۲۸ خرداد ۱۳۸۴

از بهشت اجباری تا ناکجا آباد اختیاری

...... شروود عزیز. این مسئله ای که میگویی فرهنگ جهانی، تعریف شده است و ما ناچاریم که یا با آن همپا شویم یا محکوم به فنا هستیم، حرف مستدل و اندیشیده شده ای نیست؛ زیرا مسئله ی « تعریف »، بلافاصله این پرسش را مطرح می کند که چه کسانی آن را « تعریف » کرده اند و بر شالوده ی کدامین پرنسیپها و اصلها و سمتگیریها؟. مراوده و مناسبات فرهنگی و تجاری از کهنترین ایّام بر روی کره زمین، مابین کشورها وجود داشته است. این چیزی نیست که با ورود عناصری مثل: اینترنت و ماهواره و غیره و ذالک، یک دفعه متغیّر شود و همه چیز را در راستای « معرّفان » عبارت بندی و فرمولبندی کند. اینکه عده ای معتقدند که بایستی در آغاز؛ مناسبات اجتماعی را از طرق « نخبگانی یا سیستم کودتایی و امثالهم » تغییر داد تا بتوان به نتیجه ی مطلوب رسید، به نظر من، نیندیشدن ژرف در باره ی پیوندهای متقابل « فرد و اجتماع » می باشد. وقتی فرد، فرد ما هنوز تلاش نکرده ایم در گفتار و رفتار و اندیشیدن با خودمون، رو راست و رادمنش باشیم، چه کسانی می توانند ادّعا کنند که جمع مثلا صد نفری یا میلیونی ما خواهند توانست در مناسبات با یکدیگر، رادمنش و شریف و صادق رفتار کنند؟. جایی که تک، تک ما هنوز در منش و شخصیّت فردی خود، دمکرات منش و دمکرات رفتار نیستیم، چگونه می توان توقع داشت که در اجتماع، پدیده ای به نام « دمکراسی » وجود داشته باشد؟. می پرسم آیا آن طیف نخبگان می خواهند نقش دیکتاتور را ایفا کنند و همه چیز را به مردم، تلقین و تحمیل کنند یا اینکه بر آنند به مردم نشان دهند که پیش – شرطهای باهمزیستی و گردآمد اجتماعی به رعایت و ارجگزاری و مراقبت « چه پرنسیپها و اصلها و بُنمایه هایی » محتاج و ملزم می باشد؟. کدامیک؟. امریّه ای و اجباری بودن یا روشنگری و مختار و با تفکّر بودن؟. کدامیک؟. اگر قرار است که مرا به زور به « بهشت » ببرند، بایستی عرض کنم که ای دوست گرامی، من هرگز یک قدم برنخواهم برداشت؛ زیرا بایستی در آغاز بدانم آنجایی که نامش « بهشت » است، چی می باشد تا سپس خودم تصمیم بگیرم که آیا با پاهای خودم بروم یا نه؟. اصل، روشنگری و تفهیم آن ایده آلیست که مثلا « نخبگان و فرهیختگان و تحصیل کرده گان » یک ملّت مدّ نظر خود دارند؛ نه تحقیر و تمسخر فرهنگ و تاریخ ملّت خود برای شتاب دادن احمقانه و سرسام آور در شبیه دیگری شدن. نکته ای دیگر که همواره بایستی پیش چشم داشته باشی، اینست که « مقایسه » برای آنست که ما بتوانیم تفاوت خودمان را با دیگران، تمییز و تشخیص بدهیم و در راستای آن چیزیهای اقدام و رفتار کنیم که « می پسندیم یا نمی پسندیم ». حکومت و دمکراسی و امثالهم، مانند کفش می باشند. این نمیشه که من نیز مثلا همانند اسکیموها کفش بپوشم؛ زیرا شیک و گرم و مُد روز و جهانی می باشد. آن غذایی که به دهان عده ای ، خوش طعم و دلچسب می آید، دلیلی ندارد که صد در صد به معده و دل من نیز خوش نشیند. بنابر این، در مسئله ی « روان و تاریخ و فرهنگ » یک ملّت نمی توان معادلات علوم دقیقه را کشف و به کار بست. دانشهای فرهنگی، علوم دقیقه نیستند که در سراسر جهان، معیارها و نمادها و قراردادهای یکسانی داشته باشند. تاریخ، ریاضیات نیست عزیزم. اشتباه نکن. ما راه خودمان را با همان کفشهای نمدی در راستای بهتر و عالی تر و شیک تر پرورانیدن آنها سلانه سلانه برویم، خیلی خیلی بهتر از آنست که لباسها و کفشهای عاریتی به خود بیاویزیم و تمام عمرمون مقروض و بدهکار و محتاج و مقلّد دیگران بمانیم. ///

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دوست عزيزم آريا مرا ببخش كه تب و تاب و هذيان هاي اين انتخابات بديع چنان آشفته ام كرده كه شب و روزم را نمي شناسم. مطلب ات را مدتي است كه خوانده ام ولي توان تمركز ندارم و از اين بابت شرمند ام. تلاش خواهم كرد بزودي مجددا در خدمتت باشم و استفاده ببرم