۷ تیر ۱۳۸۴

وقتی که ما نمی دانیم خود کیستیم و چیستیم.

... اینکه چه شد که ما به این روز افتادیم و گره ی کور « روشنفکری ایرانی در معنای وسیعش » چیست و کجاست؟، مسئله ایه که قبل از هر چیز، علل آن را بایستی در خودمان جست – و – جو کنیم. ما وقتی صحبت از « اندیشیدن » می کنیم، بلافاصله از خودمان نمی پرسیم که اندیشیدن به چه معناست و فایده ی اندیشیدن چیست؟؛ بلکه تصوّر و بدتر از آن به خود تلقین می کنیم که « اندیشیدن :، یعنی محفوظاتی را از انبار ذهن خود بیرون کشیدن و معلّم و مدرّس دیگران شدن. روشنفکر ایرانی تا امروز از « اندیشیدن » فقط همین را می فهمد: حفظ کردن و دلّالی ایده ها و افکاری که خودش نیندیشیده و مدرّس کلکلکل کن تمام وقت. در برخوردگاه ما با نتایج تحوّلات فکری و اجتماعی باختر زمینیان، متاسّفانه ما متوجّه خودمان نشدیم که بتوانیم تکانی بخوریم و خود را باز یابیم. صرف نظر از حضور سیستمهای استبدادی و پیگرد دگراندیشان و ترور و کشتن و نابودی آثار آنها می توان اذعان داشت که روشنفکر ایرانی از « پرسشگری و کنکاویدن و ایده آفرینی و فکر فردی » می گریزد و دلباخته ی خرید چیزهای حاضر و آماده در سوپر مارکت فکری باختر زمینیان می باشه. ما تا نیاموزیم هنر اندیشیدن با مغز خود را؛ ولو خردلوار باشد و بسیار بطئی در واقعیّت ایرانزمین بیازمائیم و آن را دنبال کنیم، مطمئن باش که دگرگشت بنیانی در ذهنیّت و رفتار و گفتار و کردارهای ما مردم در کلّ، ایجاد نخواهد شد. استبدادورزی در تمام جوامع بشری بوده است و هنوز به فرمهای مختلف هست؛ ولی متفکّران هرگز گامی واپس ننشسته اند و نمی نشینند و برغم خطراتی که بود و هنوز هست ، تفکّرات و ایده های خود را عبارت بندی فکری کرده اند و همچنان می کنند و توانسته اند بر مردم سرزمینهای خودشان تاثیر گذار باشند. بدبختی ما ایرانیان اینست که روشنفکرمان، دلّال محبّت است و دست کمی از آخوندها نداره. برای اطّلاع بیشتر برو این مطالب مرا را نیز خوب بخون. ///

۶ تیر ۱۳۸۴

راه برون شد اين اره ي تاريخي!

آرياي عزيز؛ درك حضور دردناك اون اره ي فوق الذكر! گاه نمي گذارد افكارم را متمركز كنم! حال كه بحث را به اينجا كشاندي و مطلبي را از يكسال و اندي پيش به عنوان شاهد آورده اي - خصوصا در اين وانفساي انتخابات رياست جمهوري و حكايت هاي خودش - و معضل فرهنگي روشنفكران را به رخ مان كشيدي؛ تو مي گوئي ريشه ي اين معضل از كجا آب مي خورد؟ و در كجاي راه روشنفكران ما كه بايد چراغ راهنما براي توده ي مردم باشند، مسير را به اشتباه رفته اند؟ اينكه نمي توانيم به قول تو تفكر ساز باشيم و بيشتر مصرف كننده هستيم تا توليد كننده، در حالي كه چنين نبوده ايم از چه جائي در تاريخ مان آب مي خورد؟ و حال كه به نظر تو مشكل مشخص شده است، راه اصلاح آن چيست؟ چگونه بايد به جاي درگير شدن و مقاومت كردن در مقابل يك واقعيت؛ كه شايد خودش ريشه در يك يا چند معضل داشته باشد؛ به جامعه و مهم تر از آن به روشنفكران مان بگوئيم اين معضلات است كه بايد بررسي و راه حل يابي شوند و پديده ها - تو بگو واقعيات - فقط بايد بررسي و ريشه هاي آنها شناسائي شوند. شايد پديده ي همين رياست جمهوري جديد هم بتواند مثال خوبي براي روشن شدن موضوع باشد.
به هر حال من دنبال يك روش اجرائي هستم تا از شر اين اره ي تاريخي يه جوري خلاص شم.

۱ تیر ۱۳۸۴

اجتماع اقوام و دموكراسي

آرياي عزيز؛ آنچه كه گفتم واقعيات در جريان دهكده ي بزرگ جهاني است و هر روزه ما شاهد اين رخدادها هستيم و حدس مي زدم حتما اين ايده كه توسط قدرت مندان در جريان و اجرا است بايد ريشه هاي تئوريكي هم داشته باشد و بيشتر بدنبال استدلالات و دلايل آنها براي توجيه عمل شان بودم. بگذريم.
بگذار باز گرديم به جائي حوالي ابتداي بحث و شاخه اي ديگر را پي بگيريم. از مجموعه ي حرف هايت چنين برداشت كردم كه براي دست يابي به آن سيمرغ گسترده پر بيش از هر چيز نياز به بازگشت و شناخت كامل از فرهنگ و تاريخ و آداب و سنن اين مرز و بوم است. حال مي خواهم بگويم اين مملكت از جمله سرزمين هائي است كه از مجموعه ي اقوام كاملا متفاوت تشكيل شده است كه هر يك در فرهنگ و سنت، و در برخي موارد حتي در تاريخ متفاوت هستند. از طرفي دموكراسي نياز به محورها و اصولي دارد تا بتواند با تكيه بر آن؛ اصول موضوعه ي خود را براي اين شرايط خاص تدوين كند كه در عين اينكه محدوديتي را در آزادي هاي اجتماعي و فردي مقرر شده ايجاد نكند، بتواند به تمامي جامع و شامل كليه ي سلائق مختلف ناشي از همان اختلافات فرهنگي و تاريخي باشد. حال اين سوال پيش مي آيد كه چه شاخصه هائي در اين حالت مي تواند به عنوان اصول اساسي انتخاب يا تعريف شود؟ و يا چه چيزي در فرهنگ يا تاريخ ما مي تواند دستمايه ي خوبي براي گرد آوري حول يك محور اين اقوام گوناگون باشد؟

۲۸ خرداد ۱۳۸۴

از بهشت اجباری تا ناکجا آباد اختیاری

...... شروود عزیز. این مسئله ای که میگویی فرهنگ جهانی، تعریف شده است و ما ناچاریم که یا با آن همپا شویم یا محکوم به فنا هستیم، حرف مستدل و اندیشیده شده ای نیست؛ زیرا مسئله ی « تعریف »، بلافاصله این پرسش را مطرح می کند که چه کسانی آن را « تعریف » کرده اند و بر شالوده ی کدامین پرنسیپها و اصلها و سمتگیریها؟. مراوده و مناسبات فرهنگی و تجاری از کهنترین ایّام بر روی کره زمین، مابین کشورها وجود داشته است. این چیزی نیست که با ورود عناصری مثل: اینترنت و ماهواره و غیره و ذالک، یک دفعه متغیّر شود و همه چیز را در راستای « معرّفان » عبارت بندی و فرمولبندی کند. اینکه عده ای معتقدند که بایستی در آغاز؛ مناسبات اجتماعی را از طرق « نخبگانی یا سیستم کودتایی و امثالهم » تغییر داد تا بتوان به نتیجه ی مطلوب رسید، به نظر من، نیندیشدن ژرف در باره ی پیوندهای متقابل « فرد و اجتماع » می باشد. وقتی فرد، فرد ما هنوز تلاش نکرده ایم در گفتار و رفتار و اندیشیدن با خودمون، رو راست و رادمنش باشیم، چه کسانی می توانند ادّعا کنند که جمع مثلا صد نفری یا میلیونی ما خواهند توانست در مناسبات با یکدیگر، رادمنش و شریف و صادق رفتار کنند؟. جایی که تک، تک ما هنوز در منش و شخصیّت فردی خود، دمکرات منش و دمکرات رفتار نیستیم، چگونه می توان توقع داشت که در اجتماع، پدیده ای به نام « دمکراسی » وجود داشته باشد؟. می پرسم آیا آن طیف نخبگان می خواهند نقش دیکتاتور را ایفا کنند و همه چیز را به مردم، تلقین و تحمیل کنند یا اینکه بر آنند به مردم نشان دهند که پیش – شرطهای باهمزیستی و گردآمد اجتماعی به رعایت و ارجگزاری و مراقبت « چه پرنسیپها و اصلها و بُنمایه هایی » محتاج و ملزم می باشد؟. کدامیک؟. امریّه ای و اجباری بودن یا روشنگری و مختار و با تفکّر بودن؟. کدامیک؟. اگر قرار است که مرا به زور به « بهشت » ببرند، بایستی عرض کنم که ای دوست گرامی، من هرگز یک قدم برنخواهم برداشت؛ زیرا بایستی در آغاز بدانم آنجایی که نامش « بهشت » است، چی می باشد تا سپس خودم تصمیم بگیرم که آیا با پاهای خودم بروم یا نه؟. اصل، روشنگری و تفهیم آن ایده آلیست که مثلا « نخبگان و فرهیختگان و تحصیل کرده گان » یک ملّت مدّ نظر خود دارند؛ نه تحقیر و تمسخر فرهنگ و تاریخ ملّت خود برای شتاب دادن احمقانه و سرسام آور در شبیه دیگری شدن. نکته ای دیگر که همواره بایستی پیش چشم داشته باشی، اینست که « مقایسه » برای آنست که ما بتوانیم تفاوت خودمان را با دیگران، تمییز و تشخیص بدهیم و در راستای آن چیزیهای اقدام و رفتار کنیم که « می پسندیم یا نمی پسندیم ». حکومت و دمکراسی و امثالهم، مانند کفش می باشند. این نمیشه که من نیز مثلا همانند اسکیموها کفش بپوشم؛ زیرا شیک و گرم و مُد روز و جهانی می باشد. آن غذایی که به دهان عده ای ، خوش طعم و دلچسب می آید، دلیلی ندارد که صد در صد به معده و دل من نیز خوش نشیند. بنابر این، در مسئله ی « روان و تاریخ و فرهنگ » یک ملّت نمی توان معادلات علوم دقیقه را کشف و به کار بست. دانشهای فرهنگی، علوم دقیقه نیستند که در سراسر جهان، معیارها و نمادها و قراردادهای یکسانی داشته باشند. تاریخ، ریاضیات نیست عزیزم. اشتباه نکن. ما راه خودمان را با همان کفشهای نمدی در راستای بهتر و عالی تر و شیک تر پرورانیدن آنها سلانه سلانه برویم، خیلی خیلی بهتر از آنست که لباسها و کفشهای عاریتی به خود بیاویزیم و تمام عمرمون مقروض و بدهکار و محتاج و مقلّد دیگران بمانیم. ///

۲۶ خرداد ۱۳۸۴

دموکراسی اجرائی و تئوری

خب دوست من؛ از مطلب ات چنین نتیجه گرفتم که با روش های تزریقی هم به نتیجه نخواهیم رسید. می دانی، این راهکارها هر یک به نوبه ی خود به عنوان روش های «اقدام سریع» برای رسیدن به دموکراسی زود هنگام در جوامع مختلف، و بیشتر از همه در کشورهای شرقی و بلوک شرق؛ یا توسط حاکمان آن کشورها و یا توسط کشورهای خارجی اعمال شده و می شوند و همین امر موجب ایجاد سوال در ذهن من شد که شاید از نظر تئوری راهکارهایی برای رسیدن به مطلوب - ولو ناقص - وجود داشته باشد. و نتیجه گرفته ای که ادعای دموکراسی که روزانه در بوق و کرنای کشورهایی مثل آمریکا در مورد امثال ما دمیده می شود، چیزی بجز باز کردن یا یافتن راهی برای استثمار نیست. با این اوصاف حتی ندای «دهکده ی جهانی» هم می تواند به نوعی در همین راستای فریب و استثمار باشد، در حالی که اکنون کار به جائی رسیده است که خانه های این دهکده هر روز به هم نزدیک تر میشوند و در زندگی هم بیشتر دخالت می کنند. ایجاد اروپای واحد و ادغام همشهری های کشورهای مختلف اروپايی با تاریخ و فرهنگ مستقل و متفاوت؛ یا ماجرای سازمان تجارت جهانی و برداشتن تعرفه های گمرکی نیز میتواند از نتایج سحر همین نظریه ی استثماری باشد.
ولی شرایط به شکلی پیش می رود که اگر قرار است در جهان حرفی برای گفتن داشته باشیم باید به بسیاری از شرایط تعیین شده تن دهیم، و این به معنای قبول بسیاری از قوانین و اصلاح قوانین داخلی خودمان مطابق قوانین جهانی است که این چندان با شعار ایده آلی «... هر ملّتی محقّ و مجاز است که پروسه ی دمکراسی مختص اجتماع خودش را بدون هیچگونه زور و اجبار و ترس و تهدید ... طی کند ... » همخوانی ندارد. در معنای دیگر، ما ناچاریم خودمان را با قوانین و فرهنگ جهانی که برای ما و همه ی جهانیان تعریف شده تطبیق دهیم و گرنه منزوی خواهیم شد و محکوم به فنا. آیا تحمیل این موضوع با آن ایده ی «دموکراسی درون جوش» در تزاحم نیستند؟ و اگر هستند آیا راهکار و روشی را سراغ داری تا این هر دو موضوع لاجرم را در کنار هم داشته باشیم؟ می دانی، منظور نهائی من این است که حکایت این دموکراسی وارداتی تا حدودی دارد شبیه به آش کشک خاله می شود و حال که به هر حال به پایمان حساب شده چه کنیم که بچه ی نارس تحویل مان ندهند؟
ولی این که گفته ام نظرات تو ناظر بر فرد است به این معناست که در اینجا و مخصوصا در کیهانگشت بیشتر به شاخصه ها و معیارهایی که در فرد نامناسب هستند و باید تغییر کنند می پردازی؛ مثلا اخلاقیات یا روابط بین افراد. نه اینکه نظراتت شخصی هستند، که هر نظری به هر حال شخصی است، یعنی یک نفر است که این نظر را دارد از جانب خودش اعلام می کند. از آن مطلب هم نتیجه گرفته ام تو برای تغییر یک جامعه؛ تغییر نگاه و فرهنگ افراد را اولویت می دهی و مقدم بر تغییرات اجتماعی می دانی. آن وقت در مقابل نظر تو کسانی هستند که تغییرات اجتماعی را بر تغییرات فردی مقدم می دانند؛ یعنی کافیست مدیریت یک جمع را به شکلی در دست گیرند، آن وقت می توانند آن جامعه را به سمت و سوی هدفشان هدایت کنند، و بعد از آنکه جمع مورد نظر در راستای هدف به حرکت افتاد، آنگاه به مسائل آموزشی و فرهنگی در افراد می پردازند. از نگاه این گروه حتی کودتا می تواند راه و روشی برای رسیدن به دموکراسی تلقی شود. به اندازه ی کافی نمونه های مختلف برای شاهد هم وجود دارد که کشوری بدون اینکه آبستن دموکراسی خواهی باشد؛ او را از دروازه های تمدن با اردنگ به داخل فرستاده اند - و قبول دارم که این کار عوارضی دارد که باید در ترازوی قضاوت و صرفه قرار گیرند -. و برعکس؛ نمونه های آنچه که تو به دنبال آن هستی کمیاب تر هستند. آیا خودت در پنجاه یا صد سال گذشته کشورهائی را سراغ داری که بتواند نمونه خوبی برای دستیابی به آن سیمرغ گسترده پر باشد؟
راستی! چرا آن مطلب مفرح آخر نوشته ات را حذف کردی؟ من کم کم داشتم بساط کباب و چای و قلیان را آماده می کردم که بنشینیم و گپی از سر آسودگی با هم بزنیم دوست من!

بیراهه های جست - و - جو

... شروود عزیز. آقا من یه پیشنهاد دارم. اونم اینه که تو اول برو تمام اون مطالبی را که از من در وبسایت « فرهنگشهر » منتشر شده اند، دقیق و عمیق بخون. البته من امروز با بخشهایی از اون جستارهایم فاصله گرفته ام به دلیل تجربیات و تاملات و مطالعات وسیعتر و یافته های نو. بعدش برو و وبسایت « استاد منوچهر جمالی » را حتما تا آنجایی که در امکانت هست بخوان و سعی کن که چیزی بفهمی. دیگر اینکه مطالب مرا در وبسایتم حتما پیگیری کن. آرشیو وبلاگ جهانخانه، هنوز ویرایش تکمیلی نشده. به محض اتمام، آن را بر روی سایتم خواهم گذاشت؛ زیرا بسیاری مطالب نیز در آن دارم که شایان مطالعه می باشند. دیگه اینکه پیشنهاد می کنم، گفتگویمان را به صورت « پرسش و پاسخ » به پیش ببریم؛ زیرا بحث را بهتر می توان کنترل کرد و راحتر نیز می توان در باره ی مقولات بحث کرد. مثلا یک سئوال بنیانی طرح کن تا من به پاسخ آن، بکوشم. بعد برو سراغ سئوال بعدی و بعدی. مرسی عزیز. ///

۲۵ خرداد ۱۳۸۴

نه این و نه آن؛ بلکه طیف بینی پدیده ها

..... شروود عزیز. مسائلی که طرح کرده ای، هر کدومش به صدها صفحه توضیح و استدلال نیاز داره که بالطّبع وقت می بره و منم متاسفانه وقت کم دارم؛ و گرنه در نوشتن و استدلال آوردن، کم نمیارم. ببین دوست گرامی. وقتی میخوای پدیده ای را اساسی و بنیانی بازکاوی کنی، باید ششدانگ حواست را جمع کنی که فریب ظواهر و سطوح آن را نخوری. منظورم این نیس که سطوح، فاقد اعتبارند و نباید به وجود آنها اهمیّت داد. نه!. منظورم اینه که تا می توانی تلاش کن، هر معضلی را از ابعاد و چشم اندازها و حالتها و امکانها و چهره های مختلفش برانداز کن و بکاو و سپس به ادغام و ترکیب و زایش تصویری تقریبا مشابه آنچه ما می جوییم یا متصوّرش هستیم، دست پیدا کن. درست مثل، جستن قاتلی که هیچ عکسی از او نداریم؛ سوای توضیحاتی که شاهدین بر زبان می آورند و ما با قلم خود به مصوّر کردن چهره ی احتمالی او تلاش می کنیم. نوعی عکس تقریبا مشابه. مسئله ی دمکراسی در ایرانزمین و آن ایده ی سیمرغ گسترده پر را چیزی شبیه همین عکس احتمالی بدان. ما برانیم که چیزی را با کمک رایزنی و درکنار یکدیگر بکاوییم و بیافرینیم و بجوییم از بهر خشنودی و خوشزیستی و زندگی تقریبا کمتر دغدغه و هول و ولا داشتن در کنار یکدیگر. اون مسئله ی تکنیکالیزاسیون در معنای وسیعش از « تلفن همراه بگیر تا اینترنت و غیره و ذالک »، هیچ ربطی و تاثیری در آنچه ما برآنیم بجوییم و بیافرینیم ندارد؛ سوای عوارض کمکی و ممانعتی – اینکه چگونه و در راستای کدامین اهداف به کار ببریمشون. - مسئله ی زایش دمکراسی در کشوری مثل ما با کشورهایی بسان مثلا ترکیه، مقایسه پذیر نیست. آن دمکراسی تزریقی به زور و شتم سرم و تهدید و هیاهوهای ژورنالیسم جهانی از تلویزیون و ماهواره گرفته تا اینترنت و غیره از سوی کشورهای باختری و در راسشان، آمریکا، بیش از آنکه در راستای واقعیّت پذیری دمکراسی در معنای اصیل و گوهری آن در سراسر جهان باشد، در راستای پوشش و نقاب قرار دادن ایده ی دمکراسی برای غارت و برهوت سازی جهان و برده سازی انسان و تنزّل او در حدّ یک ماشین مصرفی و حیوان خواهنده می باشد. هیچ کجای جهان نمی توان دمکراسی را زورتپان کرد. حتّا اگر چنین چیزی امکان پذیر باشد، دیر یا زود با واکنشی ارتجاعی روبرو خواهد شد. نمونه اش را از تاریخ معاصر خودمان می آورم. در دوران شاه، روند مدرنیزاسیونسازی به تقلید غربی ؛ - نه ابتکاری و « نوزایی از بطن میراث فرهنگی – تاریخی » که منظور منه - و رواج ادا و اطوارهای فرنگی مآبی زیاد بود؛ ولی مسئله ای بنیانی و اساسی به نام « تفکّر و سنجشگری و نو زایی » هرگز حلّ نشده بود و در باره ی آن نیز، آشکارا بحث و گفت و شنود نمیشد. نتیجه چی شد؟. رساتر شدن روضه خوانی ملّاها که ناموس ملّت به باد رفت و از این خزعبلات و نیز رادیکال شدن جنبش چریکی و پارتیزانی و چپول بازیهایی که هنوز لجنش در اجتماع روشنفکری باقی مونده. حال بماند که در آن روند شبیه گردانی شاه مرحوم و این واویلا گویی ملّایان و اون ترق و توروق در کردن چپولا، هیچ چیزی نبود؛ سوای کشمکش سائقه ی قدرتخواهی سلطان و ملّا و موکّل پرولتاریای جهانی؛ نه ایرانی. بگذریم. وقتی که من از « متدها و روشها و انگیخته شدنها » سخن می گویم، منظورم این نیست که ما شبیه سازی کنیم؛ بلکه منظورم اینه که ما مثلا « مفهوم » را بایستی بگیریم و سعی کنیم همان مفهوم را از « تجربیات خودمان »، نتیجه گیری کنیم. به عبارت دقیقتر؛ ما برای ایجاد و گسترش « داد »، لزومی نداره که به افکار « کارل مارکس و صحابه اش و حواریونش » ایمان بیاوریم و مبلّغ و مروّج درجه یک، افکار آنها شویم. بلکه بایستی مغزه ی افکار مارکس را از « ایده ی داد در فرهنگ و تاریخ ملّت خودمان » استنتاج کنیم تا مثمر ثمر شود. انتقال و چسب – و وصله هیچگاه به ثمر نمی نشینه. این به آن می ماند که با آوردن ماکتهای بزرگ مثلا برج ایفل یا مجسمه ی آزادی و گذاشتن آنها در چهار راههای مختلف شهرها، ادّعا و اثبات کنیم که « برج ایفل و مجسمه ی آزادی » در هر نقطه ای از ایران وجود داره!. آیا چنین ادّعایی مسخره نیس؟. اشتباه برداشت نکن شروود جان. ما می توانیم بسیاری از آلات و ادوات مکانیکی و تکنیکی و ماشین آلات را از کشورهای مختلف وارد کنیم و حتّا استفاده کنیم؛ ولی در مسئله ی کشور داری و نوع دمکراسی خاصّ خودمون بایستی به تنهایی تصمیم بگیریم همه با هم در کنار یکدیگر؛ زیرا دمکراسی، معضل عاجل ماست. اینکه میگویی دیدگاه من فردیِه و اجتماعی نیست. نظریست بر خطا. علتش را میگم. اینکه من، به شخصه دارم در باره ی معضلی می اندیشم و در فکر یافتن راهکارها و ایده ها می باشم، حرفیست درست و کدام متفکّر و فیلسوفی را می شناسی که ایده ها و افکارش، منحصر به فرد نبوده باشند؟. بحث بر سر شخص من نیست – که شاید هیچکس چشم دیدنم را نیز نداشته باشه . چه سعادتی!. به به!- ؛ بلکه بحث بر سر آنست که افکار و ایده های من، از یک طرف، محصول کنکاویها و تاملات و خونخوردنهای شبانه روزی و تفکّر عمیق در باره ی مصیبتهای تاریخ و فرهنگ و مردم میهنم می باشن و از طرف دیگر، محصول و چکیده ی تجربیات و تاریخ و فرهنگ اجتماع و جهانی هستند که در آن، زاده و بزرگ و بالیده شده ام. از این رو، تفکّراتم رنگ و بوی شخصی دارند؛ ولی ابعادشان میهنی – جهانی – کیهانی می باشند. درست بسان بسیاری از متفکّران و فیلسوفان و تئوریسینهای دیگر سرزمینها. کیست که نداند، افکار مثلا « ایمانوئل کانت »، نه تنها آلمانی – اروپائی هستند؛ بلکه جهانی نیز می باشند. پس بحث نبایستی به شخص من به عنوان یک فرد کنکرت بازگردد؛ بلکه افکار من بایستی در بعدی میهنی – جهانی فهمیده شوند. ما امروزه در جهان و عصر ارتباطات، چیزی به نام « دیوار » نداریم؛ ولی حقوق بین الملل داریم و حقوق کشوری. جایی که مسئله، خانواده گی می باشه، دخالت بیگانگان به بهانه ی گسترش مثلا دمکراسی، توهین و تجاوز آشکار به « کرامت و شرافت من در مقام یک انسان » می باشد. هر ملّتی محقّ و مجاز است که پروسه ی دمکراسی مختص اجتماع خودش را بدون هیچگونه زور و اجبار و ترس و تهدید، نم نم طی کند و به آن دست یابد حتّا اگر دهه ها به طول انجامد. مطمئن و سالم رسیدن به مقصد، بهتر از مرده و جنازه به مقصد رسیدن می باشه. اگر بیگانگان به راستی در فکر کشورهایی امثال ما بودند و دلشان به حال دمکراسی می سوخت، مطمئن باش که آخوند جماعت، هیچوقت فرصت قصّابی ملّت را به دست نیز نمی آورد؛ چه رسد به آنکه برای دنیا، شاخه شونه نیز بکشه. اینا همه حرفه عزیزم که بیگانه دلش برا ما بسوزه و پستون به تنور بچسبونه. از این خبرا نیست. دمکراسی واراداتی و تعریفی نوع غربی، حکایت همون، گوزار از آب در اومدن عروس تعریفیه جانم. فعلا بسه. خسته شدم. //

خود انگیخته گی و دوپینگ با سرم

بسیار خوب دوست من، بحث ما حول موضوع دموکراسی و رویکرد تو برای رسیدن به دموکراسی دارد به نتایج خوبی می رسد. در این نوشته ات دو نکته ی دیگر را هم مطرح کرده ای که جالب توجه است، نکته ی اول در مورد دخالت های مستقیم و غیر مستقیم بیگانه در سیر دست یابی به دموکراسی در کشورهائی چون ما بود و این که این کار چه عواقبی را در بر خواهد داشت. من فکر می کنم در این مورد ممکن است ما به یک پارادوکس برسیم چرا که از یک سو وضعیت کنونی ارتباطات و دامن زدن کشورهای پیشرفته به استفاده از مظاهر رو به گسترش و تکامل ارتباطات کار را به جائی رسانده است که حتی در کنج خانه ی خودت هم تنها نیستی و ناخود آگاه تحت تاثیر آثار و عوارض این فناوری بی نظیر قرار داری و از سوی دیگر می خواهیم با اتکا به سنن و فرهنگ و پیشینه ی خودمان و بدون حضور مستقیم یا غیر مستقیم خارجی به دموکراسی خود جوش دست یابیم. پس چگونه می توان باور داشت که می شود بدون متاثر شدن از کشورهائی که به وضوح چندین دهه - چه در فناوری و ابزارهای آن و چه در فرهنگ استفاده از آن و چه در دست یابی به دموکراسی - از ما جلوتر هستند و تبلیغات بی امان خود را مخصوصا در مورد دموکراسی و محاسن آن (به تعبیر و نظر خودشان با کمی ادویه ی اضافه) روی ما متمرکز کرده اند، به یک دموکراسی برخاسته از دل فرهنگ، سنت و اعتقادات جامعه دل بست؟ کوتاه سخن چگونه می توان دست یابی به دموکراسی با طمانینه و آرام و خودجوش امیدوار بود در حالی که دائما و ناخواسته با سرم های مختلف در حال تزریق مفاهیم و مظاهر دموکراسی به شیوه های مختلف به مغز و ذهن ما هستند؟ و آیا می توان این دست تزریق ها را به قول خودت "روشها و متدها و انگیخته شدنها" قلمداد کرد؟
دومین مطلب اینکه من در نوشته هایت که تا کنون خوانده ام متوجه شدم که روش تو برای مواجهه با مسائل اجتماعی و فرهنگی از نگاه فردی است و نه اجتماعی، یعنی اصلاح و تغییر فرد را بر تنظیم و سازمان دهی جامعه مقدم می داری. این در حالی است که گروهی از صاحب نظران خلاف این موضوع را ارجحیت می دهند و معتقدند که یک جامعه ی سازمان داده شده می تواند افراد را نیز در جهت درست هدایت کند. با نوع نگاه دوم شاید چندان نیاز نباشد تا منتظر رسیدن میوه ی مفهوم دموکراسی در ذهن و جان افراد باشیم. کافی است تا سیستم و سازمان مناسب به همراه آموزش های متناوب و منظم با مدیریتی قوی را بر سر کار آوریم و در حالی که در یک جامعه ی دموکراتیک - از نظر سیستمی و کارکردی - با افراد غیر دموکراتیک هستیم؛ اندک اندک به سمت دموکراسی واقعی حرکت کنیم. در این سیستم گروه فرهیختگان هستند که برنامه سازی می کنند و مدیریت حرکت های اجتماعی را در دست دارند و آنها هستند که برای مردم هدف گذاری می کنند تا هنگامی که به اندازه ی کافی درک دموکراتیک پیدا کنند. با این روش فرصت های پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی به دلیل مقاومت های نهادهای غیر دموکراتیک از میان نرفته است و توسعه ی اقتصادی و به تبع آن توسعه ی اجتماعی نیز حاصل شده است. متعاقب آن توسعه ی سیاسی هم که بیانگر آگاهی اجتماعی است حاصل خواهد شد. این روش اگرچه در معنا؛ دست یابی به یک دموکراسی سطحی را در کوتاه مدت در دسترس قرار می دهد، این مزیت را دارد که فرصت های پیشرفت و توسعه را در غیاب سایه ی دموکراسی روی سر جامعه نمی کشد. شاید بتوان مدل دموکراسی جنوب شرقی آسیا را به این روش نزدیک دانست و با این توجیه حتی یک شبه کودتا می تواند در جهت پیشرفت و توسعه باشد چه رسد به حمله ی نظامی آمریکا به حکومت مجنون و دیکتاتوری مثل عراق.
اشتباه نشود! بحث اصلی فراموش نشده است و همچنان به باور من درک مفهوم تحمل پذیری و همگان را خودی دانستن که به صورت خودجوش و برخاسته از تاریخ و فرهنگ بومی این مرز و بوم است پاسخ قطعی و نهائی به نا پایداری های جامعه است، ولی می خواهم در کنار آن خودم را مجاب کنم که هیچ راه دیگری بجز آنچه در بالا گفته شده نمی تواند نتیجه ی مطلوب را بدست دهد؛ و باور کنم تقریبا همه ی کشورهای در حال پیشرفت یا پیشرفته در جنوب شرقی آسیا و کشورهای شمالی و ترکیه که هیچکدام از این روش و به صورت بطئی به دموکراسی دست نیافته اند نمی توانند به یک رشد پایدار و یکنواخت در عرصه های مختلف خصوص فرهنگی برسند. تصور من لااقل این است که کمیت این کشورها در یک جائی لنگ است و می توان پیش بینی کرد که در آینده ای نزدیک یا دور به بحران خواهند رسید. این طور نیست؟

۲۴ خرداد ۱۳۸۴

گذر از وادیها و دوزخها

.... شروود عزیز. اجازه بده. نکته ای دیگر را قبل از ادامه ی بحث، تاکید کنم. هدفم از آوردن مثالها به این معنا نیس که ما و دیگران، اینهمانی داریم. نه!. منظور من از آوردن امثله ی متعدّد برای تفهیم و اندیشیدن ژرف در باره ی مقوله و معضل اجتماع خود ماست. نیک می دانی که من خودم مخالف سر سخت هرگونه شبیه گرایی می باشم. من ترجیح می دهم که به گوهر خویشباشی خودم وفادار بمانم و کورمال کورمال راهم را بپیمایم به جای آنکه عین دیگری شوم و بر شانه های دروغین حمل شوم. بگذار زایش دمکراسی را بنا به استنباطی که من از حرفهای تو دارم، اینطور فرمولبندی کنم که ما برای پدیدار کردن و زایش واقعیّت دمکراسی در میهنمان، آیا میتوانیم و مجازیم از ابزارهای تزریقی استفاده کنیم یا نه؟. اگر منظورت از « تزریق »؛ دخالت مستقیم و غیر مستقیم دیگران در سرنوشت ما باشد که باید عرض کنم، خیر!. هرگونه دخالتی؛ ولو خیرخواهانه و جنبه های مثبت نیز داشته باشد، بلافاصله در ذهنیّت و روحیه ی مردم، ایجاد حقارت و واکنشهای منفی می کند. پس بهتر است که ما خودمان به انتخاب و وام گرفتن ابزارهایی تلاش کنیم که می توان با کاربست آنها برای زایش دمکراسی در میهنمان ازشان کمک گرفت. به نظر من، ابزارهای تزریقی، همان « روشها و متدها و انگیخته شدنها » می باشه؛ نه انتقال مکانیکی حضور دیگران در سرنوشت ما. وقتی من نتوانم با همسایه ام گفت – و – گو کنم، چگونه دیگران خواهند توانست مرا با همسایه ام که قرار است قرنهای قرن در کنار یکدیگر بزییم، آشتی دهند و دوست کنند؟. حکایت مسائل ما، بحث حقوق بین المل نیست که بتوان رسیدگی به آنها را به دادگاهی بین الملی ارجاع داد. مسائل و فلاکتهای ما، زاییده ی مناسبات و تاریخ و فرهنگ و فراز و نشیبها و ادغام ملیّتها و مناسبات متعدد با دیگر سرزمینها از کهنترین ایّام تا امروز و در کلّ، تمام آن چیزی که رنگ و بویی از « ایرانیّت » دارد، می باشد. ما نیز به عنوان « ایرانی » در بستر تمام این مسائل و تاریخ، پروریده و بزرگ شده ایم. بنابر این با روشهای خشونت آمیز و کشتارها و خونریزیهای وحشتناک و شکنجه دادن و حبس و تبعید و پیگرد و محرومیّتهای حقوقی و امثالهم نمی توان هیچ سنگی را بر روی سنگ دیگر گذاشت. ما بیش از هر چیز بایستی « هنر مدارائی و نرمخویی و سخنوری » را بفهمیم و بدانیم و تلاش کنیم که مستدل و با برهانهای خردمندانه به سنجشگری دیدگاههای یکدیگر؛ ولو « نصّ الهی » باشند، با گشوده فکری همّت کنیم. پیش – شرطهای دمکراسی، پارلمانوار بودن مردم یک جامعه می باشه. – مهم نیست کجا مقیم باشند و چه اعتقاداتی داشته باشن - این نمیشه که ما « پارلمان » را مختص یه عدّه ای خاص و برگزیده بدانیم. نخیر جانم!. ملّت بایستی هنر « گفت – و – شنود و رایزنی » را بفهمد و به کار بندد تا مجلس انتخابی آنها، بازتاب دهنده ی پارلمانتاریسم باشد. اینکه ما امروزه درگیر یه معضل بسیار اعصاب خورد کن به نام « ولایت فقیه » هستیم، نباید ما را از « اندیشیدن ژرف » در باره ی اینکه « چی می خواهیم » غافل کنه؛ زیرا اصرار بر اینکه ما باید فعلا از شرّ این حکّام راحت شویم، بعدش می پردازیم به نوع حکومت و دولت و فلان و بمان. دقیقا خطریست که از همین الان بایستی در برابر آن ایستاد. اصل، گذر کردن ملّت ایران از « وادیها = حکومتهای مستبد و حکّام خونریز و معضلات و بحرانها و جنگها و امثالهم » می باشه؛ نه جایگزین کردن مستبدی به جای دیکتاتوری دیگر. هنر ما بایستی در این باشد که « رفتار و کردار و اندیشیدن دمکراتیک » را در وجود خودمان بپرورانیم تا هیچکس نتواند حتّا اگر به عالیترین و کلیدی ترین پستهای حکومتی رسید؛ اراده ی خودش را به ما ملّت، تحمیل و تلقین کند. ما هستیم که بایستی دمکرات باشیم تا بتوانیم، اقلیّت استبدادورز را در حلقه ی محاصره ی فکری و سنجشگری و کنترل خود بگذاریم؛ نه برعکس. فعلا تا همین جا بسه. ///

سيمرغ هاي دنياي نو

بگذار يك بار ديگر آنچه را كه نتيجه گرفتم دوره كنم، اين كار باعث مي شود افكارمان به هم نزديك تر، و يكسان سازي مفاهيم بكار برده شده واقعي تر شود.
اول اينكه - از نظر تو - دموكراسي در مفهوم و كليت در همه جا و همه ي فرهنگ ها يكسان است (همان ارزش ها و پرنسيب ها و اصول واحد) ولي در اجرا و عملياتي كردن است كه نيازمند درك تا مغز استخوان تاريخچه و فرهنگ آن مرز و بوم دارد.
دوم؛ به يك راه ميان بر يا استراتژي كوتاه مدت را براي رسيدن به دموكراسي اعتقادي نداري و معتقدي با درك "معضلات فرهنگي و اجتماعي و تاريخي" ما كه ريشه ي چند هزار ساله دارد مي شود اين راه را در زمان كمي كمتر - مثلا يك قرن - پيمود.
سوم؛ رسيدن به دموكراسي را با روش هاي قهري نمي پسندي و معتقدي بيش از هر چيز رغبت عمومي در رسيدن به آن است - با فرض درك درست از معناي دموكراسي در ذهن عام كه خود حديثي مفصل است - كه مي تواند ما را به هدف نزديك تر كند. اين امر نياز به حضور مديران و مهندسان ايدئولوژيك خبره و كار آزموده را در مهندسي عمليات گذار حياتي مي كند. پيش شرط وجود چنان افرادي خود به خود حضور مركزي است كه نماد واقعي و مسئولانه ي همه ي افكار و اراده هاي اجتماعي يا به كوتاه سخن آئينه ي تمام نماي جامعه با تمام عوارض تاريخي و فرهنگي و بومي آن باشد.
چهارم؛ مثال سيمرغ شايد گويا ترين مثال فرهنگي ما باشد كه بخوبي انتخاب و استفاده كرده اي. سيمرغ كه در واقع سي مرغ با سي شكل و شمايل و رنگ و بو و خاصيت مختلف هستند كه در يك هويت و هدف واحد متمركز شده اند؛ دقيقا بصورت يك تن واحد! و نتيجتا من آن اصطلاح "به چنگ آوردن سيمرغ" را درست استفاده نكرده ام، شايد بتوان بجاي آن مثلا "راهكارهاي گذار از سي - مرغ به سيمرغ" را بكار برد. در واقع ما خودمان هستيم كه بايد سيمرغ گونه شويم و همگان را چون تن واحد و براي يك هدف واحد در كنار هم تحمل و همراهي كنيم.
فكر مي كنم تا اينجا مطالب روشن شده باشد، با اين تفاسير شاهد حضور دموكراسي در ايران بودن شايد به عمر ما قد ندهد. از طرف ديگر روش هاي تزريقي و زايشي هم كه تا كنون كشورهاي قدرتمندي چون ايالات متحده بكار برده اند بايد نتايج مناسبي نداشته باشد، چه فشارها و و جو سازي هائي كه تا بيست سال پيش در حق شوروي سابق اعمال مي كرد و چه تحريم ها و حملات نظامي كه به كشورهاي افغانستان و عراق و ايران روا داشته نمي تواند - آن طور كه خودش و همراهانش مدعي هستند - در جهت رسيدن به دموكراسي مفيد باشند و چه بسا به تعويق هم بياندازند. ولي آيا مقايسه كردن يك كشور قرن بيست و يكمي با كشورهائي چون انگلستان و فرانسه قرن پانزدهم مي تواند مقايسه ي مناسبي براي شرايط حصول به مقدمات دموكراسي باشد در حالي كه ابزارها و امكانات خصوصا ارتباطي كه در بستر سازي مناسب موثرند تكاملي غير قابل مقايسه داشته اند؟ در عين حال در مدت اين چند قرن گذشته چه بسا حركت هاي خونبار و شكست نهضت هاي مردمي كه در كارنامه ي هردو كشور ثبت شده و مي توانسته اند در زمان رسيدن به نتيجه موثر باشند. در يك كلام اگر چه بستر فرهنگي و فكري لازم در كشورهائي مثل ايران به طور كامل ايجاد نشده است ولي آيا ممكن نيست از طريق روش هاي تزريقي لااقل از تاخير بيشتر آن جلوگيري كرد؟ به هر حال حكومت هائي مثل عراق يا شرايط نامناسبي مثل وضعيت افغانستان قبل از حمله ي نظامي، عوامل بازدارنده ي بسياري براي بستر سازي فرهنگي و علمي دموكراسي داشته اند.

۲۳ خرداد ۱۳۸۴

از هنر آبستن شدن و زایش دمکراسی

... شروود عزیز. در باره این مسئله ای که نوشته ای ، باید عرض کنم که مسئله ی « کثرت در وحدت و بر عکس » از مقولاتیست که بسیار مهم می باشد. فراموش نکن بحث از دمکراسی، « انتقال ظواهر و مناسک صوری » آن نیست که از جامعه ای به جامعه ی دیگر، فرق می کنه؛ بلکه بیش از هر چیز دیگر، « محتویات آن » مدّ نظر می باشه که در همه جا یکسان می باشه و « ارزشها و پرنسیپها و اصلهای واحدی » را تضمین و تامین می کنه. نکته ای که بایستی پیش چشم داشته باشی، اینه که اجتماع ما، تاریخ تقریبا هفت هزار ساله داره و دارای روان و ذهنیتی بسیار پیچیده و بغرنجزاست. ما همانند جوامعی مثل آمریکا، جوان نیستیم که یک شبه، ره صد ساله را برویم. حتّا همین دمکراسیهای نیم بند باختر زمینی نیز، دارای پشتوانه ی فکری و فلسفی دو هزار ساله می باشند تا توانسته به شکل امروزی در آیند. آن راهی را که اروپائیان در عرض مثلا هشت الی پانزده قرن، سپری کردن، ما بایستی بتوانیم در عرض یک قرن بپیمائیم به شرطی که « صورت مسئله = چیستی معضلات ما » را در آغاز، بفهمیم. راههای میانبر، هیچگاه درمانگر معضلات ما نبوده اند. چنان راههایی به آن می ماند که ما بخواهیم برای « دریانوری » فقط در فکر این باشیم قایقهای تخته ای بسازیم و متوقع نیز باشیم که ما را به مقصد برسانن؛ آنهم در دریایی که طوفانی شدنش را هیچکس، پیشاپیش نمی داند. شبانه روز، غذاهای حاضری خوردن؛ ما را آشپز نخواهد کرد جانم. فرض کنیم وضعیّت فعلی اجتماع ما و نظام حاکم بر آن، چیزی شبیه خانه های « خشت و کلنگی » باشه. ما برای ساختن خانه ای نو نبایستی به ویران کردن آن بیغوله ای رو آوریم که مردممان در آن بیتوته می کنند؛ ولو بسیار داغون نیز باشه. ما اگر به راستی مهندس و مبتکر و دلسوز و آفرینشگر و مسئول و اهل کشور داری می باشیم، آنگاه باید شعور ساختن « خانه ای نو را = گردآمد تمام گرایشهای سیاسی برای همعزمی و همفکری و همآزمایی » به عیان در فکر و پراکتیک اجتماعی به محک بزنیم؛ آنهم با آب و خاک سرزمین خودمان ( = فرهنگ ایرانی ) تا مردم خود به خود بدون هیچ شورش و به راه انداختن انقلابات خونین به ترک آن خانه ی خشت و کلنگی خود روآورند. با شعارهای تو خالی از فراسوی مرزهای میهن و وعده و وعیدهای رنگین از داخل مرزها از سوی حاکمان بی فرّ، ما به هیچ کجا نخواهیم رسید؛ سوای چرخش شتر مآب خود به دور فلاکتهای ایرانزمین.
مسئله ی دیگری را که نباید از یاد ببری، اینست که « سیمرغ = واقعیّت پذیری ایده ی دمکراسی » در جایی نیست که ما بخواهیم آن را به چنگ آوریم یا تسخیرش کنیم؛ بلکه « سیمرغ »، روند پدیدار شدن همگرائی ماست از بهر آفریدن « باهمستانمان ». دمکراسی، پدیده ای ، زایشی می باشه؛ نه مونتاژی. ما برای پدیدار شدن « سیمرغ = دمکراسی » مجبوریم که از وادیهای ( = موانع و مشکلات اجتماعی و سنّتی و فکری و عقیدتی و اقتصادی و ایدئولوژیکی و امثالهم ) بسیار زیادی عبور کنیم و در تلاش برای زایش دمکراسی در میهنمان، دوراندیش و مسئول باشیم. زایش دمکراسی را نمی توان با شعله ور کردن و به غلیان آوردن آب آرزوها و آرمانها و خواستهای مردم و انداختن « چای نپتون وارداتی روشنفکران اخته و سترون و مطیع و دنباله رو بیگانگان » در اجتماع ایرانزمین پدیدار کرد. ما بیش از همه نیاز به « باهماندیشی و باهمازمایی و همدردی و گشوده فکری داریم بدون ستیز و خصومت و آزردن و کشتن و ریختن خون همدیگر. » ////

استراتژي هاي به چنگ آوردن سيمرغ

جمله ي آخرت مرا بياد "وحدت در عين كثرت" انداخت كه خود، مجموعه را ناچار به توقع حداقلي از مطالبلتش مي كند؛ بگذريم. از مطلب ات دو نكته را گرفتم: اول اينكه انحصار طلبي ها و عدم روحيه همدلي و همكاري مانع اصلي يا يكي از موانع اصلي پرداختن به دموكراسي است كه - به نظر تو - گريبان جامعه را گرفته است و باعث مي شود تا نتوان به تعريف درستي از دموكراسي مختص اين جامعه با هويت و فرهنگ تاريخي خاص خودش دست يافت. معناي اين حرف هم همان است كه خودت اول گفته اي؛ اينكه ما چه هستيم و به تعبيري بستر فرهنگي و هويت تاريخي ما چه چيزي را طلب مي كند، و احتمالا بعد از آن بايد از خودمان بپرسيم كه با اين بستر و هويت، ما چه بايد باشيم و چه نبايد باشيم، يا چه مي توانيم باشيم و چه نباشيم؟ اين امر به گونه اي به يك نگاه مجرد به جامعه بدون داشتن پيش شرط هاي مختلف تئوري هاي فلسفي و اجتماعي نياز دارد كه فارغ از بايدها و نبايدهاي ايدئولوزيك و مذهبي به موضوعي به نام جامعه ي ايراني نگاه كند. و آن وقت شايد به تعريفي ويژه از دموگراسي خاص اين مملكت دست يابد.در واقع قسمت دوم موضوع نوشته ي تو به اين موضوع باز مي گشت و از اين رهگذر به معناي "داد و ستد فرهنگي" رسيده اي.
آنچه مطرح كرده اي راهكار بنيادي ساخت دموكراسي شخصي براي مملكتي مثل ايران است و بي شك جوابگو خواهد بود، اما اين مهم به نظر مي رسد به تامين بسترهاي فراواني نياز دارد كه برخي از آنها حتي به تغيير در نگاه و رفتار و درك جامعه از موضوعات مختلف باز مي گردد و لاجرم پروسه اي طولاني را طلب مي كند. چيزي كه كم و بيش مي شد از نوشته هايت در كيهانگشت هم نتيجه گرفت. آنجا در واقع بيشتر به عوارضي مي پردازي كه نبايد باشند و احتمالا حضور نقيض آنها اگر واجب نباشد، مستحب هست. ولي معمولا براي رسيدن به هدف، ضمن استفاده از استراتژي هاي بلند مدت و بنيادي، از راهكارهاي ميان مدت و كوتاه مدت نيز در جهت كاهش مقاومت ها و سرعت بخشيدن به روند رسيدن به هدف در كنار اجراي پروژه ي اصلي استفاده مي شود. اگر برداشت من در مورد زمان بر بودن اين پروژه درست باشد و اگر با روش هاي جنبي ميان مدت و كوتاه مدت هم موافق باشي؛ مي توانيم به هر دو زمينه بپردازيم.

از ایده ی دمکراسی تا یافتن سیمرغ گسترده پر

.... شروود عزیز. اجازه بده قبل از اینکه بحثم را شروع کنم، نکته ای را تذکر دهم. بسیاری از انسانها در مقاطع اضطراری به دام هیجانات و شور و حالهایی می افتند که هیچ ربطی به تفکّر و ریشه یابی مسائل ندارند و راه نیز به جایی نمی برند. ما قبل از اینکه بخواهیم در باره ی « انتخابات و نوع حکومت و ایده ی دمکراسی و امثالهم » سخنی بگوییم، نیک است در این باره بیندیشیم که « خود ما چه هستیم و در جستجوی چه چیزی می باشیم ». این به معنای انحراف از بحث نیست؛ بلکه دقیقا رویکرد من به « داغ بودن و کلید یابی حلّ معضل » می باشه که نم نم به مطرح کردن شیوه های برونرفتن از کلاف سر در گم فلاکتهای هزاره ای اجتماع ایرانی رو می آورم. فقط خواهش می کنم، گامزنیهای مرا در بازشکافی مقوله و طرح استدلالهایم، خوب در مدّ نظر داشته باش که بتوانی سئوالات خودت را نیز دقیق و مستدل طرح کنی. بیا از این جا شروع کنیم که ما ملّت بدون هیچ تبعیض و استثنائی در آرزوی چیزی هستیم به نام مثلا « دمکراسی ». خب!. اگر همین نام را که برخاسته از زبان یونانی می باشه و سپس در طول تاریخ مسائل اجتماعی و فکری در سرزمینهای باختری، کاربرد خاصّ خودش را بر شالوده ی ویژه گیهای فرهنگی هر ملّتی، تا امروز به محک زده است و همچنان در حال ویرایشگری و تکمیلاتی می باشه. آنگاه با این پرسش روبرو می شویم که « ایده ی دمکراسی » را چگونه می توان از ژرفای فرهنگ ملّت ایران زایاند و پرورانید و فراگسترانید؟. فرض کن، ایده ی دمکراسی در فرهنگ ما، همان « یافتن سیمرغ در منطق الطّیر عطّار نیشابوری » باشد. یعنی چی؟. این بدین معناست که ما از قبل، چیزی را نداریم که بخواهیم از گوشه ی انباری یا پستوئی بیرون بیاوریمش و به مدد آن، به علاج بدبختیهای اجتماعی بپردازیم. همچنین نمی توان آن را از کشوری خارجی یا بانک بین المللی به وام گرفت. خیر اینطور نیست!. « دمکراسی » را بایستی جست – و – جو کرد. آنهم به کمک و همیاری یکدیگر. فرض کن تمام گرایشهای سیاسی – چه درونمرزی چه برونمرزی – نماد همان پرنده گانی باشند که « عطّار » از آنها نام می برد و بایستی برای یافتن « سیمرغ = ایده ی دمکراسی » رایزنی و هماندیشی و همآزمایی و همعزمی کنند. مشکل اکنون کجاست؟. مشکل اینه که عدم گردآمد تمام « گرایشها = پرنده گان » به زایش دمکراسی نیز نخواهد انجامید؛ زیرا « ایده ی دمکراسی = سیمرغ »، مجموعه ی گردآمد موزائیک گرایشهاست که امکان پدیدار شدن دارد؛ نه تک پاره سنگ بودن و تکروی آنها از بهر تسخیر قدرت. از این رو، ریشه ی دوام فلاکتهای سرزمین ما و فقر فکری حکومتگران و مدّعیان خسروانی بر سرزمین ایران در اینست که هر گرایش سیاسی، خودش را کلّ آن چیزی می داند که هنوز کنکاویده و آزموده و یافته نشده است. یعنی همه بدون استثناء، در صدد تحمیل و تلقین اراده ی خود به مردم و تسخیر دستگاههای قدرتورزی و سرکوب برای حاکمیّت و استقرار گروه و همعقیدتیهای خود هستند.
پیش – شرط و زهدانی که قرار است از درون آن، « ایده ی دمکراسی = سیمرغ »، زائیده شود، همان فرهنگ ایرانی در معنای وسیع و گسترده ی آن می باشد. تمام گرایشهای سیاسی بایستی از ژرفای چنین فرهنگی برخاسته باشند تا بتوانند برای یافتن و واقعیت پذیری « سیمرغ = ایده ی دمکراسی » با یکدیگر همکاری و همآزمائی و همفکری کنند. ما نمی توانیم ایده ی دمکراسی را از بطن فرهنگ و اساطیر یونان و باختر زمینیان بزایانیم؛ زیرا بیگانگی بسیاری از تجربیات آنها با تجربیات ما، به دگرسان بودن هویت ما با آنها مربوط می باشد؛ نه به « پرنسیپ انسان بودن ما و آنها که هیچ تفاوتی با یکدیگر نداریم ». اصل، متفاوت بودن تجربیات و نگرشها و آرمانها و ایده آلها و آرزوها می باشه، نه « انسان در معنای کنکرت و فوزیولوژیکی اش ». مسئله ای دیگر را که نبایستی از آن غافل بود، اینه که با آویزون شدن به آرا و ایده ها و نظرات متفکّران و فیلسوفان بیگانه و متابعت کردن از آنها نمی توان هرگز به زایش دمکراسی در ایرانزمین رسید. ما بایستی قبل از هر چیز، آرمان خودمان را از « ایده ی دمکراسی = سیمرغ » در مفاهیم فکری تئوریزه کنیم تا بتوانیم سپس از یک طرف به انگیخته شدن و سنجشگری آرا متفکّران بیگانه بپردازیم و از طرف دیگر به انگیزاندن آنها در بازگستری و بازاندیشی ایده ی دمکراسی در سرزمینهایشان مدد متقابل برسانیم. اینست معنای اصیل داد و ستد فرهنگی. نه اینکه ما ابدالدّهر تابع و مطیع و پاسیو و نشخوار کن ذهنیّات و تئوریهای آنها بمانیم. خواندن مثلا آثار « کارل مارکس » و تلاش برای فهمیدن مسائل فکری او از اهّم واجبات و ضروریات می باشد؛ ولی برده و تابع و دنباله رو و مبلّغ افکار « مارکس و امثالهم » بودن، نهایت حماقت و بدبختی روشنفکران یک ملّت در معنای عام می باشه. ما بایستی یاد بگیریم که راه خودمان را بیافرینیم و در کنار مردم خود بمانیم و به زایش آن چیزی همّت کنیم که محصول اندیشه ها و تاریخ باهمزیستی و دردهای عمیقیست که در گذرگاه زمان و هزاره ها فراز و نشیب، تا مغز استخوانمان تجربه کرده ایم. « باهمستان » ما ایرانیان در جائیست که همه با هم در یافتن « سیمرغ = ایده ی دمکراسی » در کنار یکدیگر بایستیم و بجوئیم و بیندیشیم و بسازیم بدون داشتن وحدت کلمه. /// فعلا تا همین جا بسه. ///

۲۲ خرداد ۱۳۸۴

مسيرهاي رسيدن به دموكراسي

با توجه به شرايط فعلي اجازه مي خواهم در قدم اول براي اين هفته به موضوع جاري، يعني انتخابات و راه هاي پيش رو بپردازم و از يك سوال اساسي كه هم اينك در جامعه بصورت يك تب داغ مطرح است شروع كنم:
تا آنجا كه به نظر من مي رسد مجموعه مخالفين شرايط موجود بر اساس راهكاري كه براي گذار از شرايط موجود به دموكراسي - يا حداقل شرايط دموكراتيك تر - به سه دسته ي كلي تقسيم مي شوند؛ گروه اول مجموعه اي هستند كه هنوز به گذار مسالمت آميز - و مسلما طولاني - از شرايط حال با راهكارهاي دموكراتيك و آرام معتقدند و بر اين اساس نظر به فتح سنگرهاي حكومتي از طريق راي مردم يا چانه زني دارند. اين گروه لاجرم به شركت در انتخابات - به هر شكل آن - و آراي مردم فكر مي كند. گروه دوم نيز به گذاري نسبتا آرام - بدون خون ريزي و تخريب - با راهكارهاي اعتراضي و مردمي معتقد است و نگاه خود را روي بسيج و حركت هاي اعتراضي مردمي - تظاهرات و اعتراض و تحصن و ... - متمركز كرده است و اميد به نفوذ به درون لايه هاي حكومتي و "اصلاحات از بالا" را باطل مي شمرند. اما گروه سوم كه اصولا اصلاحات را در شرايط كنوني جواب مناسبي نمي داند و معتقد به حركت توده اي مردم و انقلاب و نهايتا پايه ريزي مجدد تشكيلاتي نو بر اساس سيستم هاي دموكراتيك است. واضح است كه گروه هاي دوم و سوم سياست تحريم انتخابات را در پيش خواهند گرفت ...
حال با توجه به آنچه در بالا گفته شده آيا اولا راهكار و روش ديگري را براي اين گذار مي توان متصور بود يا نه؟ و ثانيا در شرايط كنوني كدام مدل مي تواند بهتر جواب گو باشد؟ احتمالا دو پارامتر هزينه و زمان مي تواند بيشترين تاثير را در انتخاب روش داشته باشد.

۲۱ خرداد ۱۳۸۴

آغازی بعد از آغاز

گویا آریای گرامی زودتر از آنچه فکر می کردم شروع کرده است؛ چه بهتر که این اشتیاق وجود دارد و همین راه را هموارتر می کند!
اگر اجازه می دهی بحث را از مقدمات آغاز کنیم. فکر می کنم قبل از هر چیز به یک آشنائی اولیه - تا آنجا که مقتضیات این جهان مجاز اجازه می دهد - نیاز داشته باشیم. پس با اجازه مقدمه ای کوتاه را شروع کنیم و بعد به موضوعات اصلی تر برسیم...
من باید اول دلیل خودم را از چنین کاری بگویم که ناخودآگاه بر می گردد به شرایط کنونی جامعه و خود آریا که با نقطه نظرهای ش در وبلاگش با نام کیهانگشت و سایت کیهانگشت متاثر مطالبی است که در چند وبلاگ خوانده است و در واقع نوعی نقادی مطالب آنهاست. این بود مختصر مطالبی که من از نویسنده ی وبلاگ کیهانگشت یافته ام، حال اگر آریای عزیز خودش مایل باشد که اطلاعات بیشتری از خودش را در اختیار من و خوانندگان بگذارد؛ اختیار با خودش.
و اما بعد به نظر می رسد نیاز به چارچوب و قواعدی داریم تا بتوانیم با تاسی از آن به نتایج ملموس تری برسیم. من سعی می کنم تعدادی را نام ببرم و خوشحال می شوم که تو هم نظرت را بگوئی و هم آن را تکمیل کنی:
اول: ساده نویسی را برای درک بهتر من و خوانندگان به عنوان یک " رسم حسنه " قرار دهیم و بپذیریم که فقط در صورت ضرورت و اجبار از آن عدول کنیم.
دوم: در شرایط فعلی تمرکز خود را روی مسائل روز قرار دهیم و از آنجا به بررسی نگاه و نظرت در باره ایران و پیش نیازهای مورد نظرت در دستیابی به دموکراسی خواهیم پرداخت.
سوم: شرایط افزایش تعداد اعضا به صورت توافقی خواهد بود.
چهارم: مطالب و نکات ضروری خارج از بحث به نحوی معین شوند.
پنجم: انتخاب عنوان برای سوال یا جواب ضروری نیست ولی وجود آن می تواند کمک به درک کلی مطلب داشته باشد.
بسیار خوب دوست من، این چیزهائی بود که به نظر من رسید و اگر شما هم آن را حک و اصلاح کنی چه بهتر!

از سرچشمه های رودخانه

یادداشتهایی از وبلاگ « جهانخانه »:
... ادعاي تملك هر حقيقتي را داشتن، نه تنها امتياز و برتري نيست، بلكه نشانگر فقر و برهوت روان و مغز سترون ماست. انساني شايسته ي ارجگزاري است كه در جستجوي حقيقت و راستي باشد. در تلاش و سختكوشي براي جهاني زيباتر و دادگزارتر و سرشار از مهر بودن. از اين رو، باز ماندن به هر چيزي كه تكرار آن بر تهوع و آزردن روح جوينده ي انسانها بيانجامد، زندگي را آنقدر تلخ و ناگوار مي كند كه مدعيان مالكيت حقيقت نيز در چشيدن تلخي آن، گريزگاهي نخواهند يافت. حتا خدا و دين و پيغمبر و بهشت و جهنم را بايد نو به نو جست و جو كرد تا بتوان از گنديدگي و متعفن شدن خدايان و مذاهب و رسولان و بهشتها و جهنمهاي كهن كاست. حكومتهايي كه فقط اعتقادات خود را با كاربست خشن ترين خشونتها و خونريزيها و فريبكاريها، آخرين و نهائي ترين نظام مي دانند، به اميد و آرزو و ايده آل و آينده ي نسلها، خطرناكترين آسيبها را مي رسانند. انسان، موجوديست كه گوهرش دم به دم در حال جويندگي و آزمايندگي و فرا روندگيست. مسئوليت كشور داري نمي تواند معنائي ديگر داشته باشد سواي همپائي و همخواني با چنين گوهري كه آتشفشاني مي باشد و آزاد از هر قيد و بنديست
.... قرنهاست كه اقتدارگرايان و سلاطين بي لياقت از ما، انسانهايي بار آورده اند كه دروغ و ريا و خودنمائي و تكبر و بي پرنسيپي را اخلاق ستوده ي مناسبات اجتماعي خود مي دانيم. ما ايده آل راستمنش بودن را از بهر زرنگيهاي رندانه ي خود مي خواهيم تا بتوانيم همدست با حاكمين بي لياقت و زندگي آزار بر حقارتها و كمبودهاي خود سرپوش بگذاريم. ما در روابط با همنوعان خود به صدها فرم و حالت، رفتار مي كنيم و مراقب هستيم كه در صدها نبش رنگارنگ، حرفهاي خودمان را بر زبان برانيم، مبادا كه از منافع و سودطلبيها و امتيازها و خودمحور بينيهايمان، خردلي كاسته شود. ما قرنهاست كه < ايران و ايراني بودن را > گم كرده ايم و از بازيافتن آن شرمنده ايم، زيرا ديدن وجود خود در آيينه ي آنچه بوده ايم، به اندازه اي باعث شرم و آزرم ما مي شود كه شكيبيدن اينهمه خباثتهاي روزانه در برابر آن احساس شرم و آزرم، هيچ است. قرنهاست كه احساس شرم و آزرم در ما ايرانيان، رنگ باخته است. به همين سبب است كه آرمانهاي خود را گم كرده ايم و با آنچه بر ما حادث مي شود، فقط كنار مي آييم بدون آنكه در چند و چونش، لم و بمي بكنيم.
.... فلسفه ي تاريخ، از يك طرف، انديشيدن در باره ي زايش اساطير نو مي باشد و از طرف ديگر، بازشكافي و باز انديشي مايه هاي فكري اساطير كهن در زباني نو مي باشد. متفكري كه نتواند اين معضل را در عصر خود دريابد و بفهمد از تحليل و رويارويي و گلاويزي با مسائل مردم خود در دوران خويش عاجز خواهد بود
.... براي آنكه بتوان ايده ها و فرهنگها و افكار و نگرشها و جهانبينيها و مذاهب و فلسفه ها را در يكديگر آميخت و چيزي نو از ادغام آنها آفريد، بايستي هنر پيوند زدن را دانست. ولي روشنفكران ما به طور كلي در هنر پيوند زدن همواره ناتوان بوده اند و به جاي پيوند زني به گره زدن مشغول بوده اند و هنوز نيز هستند. فرهنگي كه در پيوستن به فرهنگي ديگر با گره دوام آورد، كم كم در وجود مردم، عقده ايجاد مي كند. گره زني همانا عقده سازي مي باشد و هر گونه عقده اي خواه ناخواه، انسانها را بدانسو ترغيب مي كند كه به گشايش عقده هاي دروني خود رو آورند، زيرا از گره خوردن به چيزي بيگانه، احساس اكراه و حقارت دارند. نيروهاي ارتجاعي و عقب مانده در جوامعي كه به عقده هاي فرهنگي دچار شده اند، همواره به عنوان < گره گشا > پا به عرصه ي مبارزات اجتماعي مي گذارند. مردم نيز در فضاي تبليغاتي گره گشايان تصور مي كند كه مي تواند به يكباره از تمام مسائل و گره هاي خود آزاد شود. ولي اينطور نيست. براي پيوند زدن بايستي شعوري فراتر از ترجمه كردن و اقتباس و تفسير و مقايسه و نق زنيهاي سطحي داشت. ايده ي < مدرنيته > در ايرانزمين از همان آغاز رويداد مشروطه، محكوم به شكست بود، زيرا بيشينه شمار روشنفكران ايراني هنر پيوند زني ( باز آفريني و باز زائي ايده هاي گوناگون بشري از بنمايه هاي فرهنگ مردم خود ) را نمي دانستند و هنوز نيز نمي دانند.

۱۹ خرداد ۱۳۸۴

گفتگو با آریا

اینجا را طبق صحبتی که با دوست عزیزم آریا داشتم به گفتگوئی در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه اختصاص می دهیم و فکر می کنم از این رهگذر بتوانیم به نتایجی در مورد شرایط فعلی ایران - لااقل از نظر یک نفر اهل فن - و پیش بینی آینده ای که در انتظار کشور است برسیم. با شناخت اندکی که از آریای عزیز در وبلاگش دارم و اطلاعاتی که جسته و گریخته از او بدستم رسیده مرا مجاب کرد که نظرات او می تواند کمک خوبی باشد به شناخت بهتر شرایط فعلی. در مورد آینده نیز ببینیم تا بعد چه خواهد شد.