وقتی که ما نمی دانیم خود کیستیم و چیستیم.
... اینکه چه شد که ما به این روز افتادیم و گره ی کور « روشنفکری ایرانی در معنای وسیعش » چیست و کجاست؟، مسئله ایه که قبل از هر چیز، علل آن را بایستی در خودمان جست – و – جو کنیم. ما وقتی صحبت از « اندیشیدن » می کنیم، بلافاصله از خودمان نمی پرسیم که اندیشیدن به چه معناست و فایده ی اندیشیدن چیست؟؛ بلکه تصوّر و بدتر از آن به خود تلقین می کنیم که « اندیشیدن :، یعنی محفوظاتی را از انبار ذهن خود بیرون کشیدن و معلّم و مدرّس دیگران شدن. روشنفکر ایرانی تا امروز از « اندیشیدن » فقط همین را می فهمد: حفظ کردن و دلّالی ایده ها و افکاری که خودش نیندیشیده و مدرّس کلکلکل کن تمام وقت. در برخوردگاه ما با نتایج تحوّلات فکری و اجتماعی باختر زمینیان، متاسّفانه ما متوجّه خودمان نشدیم که بتوانیم تکانی بخوریم و خود را باز یابیم. صرف نظر از حضور سیستمهای استبدادی و پیگرد دگراندیشان و ترور و کشتن و نابودی آثار آنها می توان اذعان داشت که روشنفکر ایرانی از « پرسشگری و کنکاویدن و ایده آفرینی و فکر فردی » می گریزد و دلباخته ی خرید چیزهای حاضر و آماده در سوپر مارکت فکری باختر زمینیان می باشه. ما تا نیاموزیم هنر اندیشیدن با مغز خود را؛ ولو خردلوار باشد و بسیار بطئی در واقعیّت ایرانزمین بیازمائیم و آن را دنبال کنیم، مطمئن باش که دگرگشت بنیانی در ذهنیّت و رفتار و گفتار و کردارهای ما مردم در کلّ، ایجاد نخواهد شد. استبدادورزی در تمام جوامع بشری بوده است و هنوز به فرمهای مختلف هست؛ ولی متفکّران هرگز گامی واپس ننشسته اند و نمی نشینند و برغم خطراتی که بود و هنوز هست ، تفکّرات و ایده های خود را عبارت بندی فکری کرده اند و همچنان می کنند و توانسته اند بر مردم سرزمینهای خودشان تاثیر گذار باشند. بدبختی ما ایرانیان اینست که روشنفکرمان، دلّال محبّت است و دست کمی از آخوندها نداره. برای اطّلاع بیشتر برو این مطالب مرا را نیز خوب بخون. ///
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر