۸ اسفند ۱۳۸۶

ضرورت تاسيس جبهه دموکراسي خواهي

منبع: روز آنلاين
مصاحبه با عليرضا رجايي

در آستانه انتخابات دوره هشتم مجلس شوراي اسلامي با عليرضا رجايي، از فعالين ملي ـ مذهبي سخن گفته ايم. او ‏که در انتخابات مجلس ششم تا پشت درهاي مجلس رسيد و سپس از مجموعه حذف شد، در اين گفت و گو بر اين ‏نکته تاکيد مي کند که "اگر نيروهاي دموکراسي خواه، وجه غالبشان تمايل به مشارکت دارند ولو اينکه اين موضع ‏را درست ندانيم، بهتر آن است بقيه نيروهاي دموکراسي خواه که به مسير تحول ازدرون اعتقاد دارند" از آنان ‏حمايت کنند. متن اين گفت و گو در پي مي آيد.‏

‎آقاي رجايي، فکر مي کنيد نيروهاي دموکراسي خواه بايد در مقابل انتخابات مجلس هشتم چه موضعي ‏بگيرند؟‎
سوال سختي است که پاسخ به آن بسيار سخت است. يک نظر اين است که به هيچ وجه نبايد در انتخابات شرکت ‏کرد و ردصلاحيت هايي که بيش از گذشته در اين دوره اعمال شده، امکان هرگونه رقابت و شرکت در انتخابات ‏را از بين برده. اما نظر دوم اين است که نظام جمهوري اسلامي نبايد يکسره از نيروهاي دموکراسي خواه خالي ‏شود و وجود - ولو محدود - اين نيروها اين امکان را که جمهوري اسلامي دوباره ميزبان نيروهاي دموکراسي ‏خواه باشد، زنده نگه مي دارد. بنابراين در طي اين سال ها با دو رويکرد اصلي رو به رو هستيم. يک نکته اين ‏است که در اين جا بيش ازاين که ببينيم کدام يک از اين دو گزينه موثرتر هستند به اهميت وحدت نيروهاي ‏دموکراسي خواه توجه کنيم. يعني بيش از موضع اتخاذ شده، وحدت گروههاست که اهميت دارد. اگر نيروهاي ‏دموکراسي خواه، وجه غالبشان تمايل به مشارکت دارند، ولو اينکه اين موضع را درست ندانيم، بهتر آن است بقيه ‏نيروهاي دموکراسي خواه که به مسير تحول ازدرون اعتقاد دارند، براي اينکه مسير جبهه نيروهاي دموکراسي ‏خوه در ايران تضعيف نشود و بتواند زمينه اي براي رفتارهاي مشترک بعدي فراهم کند، از موضع اکثريت ‏حمايت کنند. ‏

‎اين موضع اکثريت نيروها چگونه بايد تشخيص داده شود؟ با چه متر و معياري؟‎
مشکل در اين است که موضع اکثريت يا اقليت در يک نهاد يا جمع اتخاذ نمي شود بلکه گروه هاي مختلف، خود ‏برحسب تشخيص مصالح به موضعي دست پيدا مي کنند. اين اتخاذ مواضع به شکل انفرادي در واقع برخي ديگر ‏از جريان هاي دموکراسي خواه را به جهت اخلاقي به اين مخير مي کند که مواضع خود را بگيرند. اما مجموعا ‏اگر بخواهيم برحسب مصالح ملي به موضعي برسيم، نظرم اين است که آنچه وحدت بيشتر حرکت اصلاحي را ‏تامين مي کند، اين است که گروه ها از نظر اکثريت تبعيت کنند. صرف نظر از محتوا، اين جا روش مهم تراز ‏محتواست. من فکر مي کنم در اين انتخابات هم به خاطر اينکه طبعا فرصتي کاملا نابرابر در عرصه انتخابات ‏ايجاد شده، مي شود نيروهايي که بيرون از بحث انتخابات هستند، به شکل نه چندان فعالي مواضعي اتخاذ کنند که ‏مانع تلاش هاي نيروهاي دوم خردادي نشود.‏

‎براي اجماع ميان اين نيروهاي متفرق دموکراسي خواه بعد از انتخابات چه بايد کرد؟ آيا در شرايط ‏فعلي مساله اي براي آنکه همه نيروها بر سر آن به اجماع برسند وجود دارد؟‎
من فکر مي کنم ـ البته پيشنهاد بنده پيشنهاد آساني نيست و مشکلات خودش را هم دارد ـ به دنبال بحثي که در دوره ‏بعد از انتخابات رياست جمهوري گذشته شکل گرفت، و تشکيل نهادي به نام "جبهه دموکراسي خواهي و حقوق ‏بشر" مطرح شد، البته لزومي ندارد تحت همين عنوان، خوب است به نهادي انديشيده شود که در وهله اول به دنبال ‏اين نباشد که اعضايش به اجماع برسند، بلکه محلي باشد براي گفت و گو. گفت و گويي که پيش فرض آن اين ‏است که جريان هاي متفاوت دموکراسي خواه، صرف نظر از گذشته و پيشينه هاي کاملا متفاوتي که دارند و اتفاقا ‏سر اين پيشينه هم با هم اختلاف دارند، در حال حاضر دارند با ايده ها و اهداف مشترکي فعاليت مي کنند و همين ‏اهداف مشترک بوده که در طول سال هاي اخير آن ها را در يک جبهه قرارداده.‏

‎يعني واقعا امکان ايجاد چنين نهادي وجود دارد؟‏‎
‏ من فکر مي کنم انديشيدن به چنين نهادي که چنين گفت و گو و تعاملي در آن انجام بگيرد و زمينه اي باشد براي ‏نهادي که بتواند مواضع را به هم نزديک کند و نهايتا به يک نهاد با ضمانت اجرايي در بلندمدت تبديل شود، ‏حرکت فوق العاده مثبتي است. بعد از انتخابات رياست جمهوري هم قدم هايي در اين راه برداشته شد که چون ‏خيلي نوپا بود، به سرانجام نرسيد. در حال حاضر هم با توجه به اينکه سوابق و اسنادي در اين مورد تهيه شده، مي ‏توان حرکت را از جايي که تمام شد، ادامه داد.‏

‎من جواب سوالم را نگرفتم. الان و با وضع فعلي حاکميت امکان ايجاد چنين نهادي وجود دارد؟‏‎ ‎‎
جبهه دموکراسي خواهي تحققش بسيار قابل وصول به نظر مي رسيد و تقريبا مي شد احتمال زياد داد که در شرف ‏تاسيس است. ولي برخي کندروي ها در کنار برخي تندروي ها وجود داشت که فکر مي کنم الان هر دو برخورد ‏حدودي تعديل شده. در جريان آن بحث ها، دورنما به گونه اي نبود که کسي تصور کند امکان تاسيسش وجود ‏ندارد. اگر هم بحث هايي وجود داشت از اين موضع بود که ممکن است چندان کارايي نداشته باشد. ولي فقدان ‏چنين نهادي و بحث هايي که اخيرا مطرح شده نشان مي دهد که چنين نهادي با ظرفيت هاي محدود و بدون جاه ‏طلبي هاي خيلي وسيع مي تواند موثر باشد.‏

‎يعني فکر مي کنيد قابليت اينکه نيروهاي نزديک تر به حاکميت ـ يا همان اصلاح طلبان حکومتي ـ با ‏نيروهاي اپوزيسيون دورهم بنشينند و چنين نهادي را تشکيل دهند وجود دارد؟ يعني همان مساله اي که به نوعي ‏باعث ايجاد مشکل براي جبهه دموکراسي خواهي شد؟‏‎
اگر اين موانع را کنار بگذاريم حداقل بين درصد قابل توجهي از نيروها اين امکان وجود دارد که چنين جبهه اي ‏تاسيس شود. در عين حال ما بايد به اين موضوع مرحله اي نگاه کنيم؛ در مرحله اول ممکن است به جهت ‏اختلافات اعتقادي و ايدئولوژيک موانعي وجود داشته باشد که چنين جبهه اي به شکل حداکثري تشکيل نشود. ولي ‏بلوغ سياسي حکم مي کند که وقتي حرکت مثبتي در حال شکل گيري است و به هر دليلي، بنده يا يک جريان ‏سياسي احساس مي کنيم که نمي توانيم در اين مرحله آن را همراهي کنيم، در قبال اين حرکت مثبت سنگ اندازي ‏نکنيم يا چون خودمان حضور نداريم، آن را از ابتدا ناقص ندانيم. متاسفانه ما درگير اين بحث ها هستيم. در همان ‏دوره هم اگر برخي ايرادهاي روشي به کار نبود يا برخي کندروي ها و تندروي ها وجود نداشت ممکن بود الان ‏اين جبهه به وجود آمده باشد. اما من در مجموع بن بست ها را روشي و در حد اجرايي مي دانم و اينکه روش هاي ‏افراطي تفريطي و بزرگ بيني هاي ما و همچنين انعطاف ناپذيري مان موجب اين مسئله شد.‏

‎يعني نيروهايي که اعتقاد به دموکراسي دارند، در هر صورت در نهادي دور هم جمع شوند.‏‎ ‎‎
بله، اتفاقا يکي از مسايل حرکت به سوي چنين جبهه اي همين است که ما به عنوان افرادي که ادعاي دموکراسي ‏خواهي و حقوق بشر داريم، آموزش دموکراسي خواهي ببينيم و به روش ها دست پيدا کنيم. ما خيلي اوقات ‏صادقانه دموکراسي خواه هستيم، ولي چون در گذشته روش ها را تجربه نکرده ايم، خيلي بلد نيستيم. ضمن اينکه ‏صرفا با خواندن هم نمي شود اين مساله را کشف کرد بلکه بايد تبديل به تجربه عملي شود. جبهه دموکراسي يا هر ‏چيزي شبيه آن، اين امکان را فراهم مي کند.‏

‎اگر فرض بگيريم که اين نيروها هم با هم به توافق برسند و جبهه اي تشکيل دهند، فکر نمي کنيد ‏حاکميت در صورت احساس خطر با آن ها برخورد کند؟‎
اهميتي ندارد که حاکميت چه فکري مي کند. اگر جمعي به يک جمع بندي براي پيشرفت يک هدف برسد و آن ‏هدف را مشروع هم بداند در آن صورت قضاوت ديگران چندان برايش اهميت نخواهد داشت. البته به اين معنا ‏نيست که آنها ضربه اي نخواهند خورد، بلکه بدين معناست که در قبال ضربه حس مقاومت خواهند داشت. بنابراين ‏اگر اين بحث ها با انسجام پيش رود مواضع حاکميت اعم از برخورد يا عدم برخورد خيلي اهميتي ندارد.‏

‎خب آقاي رجايي، اگر همه اين بحث ها را بپذيريم، اين جريان چگونه و با چه امکاناتي قادر به حضور ‏و نفوذ در مردم است؟ بدون رسانه، بدون پشتيباني اجتماعي و...‏‎
هيچ جرياني از بدوتولد با حمايت و فرصت هاي طلايي رو به رونيست. بسياري از جنبش هاي اجتماعي با جمع ‏هاي محدود ده يا پانزده نفره شروع شدند. حالا اين حرکت دموکراسي خواهي خوشبختانه، زمينه اجتماعي خيلي ‏وسيع تري دارد. اين ها که گفتيد محدوديت هاي واقعي هست که الان وجود دارد و بخصوص محدوديت رسانه اي، ‏ولي پيشرفت پروژه ي سياسي موانع را براي نهاد مابه ازاي ان پروژه، رفته رفته کنار مي گذارد. بنابراين نهاد ‏سياسي ضمن اينکه بايد تدارک لازم براي پيشرفت خود را ببيند، در عين حال بايد بداند اگر همه ي اين کارها ‏انجام شود ولي پروژه اي که اين نهاد آن را نمايندگي مي کند، صرف نهادسازي و کار تشکيلاتي مثمر ثمر نشود، ‏لااقل به شکل دموکراتيک موثر نخواهد بود.‏

‎فکر نمي کنيد همه اين محدوديت ها باعث تشديد اختلافات بين گروه ها مي شود؟‏‎
البته اختلافات سياسي در اين کشور به ميزاني هست، ولي عمل سياسي در همه انواع در وضعي صورت مي گيرد ‏که به آن بن بست مي گويند. تمامي حرکت هاي سياسي که در کشورهاي ديگر و حتي خود ايران صورت گرفته، ‏در شرايط اختناق بوده است. نکته بعدي اين است که اگر قرار باشد تحليل و دورنماي يک عمل را براساس بن ‏بست ها انجام دهيم، نه تنها در امر سياسي که در مسايل فرهنگي اجتماعي هم بايد در 3000 سال پيش در جا زده ‏باشيم. همه حرکت هاي تحول خواه در وضعي اتفاق مي افتد که همه چيز ثابت و متصلب به نظر مي رسد. پس اين ‏نبايد باعث شود که تصور کنيم همه چيز به ضرر است. در عمل روشن مي شود که همه چيز به ضرر ما نيست.‏

‎چند نمونه از عناصري را که به ضرر ما نيست نام مي بريد؟‎
دوره آقاي احمدي نژاد نسبت به دوره آقاي خاتمي قطعا فرصت هاي سياسي و فرهنگي محدودتري دارد، ولي آيا ‏در همين دوره هم هيچ روزنامه و نشريه اي نداريم؟ آيا حرف هاي جريان اپوزيسيون منعکس نمي شود؟ آيا ‏نشرياتي که آن ها را نمايندگي مي کند به طور کلي از بين رفته است؟ آيا تريبون ها ـ که البته الان محدودتر است - ‏به کلي از دست رفته اند؟ هنگامي که نگاه صرفا نظري داشته باشيم، اين مشکلات غيرقابل حل هستند اما وقتي ‏وارد حوزه عمل مي شويم اين گونه نيست. يا در همين انتخابات اخير با همه ردصلاحيت هاي عجيب و غريبي که ‏صورت گرفت، نوع حضور اصلاح طلب ها و نحوه مواجهه شان با اين مساله در افواه عمومي منعکس شده. حالا ‏اينکه افکار عمومي چه قضاوتي مي کند بحث ديگري است. ولي اينکه افکار عمومي نسبت به اين مساله آگاه شده، ‏واقعيت است. به گونه اي که جريان هاي راست گرا هم نسبت به اين قضيه موضع گرفتند. نکته بعدي اين است که ‏در دوره هاي گذشته جريان هاي سياسي تا اين حد به هم نزديک نشده بودند. نمي گويم همه موانع الان محذوف شده ‏اند اما بعد از حدودا دو دهه مشخص شده مثلا مرحوم آقاي خميني نسبت به فعاليت نهضت آزادي نظر منفي نداشتند ‏علي رغم آن نامه اي که نهضت هميشه اعتقاد داشت واقعي نيست. اين اتفاق به ظاهر کوچکي است اما حاکي از ‏چرخش مهمي است. بعد از صحبت هاي آقاي محتشمي و تاييد آقاي موسوي، اصل ماجرا کار خود را کرد. اين ‏مساله اي است که زمينه کار مشترک را تا حدي فراهم مي کند.‏

‎به هر حال و با همه اين نزديکي ها، ميزان برخوردها هم بيشتر شده است. فکر نمي کنيد اين گونه ‏برخوردها منافذ براي فعاليت سياسي را مي بندد؟‏‎
اصولا جامعه ايران در اين سال ها نشان داده است که به گونه اي بسيط وساده نيست که قدرت سياسي بتواند همه ‏منافذ آن را مسدود کند. در اوج اقتدار قدرت سياسي هرگز اين اتفاق در ايران نيفتاده، در حال حاضر که وضع به ‏گونه اي کاملا متفاوت است و سوراخ ها بسيار زياد هستند! در حالي که جامعه ايران هر روز پيچيده تر مي شود ‏ابزار کنترلي قدرت سياسي نسبت به آن کاهش پيدا مي کند. اينکه برخوردها زننده تر شده است، مثل برخورد با ‏دانشجويي در سنندج يا برخورد با فعالان حقوق زنان، اين به جهت گسترده شدن حوزه اقتدار حاکميت نيست اتفاقا ‏به جهت تضعيف حوزه اقتدار حاکميت است. اين همان چيزي است که هانا آرنت مي گويد. يعني زماني که قدرت ‏سياسي کاهش پيدا کند خشونت سياسي افزايش پيدا مي کند.‏

‎به هر حال اين برخوردها در واقعيت وجود دارد و باعث ايجاد بن بست مي شود.‏‎
‏ اشکال مقابله خشونت آميز حاکي از اين است که قدرت سياسي امکان انضباطي خود را تا حدي از دست مي ‏دهد؛اين واقعيت است. بنابراين دقت کنيم هر فعاليتي براساس يک دورنماي استراتژيک انجام مي گيرد و نه تحليل ‏موانع موجود. البته موانع، بخشي از چهارچوب هاي استراتژي را تشکيل مي دهند ولي اگر در دورنماي ‏استراتژي شما جامعه امکان تحول دموکراتيک داشته باشد، اين امکان به تحليل شما بر مي گردد. اگر موفق به ‏ارائه چنين تحليلي باشيم اين موانع در صدر تحليل قرار نمي گيرند.‏

‎نيروهاي دموکراسي خواه موجود در صحنه سياسي امروز ايران را چگونه تقسيم بندي مي کنيد؟‎ ‎‎
از مواضع مختلف مي توان تقسيم بندي کرد. از موضع ايدئولوژي سياسي، مي توان آن ها را به چپ و ميانه و ‏سوسيال دموکرات و ليبرال تقسيم کرد. مي توان آن ها را از موضع شان در قبال حاکميت و پيشينه حضور آن ها ‏در حاکميت تقسيم بندي کرد. مي شود آن ها را به نيروهاي اجتماعي تر، نظير طبقات پايين اجتماع تقسيم بندي کرد ‏و مي شود آن ها را در ذيل همان ايدئولوژي ليبرال و چپ تقسيم کرد.‏

‎منظور من از اين سوال اين بود که شما اصلاح طلبان حکومتي را هم در رديف نيروهاي دموکراسي ‏خواه قرار مي دهيد؟‎
بله حتما.‏

‎حتي با وجود مخالفت بعضي گروه ها با جبهه دموکراسي خواهي؟‎
يکي ازاشتباهات استراتژيکي که بسياري از گروه ها و خود ما دچارش بوديم و هستيم اين است که براي تحول ‏دموکراسي حاجب و دربان تعيين مي کنيم. اين اتفاق وقتي مي افتد که به حرکت دموکراسي خواهي به عنوان يک ‏ايدئولوژي و نه امر واقعي نگاه کنيم. البته ساحت نيرومندي از آن ايدئولوژي هم هست اما وقتي صرفا حالت ‏ايدئولوژيک پيدا مي کند براساس نوعي معرفت شناسي بايد کشف کرد که چه نيرويي مي تواند دموکرات باشد يا ‏نباشد. اما دموکراسي براساس تحليل هاي معرفت شناختي شکل نمي گيرد. مثلا گاهي نيرويي که به جهت قطب ‏بندي در جناح راست قرار مي گيرد، در حوزه عمل کاري مي کند که به نفع دموکراسي است. اين همان ديالکتيک ‏تحول اجتماعي است. اين است که قطعا نيروهاي داخل حاکميت هم از نيروهاي مهم و اساسي جريان دموکراسي ‏خواه هستند.‏

‎‎با صحبت هاي شما، فکر مي کنم به شخصه به آينده بسيار خوش بين هستيد؟‎ ‎
بله.‏

‎غير از تحليلي که ارائه داديد مبني بر اينکه نبايد بن بست ها را در صدر تحليل قرار داد، چه مبناي ‏ديگري براي اين نظر وجود دارد؟‎
اين بحث که جامعه ايران نياز به تحول دارد و اينکه نظام سياسي به ميزاني که از واقعيت و ديناميزم اين تحول ‏فاصله بگيرد دچار بن بست مي شود. به همين دليل در بسياري از مواضع ناچار است با اين ديناميزم هم سويي ‏کند. نمونه بارز اين تعارضات، طرح امنيت اجتماعي است که وقتي با مقاومت و انکار عمومي رو به رو شد ‏دولت حساب خودش را از نيروي انتظامي جدا کرد و بعد از آن نيروي انتظامي به زبان آمد که اين چه کارناروايي ‏است که صورت گرفته؟ پس وقتي که ديناميزم اجتماعي خودش را تعديل مي کند جريان سياسي مجبور به عقب ‏نشيني مي شود. البته ما نبايد خام انديش شويم و فکر کنيم راه آساني در پيش داريم. در يک گفت و گوي انتقادي که ‏بين جريان ها صورت مي گيرد ايا ايران کشوري است که مي تواند بدون تنوع سياسي اداره شود يا خير؟ چنانکه ‏مي بينيم محافظه کارترين گرايش هاي داخل حاکميت هم به مفهوم مردم سالاري ديني توجه دارند و گرچه آن را ‏از محتوا تهي کرده اند و لي به ان نياز مندند. مفهومي که نقطه اتکاي اقاي خاتمي بود. اين نشان مي دهد که اگر ‏نياز بود مثل ان شيخي که روزي در سخناني گفت ما به دنبال دموکراسي نيستيم وحتي از اين کلمه خوشمان هم ‏نمي آيد، مي شد بر اساس همان منطق حرکت کرد. معلوم است که در ايران نمي شود. موارد از اين دست زياد ‏است. اگر مثال ها را از داخل جناح راست بزنيم ممکن است خودشان نسبت به خودشان حساس شوند و فکر کنند ‏بايد آن را مهار کرد. پس بهتر است مثال نزنيم. جدا از قسمت هايي که بيشتر يک بازي سياسي هستند، اين ‏اختلاف نظر در بخش جدي آنها ديده مي شود. چرا جريانات سياسي راست گرا از اول انقلاب نتوانستند وحدت ‏خودشان را نگه دارند و منشعب مي شوند. به اين دليل که وقتي ان تندروها در مقابل واقعيت جامعه ايران قرار مي ‏گيرند ريزش مي کنند. مشکل اين است که آن جناح راست افراطي به اشکالي خود را با نيروهاي جديد تر و ‏جوانتر بازسازي مي کند. اگر قرار بود که حدود سياسي جناح راست ثابت بماند ميزان ريزش ها را تا حد زيادي ‏منظم مي کرد. ولي به جهت اتکايي که به قدرت سياسي دارد خودش را بازسازي مي کند و اين دور باطلي است ‏که مخرب هم بوده است. دولت فعلي هم بر اساس منطقي شکل گرفته که دوم خرداد بنيان گذاشت؛ براساس حق ‏حاکميت مردم.ممکن است مردم در مصداق اشتباه کرده باشند. البته اين تحولات همه جا به سختي صورت مي ‏گيرد. ما در ايران معمولا به شکل کتابي با مضامين رو به رو مي شويم و فکر مي کنيم اگر براي تحول سياسي ‏يک نقشه روي کاغذ بکشيم اين تحول در واقعيت به سرعت اتفاق مي افتد. ولي اينطور نيست و حوصله زيادي مي ‏خواهد. معيار ما هم براي مساله، مي تواند دکتر مصدق و آيت الله خميني باشند که هر دو از رهبران پرحوصله ‏بودند. اين پر حوصلگي ها باعث مي شد که اين دو نفر هيچوقت ناکامي هاي موقت را دليل عدول از انديشه هاي ‏سياسي خودشان نکنند.

--
http://zerodegree.persianblog.ir
http://shzerodegree.blogspot.com
http://zerodegree.wordpress.com

هیچ نظری موجود نیست: