۴ تیر ۱۳۸۵

جمهوري جمهوري ها - قسمت هشتم


9- شكاف فقير و غني و مساله تروريزم: آدمي در دو حالت گرفتار افت رواني و از طريق آن گرفتار افت اخلاقي مي‌شود:
اول- اگر رابطه شخص- ديگري رابطه خشونت باشد و شخص هميشه از ناحيه ديگري مورد خشونت قرار بگيرد، به لحاظ رواني مستعد سه طرز تلقي [Attitude] رواني نسبت به ديگري مي‌شود:
الف- خشم [anger]: حالت رواني كه فقط از طريق ضرر وارد آوردن بر طرف مقابل ارضا مي‌شود.
ب- كينه[hostility]: حالت رواني كه شخص هيچ نعمتي [آسايش، آرامش، تنعم و...] را در طرف مقابل نمي‌تواند ببيند.
ج- نفرت[hatred]: حالت رواني كه فقط از با از بين رفتن طرف مقابل ارضا مي‌شود.
دوم- اگر فاصله شخص- ديگري از نظر ثروت، تمتعات، بهره‌‌وري، كام‌جويي‌ها و كام‌يابي‌ها؛ آنچنان ناپيمودني باشد كه با هيچ جد و جهدي، مگر مرگ و كشته شدن، پُر نشود؛ فرد نسبت به ديگري احساس خشم، كينه و نفرت خواهد كرد. اين سه عارضه رواني پيامدهاي اخلاقي مذمومي بدنبال مي‌آورند. اگر فرد به آميزه‌اي از خشم، كينه و نفرت تبديل شود، ديگر اخلاقي زيستن براي او بسيار دشوار خواهد شد. خشم انسان را از عدالت‌ورزي دور مي‌نمايد.
رژيم‌هاي خودكامه و جبار نه تنها سرمايه‌هاي ملي را بر باد مي‌دهند، كشور را در حالت عقب‌افتادگي نگاه مي‌دارند،‌ مخالفان سياسي را زندان و شكنجه مي‌كنند، نهادهاي مدني را سركوب و قدرت دولت را به عرصه خصوصي گسترش مي‌دهند؛ بلكه به درون انسانها رخنه و نفوذ مي‌كنند و آنها را دستخوش خشم و نفرت و كينه مي‌كنند. بدين ترتيب انسانيت آدميان را از آنها گرفته واخلاقي زيستن را براي آنها بسيار دشوار مي‌كنند.
تروريسم و عمليات انتحاري، محصول فاصله ناپيمودني بين دارا و ندارهاست. تروريستي كه اقدام به عمليات انتحاري مي‌كند، گمان مي‌برد تا وقتي زنده است، امكان بهبود وضع جهان وجود ندارد. تنها چاره بيچارگي و درماندگي را در از بين بردن خود و ديگري از طريق عمليات انتحاري جستجو مي‌كند. مي‌گويد: اگر امكان تغيير وضع جهان به هيچ وجه وجود ندارد، چرا من از همنوعان خود كه اين وضعيت را پديد آورده‌اند، انتقام نگيرم؟ عمليات انتحاري كور و بي‌هدف است، براي اينكه فرد از شخص خاصي كينه در دل ندارد،‌ بلكه از همه انسانها نااميد و سرخورده است و به آستانه نفرت از همگان رسيده است. انساني كه از شدت گرسنگي به آستانه مرگ رسيده است، نمي‌تواند نسبت به هم‌نوعانش چشم مهربانانه‌اي داشته باشد. فرد وقتي از همه قطع اميد مي‌كند، شايد به آنجا برسد كه نفرت خود را از طريق عمليات انتحاري و نابودي ديگران بروز دهد. نبايد نابرابري در قدرت،‌ ثروت، معرفت و منزلت به شكافهايي پُرناكردني تبديل شوند. در چنان بستري فقط خشم و كينه و نفرت مي‌رويد.
درست است كه تحقيقات و مطالعات انجام شده حاكي از اين است كه بسياري از سران تروريسم جهاني از طبقات مرفه و ثروتمنداند، اما در اينجا نيز به دو نكته بايد اشاره كرد: يكي اينكه فاصله و شكاف عظيم و ناپيمودني ميان دارا و ندار زمينه‌ساز تروريسم است، اما از اين مطلب بر نمي‌آيد كه هيچ ثروتمندي دست به ترور نمي‌برد. دوم اينكه حتماً ثروتمندان تروريست و حامي تروريسم نيز، در واقع، انتقام ندارها را مي‌گيرند و از اين لحاظ، در ميان طبقات بسيار فقير مناطق توسعه نيافته جهان اين همه محبوبيت پيدا مي‌كنند.
شكاف عظيم فقرا و اغنيا و فاصله ناپيمودني داراها و ندارها، سازگاري اجتماعي در سطح جهاني را ناممكن كرده است. تا وقتي انسانهاي نااميد از همه چيز و مأيوس از همه كس وجود دارند، عمليات انتحاري هم وجود خواهد داشت. بخش عظيمي از انرژي آدميان در سطح جهاني بايد مصروف به پُر كردن شكاف شمال-جنوب شود. نظام سرمايه‌داري جهاني در عين فرصت‌هاي بي‌شماري كه براي رشد و شكوفايي و توسعه ايجاد كرده، در كنار خود نابرابريهاي فراوان غيرقابل قبولي به وجود آورده است. نگاهي به چند شاخص زير مي‌تواند عمق فاجعه را تا حدودي بر ملا سازد:
شاخص اول: كشورهاي عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه با داشتن نوزده درصد جمعيت جهان، هفتاد و يك درصد سهم تجارت جهاني كالا و خدمات، پنجاه و هشت درصد سرمايه‌گذاري مستقيم خارجي و نود و يك درصد تعداد كل كاربران اينترنت را به خود اختصاص ‌داده‌اند.
شاخص دوم: دويست ثروتمند اول جهان، ثروت خالص خود را طي چهار سال تا سال 1998، دو برابر [يعني بيشتر از يك تريليون دلار آمريكا] افزايش داده‌اند. مجموع دارايي سه ثروتمند اول جهان [ميلياردرها] بيش از مجموع توليد ناخالص ملي تمامي كشورهاي كمتر توسعه يافته و ششصد ميليون نفر جمعيت آنهاست.
شاخص سوم: شكاف درآمدي [Income Gap] فزاينده ميان جمعيت كشورهاي فقير و غني در جدول زير نمايانگر است.
سال نرخ درآمد بيست درصد از جمعيت غني جهان نسبت به بيست درصد فقير
1960 30 به 1
1990 60 به 1
1997 74 به 1
در واقع، نابرابري درآمدها در سطح جهان احتمالاً ماندگارترين وضعيت ساختاري نظام جهاني سرمايه‌داري با وجود تداوم پيشرفت تكنولوژيك است.
علاوه بر شكاف درآمدي، نابرابري در زمينه‌هاي ديگري نيز مشهود است. در جدول زير وضعيت برخي از نابرابريها در سال 1999 ميلادي منعكس شده است.
شاخص 20%جمعيت جهان در كشورهاي داراي بالاترين درآمد 20%جمعيت جهان در كشورهاي داراي پايين‌ترين درآمد
درصد توليد ناخالص ملي كشورهاي جهان 86 1
درصد بازارهاي صادراتي جهان 82 1
درصد سرمايه‌گذاري مستقيم خارجي 68 1
درصد خطوط جهاني تلفن 74 5/1
بشريت، امروز بيش از هر زماني به نوعي شفقت [compassion] فوق قانون نياز دارد. قانون فقط بر اساس عدالت مي‌تواند همراه با الزام و جبر باشد. آدميان در عين آنكه خود را نسبت به آنچه دارند، بر مبناي عدالت، ذيحق مي‌دانند، اما بر مبناي شفقت و براي كاستن از شكاف شمال و جنوب بايد از بخشي از تمتعات خود را ببخشند. و گرنه جهان روز به روز نامتعادل‌تر [imbalanced]، نامتلائم‌تر [inconsistent] و متعارض‌تر [conflicting] خواهد شد. خشنودي مردم مناطق محروم جهان از عمليات انتحاري را چگونه مي‌توان تفسير كرد مگر در چارچوب فاصله ناپيمودني فقر و غنا، عقب‌ماندگي درمان‌ناپذير مناطق توسعه نيافته، حكومت‌هاي استبدادي عامل غرب [مورد حمايت دول سرمايه‌داري].
دول قدرتمند جهان بايد بدانند كه با هيچ نوع عملياتي نمي‌توان مانع عمليات انتحاري شد. براي اينكه اين يك امر روان‌شناختي است. وقتي دنيا به كام من نباشد، مي‌خواهم به كام هيچكس نباشد. يا وقتي با زنده بودنم جهان به كام من نمي‌شود، با عمليات انتحاري سعي مي‌كنم تا جهان را به كام ديگران [مثلاً خانواده‌ام] بكنم. بايد اميد آفريد. بايد كاري كرد كه آدم‌ها به همنوعان خود بدبين نباشند. بايد نشان داد كه با زنده بودن هم مي‌توان وضع جهان را تغيير داد و اصلاح كرد. بايد نشان داد كه حل مشكل از طريق نابود كردن طرف مشكل‌زا صورت نمي‌گيرد، بلكه بايد خود مشكل را حل كرد. مساله اصلي هر نظم هنجار بنيادي احتمال حل تضادها از طريق گفت‌وگو است.
10- مسأله زنان: يكي از مهم‌ترين مسائل اخلاقي دوران ما كه به زندگي اجتماعي و سياسي گره خورده، مسأله‌ي آزادي و حقوق زنان است. مشخصه‌ مهمي در زندگي مدرن [و به طور كلي مدرنيته‌ي متأخر] حضور زنان در توليد اجتماعي و زندگي اجتماعي است. حضور و كار آنان در عرصه‌هاي گوناگون مسأله‌ برابري حقوقي و سياسي‌ آن‌ها با مردان و طلب زندگي‌اي در شان انسان مدرن [به معنايي عام طلب احترام و حيثيت درخور] را پديد آورده است.
در جوامع عقب افتاده، كه يا هنوز به معناي واقعي به مسير زندگي صنعتي و مدرن گام ننهاده‌اند، يا در اين راه چندان پيش نرفته‌اند حاكميت قوانين، سنت‌ها و عادت‌هاي كهن آشكار است. شكل‌هاي واپس مانده‌ي عقيدتي، ايدئولوژيك و مذهبي امكان برابري زن و مرد را زير سئوال مي‌برند. چون دقت كنيم مبناي اصلي استدلال آن‌ها استنتاج نابرابري اجتماعي [حقوقي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي] از نابرابري‌هاي طبيعي يا بهتر بگوييم از تفاوت‌هاي طبيعي است. همان طور كه اعتقاد به تفاوت‌ ماهوي انسان‌ها به خاطر تفاوت‌هاي نژادي امروز ناپسند و زشت ارزيابي مي‌شود، بايد تفاوت زن و مرد را نيز تا همين حد ناروا ارزيابي كرد. پيكار براي برابري زن و مرد، احقاق حقوق زنان و قبول مساوات كامل زن و مرد در جوامع واپس مانده،‌به معناي مبارزه‌اي دشوار با خرافات و عادت‌هاي فكري كهن است. اينجا مسأله‌ي كانتي برابري ماهوي انسان‌ها به شكلي كامل و درخشان نمايان مي‌‌شود.
مسأله، البته نه به صورت حاد و چشم‌گير، اما تا حدودي در جوامع پيشرفته‌ي صنعتي هم به چشم مي‌خورد. البته در آن‌ها مساوات قانوني و برابري حقوقي و سياسي زن و مرد پذيرفته شده است. ديگر منع قانوني براي حضور زنان در سطوح گوناگون زندگي اجتماعي و در بالاترين رده‌هاي مديريتي و اداري وجود ندارد. اما چنان كه پيربورديو جامعه‌شناس برجسته‌ي فرانسوي نشان داده است هنوز اين حقوق برابر و پراتيك حضور زنان در توليد و سياست به معناي برابري آنان با مردان نيست. هنوز در لايه‌هاي نهاني اخلاقي اجتماعي [در ژرفاي باورها،‌ در آن چه "شيوه‌ي نگاه" خوانده مي‌شود، در بصيرتي كه به گونه‌ مبناي متافيزيكي معنا بخشيدن به كنش‌ها و كار اجتماعي را سازمان مي‌دهد] زنان در عمل فرو دست محسوب مي‌شوند. انگار رشته‌اي از وظايف و نيز پاسداري از اخلاق كهن اجتماعي به صورت حفظ نهادها به عهده‌ي آن‌هاست. انگار همواره مقصرند. انگار پيوسته در معرض "نگاه ارزيابي كننده و شهواني مردان" قرار دارند. بگذريم كه آن برابري در امكانات و مشاغل [خاصه در سطوح مديريتي] هنوز كامل نيست. كافي است به نهادهاي مديريتي در اروپاي كنوني دقت كنيم.
اين سان وظيفه‌ي دفاع از برابري زن و مرد به صورت امري جهاني و جهان شمول پيش روي ما قرار دارد.
توجه به اين نكته لازم است كه :اولاً: با اينكه در كشورهاي غربي نيز وضع زنان چنانكه بايد و شايد نيست ولي به مراتب بهتر از كشورهاي جهان سوم است. ثانيا: در كشورهاي جهان سوم نيز وضع كشورهاي اسلامي به مراتب بدتر از ساير كشورهاي جهان سوم است مثلا در ايران حق طلاق و حق حضانت فرزندان با مرد است. ارث زنان نصف ارث مردان است. ديه زنان با مردان متفاوت است. زنان در شهادت دادن و داور شدن براي حل نزاع هاي خانوادگي با مردان تفاوت دارند. زنها قانوناً نمي توانند قاضي ، رهبر، رئيس جمهور و عضو مجلس خبرگان رهبري شوند. برمبناي سنت رايج زن‌ها در جمهوري اسلامي تاكنون وزير يا استاندار نشده‌اند. در بهترين شرايط كمتر از 15 نماينده زن به پارلمان راه يافته‌اند. زن‌ها را براي تماشاي مسابقات ورزشي به استاديوم راه نمي‌دهند. حجاب در جمهوري اسلامي براي زن‌ها اجباري است. رژيم شاهنشاهي به زور زن‌‌ها را بي‌حجاب مي‌كرد، و رژيم جمهوري اسلامي به زور زن‌ها را باحجاب مي‌كند. هر دو از ابزار زور براي تحميل يك سبك لباس استفاده مي‌كنند. هرگاه منطق و استدلال وجود نداشته باشد، زور و ارعاب جايگزين آنها خواهد شد. در هر حال حق انتخاب از زنان دريغ داشته مي‌شود.
ناگفته پيداست كه در بعضي از اين موارد زنان اذن و حق تصدي پار‌ه‌اي از مقامات و مناصب را ندارند و در مواردي ديگر قدرت و امكان اين تصدي را. توضيح اين كه در مواردي قانون رژيم جمهوري اسلامي ايران مانع تصدي زنان شده است و در موارد ديگري قانون به حسب ظاهر و رسماً هيچ مانع و رادعي در راه تصدي زنان ايجاد نكرده است اما فرهنگ عمومي و نهاد آموزش و پرورش، كه تا حد زيادي از طريق تبليغات و رسانه‌هاي رژيم تغذيه مي‌شود، قدرت رشد يافتن و صلاحيت ورود به عرصه‌ي اجتماعي را از زنان گرفته است.
برماست كه براي رفع تبعيض جنسيتي: اولاً: در برابر قوانيني كه تبعيضهاي جوامع و سنتهاي مردسالارانه را مشروعيت مي‌بخشند و به آنها صورت قانوني و الزام آور مي‌دهند بايستيم و تبعيض آميز بودن آنها را روشن كنيم. ثانياً : در مردان نوعي بصيرت اخلاقي و تربيت معنوي پديد آوريم كه بتوانند زنان را بانگاهي انساني ببينند ولااقل قاعده زرين و اصل انصاف را در مورد آنان رعايت كنند. و ثالثاً : در زنان نوعي آگاهي نسبت به وضع و حال خودشان را تقويت كنيم [نظير آگاهي طبقاتي‌اي كه ماركس براي مثلاً كارگران مي‌خواست] تا هم خودشان به حقوق خود واقف تر شوند و هم راههاي تحصيل اين حقوق را بشناسند [تاسف انگيز است كه اكنون، در ايران ، بسياري از زنان خود، در برابر رفع تبعيض جنسيتي و احقاق حقوق خود مقاومت مي‌ورزند!!]
11- صلح‌ پايدار و برقراري جمهوريِ جمهوري‌ها: گرچه اينك شاهد پيدايش اجتماعي جهاني [global community] هستيم كه به گونه‌اي روزافزون به درهم تنيدگي و خود- آگاهي بيشتر گرايش دارد، اما پيدايش اجتماع جهاني ضرورتاً متضمن ظهور نوعي جامعه جهاني [world society] نيست. جنگ و آمادگي دائم براي جنگ، چندپارگي سياسي، تنوع فرهنگي و شكاف عظيم بين پيشرفته‌ترين و فقيرترين دولتها همچنان اساسيترين ويژگيهاي نظام جهاني معاصر به شمار مي‌آيند.
ما در دنيايي زندگي مي‌كنيم كه روابط آدميان غيرانساني و سرشار از خشونتهاي لجام گسيخته و عظيم [پاكسازي، نسل‌كشي، جنگ داخلي، تصفيه قومي، تصرف به زور] است. هر گاه شرايط و فرصت بروز رذايل اخلاقي براي آدميان مهيا مي‌شود، جهاني كاملاً غيرانساني شكل مي‌گيرد. از اين رو نقش ساختارها و نهادها بسيار مهم است. نهادها و ساختارها، شئي نيستند، اما عينيت دارند. از منظر وجود شناسانه [انتولوژيك]، ذهني به شمار مي‌آيند واز منظر معرفت شناسانه [اپيستمولوژيك] عيني. نهادها و ساختارها، همچون تكنولوژي، بر ساخته‌هاي انساني و اجتماعيِ داراي كاركرد [function] هستند. بر ساخته‌هاي اجتماعي را بايد به گونه‌اي سامان داد كه مانع تحقق رذايل اخلاقي آدميان بشوند. قدرت و قدرت مطلقه بر ساخته‌هايي اجتماعي‌اند كه به قول لرداكتون به فساد و فساد مطلق منتهي مي‌شوند. با توزيع و مهار قدرت، به كاهش و مهار رذيلت اخلاقي [قابليت فسادپذيري] آدميان مي‌پردازيم. جنگ‌طلبي و خشونت‌ورزي دو رذيلت مهم اخلاقي غالب بر روابط بين‌المللي هستند كه امكان حل تضادها از طريق گفت‌وگو بر مبناي يك نظام هنجار بنياد مشترك درون نظم ملي دولتها و درون نظم بين‌الملل را از بين برده‌اند. اگر از جنگ و خشونت گريزان و مشتاق صلح و آرامش و دوستي هستيم، بايد نهادها و ساختارهايي متناسب با اين آرمانها سامان دهيم. صلح پايدار كانت و جهان متشكل از دولتهاي جمهوري‌خواهانه آزاد او براي تأمين اين اهداف طراحي شده است. صلح پايدار، اثري است درباره صلح جهاني، جمهوري، حقوق بشر و جامعه مدني. كانت در اثر معروف خود تحت عنوان صلح ‌‌پايدار معتقد است كه سير توسعه سياسي در آينده به سوي دولتهاي جمهوري خواهد بود- بصيرتي كه مضمون واقعيت مذكور را بيان مي‌كند- اميد او آن بود كه با تشكيل چنين نظام جهاني ديگر لزومي به وجود تضميني براي جاودان ساختن صلح وجود نخواهد داشت: دولتهاي جمهوري همچنان براي مهار مخاصمات و جنگ، براي صلح و صلح‌نامه‌ها تلاش كرده‌اند. اما آنچه مدنظر كانت بود نه به ابتكار دولتها، بلكه به ابتكار جمهورها معطوف بود. لذا براي رسيدن به بصيرت كانت همچنان بايد براي جمهوري كردن دولتها مبارزه كرد.
در سنت كانتي، ايجاد دموكراسي، شرط لازم صلح دائمي است. [دموكراسيها با يكديگر نمي‌جنگند]. اگر خواهان صلح هستيد، بايد دموكراسي تاسيس نماييد. نخستين شرط نيل به صلح پايدار، برقراري نظام جمهوري در تمام كشور هاست.سامان مدني در هر كشوري بايد جمهوري باشد. براي تحقق جمهوري:
الف- انسانها بايد آزاد باشند.
ب- تنها يك نهاد قانونگذاري در كشور موجود باشد و همه از آن تبعيت كنند.
ج- شهروندان در برخورداري از حق، در وظيفه‌مند بودن، در برابر قانون و در اعمال اراده براي ساماندهي به جامعه برابر باشند.
روح جمهوري فقط در حكومتي وجود دارد كه به جميع شهروندان به عنوان افراد آزاد و برابر و خودآئين احترام بگذارد و قوانين كشوري را به اصول عام سلبي عدالت محدود سازد و قوانين منطبق با اصول مذكور وضع كند، يعني قوانيني كه هر شخصِ خودآئين نيز شخصاً آنها را بر مي‌گزيند. فقط يك جمهوري جان و مال مردم را حفظ خواهد كرد،‌ و فضاي احترام متقابلي به وجود خواهد آورد كه در آن هر كس بتواند بدون مزاحمت ديگران،‌ به تعقيب هر فعاليتي كه مي‌خواهد، بپردازد.
دومين شرط دستيابي به صلح پايدار، تأسيس فدراسيون دولتهاي آزاد [federation of free states] در ميان كشورهاي جهان است. به گفته كانت "حقوق بين‌الملل بايد بر پايه فدراليسم دولتهاي آزاد باشد." يعني جمهوريهاي خودفرمانْ، متحد و متعهد خواهند شد كه مسائل ميان خود را به روش‌هاي مسالمت‌آميز حل كنند. فدراسيون دولتهاي آزاد، فرمانروا و رهبر ندارد. كشورها مي‌توانند آزادانه به اين اتحاديه وارد و خارج شوند. دولتها با وانهادن وضع طبيعي [وضعيت بي‌قانوني، توحش و خشونت]، به امنيت و ثبات مي‌رسند. فدراسيون دولتها دو وظيفه اصلي بر دوش دارد: يكي عدم دخالت دولت‌ها در امور داخلي يكديگر و ديگري همسوييِ وحدت‌بخش دولتها در حمايت و دفاع از يكديگر در برابر تجاوزهاي فرامرزي. اگر حكومت جمهوري در داخل ملت-دولتها ايجاد نشود، دست‌يابي به صلح و آرامش ناممكن خواهد بود و اگر فدراسيون جهاني ايجاد نشود، جنگ و ناامني و ويراني همچنان بر روابط بين‌الملل مسلط خواهد بود. بگمان كانت حكومت يگانه جهاني، يعني جمهوري جهاني [world republic] با اينكه يك "ايده مثبت" است اما در حال حاضر دست يافتني نيست، چون ملتها آن را نمي‌خواهند.

هیچ نظری موجود نیست: