه موضوعات نظری به هر شکل در دل مکاتب مذهبی رشد می کرد و تعلیم داده می شد. حتی علم نیز از این قاعده مستثنی نبود به این معنا که مدارس عهد وسطی و حتی تا حوالی قرن چهاردهم همه چیز را در کنار درس اصلی یعنی مباحث و مسائل مذهبی تعلیم می دادند و به همین دلیل هر آنچه در این مکاتب آموزش داده می شد ناخودآگاه از فیلتز انگیزیسیون می گذشت تا ناگهان کلام کفر آلود شایع نشود. اینک اما در نظریه بیکن ماجرا فرق کرده است، او تفکیک مذهب را از علم و فلسفه خواستار شده و تا آنجا پیش می رود که بجز استدلال در مورد وجود خدا مابقی را به کشف و شهود که کاملا غیر علمی و غیر منطقی هستند می سپارد. انصافا باید اقرار کرد که این نظریه ریشه های خوبی را برای نظریه سکولاریسم گسترانده است!. او همچنین از جمله فلاسفه ای بود که مجددا استقرا را در برابر قیاس احیا کرد و پنج عادت فکری را بر شمرد و همگان را از آنها زنهار داد. با توجه به اهمیت این پنج موضوع اجازه می خواهم و آنها را از کتاب " تاریخ فلسفه غرب " مستقیما بازگو می کنم.
بیکن این عادات ناپسند فکری را به نام " بت " نامید و معتقد بود که آنها مردم را به اشتباه می اندازند. " بت های قبیله ای " ، آن عادت هایی است که فطری بشر است؛ از آن جمله خصوصا این عادت را ذکر می کند که بشر از پدیده های طبیعی نظمی بیش از آنچه واقعا در آنها موجود است انتظار دارد. " بت های غار " سبق ذهن های شخصی است که وجه مشخص شخص محقق است. " بت های بازاری " مربوطند به جبر کلمات و دشواری مصون داشتن ذهن از تاثیر آنها. " بت های تئاتر " آنایی هستند که به طرز تفکرهای مقبول و مرسوم مربوط می شوند و از این جمله به طبع ارسطو و مدرسیان برای بیکن بیش از همه قابل ذکرند. و دست آخر از " بت های مکاتب " نام می برد، که عبارتند از این گمان که فلان قانون کور ( مثلا قیاس به تعبیر وی ) می تواند جای قضاوت را بگیرد.
از نوشته بالا میتوان دریافت که این نظریات چقدر می تواند در شکل گیری ایده های جدید موثر باشد. بعد ها موضوعاتی بنام آفات شناخت و پس از آن شناخت علمی مورد بحث و بررسی محققان و فلاسفه قرار گرفت که شاید از گفته های بالا بی تاثیر نبوده اند.

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت ششم
و اما در علم در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، کپرنیک کشیش که در تمامیت اعتقاد و ایمانش محلی از تردید نبود نظریه گردش سیارات بدور خورشید را در کتاب " در گردش افلاک " ( 1543 ) انتشار داد که ناخدا خواسته در بطن خود بر نظریه حاکم کلیسایی مبنی بر مرکزیت زمین برای همه کائنات خط بطلان کشید و زمین – به عنوان محل سلطنت مسیح – را از مقام شامخ خود پائین کشید و در حد یکی از صدها هزار نقطه نورانی در شب های آسمان تنزل داد. از سوی دیگر آنچه در کپرنیک بیشتر دارای اهمیت است روشی است که در رسیدن به نتیجه یک نظریه انجام می داد. او از طریق آزمایش و خطا و اندوختن تجربیات آنها به نتایج علمی دست یافت، آنچه که اکنون نیز به عنوان " روش علمی " شناخته و آموزش داده می شود. پیشتر روش رسیدن به نتایج علمی کشف و شهود بوده و به تعبیری بیشتر از طریق فلسفه بافی و استقراء و قیاس به نتیجه می رسیدند و نه از طریق آزمون و خطا. با دستیابی و شیوع همین نکته ساده تاریخ علوم جهان دستخوش تحولی آنچنان شد که انقلاب علمی قرن هفده و هجدهم مرهون کشف چنین روشی بوده است. در وصف شرایط اعلام نظریه کپرنیک همین کافی است که بگوییم هم کلیسای کاتولیک و هم کلیسای پروتستان بر علیه او شوریدند و بعد از آن در اواخر قرن شانزدهم تیکو براهه ( 1546-1601 ) با نیم رجعتی به نظریه کلیسایی، خورشید و ماه را به دور زمین گرداند و ستارگان را به دور خورشید!
ولی تیکو براهه نیز به نوبه خود اثری مثبت در تغییر روش علمی داشت و آن به دلیل روش مشاهده و رصد گیری ستارگان است. او ساليان سال اوضاع ستارگان را ثبت کرد و نمایشی از صبر و دقت علمی را نشان داد. کپلر ( 1571-1630 ) نیز که شاگرد او بود و از مشاهدات وی استفاده های بسیار کرد توانست کشف سه قانون حرکت سیارات را از روی آن مشاهدات به نام خود ثبت کند. یکی از سه قانون گردش سیارات حرکت با سرعت متغیر آنها بود که سبب حیرت عالمان سنتی می شد، چرا که از نظر آنها سیر گاه خرامان و گاه شتابان سیارات با وقار و متانت آنها مغایرت داشت! دیگر قانون حرکت سیارات آنها را بر مدار بیضی حرکت می داد که منطق کلاسیک آن را بر نمی تابید چرا که زیبایی شناسی کلاسیک در حرکت اجرام آن را دایروی می پنداشت و نمی پذیرفت که افلاک در یک شکل غیر منطبق بر زیباشناسی حرکت کنند. این ماجراها که هر یک سالها مصروف قبول و جا افتادن آن در میان مذهبیون و عامه شد نمونه هایی بودند از آنچه که بر نظریه های نوین در زمان خود گذشت. ولی به هر حال رشد و شکوفایی نظریه های نوین علمی که از همین دوران آغاز شد، راه خود را در میان ناملایمات و مقاومت های حکومت باز کرد و به نهضت شکوفایی علمی منجر شد که اگر چه در قرن پانرده و شانزدهم آغاز شد ولی تا اواسط قرن هفدهم خود را به تمامی نمایش نداد.
پس از این دو تن – کپرنیک و کپلر – که در نجوم تحولات را آغاز کردند، گالیله ( 1564-1642 ) مسئولیت انتقال تاریخی از نجوم به فیزیک را به عهده گرفت تا موثر ترین نظریه علمی و بزرگ ترین نابغه عصر شکوفایی دوران علم پا به عرصه وجود بگذارد. او کسی نیست بجز ایزاک نیوتن ( 1642-1727 ) که نظریاتش در فیزیک، نجوم و ریاضیات تاثیری انکار ناپذیر بر کلیه نظریات و دیدگاه های علمی و فلسفی در دوران خود و بعد از آن بود. ولی گالیله از جاذبه مطرح شده در قانون سوم کپلر جاذبه و شتاب را استنتاج کرد که از یک سو به حرکت غیر دایروی و سرعت نایکنواخت اجرام سماوی باز می گشت و از سوی دیگر به چند و چون سقوط اجسام در زمین ارتباط داشت. یک طرف نجوم و طرف دیگر قوانین فیزیک. تعریف " شتاب یعنی تغییر سرعت در مقدار و یا جهت " شیرازه نظریه گالیله بود که به نظر متاخرین در این باب متفاوت بود. نظریه قدما می گفت که حرکت طبیعی اجسام سماوی دایره است و حرکت اجسام زمینی خط مستقیم و اگر جسم زمینی را به حال خود بگذاریم کم کم خواهد ایستاد. گالیله اما می گفت که هر جسمی فارغ از سماوی یا زمینی اگر نیروی خارجی بر آن اعمال نشود در حرکت مستقیم خود با سرعت ثابت ادامه خواهد داد و نیروی اعمالی می تواند در راستا و یا در سرعت آن جسم تغییر حاصل کند که در هر دو صورت شتاب نامیده می شود. همچنین او قانون شتاب را کشف کرد و آن مثال معروف سقوط پر و گلوله در خلاء در اثبات همین موضوع است. او در این مورد دست به یک تصور علمی زد و فرض کرد که اگر بتوان ستونی بدون هوا ایجاد کرد این دو جسم در یک زمان و با یک سرعت به زمین خواهند رسید. این امر محقق نشد مگر زمانی که در تاریخ 1654 ماشین تخلیه هوا اختراع شد و صحت نظر گالیله تائید شد. در همان زمان این امکان نیز به وجود آمد تا شتاب جاذبه زمین اندازه گیری شود. او قوانین حرکت پرتابی را که اکنون به عنوان یک مسئله کلاسیک در دبیرستان ها تدریس می شود را نیز کشف کرد.

انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هفتم
حتما بیاد دارید که گالیله -اگر نه اولین- ولی از جمله اولین کسانی بود که استفاده از تلسکوپ را به معنای واقعی عملیاتی کرد و با آن نتایجی گرفت که کلیسا را چندان خوش نیامد و موجب محاکمه او شد. او چرخش زمین را اعلام کرد و نشان داد که تعداد سیارات منظومه شمسی هفت نیست. فرموش نکنیم که عدد هفت به مراتب بیش از اعتقادات ما، در مسیحیت مقدس است و همین امر به نوعی به سخره گرفتن مقدسات آن دوران محسوب می شد. برتراند راسل در مورد محاکمه گالیله و پس از آن چنین می گوید: " تفتیش عقاید توانست که حیات علم را در ایتالیا پایان دهد، و از آن پس تا قرن ها علم در آن سرزمین احیا نشد؛ اما نتوانست مانع مردم در قبول نظریه مرکزیت خورشید شود و با حماقت خود صدمات سنگینی به کلیسا زد. اما خوشبختانه کشورهای پروتستانی نیز وجود داشتند و در آن کشورها روحانیان هر اندازه هم مایل و مشتاق بودند که علم را از پیشرفت باز دارند، باز نمی توانستند زمام دولت را بدست بگیرند..." و این از برکات کارهای ماتین لوتر بود.
حضور نیوتن ( 1642-1727 ) و قوانین سه گانه مکانیک کلاسیک او - که الحق به تمامی مدیون گالیله است – و قانون جاذبه عمومی او در واقع تیر خلاصی بود که به نگاه سنتی زمین به عنوان مرکز همه کائنات زده شد و معلوم شد که زمین هم چون همه اجرام قابل رویت و غیر قابل رویت تابع قوانین کاملا ثابت و خشک مکانیک است و با فرمولهای ریاضی قابل محاسبه و پیش بینی است. این بود حاصل صدها سال مبارزه دانشمندان برای اثبات علمی مطالبی که اکنون به عنوان بدیهیات مطرح می شود. جنگی تمام عیار که توسط ژنرالی تمام ستاره چون نیوتن خاتمه یافت، اما هر جنگ و پیروزئی در خود یک دیکتاتوری را پرورش می دهد : " پیروزی نیوتن چنان کامل و قطعی بود که بیم آن می رفت که نیوتن ارسطوی ثانی شود و بصورت مانعی بزرگ و دست نیافتنی در برابر پیشرفت در آید. در انگلستان یک قرن از مرگ او گذشت تا مردم توانستند خود را آن اندازه از زیر سلطه اش بدر آورند که بتوانند در زمینه هایی که مورد بحث و تحقیق او قرار گرفته بود، دست به کارهای تازه بزنند."
درهمین دوران بود که با اهمیت یافتن اندازه گیری، ابزارهای سنجش نیز رشد کردند. میکروسکوپ (1590 )؛ تلسکوپ ( 1608 ) توسط لیپراشی؛ دماسنج توسط گالیله ( احتمالا )؛ هواسنج توسط توریچلی شاگرد گالیله؛ ماشین تخلیه هوا ( قرن هفدهم ) توسط گریک؛ و تکمیل ساعت به عنوان ابزار سنجش زمان درهمین دوران ساخته و شناخته شد. بجزعلوم نجوم و مکانیک درعلوم دیگر نیز وضع چندان بدتر نبود و درهمان عصر کشفیات زیادی به ثبت رسید که همگی ناخودآگاه در فروپاشی امپراطوری کلیسا اثرات انکار ناپذیری داشت که از آن میان می توان کشف مغناطیس؛ کشف اسپرماتوزوئید و شناسایی قانون بویل در مورد ارتباط فشار، حجم و دمای گازها اشاره کرد.
ولی آن چه از همه بیشتر در مبانی نظری علوم و حکمت مدرنیته موثر واقع شد مسلما تحولاتی بود که در نگرش های فلسفی در این دوران ایجاد شد که البته از انقلاب های فنی و زیست شناسی تاثیرات بسزایی کسب کرده بود. شاهد این مدعا رنه دکارت ( 1596-1650 ) است که به حق واضع فلسفه جدید نام گرفته است. او که یک ریاضی دان و هندسه شناس بود - هندسه تحلیلی از اختراعات اوست و فرموش نکنیم که مختصات دکارتی، همان دو محور عمود بر هم، پایه اندازه گیری و شناسایی اجسام است - و با مسائل مکانیک دوره خودش هم آشنائی کافی داشت و گاهی هم سعی کرد در زیست شناسی و طب دست ببرد، در مجموع زندگی طولانی نداشت. او را بیشتر به شک معروفش می شناسند " من فکر می کنم پس هستم " ولی این تنها محصول ذهن فلسفی او نبود که پایه ای بود تا مبحث شناخت دنیای خارج از انسان بررسی و نقد شود. به همین ترتیب " شناخت شناسی " و بررسی حوزه توانائی های انسان در رسیدن به واقعیت جهان خارج نیز ازهمین جمله استنتاج شد.
انسان سنتی/ انسان مدرن - قسمت هشتم
دکارت که درس خوانده مکتب یسوعی " لافلش " است از همان کودکی پس از آنکه بر همگان مشخص شد به دلیل ضعف جسمانی ناشی از سرایت سل هنگام تولد قادر به برخاستن صبح زود نیست، به وی اجازه دادند تا کمی دیرتر در کلاس های صبح شرکت کند و این فرصت مغتنمی بود برای کودک اهل مطالعه تا کتاب ها را یکی پس از دیگری تمام کند و همان ها در بزرگسالی پشتوانه مناسبی برای ارائه نظریاتش در کتاب های مختلف شد. کتاب های مهم او " اصول فلسفه " که در آن نظریات علمی خود را منتشر کرد ( 1644 )؛ " مقالات فلسفی " در باره عدسی ها و هندسه (1637 )؛ و کتاب های " گفتار در روش " ( 1637 ) و " تفکرات " ( 1642 ) که در آنها پایه فلسفه خود را براساس شک می ریزد. در این دو کتاب ابتدا به دنبال زمینه ای مطمئن برای پایه ریزی اصول شناخت می گردد و به همین منظور به هر آنچه می تواند شک کند می پردازد " و چون پیش بینی می کند که این جریان مدتی بطول خواهد کشید، عزم می کند که در این مدت رفتار خود را مطابق قواعدی که مورد قبول عموم است تنظیم کند. این کار باعث می شود تا عواقب محتمل تشکیکات او در عمل مانع عمل ذهنش نباشد. "
او در رساله معروف به گفتار در روش، دكارت نخستين اصلی را اعلام داشت كه به تنهايی كافی بود همه طرفداران اصول ديرين را به دشمنی با او برانگيزد; خصوصا آنكه رساله مذكور به زبان ساده فرانسوی نوشته شده بود، و همه كس ميتوانست آن را درك كند. دكارت در اين رساله چنين نوشته است كه ميخواهد همه اصول را رد كند، همه مراجع، مخصوصا ارسطو، را كنار بگذارد، و همه چيز را مورد ترديد قرار دهد. همچنين ميگويد: "علت عمده خطاهای ما در پيشداوريهای زمان كودكی ماست... اصولی كه من در جوانی آنها را پذيرفتم، بی آنكه درباره حقيقت آنها تحقيق كرده باشم." اما اگر همه چيز را مورد ترديد قرار ميداد، از كجا ميتوانست شروع كند. او در ابتدا از حواس خود شروع می کند " آیا میتوانم شک کنم که در اینجا کنار آتش نشسته ام و یک قبا به تن دارم؟ آری، زیرا که گاهی خواب دیده ام که اینجا نشسته ام، و حال آنکه در واقع برهنه در رختخواب بوده ام. بعلاوه دیوانگان گاه دچار توهماتی می شوند، پس ممکن است من هم دچار چنین وضعی باشم."
او سپس به عنصر رویا می پردازد که تصویر اشیائ واقعی هستند که می تواند دخل و تصرف هایی در آنها صورت گرفته باشد " ممکن است اسب بال داری در خواب ببینید، اما این خواب را فقط سبب می بینید که اسب و بال را جداگانه دیده اید " و نتیجه می گیرد که طبیعت متجسم بطور کلی، که شامل موضوعاتی از قبیل امتداد و قدر و عدد می شود، کمتر از اعتقاد به اشیاء جزئی می تواند مورد تردید واقع شود. پس حساب و هندسه حتی در مورد اشیاء جزئی سر و کار ندارند، از فیزیک و نجوم متیقین ترند. و سپس به این نتیجه می رسد که در حساب و هندسه هم می توان شک کرد " شاید هر وقت من می خواهم اضلاع مربع را بشمارم، یا دو را با سه جمع کنم، خدا باعث می شود که اشتباه کنم." و پس از یک استنتاج طولانی در مورد ناصواب بودن چنین نامهربانی به خداوند بدنبال دستاویز دیگری برای شک کردن می گردد: " اما یک چیز باقی می ماند که نمی توانم در آن شک کنم، و آن اینکه اگر من وجود نمی داشتم، هیچ شیطانی هر چند زیرک، نمی توانست من را بفریبد. ممکن است من بدن نداشته باشم و این بدن وهمی بیش نباشد؛ اما اندیشه غیر از این است."
و چنین بود که هسته اصلی نظریه دکارت متولد شد " می اندیشم، پس هستم ". او با این نظریه روح را بر ماده ارجحیت داد و مهم تر از آن " ذهن من " را از دیگر اذهان قابل اتکاء تر دانست. هم بر این اصل آنچه که به عنوان دیگر نتیجه فلسفه دکارتی قابل بررسی است آن است که " ماده، اگر هم در خارج از ذهن من موجود باشد و قابل شناخت هم باشد، علم بر آن از راه استنباط از آنچه از ذهن معلوم است حاصل می شود.". دکارت پس از آن به پایه ریزی فلسفه خود بر اساس شالوده اصلی منطق خود می پردازد و ابتدا " من " را از " ذهن من " نتیجه می گیرد و سپس به این قاعده کلی می رسد که: " هر چیزی که با وضوح بسیار و تمایز بسیار به تصور ما در آید صحیح است. " و البته خود اذعان می دارد که تصور کاملا واضح بسادگی قابل تشخیص نیست و شک کردن را معیار اندیشیدن می شناسد و اندیشه ها را به سه دسته تقسیم می کند : 1- آنهایی که فطری هستند؛ 2- آنهایی که خارجی اند و از بیرون می آیند؛ 3- آنهایی که من اختراع می کنم. اندیشه در اصطلاح دکارت به مدرکات حسی اطلاق می شود.

۲۳ مهر ۱۳۸۳

انسان سنتی / انسان مدرن

به جای مقدمه
موضوع سنت و مدرنیته، صرفنظر از بحث و جدل های جانبی آن که در داخل صفحه نظرات آن به پا شد، موضوع گسترده و بحث بر انگیزی است که سالهای سال در محافل روشنفکری و ادبی ایران محل بحث و جدل های فراوان بوده و هنوز هم در اشکال متنوع و به بهانه های مختلف ادامه دارد و معمولا هم گروه ها چنان از موضوع اصلی دور می افتند که نهایتا آن را بدون نتیجه گیری قابل اعتنا رها میکنند. دوستانی که با جدیت در این بحث وارد شده اند و قصد ادامه آن را دارند نیز اگر تجربیاتی در این زمینه داشته باشند احتمالا با نظر بنده موافق خواهند بود که فی الحال بهتر است از بحث های جانبی این مبحث بسیار گسترده بگذریم و سعی کنیم نظرات دوستان را حول یک محور مشخص متمرکز کنیم با این فرض که می دانیم میل به تفرق و بی نظمی در اجتماعات هماره به نظم و تقرب می چربد.
از این رو تلاش خواهیم کرد تا بحث را فعلا حول هسته اصلی جامعه – یعنی فرد – گرد آوریم و در آن خصوصیاتی که انسان سنتی را از مدرن باز می شناساند دقیق تر شویم و برای رسیدن به این مقصد از تاریخ مدد خواهیم گرفت تا با اختلافات قهری که تاریخ به این دو گروه تحمیل کرده است بیشتر آشنا شویم و پس از آن تلاش می کنیم تا با کمک نظرات دوستان به جمع بندی و سیاهه ای از اختلافات رفتاری دو گروه سنتی و مدرن برسیم و با تعمق در رفتار و کردار خودمان ببینیم چقدر سنتی و چقدر نواندیش هستیم. پس از پایان این بحث احتمالا در مورد این سئوال که چرا باید مدرن بود و یا اصلا ضرورتی به ورود به مدرنیته وجود دارد یا نه به، نتیجه ای در خور توجه خواهیم رسید که خود می تواند موضوع ادامه بحث برای پاسخ به این پرسش باشد.
انسان سنتی / انسان مدرن
می خواهیم سعی کنیم تا انسان سنتی و مدرن را از روی عوارض آن ها تشخیص دهیم. به این معنا که بپذیریم با هزاران تظاهر که هر انسان مکن است درگیر آن باشد، ولی از آنجا که هر یک از این دو مفهوم سنت و مدرنیته آثاری تغییر ناپذیر در ذهن انسان می گذارد که به تبع آن عملکرد فرد را خواهی نخواهی تحت الشعاع قرار می دهد. برای ورود به این بحث در ابتدا باید شاخصه ها یی را که تاریخ به این دو مفهوم تحمیل کرده است شناسایی کنیم تا به بیراهه نرویم.
به نظر می رسد زمان مناسب برای بررسی این شاخصه ها زمانی باشد که تاریخ مدون و موجود، انتقال از سنت به دنیای مدرن را طی سالیان متمادی و طولانی نشان میدهد که این زمان در اروپا از قرن های چهارده و پانزده میلادی شروع و تا اوایل قرن بیستم که رسما به دنیای نو پا گذاشته شد خاتمه پیدا می کند. از آن پس هم اگر چه مدرنیته در معنا ادامه پیدا می کند ولی کلمات و الفاظ دیگری برای نامیدن این سده انتخاب شده است که در فارسی " ما بعد مدرن "، " پسا مدرن " و امثال آنها لقب گرفته اند. به هر حال در این مقال، که پیش بینی می کنم به درازا خواهد کشید قصد داریم به مدرن بسنده کنیم با امید به اینکه دوستان دیگر به گوشه های دیگر آن، از جمله
پست مدرن و معناهای دیگر در دنیای بعد از مدرن بپردازند تا من هم استفاده ببرم.
انسان سنتی / انسان مدرن - قسمت دوم
بگذارید آنچنان که قبلا هم گفتم بحث را ابتدا از محور اصلی جامعه یعنی افراد جامعه شروع کنیم و بگذاریم ذهنمان روی آن دسته از
مشخصه ها معطوف شود که ماهیتا اختلاف بین انسان سنتی و مدرن را باعث می شوند و به منظور درک تفاوت های این دو گروه ناچار هستیم اندکی به تاریخ نقب بزنیم و ذهن خود را به بررسی جریان سنت و مدرن در تفکرات و رفتارهای انسان ها و نسل ها و عوارض ناشی از هر کدام معطوف کنیم که برای خوانندگان ملموس تر است. هم در آنجاست که شاید متوجه شویم در درونمان چه چیزهایی تا عمق وجود سنتی است و با این همه فریاد " زنده باد مدرن " مان گوش فلک را کر کرده است. بعدها – نمی دانم کی – سنت و مدرن را نیز در فلسفه و جامعه مورد دقت بیشتر قرار خواهیم داد و این مهم باز می گردد به رویکرد و اشتیاق دوستان در اشتراک نظراتشان و تکمیل مبحث توسط مشارکت دوستان گرامی.
آن طور که می توان از تاریخ برداشت کرد نطفه های مدرنیته از اولین " چرا " ی جدی ای شروع شد که در مقابل رفتارهای غیر آگاهانه ابراز شد و عجیب نیست اگر بگوئیم این اولین " چرا " به رفتارهای سنتی مذهبی در عصر کلاسیک بود و باز هم نباید برای شنونده چندان عجیب باشد که بگوئیم این اولین چرا از طرف دیگر مذهبیون و حتی معتقدین دو آتشه کلیسا اعلان شده که بسیاری پشت سرشان نماز می خوانده اند!!. حکایت گالیله و گردی زمین، داستان جوردانو برونو و بسیاری حکایت های دیگر که بیشتر آنها منجر به محاکمه و محکوم شدن آنها یا افرادی دیگر شد و ای بسا آنهایی که در آتش سوزانده شدند یا به زندان های مخوف سپرده شدند از جمله داستان افرادی هستند که چراهای آن زمان را ابراز کرده اند و عکس العمل سنت حاکم را در مقابل آن توصیف می کنند.
هم اینجا بگویم که می توان شعار جدایی دین از سیاست را به دلیل این تجربه تلخ تاریخی دانست و هراس از این واقعیت که اگر مذهب – به عنوان یک نوع تفکر شخصی و درونی که می تواند با احکامی بر جمعی معتقد اثر بگذارد و آنها را به واکنش هایی غیر قابل پیش بینی وادارد – حاکم شود باز همان آش و همان کاسه دوران تاریک کلیسا و تفتیش عقاید خواهد بود، این گروه را به وادی سکولار انداخته است.
از زمانی که این اولین سئوال ها مطرح شد تا آن زمان که اولین رشحات مدرنیته به معنای افرادی که بدنبال پاسخ هایی برای پرسش های اساسی خود که عمدتا حول محورهای فلسفی و اجتماعی دور می زدند، بودند صدها سال گذشت. شاید حدود قرن شانزدهم را بتوان به عنوان آغاز روشنگری در اروپا پذیرفت اگر چه نمی توان به دقت چنین تاریخ هایی را رقم زد. در آن هنگام اومانیسم به مثابه هویت یابی مفاهیم و حقوق فردی در جامعه در حال شکل گرفتن بود و می رفت تا به عنوان نهضتی اجتماعی حرف های خود را به گوش جهانیان برساند. ولی آنچه اومانیسم می گفت چیزی نبود جز سر پیچی از تقلید کورکورانه سنت های پیشین! همان چیزی که هم اکنون نیاز اصلی جامعه ما است.
بررسی انسان به مثابه یک حیوان، این امتیاز را داشت تا به نیازهای اصلی و پایه ای فیزیک و فیزیولوژی این توده زنده متحرک پی ببرد و بر اساس آن مانیفست حقوق انسانی را تدوین کند. در این نوع نگاه به انسان، او موجودی روحانی و الهی نبود که از بهشت به زمین پرتاب شده باشد و نتیجتا باید بوسیله دوری از مادیات و تهذیب خود را برای صعود به مامن خود آماده کند، بلکه موجودی کاملا زمینی و حتی در ردیف دیگر حیوانات در نظر گرفته می شد و به همان ترتیب هم به نیازهای به عنوان یک حیوان پرداخته می شد و این همان سرپیچی از سنت های کهنه کلیسایی محسوب میشد. همان سنتی که اینک به دلیل در دست داشتن قدرت و حکومت توامان و اقتصاد جامعه خود را به عنوان تنها مالک کلیه اموال مادی و معنوی افراد جامعه با اقتدار تمام شناسانده بود.
انسان سنتی / انسلن مدرن - قسمت سوم
پیش از همه تحولات فکری در خود کلیسا و دقیقا در اوج اقتدار آن، همان زمان که لاجرم فساد نیز در دربار آن مقدسین بیداد میکرد، نطفه های اصلاحات در دل آن رشد کرد که به آن نهضت اخلاقی کلیسا نام دادند ( قرن یازدهم ). بخشی از این اصلاحات به دخالت کلیسا در امور دنیوی باز می گشت که کلیسای مقتدر و فربه آن زمان را خوش نمی آمد.
تقریبا هم زمان با تحولات فکری، و یا حتی زودتر از آن، تغییراتی هم در علوم و در نتیجه نگرش انسان ها به جهان رخ داد و اینکه زمین گرد است و یا مرکز کائنات نیست در همان زمان محل جنگ و جدل های بسیار بود که کم و بیش از آنها با خبرید. همچنین تشریح بدن انسان که بوسیله هنرمندان و در خفا صورت می گرفت تا آنچه را که می نگارند نزدیکی بیشتری با واقعیت بیرونی داشته باشد سبب شد تا علم تشریح و شناخت اعضا و جوارح انسان از تاریک خانه ممنوع بیرون آید و کم کم جای خود را در علوم انسانی باز کند. حکمت و فلسفه هم که در اوایل قرن دوازدهم با عنوان مکتب فلسفه مدرسی قد علم می کند باب بحث های فلسفی – البته در زمینه های کاملا مذهبی – را می گشاید که خود زمینه ای برای تولد فیلسوفان بزرگ آینده می شود.
دیری نگذشت که مبارزات این افراد گسترش یافت و دورانی را پی نهاد که ما اکنون آن را به نام " عصر نوزائی " می شناسیم ( حوالی قرن چهاردهم ). عصر نوزایی یا همان رنسانس که همه تقریبا متفق القولند که آغاز آن در ایتالیا بوده نحله ای از تفکر مسیحی است که به نوعی سعی می کند با انسان زمینی آشتی کند. این دوران مقارن است با اوج شکوفائی هنر در آن کشور که ناشی از باز کردن درب های فرار از سانسور کلیسائی بود. نام های آشنائی چون دوناتللو، میکل آنژ، رافائل که هر یک به سهم خود تحولات شگرفی را در جهان نقاشی و معماری و مجسمه سازی باعث شده اند و صد البته چلچراغ آن دوران که به واقع سهمی بزرگی از رشد علم و هنر به تنهایی بر شانه های او استوار است یعنی داوینچی باعث رشدی ناگهانی در نگرش به طبیعت و انسان شدند. هم در این دوران بود که پرسپکتیو به عنوان یک علم – علم مناظر و مرایا – قد علم کرد و انسان را از دو بعد به سه بعد کشاند.
هم در اینجا نباید تاثیر فرهنگ و فلسفه اسلام را در بازتر شدن این فضا فراموش کنیم. مسلمانان خصوصا اعراب که پس از گذشت حدود پانصد سال از جنگهای صدر اسلام اینک حکومت رو به افول خلفای عباسی را تجربه می کردند، به دلیل فقدان امکانات کشاورزی بیشتر به تجارت روی آورده بودند و از آنجا که دوران طلائی علوم و فلسفه خود را به عنوان پشتوانه خود داشتند، در ترویج فرهنگ اسلام و رونق بحث های فلسفی و اخلاقی در قلمرو کلیسا سهم خود را ادا می کردند و از این راه موجب کمرنگ شدن سنت های خشک کلیسایی می شدند. در این بین شاید فلسفه ابن رشد حتی بیش از آنچه در دنیای اسلام موجب اثر باشد، در جهان مسیحیت تغییر ایجاد کرد- قرن دوازدهم.
انسان سنتی / انسان مدرن - قسمت چهارم
کمی پیش ازاعلام جدی این دست تفکرات از جانب پترارک است که نهضت پروتستانیزم درابتدا با شعارمقابله با فروش عفو و بخشش در کلیسای کاتولیک توسط مارتین لوترآلمانی اعلام وجود کرده بود. اگر چه این مذهب نوپا در کل با اومانیسم معرفی شده توسط پترارک و بعد از آن با آراسموس هلندی مخالف بود ولی در زمینه بیزاری از فرهنگ قرون وسطی با یکدیگراشتراک مساعی داشتند وهر دو براین نظر که باید به گذشته و خصوصا فرهنگ و فلسفه به جا مانده از ان دوران به دیدی انتقادی نگاه کرد. همین اصل موجب شد تا پترارک بجای پذیرش نظریات فلسفی و اجتماعی ارسطو به اعتقادات افلاطون گرایش پیدا کند.
در حوالی قرن شانزدهم تفکراومانیسم که حدود دو قرن درپشت دیوارهای تمدن ایتالیائی محصور مانده بود راه خود را به کشورهای دیگر باز کرد و درابتدا به هلند و سپس دیگر کشورهای اروپا نفوذ کرد. هم زمان با نفوذ این تفکر، رشد و گسترش فرهنگ و هنر در تمامی اروپا جاری و ساری شد و اومانیست های سایر کشورها مدعی شدند که زیبایی، ظرافت، فصاحت، بلاغت، هنر و ادبیات در انحصار تمدن ایتالیایی نیست. نهضت اومانیستی، چنان که پیشترهم اشاره شد، بر پایه انتقاد از فلسفه اسکولاستیکی قرون وسطی رشد کرد و بر اساس طرد آن چه که تا آن زمان مقدس انگاشته می شد نظرات خود را بیان می کرد.
شاید اولین بار که کلمه " رنسانس " به عنوان دورانی از تاریخ با هویت و مشخصات ویژه استفاده شد مربوط باشد به کتابی به همین نام که توسط ژول میشله نوشته شده است و تلاش کرده است تا عناصراصلی و بسترهای پیدایش رنسانس را مورد تحليل و بررسی قرار دهد. در قرن نوزدهم این بررسی ها اوج گرفت و سعی شد درهمه زمینه ها علل پیدایش رنسانس در جامعه آرام وسطی تجزیه و تحلیل گردد. ژول میشله معتقد بود که اولین پایه گذاران تفکر رنسانسی در قرون وسطی افرادی چون مارتین لوتر و جان کالون در مباحث اخلاقی و انسانی و هنرمندانی از قبیل برنولچی و داوینچی که مبانی آشتی هنر و عقل را پی ریختند بودند.
به هر تقدیر، آن چه که مسلما دوران نوزائی را از دوران کهن متمایز می کند همانا بازخوانی سنت ها و ارزش های کهن با نگرشی جدید و نقد و داوری در مورد آنها به عنوان موضوعات نقد پذیر است که بیش از همه پایه های نگاه سنتی به مذهب را نشانه گرفت و با پالایش آن دیدگاه ها و رسومات جدیدی را بنا نهاد. به عنوان مثال همان، مسیحیتی که در پی جنگ های صلیبی و قتل صدها هزار مسلمان و یهودی در مناطق مختلف اروپا، ناگهان در پروتستانیزم به نوعی خود را از آن همه خون ها که ریخته شد بری می کند و همه را به صلح و آرامش و صبر و ایمان دعوت می کند و همه را به تساوی و برادری می خواند. فراموش نکنیم که این همان مسیحیت خونخوار است که مثله کردن، آتش زدن و مصلوب کردن از معمولی ترین تنبیه های افرادی بود که کمی ازعقاید کلیسا منحرف می شدند.

۲۲ مهر ۱۳۸۳

تصميماتي براي اين وبلاگ

دوستاني كه از وبلاگ قبلي ام از درجه صفر نوشتار به اينجا آمده اند و دوستاني كه جديدا به جمع همراهان بحث طولاني انسان سنتي/انسان مدرن اضافه شده اند؛ سلام و خير مقدم.
نيت من از ايجاد دو وبلاگ با يك نام – يكي در پرشين بلاگ و ديگري در اينجا – اين بود كه دو وجه از يك فرد را در دو محل متفاوت در معرض نمايش و نقد قرار دهم. به همين دليل تصميم گرفتم اينجا را به يك وبلاگ با بحث تخصصي تبديل كنم و آن ديگري را براي موضوعات روز مره و احيانا ادبيات اختصاص دهم. به هر حال دوستاني كه مايلند از موضوع بيشتر سر در بياورند شايد نوشته اي كه در وبلاگ موجود در پرشين بلاگ با همين نام است كمك كند.
قصد دومم اين است كه كليه متون مربوط به مبحث انسان سنتي/ انسان مدرن را نيز به اين وبلاگ منتقل كنم تا دسترسي به موضوعات پيشين نيز سهل تر شود. البته انجام آن نياز به زمان دارد و من هم سعي مي كنم در كوتاه ترين زمان انجام گيرد. اميدوارم دوستان مر از نظرات خودشان بي بهره نگذارند كه – همانطور كه در قبلي هم گفتم – به آنها بسيار محتاجم. والسلام.

۲۱ مهر ۱۳۸۳

در اولین گام

اولین گام خود را با پاهایی لرزان در این دیار آغاز میکنم
امید است دوستانی با تجربه تر مرا دراین وادی غریب راهنمایی کنند
همین