نه این و نه آن؛ بلکه طیف بینی پدیده ها
..... شروود عزیز. مسائلی که طرح کرده ای، هر کدومش به صدها صفحه توضیح و استدلال نیاز داره که بالطّبع وقت می بره و منم متاسفانه وقت کم دارم؛ و گرنه در نوشتن و استدلال آوردن، کم نمیارم. ببین دوست گرامی. وقتی میخوای پدیده ای را اساسی و بنیانی بازکاوی کنی، باید ششدانگ حواست را جمع کنی که فریب ظواهر و سطوح آن را نخوری. منظورم این نیس که سطوح، فاقد اعتبارند و نباید به وجود آنها اهمیّت داد. نه!. منظورم اینه که تا می توانی تلاش کن، هر معضلی را از ابعاد و چشم اندازها و حالتها و امکانها و چهره های مختلفش برانداز کن و بکاو و سپس به ادغام و ترکیب و زایش تصویری تقریبا مشابه آنچه ما می جوییم یا متصوّرش هستیم، دست پیدا کن. درست مثل، جستن قاتلی که هیچ عکسی از او نداریم؛ سوای توضیحاتی که شاهدین بر زبان می آورند و ما با قلم خود به مصوّر کردن چهره ی احتمالی او تلاش می کنیم. نوعی عکس تقریبا مشابه. مسئله ی دمکراسی در ایرانزمین و آن ایده ی سیمرغ گسترده پر را چیزی شبیه همین عکس احتمالی بدان. ما برانیم که چیزی را با کمک رایزنی و درکنار یکدیگر بکاوییم و بیافرینیم و بجوییم از بهر خشنودی و خوشزیستی و زندگی تقریبا کمتر دغدغه و هول و ولا داشتن در کنار یکدیگر. اون مسئله ی تکنیکالیزاسیون در معنای وسیعش از « تلفن همراه بگیر تا اینترنت و غیره و ذالک »، هیچ ربطی و تاثیری در آنچه ما برآنیم بجوییم و بیافرینیم ندارد؛ سوای عوارض کمکی و ممانعتی – اینکه چگونه و در راستای کدامین اهداف به کار ببریمشون. - مسئله ی زایش دمکراسی در کشوری مثل ما با کشورهایی بسان مثلا ترکیه، مقایسه پذیر نیست. آن دمکراسی تزریقی به زور و شتم سرم و تهدید و هیاهوهای ژورنالیسم جهانی از تلویزیون و ماهواره گرفته تا اینترنت و غیره از سوی کشورهای باختری و در راسشان، آمریکا، بیش از آنکه در راستای واقعیّت پذیری دمکراسی در معنای اصیل و گوهری آن در سراسر جهان باشد، در راستای پوشش و نقاب قرار دادن ایده ی دمکراسی برای غارت و برهوت سازی جهان و برده سازی انسان و تنزّل او در حدّ یک ماشین مصرفی و حیوان خواهنده می باشد. هیچ کجای جهان نمی توان دمکراسی را زورتپان کرد. حتّا اگر چنین چیزی امکان پذیر باشد، دیر یا زود با واکنشی ارتجاعی روبرو خواهد شد. نمونه اش را از تاریخ معاصر خودمان می آورم. در دوران شاه، روند مدرنیزاسیونسازی به تقلید غربی ؛ - نه ابتکاری و « نوزایی از بطن میراث فرهنگی – تاریخی » که منظور منه - و رواج ادا و اطوارهای فرنگی مآبی زیاد بود؛ ولی مسئله ای بنیانی و اساسی به نام « تفکّر و سنجشگری و نو زایی » هرگز حلّ نشده بود و در باره ی آن نیز، آشکارا بحث و گفت و شنود نمیشد. نتیجه چی شد؟. رساتر شدن روضه خوانی ملّاها که ناموس ملّت به باد رفت و از این خزعبلات و نیز رادیکال شدن جنبش چریکی و پارتیزانی و چپول بازیهایی که هنوز لجنش در اجتماع روشنفکری باقی مونده. حال بماند که در آن روند شبیه گردانی شاه مرحوم و این واویلا گویی ملّایان و اون ترق و توروق در کردن چپولا، هیچ چیزی نبود؛ سوای کشمکش سائقه ی قدرتخواهی سلطان و ملّا و موکّل پرولتاریای جهانی؛ نه ایرانی. بگذریم. وقتی که من از « متدها و روشها و انگیخته شدنها » سخن می گویم، منظورم این نیست که ما شبیه سازی کنیم؛ بلکه منظورم اینه که ما مثلا « مفهوم » را بایستی بگیریم و سعی کنیم همان مفهوم را از « تجربیات خودمان »، نتیجه گیری کنیم. به عبارت دقیقتر؛ ما برای ایجاد و گسترش « داد »، لزومی نداره که به افکار « کارل مارکس و صحابه اش و حواریونش » ایمان بیاوریم و مبلّغ و مروّج درجه یک، افکار آنها شویم. بلکه بایستی مغزه ی افکار مارکس را از « ایده ی داد در فرهنگ و تاریخ ملّت خودمان » استنتاج کنیم تا مثمر ثمر شود. انتقال و چسب – و وصله هیچگاه به ثمر نمی نشینه. این به آن می ماند که با آوردن ماکتهای بزرگ مثلا برج ایفل یا مجسمه ی آزادی و گذاشتن آنها در چهار راههای مختلف شهرها، ادّعا و اثبات کنیم که « برج ایفل و مجسمه ی آزادی » در هر نقطه ای از ایران وجود داره!. آیا چنین ادّعایی مسخره نیس؟. اشتباه برداشت نکن شروود جان. ما می توانیم بسیاری از آلات و ادوات مکانیکی و تکنیکی و ماشین آلات را از کشورهای مختلف وارد کنیم و حتّا استفاده کنیم؛ ولی در مسئله ی کشور داری و نوع دمکراسی خاصّ خودمون بایستی به تنهایی تصمیم بگیریم همه با هم در کنار یکدیگر؛ زیرا دمکراسی، معضل عاجل ماست. اینکه میگویی دیدگاه من فردیِه و اجتماعی نیست. نظریست بر خطا. علتش را میگم. اینکه من، به شخصه دارم در باره ی معضلی می اندیشم و در فکر یافتن راهکارها و ایده ها می باشم، حرفیست درست و کدام متفکّر و فیلسوفی را می شناسی که ایده ها و افکارش، منحصر به فرد نبوده باشند؟. بحث بر سر شخص من نیست – که شاید هیچکس چشم دیدنم را نیز نداشته باشه . چه سعادتی!. به به!- ؛ بلکه بحث بر سر آنست که افکار و ایده های من، از یک طرف، محصول کنکاویها و تاملات و خونخوردنهای شبانه روزی و تفکّر عمیق در باره ی مصیبتهای تاریخ و فرهنگ و مردم میهنم می باشن و از طرف دیگر، محصول و چکیده ی تجربیات و تاریخ و فرهنگ اجتماع و جهانی هستند که در آن، زاده و بزرگ و بالیده شده ام. از این رو، تفکّراتم رنگ و بوی شخصی دارند؛ ولی ابعادشان میهنی – جهانی – کیهانی می باشند. درست بسان بسیاری از متفکّران و فیلسوفان و تئوریسینهای دیگر سرزمینها. کیست که نداند، افکار مثلا « ایمانوئل کانت »، نه تنها آلمانی – اروپائی هستند؛ بلکه جهانی نیز می باشند. پس بحث نبایستی به شخص من به عنوان یک فرد کنکرت بازگردد؛ بلکه افکار من بایستی در بعدی میهنی – جهانی فهمیده شوند. ما امروزه در جهان و عصر ارتباطات، چیزی به نام « دیوار » نداریم؛ ولی حقوق بین الملل داریم و حقوق کشوری. جایی که مسئله، خانواده گی می باشه، دخالت بیگانگان به بهانه ی گسترش مثلا دمکراسی، توهین و تجاوز آشکار به « کرامت و شرافت من در مقام یک انسان » می باشد. هر ملّتی محقّ و مجاز است که پروسه ی دمکراسی مختص اجتماع خودش را بدون هیچگونه زور و اجبار و ترس و تهدید، نم نم طی کند و به آن دست یابد حتّا اگر دهه ها به طول انجامد. مطمئن و سالم رسیدن به مقصد، بهتر از مرده و جنازه به مقصد رسیدن می باشه. اگر بیگانگان به راستی در فکر کشورهایی امثال ما بودند و دلشان به حال دمکراسی می سوخت، مطمئن باش که آخوند جماعت، هیچوقت فرصت قصّابی ملّت را به دست نیز نمی آورد؛ چه رسد به آنکه برای دنیا، شاخه شونه نیز بکشه. اینا همه حرفه عزیزم که بیگانه دلش برا ما بسوزه و پستون به تنور بچسبونه. از این خبرا نیست. دمکراسی واراداتی و تعریفی نوع غربی، حکایت همون، گوزار از آب در اومدن عروس تعریفیه جانم. فعلا بسه. خسته شدم. //
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر