۲۰ خرداد ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت سوم

در اينجا، البته بايد توجه داشت كه اگر چه ليبرال دموكراسي، به گمان ما، ‌بهترين نظام اجتماعي سياسي است اما فقط بهترين نظام، در ميان نظامهاي موجود، است، نه اينكه هيچگونه عيب و نقصي ندارد. از سوي ديگر، مي‌توان اشكال و صوري از ليبرال دموكراسي فرض و تصور كرد كه، در عين حال كه ليبرال دموكراسي‌اند اخلاقي‌تر از ليبرال دموكراسي‌هاي موجود باشند. از همه‌ي اينها گذشته، آيا نمي‌توان پرسيد كه چرا صنعت سينما سودآور است و آيا نمي‌توان پاسخ داد كه سودآوري عظيم صنعت سينما به علت اقبال فراوان مصرف‌كنندگان توليدات اين صنعت است و اقبال اين مصرف‌كنندگان، خود، معلول اخلاقي نزيستن آنان است؟ آيا انسان اخلاقي مي‌تواند، در دنيايي تا بدين حد دستخوش فقر،‌ اينهمه هزينه‌ي يك تفريح گرانقيمت بكند؟ و در پايان توجه به اين نكته نيز ضرورت دارد كه توصيه‌هاي اخلاقي، تا وقتي كه توصيه اخلاقي‌اند، الزام قانوني و حقوقي ندارد.
اين همه، هرگز به معناي نفي و انكار ارزش هنر و زيبايي و فرآورده‌هاي هنري نيست. ‌اما مساله اينست كه زيبايي و سلامت و شادكامي و نشاط يك انسان به مراتب بيش از زيبايي يك اثر هنري مي‌تواند بود. به وجهي ديگر، اگر امر داير باشد بين اينكه عالم انساني زيبا شود يا عالم طبيعت و محيط اطراف،‌ ظاهراً شكي نيست كه زيبايي عالم انساني مقدم بر زيبايي عالم جمادات است. وانگهي، زيبايي، اگر ارزشي دارد،‌ كه البته دارد، به جهت ارزش مثبتي است كه بر روح آدمي دارد و، ‌بنابراين، بايد در خدمت انسان باشد،‌ نه اينكه جا را براي خود انسان تنگ كند.
بنابر گزارش برنامه توسعه [1997]، هشتصد و چهل ميليون نفر از جمعيت جهان دچار گرسنگي يا سوء‌تغذيه‌اند. يك ميليارد و سيصد ميليون نفر از جمعيت جهان داراي درآمد روزانه كمتر از يك دلار آمريكا هستند. دو ميليارد و ششصد ميليون نفر به بهداشت دسترسي ندارند. كشوهاي فقير توان ادامه حيات در چارچوب توسعه سرمايه‌سالارانه را ندارند. مي‌بايست چاره‌اي انديشيد تا مواهب توسعه نصيب همه مردم جهان شود و حداقل رفاه براي همگان بايد تضمين شود. زندگي همراه با قناعت بسيار انساني‌تر از سوداي زندگي مصرف‌گرايانه‌اي است كه براي تأمين آن ميليونها كارگر چيني و هندي بايد با دستمزد پايين زندگي كنند و ميليونها افريقايي از گرسنگي بميرند. از بين بردن محصولات غذايي براي بالا نگاه داشتن سطح قيمت‌ها به طور مصنوعي در حاليكه ميليونها مردم جهان گرسنه‌اند، از نمونه‌هاي بارز عدم توجه به مسئوليت‌هاي اخلاقي است. طوفان كاتريناي آمريكا نشان داد كه در پيشرفته‌ترين كشور جهان چقدر فقير وجود دارد. وظيفه كساني همچون ما كه در رسانه‌اي همگاني كار مي‌كنيم حكم مي‌كند كه اين واقعيت‌ها را بيشتر به مردم و سياست‌مداران و اقتصاددانان گوشزد كنيم. آنان غرق در كار تخصصي‌اند، ما مي‌توانيم آنان را از عزلتگاه‌ خود بيرون كشيم و پلي ارتباطي ميان آنها باشيم. ما سخت كوشيده‌ايم كه به وظيفه خود عمل كنيم اما بايد با تعهد بيشتري به كار روشنگرانة خود ادامه دهيم.
4- عدم توجه به هرم نيازها: برخي روان‌شناسان اجتماعي نيازهاي بشر را هرمي مي‌دانند. به عنوان مثال، بر اساس نظر آبراهام مزلو [1970-1908] سلسله مراتب نيازهاي [hierarchy of needs] بشر نردباني و هفت پله‌اي است [البته مزلو در طول حيات علمي و فكري خود بازنگريهايي در تعداد سلسله مراتب نيازهاي بشر كرده است]. با تأمين و رفع هر يك از نيازها، نيازهاي بعدي در اولويت قرار مي‌گيرد. مطابق مدل مزلو نيازهاي بشر عبارتند از:
الف- نيازهاي جسماني يا فيزيولوژيك [غذا، آب، هوا، خواب، رابطه جنسي]
ب- نيازهاي ايمني [امنيت، ثبات، حمايت، نظم و رهايي از ترس و اضطراب]
ج- نيازهاي محبت و احساس تعلق [به ديگران پيوستن، پذيرفته شدن، تعلق داشتن]
د- نيازهاي عزت‌نفس [اجرا و دستيابي، نشان‌دادن كفايت‌ دركارها، موردتأييد و شناخت ديگران واقع شدن]
هـ- نيازهاي شناختي [دانستن، فهميدن و كاويدن]
و- نيازهاي ذوقي‌ [تقارن، نظم و زيبايي]
ز- نياز به خود شكوفايي [رسيدن به تحقق نفس و شكوفا ساختن توانايي بالقوه]
البته همانطور كه بسياري گفته‌اند، مي‌توان در تعداد و ماهيت مراتب نيازهاي بشري بر طبق گفته‌‌ مزلو تشكيك كرد، ولي اصل سلسله نيازهاي بشري مورد شك و شبهه هيچ روانشناسي واقع نشده است. كما اينكه روانشناسان ديگري، غير از مزلو، نيز، از جمله كارل راجرز ، هنري الكساندرموري ، بر سلسله مراتبي بودن نيازها تاكيد كرده‌اند.
محروميت مادي، شكلي از محروميت است كه در آن دسترسي و امكان ارضاي نيازهاي رده اول و دوم به صورت نسبي يا مطلق وجود ندارد. بشريتي كه هنوز گرفتار نيازهاي بيولوژيك است و حداقل يك سوم آن در زير خط فقر شديد قرار دارند، نمي‌تواند به سراغ نيازهاي بعدي ديگر مراتب برود.
5- اخلاق حداقلي مطلق در كنار حقوق بشر: اعلاميه جهاني حقوق بشر داراي ارزش جهاني [‌universal] است. دولتهاي ناقض حقوق بشر، ديگر نمي‌توانند حقوق بشر را انكار نمايند. حداكثر آن است كه مدعي شوند يك حقوق بشر جهاني واحد وجود ندارد، بلكه به دليل تفاوت فرهنگها، حقوق بشر متفاوت است. اعلاميه جهاني حقوق بشر در سال 1948 بر اساس معرفت و شناختي كه بشر تا آن زمان از انسانيت داشت، به تصويب رسيد. دو تن از شركت‌كنندگان در جلسات تهيه پيش‌نويس، پيشنهاد كردند تا بندي به اعلاميه اضافه شود مبني بر اينكه اين اصول سخن آخر درباره حقوق بشر نيست. يعني حقوق بشر محدود و منحصر به اصول اعلاميه جهاني حقوق بشر نيست. كاملاً امكان دارد در اثر بسط معرفت و سطح معيشت، حقوق جديدي كشف يا برخي از اصول بلا موضوع شوند.
حقوق بشر مطلق [absolute] و جهانشمول [universal] است. در كنار اعلاميه جهاني حقوق بشر به يك اخلاق جهاني مطلق حداقلي نياز است كه مورد اجماع كليه فرهنگها، تمدنها، كيشها، مسلكها، اديان و مذاهب باشد . "اعلاميه اخلاق جهاني" تا حدود زيادي اين نياز را تأمين مي‌نمايد. اعلاميه جهاني حقوق بشر،‌ بدون يك اعلاميه جهاني اخلاق كارآيي چنداني ندارد. زندگي بشر فقط با حقوق و قانون اداره نمي‌شود. بشر به شفقت اخلاقي نياز دارد كه فوق قوانين حقوقي است. روابط جمعي آدميان بر اساس قوانين عادلانه تنظيم مي‌شود و به فرموده مولي علي‌[ع] اگر بين عدل و احسان تعارضي پديد آيد، عدل بر احسان تقدم دارد. اما به صرف اجراي قوانين عادلانه، روابط انسانها سالم نمي‌شود. عدالت شرط لازم بهروزي و خوشبختي بشر است، اما شرط كافي نيست. با اخلاق بايد عدالت را تكميل كرد . فرد ميلياردي را در نظر بگيريد كه به روش‌هاي قانوني ثروت‌ اندوخته، ماليات درآمدش را پرداخت كرده، اما هزينه ده‌ها خانوار را صرف اميال و هوسهاي خود مي‌كند. اين فرد را قانوناً نمي‌توان از اين كار بازداشت. حقوق در اين موارد خاموش است. بايد به رو‌ش‌هاي اخلاقي در او نوعي شفقت ايجاد كرد. بايد نوعي ورزه در درون انسانها پديد آورد تا علاوه بر عدالت [الزام حقوقي]، به شفقت و احسان [الزام اخلاقي] هم رو بياورند.
اگر اصول مطلق اخلاقي، جهاني است و همه انسانها و مكاتب آن را قبول دارند، پس تأكيد بر آن به چه دليل صورت مي‌گيرد. اعلاميه جهاني حقوق بشر امري مدرن است كه در دوران ماقبل مدرن يافت نمي‌شود. پذيرش جهاني اين اعلاميه توسط تمام دول، راهگشاي اين امر بود كه بتوان دول ناقض حقوق بشر را مؤاخذه ومحكوم كرد. اما اعلاميه اخلاق جهاني، اگر با هيچ فرهنگ و مسلكي تعارض ندارد و الزامي حقوقي براي اجراي آن وجود ندارد، به چه كار بشر امروز مي‌آيد و گره چه مشكلي را مي‌گشايد. تأكيد بر اخلاق حداقلي جهاني به دو دليل صورت مي‌گيرد:
الف- با آنكه همگان اصول اخلاقي را قبول دارند، ولي به آن عمل نمي‌نمايند. اعتقاد به امري داشتن با عمل به آن امر تفاوت دارد. آدميان با اينكه دروغگويي را بد مي‌دانند، اما در مقام عمل دروغ مي‌گويند. فرض كنيد فردي دروغ گفتن را بد نمي‌داند و دروغ مي‌گويد و فرد ديگري دروغ گفتن را بد مي‌داند و دروغ مي‌گويد. اين دو چه تفاوتي با يكديگر دارند؟ فردي كه دروغ گفتن را بد نمي‌داند، وقتي دروغ مي‌گويد، دچار عذاب وجدان نمي‌شود و آرامش رواني‌اش محفوظ است. اما آنكه دروغ را بد مي‌داند، وقتي دروغ مي‌گويد، ‌دچار عذاب وجدان مي‌شود و آرامش رواني‌اش به هم مي‌ريزد. بايد ساز و كارهايي آفريد كه مردم به آنچه قبول دارند عمل كنند. معرفت اخلاقي مردم لزوماً به عمل اخلاقي منتهي نمي‌شود. اخلاق مانند حقوق نيست كه با قدرت سياسي الزام‌آور شود. لذا بايد از طريق تعليم و تربيت آن را فراگير و عملي كرد. بايد كاري كرد كه معرفت اخلاقي به عمل اخلاقي بينجامد. پس بايد نظام تعليم و تربيت به گونه‌اي سامان يابد كه به انجام اصول اخلاقي منتهي شود. آموزش و پرورشي كه از ابتدا با يك دكترين خاص كودكان را بار مي‌‌آورد، اصل بي‌طرفي [impartiality] را نقض كرده است. شخصيت فرد در دوران كودكي شكل مي‌گيرد. وقتي در كودكي فرد را يهودي، مسيحي و مسلمان بنيادگرا يا ماركسيست ارتدوكس بار مي‌آورند، او در اكثريت قريب به اتفاق موارد تا آخر عمر بر همين نهج سير خواهد كرد. به موجب اصل بي‌طرفي، دكترينهاي غيرقابل وفاق را مطلقاً نبايد به بچه‌ها آموزش داد. نظام آموزشي بجاي انديشه‌، بايد روش‌هاي چگونه انديشيدن و بجاي تعصب و جزم و جمود، تساهل و رواداري را به كودكان بياموزاند. بايد به كودكان آموخت كه "تفاوت" ما با ديگري نبايد به نابرابري حقوقي و شهروندي درجه اول و درجه دوم منتهي شود. تفاوت‌هاي طبيعي نمي‌تواند پايه تفاوت‌هاي اجتماعي و حقوقي [يا نابرابري در استفاده از امكانات] قرار گيرد. قتل ديگري و مخالفان به هيچ وجه مجاز نيست. خشونت‌ورزي با آنها كه با ما متفاوتند، بطوركلي بايد نفي و مذموم تلقي شود.
ب- با اينكه اصول اخلاق حداقلي، جهاني است، درباره مصاديق آن اختلاف نظر وجود دارد. روابط اجتماعي آنقدر پيچيده است، كه بعضاً روشن نيست كه فلان امر مصداق عدالت يا بي‌عدالتي است.
اصل بي‌طرفي و انصاف را در نظر بگيريد. با اينكه ايندو اصل را همگان قبول دارند، اما در عين حال در بسياري از موارد حتي افراد صادق نمي‌دانند كه در موقعيت بي‌انصافي قرار گرفته‌اند. به عنوان مثال: بي‌انصافي‌هاي عالم اقتصاد [استخدام، اخراج، توليد، توزيع و ...] را فقط متخصصاني كه بر مسائل اقتصادي احاطه دارند مي‌توانند درك و برملا كنند. به مقتضاي پيشرفت تقسيم كار اجتماعي، مشاغل كاملاً تخصصي شده است. اينك فردي كه در يك رشته اطلاعات وسيع دارد، در هزاران موضوع ديگر با مردم عادي فرقي ندارد. ظالمانه يا غيرظالمانه بودن توزيع ثروت را يك اقتصاددان بهتر از همه كس مي‌تواند بفهمد. افراد فاقد تخصص داوري روشني در اين خصوص ندارند كه آيا اين روابط مصداق فلان اصل اخلاقي است يا خير. با اينكه همگان رفتار منصفانه با كودكان در آموزش و پرورش را قبول دارند، اما اينكه آيا رفتاري كه اينك در مهدكودك‌ها با كودكان مي‌شود مصداق انصاف يا بي‌انصافي است را روانشناسان تعليم و تربيت بهتر از هر كس ديگري تشخيص مي‌دهند. شهودهاي يونيورسال، اصول اخلاقي را قابل قبول مي‌كنند، اما با شهود نمي‌توان فهميد كه در فلان مقام آيا اصول اخلاق اجرا مي‌شود يا زير پا گذارده و لگدمال مي‌شود.
اخلاق جهاني سرمشقي است براي مصاديق اصول اخلاقي در موارد خاص. بر مبناي شهود به وضوح به اصل انصاف اعتقاد داريم. اما مصاديق انصاف در عرصه سياست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش و پرورش و ... بر ما روشن نيست. شهودهاي اخلاقي، به صرف شهود بودن،‌مصاديق را تشخيص نمي‌دهند. اخلاق جهاني حداقلي براي تعيين مصاديق است. اصل شهودي اخلاق جهاني مي‌گويد نبايد بر انسانها درد و رنج غيرلازم وارد آورد. اما مثلاً ممكن است برخي از رنگهايي كه در شهرسازي و خانه‌سازي به كار مي‌روند از طريق به هم ريختن اعصاب شهروندان، بر آنها درد و رنج غيرلازم وارد كنند و اين امر را فقط روان‌شناس رنگها مي‌فهمد. بدين ترتيب به كارگيري فلان رنگ مصداق ظلم مي‌شود چون درد و رنج غيرلازم بر انسانها وارد مي‌سازد. برخي از انواع معماري مصداق درد و رنج غيرلازم‌اند. افراد غيرمتخصص اين امر را در نمي‌يابند. تنها روان‌شناس معماري مي‌فهمد چه نوع معماري‌يي بر افراد فشار رواني [‌Tension] وارد مي‌سازد. نظام پدرسالار و مردم سالار گذشته انواع درد و رنج غيرلازم و ظالمانه را بر زنان وارد مي‌آورد. اخلاق جهاني با روشن كردن مصاديق آن موارد،‌ غيرعادلانه بودن آنها را كاملاً بر ملا مي‌كند.
رسيدن به اين اخلاق، بدون آموزش، عملي نخواهد شد. با آموزش مي‌توان به دموكراسي پايدار دست يافت. آموزش فقط تربيت تكنوكرات براي مديريت نيست. نظام آموزشي بايد انسانهاي بافرهنگ، صلح‌طلب، روادار، قناعت‌پيشه تربيت كند. انسانهاي بافرهنگ به كسي ستم نمي‌كنند. جنگ افروزي نمي‌كنند. بايد در آموزش بر روي ادبيات، عرفان، اخلاق و هنر تأكيد كرد. بيهوده نبود كه نابغه‌اي همچون تولستوي راه نجات بشر را در آموزش مي‌جست و شخصاً مدرسه‌اي براي تعليم و تربيت كودكان روستايي احداث كرد. نظام آموزش و پرورش فعلي دو كار انجام مي‌دهد:
اول- اطلاعات [information]، به معناي دانش‌هاي پراكنده‌اي كه در ميانشان رشته‌ علي و معلولي برقرار نيست.
دوم- علم [knowledge]، به معناي دانش‌هاي معطوف به موضوع واحد كه روابط توليدي معرفتي ميان آنها كاملاً دانسته است.
در كنار اين دو، دو امر ديگر بايد وارد نظام آموزش و پرورش شود.
سوم- چرا زيستن يا معناي زندگي [meaning of life]، به معناي اينكه بدانيم كه: الف] هدف زندگي چه بايد باشد؟ ب] زندگي چه ارزشي دارد، يعني چه رجحاني بر زيستن نسبت به نزيستن هست؟ و ج]زندگي ما در كل تاريخ و طبيعت و هستي چه كاركردي مي‌تواند داشته باشد؟ معناي زندگي، به اين معنا است كه به آدمي نشاط حياتي [élan vital] مي‌بخشد.
چهارم- بهزيستي يا نيك زيستي [well-living] بهزيستي يا نيك زيستي يعني زندگي‌اي كه نه فقط واجد برخورداري مادي باشد، بلكه در آن آرمان‌هاي اجتماعي، مانند نظم، امنيت، و عدالت و آزادي به بهترين صورت ممكن تحقق يافته باشند و نيز آرمان‌هاي اخلاقي، مانند صداقت و جديت و فروتني و نيكوكاري، در آدميان راسخ شده باشد. حصول اين بهزيستي متوقف است بر اينكه اوليات زندگي اجتماعي، مانند خودشيفته نبودن، عدم تعصب، عدم جزم و جمود، مدارا و رواداري، را به كودكان و نوباوگان خود آموخته باشيم
. .

هیچ نظری موجود نیست: