۲۶ خرداد ۱۳۸۴

دموکراسی اجرائی و تئوری

خب دوست من؛ از مطلب ات چنین نتیجه گرفتم که با روش های تزریقی هم به نتیجه نخواهیم رسید. می دانی، این راهکارها هر یک به نوبه ی خود به عنوان روش های «اقدام سریع» برای رسیدن به دموکراسی زود هنگام در جوامع مختلف، و بیشتر از همه در کشورهای شرقی و بلوک شرق؛ یا توسط حاکمان آن کشورها و یا توسط کشورهای خارجی اعمال شده و می شوند و همین امر موجب ایجاد سوال در ذهن من شد که شاید از نظر تئوری راهکارهایی برای رسیدن به مطلوب - ولو ناقص - وجود داشته باشد. و نتیجه گرفته ای که ادعای دموکراسی که روزانه در بوق و کرنای کشورهایی مثل آمریکا در مورد امثال ما دمیده می شود، چیزی بجز باز کردن یا یافتن راهی برای استثمار نیست. با این اوصاف حتی ندای «دهکده ی جهانی» هم می تواند به نوعی در همین راستای فریب و استثمار باشد، در حالی که اکنون کار به جائی رسیده است که خانه های این دهکده هر روز به هم نزدیک تر میشوند و در زندگی هم بیشتر دخالت می کنند. ایجاد اروپای واحد و ادغام همشهری های کشورهای مختلف اروپايی با تاریخ و فرهنگ مستقل و متفاوت؛ یا ماجرای سازمان تجارت جهانی و برداشتن تعرفه های گمرکی نیز میتواند از نتایج سحر همین نظریه ی استثماری باشد.
ولی شرایط به شکلی پیش می رود که اگر قرار است در جهان حرفی برای گفتن داشته باشیم باید به بسیاری از شرایط تعیین شده تن دهیم، و این به معنای قبول بسیاری از قوانین و اصلاح قوانین داخلی خودمان مطابق قوانین جهانی است که این چندان با شعار ایده آلی «... هر ملّتی محقّ و مجاز است که پروسه ی دمکراسی مختص اجتماع خودش را بدون هیچگونه زور و اجبار و ترس و تهدید ... طی کند ... » همخوانی ندارد. در معنای دیگر، ما ناچاریم خودمان را با قوانین و فرهنگ جهانی که برای ما و همه ی جهانیان تعریف شده تطبیق دهیم و گرنه منزوی خواهیم شد و محکوم به فنا. آیا تحمیل این موضوع با آن ایده ی «دموکراسی درون جوش» در تزاحم نیستند؟ و اگر هستند آیا راهکار و روشی را سراغ داری تا این هر دو موضوع لاجرم را در کنار هم داشته باشیم؟ می دانی، منظور نهائی من این است که حکایت این دموکراسی وارداتی تا حدودی دارد شبیه به آش کشک خاله می شود و حال که به هر حال به پایمان حساب شده چه کنیم که بچه ی نارس تحویل مان ندهند؟
ولی این که گفته ام نظرات تو ناظر بر فرد است به این معناست که در اینجا و مخصوصا در کیهانگشت بیشتر به شاخصه ها و معیارهایی که در فرد نامناسب هستند و باید تغییر کنند می پردازی؛ مثلا اخلاقیات یا روابط بین افراد. نه اینکه نظراتت شخصی هستند، که هر نظری به هر حال شخصی است، یعنی یک نفر است که این نظر را دارد از جانب خودش اعلام می کند. از آن مطلب هم نتیجه گرفته ام تو برای تغییر یک جامعه؛ تغییر نگاه و فرهنگ افراد را اولویت می دهی و مقدم بر تغییرات اجتماعی می دانی. آن وقت در مقابل نظر تو کسانی هستند که تغییرات اجتماعی را بر تغییرات فردی مقدم می دانند؛ یعنی کافیست مدیریت یک جمع را به شکلی در دست گیرند، آن وقت می توانند آن جامعه را به سمت و سوی هدفشان هدایت کنند، و بعد از آنکه جمع مورد نظر در راستای هدف به حرکت افتاد، آنگاه به مسائل آموزشی و فرهنگی در افراد می پردازند. از نگاه این گروه حتی کودتا می تواند راه و روشی برای رسیدن به دموکراسی تلقی شود. به اندازه ی کافی نمونه های مختلف برای شاهد هم وجود دارد که کشوری بدون اینکه آبستن دموکراسی خواهی باشد؛ او را از دروازه های تمدن با اردنگ به داخل فرستاده اند - و قبول دارم که این کار عوارضی دارد که باید در ترازوی قضاوت و صرفه قرار گیرند -. و برعکس؛ نمونه های آنچه که تو به دنبال آن هستی کمیاب تر هستند. آیا خودت در پنجاه یا صد سال گذشته کشورهائی را سراغ داری که بتواند نمونه خوبی برای دستیابی به آن سیمرغ گسترده پر باشد؟
راستی! چرا آن مطلب مفرح آخر نوشته ات را حذف کردی؟ من کم کم داشتم بساط کباب و چای و قلیان را آماده می کردم که بنشینیم و گپی از سر آسودگی با هم بزنیم دوست من!

۱ نظر:

ناشناس گفت...

... شروود جان. امروز وقت نکردم. ولی حتما در باره ی این مطلبی که نوشته ای، چیزهایی خواهم نوشت تا فردا البته. ///.