۱۶ دی ۱۳۸۵

ارزيابي كاربرد مفاهيم جامعة توده‌اي و سياست‌هاي توده‌اي دربارة جامعة ايران(85-1384)

روز نامه اينترنتي امروز:
.متن مقالة ارائه شدة دكتر حميدرضا جلائي‌پور به نشست علميِ «پاپوليسم: عوام‌گرايي يا مردم‌باوري» كه در تالار ابن خلدون در دانشكدة علوم اجتماعي دانشگاه تهران در 5/10/85 برگزار شد.
مقدمه- پس از پيروزي انقلاب اسلامي (1357) تعدادي از صاحبنظران و جامعه‌شناسان براي بررسي جامعة ايران از مفهوم تحليليِ جامعة توده‌اي استفاده نمودند و ايران را جامعه‌اي توده‌اي توصيف كردند. بدين دليل، آنان جامعة ايران را مستعد پذيرش سياست‌ها و شعارهاي توده‌گرا (يا مردم‌انگيز) دانستند، شعارهايي كه اگرچه جذاب مي‌نمود اما مبهم و براي توسعة كشور ناكارآمد قلمداد مي‌شد. با پايان جنگ (1368) بجاي سياست‌هاي مردم‌انگيز، سياست‌هايِ توسعه‌گرايِ دوران سازندگي (يا سياست‌هايِ توسعة اقتصادي دوران رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني 76-1368) جذابيت يافت و در دوران اصلاحات (يا دوران رياست جمهوري محمد خاتمي 84-1376) سياست‌هايِ مبتني بر توسعة سياسي رونق گرفت. از اين‌رو در دهة گذشته به تدريج از كاربرد مفاهيم جامعة توده‌اي و سياست‌هاي توده‌اي براي توضيح جامعة ايران اندكي كاسته شد. پس از پيروزي غير منتظرة دولت نهم (تیر 1384) كه با شعارهايِ جذاب فقر و فساد ستيزانه، لزومِ انقلاب مديريتي در عرصة داخلي و استقلال‌گرايي و تقابل با كشورهاي قدرتمند جهان (به جاي تعامل با آنها) در عرصة خارجي همراه بود، ظاهراً دوباره براي بررسي اوضاع جامعة ايران مفاهيم جامعة توده‌اي و سياست‌هاي توده‌اي مورد استفاده قرار گرفته است. اگر منظور خود را از مفاهيم جامعة توده‌اي و سياست‌هاي توده‌اي، از منظر جامعه‌شناسي، بطور روشن بيان كنيم، اين مفاهيم مي‌توانند توضيح دهندة پاره‌اي از واقعيت‌هاي همة جوامع امروزي (از جمله ايران) باشد. اما ادعاي اصليِ من اين است كه در شرايط كنوني «توده‌اي بودن» خصيصه‌ اصلي جامعة ايران نيست و به همين دليل جامعة ايران سياستمدارانِ پيرو سياست‌هايِ پوپوليستي (و مردم انگيزانه)، از جمله دولت نهم، را با مشكل روبرو كرده است. لذا اين نوشته كوشش مي‌كند در دو فراز زير، ابتدا مفهوم جامعة توده‌اي و سياست‌هايِ توده‌اي را توضيح دهد و سپس به نقد كاربرد اين مفاهيم دربارة جامعة ايران بپردازد.
ديدگاه‌هاي نظري
در كُتبِ جامعه‌شناسيِ كلاسيك‌ (يا نسل اول نظريه‌پردازان جامعه‌شناسي) با دو تلقی از معنای جامعة توده‌اي آشنا مي‌شويم. تعبير اول متعلق به توكويل است. او جامعة جديد را «جامعه‌اي دموكراتیك» مي‌داند. وی، ميل به برابري (و نقد و انكار قواعد و امتيازات مبتني بر قوم، فرقه و طبقاتِ كهن) را مهمترين روند اين جامعه مي‌داند. او در ميان جوامع جديد دو نوع جامعه دموكراتيك را از هم تمیز می‌دهد. اول، جامعة دموکراتیک فرانسوي است كه ميل به برابري در ميان مردم، قواعد و نهادهايِ مستقل از دولت را بي‌اعتبار و سُست كرده‌‌است. در اين جوامع افرادِ آگاهِ حسابگر، ماهر و در عين حال اخلاقي به اندازة كافي وجود ندارند. لذا در چنين جامعه‌اي سياستمداران و دولت‌مردان خود را منتخب مردم (يا اكثريت آنها) مي‌دانند و به نام مردم خود را مجاز مي‌دانند كه جامعه را به هر سمتي كه تشخيص مي‌دهند (حتي اگر غلط و خودخواهانه باشد) بكشانند. در مقابل، مردم سرگردان و بي‌پناه هيچ امكانِ بسيجي در مقابل دولتمردان تا چهار سال ديگر (كه مجدداً انتخابات برگزار مي‌شود) ندارند. توكويل چنين جامعة دموكراتيكي را جامعة دموكراتيكِ مبتني بر استبداد اكثريت مي‌داند و ما مي‌توانيم چنين جامعه‌اي را جامعة توده‌اي بناميم. يعني جامعه‌اي كه افراد برابري‌خواه پناهگاه مؤثري در برابر استبدادِ حكومت كه به نامِ اكثريت صورت مي‌گيرد، ندارند. ولي در جامعة آمريكا (در نيمة دوم قرن 19) عمدتاً بخاطر حضور افرادي چون پورتين‌هاي حسابگر، ماهر و خصوصاً اخلاقي امكان رشد استبدادِ اكثريت نبود. لذا توكويل از آن به‌عنوان «جامعة دموكراتيكِ روشن‌انديش» ياد مي‌كند و روشن است كه چنين جامعه‌اي ديگر جامعه‌اي توده‌گرا نيست. تعبير دوم، تعبيرِ «جامعة آشفته» (يا آنوميكِ) دوركم از جامعة فرانسه است. او از جامعة توده‌اي نام نمي‌برد ولي جامعة آشفته او تعبير ديگري از همان جامعة بي‌پناه و توده‌اي توكويل است. جامعة آشفته، جامعه‌اي در حال گذار است. بدين معنا كه اين جامعه نه ويژگي‌هايِ جامعة جماعتي ساده و مكانيكي دوران پيشا مدرن را دارد كه در آن وجدان جمعي (كه متشكل از سنت‌ها، اعتقادات، آداب و رسوم و عرف است)، پشتوانة همبستگي و كنترل اجتماعي باشد و نه جامعه ويژگي‌هايِ جامعة ارگانيك و مدرن را دارد كه در آن همبستگي و كنترل اجتماعي از طريق تقسيم كار پيچيده و قراردادهايي كه توسط افرادِ مدني و اخلاقي (يعني تعبير ديگري از فرد آگاهِ حسابگر، ماهر و اخلاقي) انجام مي‌گيرد، تحقق يابد. از اين‌رو تا زماني‌كه «آشفتگي» خصيصة اصلي جامعه را تشكيل مي‌دهد، جامعه متشكل از افراد سرگرداني است كه مستعد پذيرش شعارهاي عوام‌پسند و مردم‌انگيز هستند. 2) اگر كلاسيك‌ها در قرن 19 با مقايسه جامعة فرانسه و آمريكا يا با مقايسة جامعة در حال‌گذار با جامعة پيشا مدرن سعي در كشف ابعادِ توده‌اي جامعه داشتند، جامعه‌شناسان متأخر پس از جنگ جهاني دوم با مقايسة جوامعي چون آلمان و انگلستان (و آمريكا) از دو تيپ «جامعة توده‌اي» در مقابل تيپ «جامعة مدني» سخن به ميان آوردند. در ديدگاه آنها جامعة توده‌اي جامعه‌اي است كه در آن نهادها و سازمان‌هاي مستقل از دولت ضعيف است و براي سياستمداران اين كشور اين فرصت فراهم مي‌شود كه بوسيلة رسانه‌هايِ جمعي و فراگير (مثل راديو، تلويزيون و مطبوعات) مستقيماً مردم را به نفع جهت‌گيري‌هايي كه در نظر دارند، بسيج كنند. در مقابل، تيپ جامعة مدني جامعه‌اي است كه در آن افراد جامعه‌ مي‌توانند خود را در نهادها، سازمان‌ها و تشكل‌هاي مستقل از دولت (يا بقول امروزي‌ها در NGOها) سازمان‌ دهند و جامعه چنان نيست كه سياستمدارانِ آن مستقيماً بتوانند توده‌هاي مردم را براي تحقق اهدف خود بسيج كنند. به بيان ديگر جامعه توده‌اي جامعه‌اي است كه برخلاف جامعة مدني بخش مياني‌اش پوك است و توده‌هاي مردم مستقيماً و بطور يك سويه در زير بمباران تبليغاتيِ سياستمداران قرار دارند. 3) در اينجا بايد بين «جامعة توده‌اي» و «سياست‌هاي توده‌اي» به لحاظ تحليلي تفكيك كرد. همانطور كه اشاره شد جامعة توده‌اي در تفكر متفكران كلاسيك‌ بر قلّت افرادِ آگاهِ حسابگر، ماهر و اخلاقي و در نظريه‌هاي متأخر بر ضعف نهادهاي مدني اشاره دارد. اما سياست‌ها و شعارهاي توده‌اي در اينجا لزوماً ربطي به ويژگي‌هايِ جامعه ندارد، بلكه ممكن است بخشي از سياستمداران براي جذب مردم ناراضي به سياست‌هاي مردم‌انگيز متوسل مي‌شوند. معمولاً در جوامع مدرن سياست‌هاي شناخته شده مبتني بر سياست‌هايِ چپ و راست است. مثلاً در دوران اصلاحات، اصلاح‌طلبان (شما آن را چپ فرض كنيد) از سياستِ مبتني بر توسعة سياسي و مردم‌سالاري دفاع مي‌كردند و در برابر آنها محافظه‌كاران (شما آن را راست فرض كنيد) مخالف سياست‌هايِ مبتني بر توسعه سياسي بودند و بند ناف اصلاح‌طلبان را به خارج از كشور متصل مي‌دانستند. ولي سياست‌هاي پاپوليستي بر سياست‌هاي شناخته شدة چپ و راست تكيه نمي‌كند بلكه اساساً با نفي سياست‌هاي مبتني بر تمايزيابي سياسي و اجتماعي بر واژة مبهم و چند پهلويِ «مردم» تأكيد مي‌كند. معمولاً در سياست‌هاي پاپوليستي بر روي ارزش‌هايي (مثل فقرزدايي و رفاه عمومي) تكيه مي‌شود كه هيچ بني آدمي با آن‌ها مخالف نيست. به بيان ديگر در سياست‌هاي پاپوليستي معمولاً مشخص نمي‌شود ارزش‌ها و اهداف مورد قبول مردم از چه راهي (مثلاً از راه التزام به سازوكارهاي مردم سالارانه يا از راه التزام به يك نظام اقتدارگرا) مي‌خواهد تحقق يابد. از اين‌رو بايد از لحاظ تحليلي بين جامعة توده‌اي و سياست توده‌اي تفكيك كرد. چه بسا جامعه‌اي توده‌اي باشد ولي سياستمداران آن آنقدر مدبر و پخته باشند كه سياست‌هايي را اتخاذ كنند كه ويژگي‌هايِ جامعة توده‌اي را به ويژگي‌هايِ جامعة‌ مدني تبديل كنند؛ و چه بسا جامعه‌اي توده‌اي نباشد ولي عده‌اي از سياستمداران (بنا به علل گوناگون) علاقمند باشند براي بيرون كردن رقباي خود از صحنة سياسي به سياست‌هاي پاپوليستي و مردم‌انگيزانه متوسل شوند. دربارة ايران1) در يك تعبير عمومي جامعة ايران از ويژگي‌هاي توده‌اي برخوردار است و در معرض امواج سياست‌هايِ پاپوليستي قرار مي‌گيرد. بدين معنا كه همة مردم ايران، شهروندان آگاهِ حسابگر، ماهر و اخلاقي نيستند (در ميان اين افراد مثل ساير جوامع مدرن افرادي زندگي مي‌كنند كه از جهات متعددي ناراضي هستند)؛ نهادهاي مدني و مستقل از دولت در اين جامعه قوي نيست؛ و سياستمداراني هم در اين جامعه وجود دارند كه می‌توانند با اتكا به رسانه‌هاي فراگير، مستقيماً مردم را با طرح سياست‌ها و شعارهايِ مردم‌انگيز خطاب قرار دهند. ولي ظريف اينجا است كه ويژگي‌هاي مذكور در اكثر جوامع مدرن و حتي جوامع فرا صنعتي مثل آمريكا نيز وجود دارد و اكثر جوامع در معرض امواج سياست‌هاي پاپوليستي قرار دارند. لذا مهم اين است كه روشن كنيم آيا خصيصة اصلي جامعة ايران، خصيصة توده‌اي است يا نه؟ مي‌خواهم بگويم جامعة ايران در معرض امواج سياست‌هايِ توده‌اي قرار دارد ولي بنا به دو دسته دليل، خصيصة اصلي جامعة كنوني ايران «توده‌اي بودن» نيست. 2) دلايل دسته اول بدين ترتيب است: دليل اول اينكه گرچه مي‌توان گفت اكثريت مردم ايران را افرادي آگاهِ حسابگر، ماهر و در عين حال اخلاقي، تشكيل نمي‌دهند، ولي در ايران بخاطر رشد فزايندة فرايندهاي نوسازي، تعداد زيادي از این مردم افراد آگاهِ حسابگرند و تعداد قابل توجهي ماهرند، اگرچه تعداد كساني كه در روابط اجتماعي اخلاقي عمل می‌كنند زياد نيست. از اين‌رو جامعة ايران متشكل از افراد سرگردانی که بدون سبك سنگين جذبً شعارهاي مردم‌انگيز می‌شوند، نيست. دليل دوم اينكه درست است که نهادهاي مستقل از دولت در ايران ضعيف هستند، اما تعداد زيادي از اقشار جامعه در «محافلِ» خانوادگي، فاميلي، صنفي، حرفه‌اي، عقيدتي و سياسي متشكل هستند. اين‌گونه نيست که در جامعة ايران بين بالاي هرم جامعه (يعني جایگاه سياستمداران) و پايين آن (يعني محمل زندگي مردم) هيچ حائلي قرار نداشته باشد. در جامعة كنوني ايران، سياست‌هاي مردم‌انگيز با حائلِ «محافلِ گسترده» روبرو است و از افراد جامعه دفاع مي‌كند. 3) دومين دسته از دلايل من به دو رخداد عمده در جامعة ايران مربوط مي‌شود. اولين رخداد، انتخابات نهمين دورة رياست جمهوري در خرداد سال 84 است. در دور اول اين انتخابات پنج كانديداي اصلي اين انتخابات (هاشمي، احمدي‌نژاد، كروبي، قاليباف و معين) هر كدام بين 4 تا 6 ميليون رأي آوردند. اگر جامعة ايران جامعة توده‌اي بود بايد آن كانديدايي كه بيشتر از همه شعارهايِ عوام پسند (مثل مبارزه با مفسدان دولتي، فقرستيزي، تأكيد بر انقلاب مديريتي و سپردن كارها به دست جوانان، بيرون آوردن پول نفت از حلقوم ويژه‌خواران و بردن آن بر سر سفره‌هاي مردم) مي‌داد، بايد در همان دور اول بيش از بيست ميليون رأي مي‌آورد و كانديداي پيروز بدين‌سان سوار بر موج اعتراضات ميليون‌ها مردم، يك راست به دفتر رئيس جمهوري مي‌رفت. در صورتي‌كه در عمل ميليون‌ها آراي مردم در ميان پنج كانديدا تقيسم شد. كساني كه معتقدند جامعة ايران جامعة توده‌اي است بيشتر به نتايج دور دوم انتخابات 84 كه هفده ميليون رأي نصيب كانديدايِ فقير دوستان شد، اشاره مي‌كنند. آن‌ها توجه ندارند كه اولاً در دور دوم انتخابات، جامعه موقتاً در وضعیتی غير عادي قرار گرفت و عوامل ديگري دست به دست هم دادند (مثل تخريب گسترده و سازمان‌ يافتة هاشمي رفسنجاني به‌عنوان رقيب اصلي احمدي‌نژاد و معرفي هاشمي به‌عنوان نماد مشكلات و تبعيضات موجود) تا آن نتيجة هفده ميليوني بدست آمد. ثانياً تعداد زيادي از همان جمعيت هفده ميليوني واقعاً به صورت توده‌وار به احمدي‌نژاد رأي ندادند، خيلي از آنها (كه از اوضاع بد معيشتي رنج مي‌بردند و مي‌برند) آگاهانه و حسابگرانه به احمدي‌نژاد رأي دادند تا بلكه پول نفت به سر سفره‌هاي آنها بيايد و وضع معيشتي آنها بهتر بشود. رخداد دوم توجه به نتايج انتخابات سومين دورة شوراهاي شهر (در 24 آذر 1385) است. اگر جامعة ايران جامعة توده‌اي بود و قرار بود به شعارهاي مردم‌انگيز و عامه‌پسند پاسخ دهد بايد در سطح كشور به جاي ليست اصول‌گرايانِ قاليبافي و اصلاح‌طلبان طرفدار خاتمي ليست جريانِ «رايحة خوش خدمت» كه خود را طرفدار بي‌چون و چرا و بلامنازع احمدي‌نژاد مي‌دانست رأي بياورد. در حالي كه چنين نشد و اتفاقاً عكس آن رخ داد. در شرايطي كه دولت در 15 ماه گذشته، به برکت افزایش بی‌سابقة قیمت نفت و صندوق ذخیرة ارزی، ميليون‌ها دلار را به تومان تبديل كرده و وعدة پرداخت تسهيلات مالي را در سفرهاي استاني در اكثر شهرها به مردم داده بود و حتي پرداخت كرده‌ بود؛ در حالي كه بطور مستمر تجربيات گرانبار مديرتي دوران سازندگي و دروان اصلاحات در معرض توفان نفي و تخطئه قرار گرفت و با يك انقلاب مديريتي اغلب مدیران پیشین عوض شدند؛ و در حالي كه در ميان جوّ مبارزه با فساد، بهترين مديران بانك‌هاي موفق خصوصي و كارخانجات موفق توليدي متهم شدند، با اين همه جريان رايحة خوش خدمت ناكام ماند. اگر جامعة‌ايران توده‌اي بود، دلش براي سياست‌هاي مردم‌انگيز پر مي‌كشيد و با آراي قاطع خود به ليست عوام‌فریبان رأي مي‌داد. اما ظاهراً مردم وام‌ها را گرفتند و رأي خود را به ليست‌هاي ديگری دادند. نتيجه بنا به دلايلي كه ذكر شد خصيصة اصلي جامعة ايران توده‌اي نيست (و مفاهيم توده‌اي برای تحليلِ اوضاع جامعة ايران كاربردی راهگشا و اختصاصي ندارد). به همين دليل جامعة ايران به سياست‌هاي مردم‌انگيز پاسخ نمي‌دهد. اگرچه در جامعة كنوني ايران رفتار مدني و اخلاقي وجه غالب رفتارها نيست (و جامعة ايران از بدقواره‌گي‌هاي ديگر رنج مي‌برد) ولي جامعة ايران آنقدر افرادِ آگاهِ حسابگر و ماهر دارد كه بداند كه سياست‌هاي «عوام‌نوازانه» و «فقير دوستانه» راه به دهي نمي‌برد. جامعة ايران براي درمان بدقواره‌گي‌هاي خود از سياستمداران خود، مديريتِ واقع‌گرايانه، پيچيده و راهگشا را انتظار دارد. سياست‌هاي فقيرنوازانه ممكن است فقير دوستان را براي مدت كوتاهي در عرصة سياسي موفق كند اما در ميان مدت اين سياست‌هاي مردم‌انگيز و غير واقع‌بينانه روندِ حل معضلات جامعه و روند توسعه جامعه را كند مي‌كند و در عمل بر تعداد بيكاران، فقيران و معتادان مي‌افزايد (و اين در حالي است كه جوامع مشابه ما مثل تركيه، مالزي و كره، در مسير توسعه به پيش مي‌تازند و غم‌انگيز اينكه بيش از دو ميليون ايراني در سال براي تفريح نه به سوئيس كه به دُبي مي‌روند). سياستمداران ايراني باید بدانند كه جامعة ايران مركب خوبي براي «عوام سواري» نيست.

هیچ نظری موجود نیست: