۱۷ بهمن ۱۳۸۵

هديه به يک گوش شنوا

منبع: روز آنلاين
دکتر ابراهيم يزدي - سه شنبه 17 بهمن 1385
صحنه اول
1 – در انتخابات اخير نيکاراگوآ، اورتگا، رهبر جبهه ملي آزاديبخش ساندينيستها، بار ديگر بعد از حدود 20 سال به رياست جمهوري انتخاب شده است. رئيس جمهورکشورمان در يک شرايط داخلي نه چندان مطلوب با هواپيماي اختصاصي و به همراه جمعي از ياران ويژه اش به نيکاراگوآ و ونزوئلا سفر کرد. دستاورد اين سفر چه بوده است، روشن نيست. آيا رئيس جمهور کشورمان به تحولات نيکاراگوآ و عبرت گيري از تجارب ساندينيستها علاقه نشان داده است يا خير، نميدانيم.
2 – انقلاب نيکاراگوآ، همزمان با انقلاب اسلامي ايران در سال 1357 عليه دولت استبدادي سوموزا، که مورد حمايت آمريکا بود، به پيروزي رسيد. دولت آمريکا در سال 1912 با تهاجم نظامي به نيکاراگوآ، جنبش استقلال طلبانه نيکاراگوآ به رهبري "ذالايا" را درهم کوبيد. ذالايا در حال نبرد با سپاه تفنگداران دريايي آمريکا کشته شد. يک جوان نيکاراگوآيي بنام "ساندينو"، که خود ناظر کشته شدن ذالايا و متاثر از آن شده بود، با گردهم آوري جمعي از مبارزين ملي، عليه اشغال کشورش قيام کرد و در نهايت در سال 1933 موفق شد آمريکا را مجبور به ترک خاک نيکاراگوآ بنمايد و يک دولت ملي بر سر کار بياورد. اما بزودي دولت آمريکا توانست فرمانده گارد ملي نيکاراگوآ ژنرال آناستازيو سوموزا را به کودتا عليه ساندينو و ترور او وادار سازد. ساندينو، مدتها قبل از اين کودتا، پيش بيني کرده بود که عمرش کوتاه خواهد بود اما جواناني خواهند آمد و راه او را ادامه خواهند داد. پس از قتل ساندينو، پيش بيني او به تحقق پيوست و جمعي از پيروانش " جبهه آزاديبخش ملي ساندينيست ها" را تشکيل دادند و در 1956 دست به قيام مسلحانه زده و در سال 1979 به پيروزي دست يافتند. حکومت سوموزا ساقط شد و دولت جديد انقلابي بر سر کار آمد. اعضاي جبهه آزاديبخش ملي ساندينيست ها، اگرچه عموما چپ با تمايلات سوسياليستي بودند، اما گروههاي مسيحي نيز در جبهه حضور و مشارکت فعال داشتند.
3 – پس از انقلاب اسلامي ايران، رهبران ساندينيست ها به ايران آمدند و مورد استقبال دولت موقت قرار گرفتند. به عنوان معاون نخست وزير در امور انقلاب مهماندار آنان بودم. در شهريور 1357 که به عنوان جانشين نخست وزير در ششمين کنفرانس سران جنبش غير متعهدها در هاوانا – کوبا شرکت کردم، با رهبران نيکاراگوآ ديدارها و مذاکرات صميمانه اي داشتيم. در طي ديدارها و گفتگوها در تهران و هاوانا، آنان را مرداني بسيار زيرک، باهوش، متعادل و خوش فکر يافتم.
4 – دولت آمريکا نتوانست شکست خود را در نيکاراگوآ تحمل و هضم نمايد. نيکاراگوآ کشور کوچکي در آمريکاي مرکزي است. ولي پيروزي ساندينيست ها معادلات قدرت در اين منطقه را بر هم زده بود و اين براي آمريکا قابل تحمل نبود. دولت ساندينيست ها در سال 1986 از آمريکا به خاطر دخالت هايش در نيکاراگوآ به دادگاه بين المللي شکايت کرد. آمريکا محکوم به پرداخت 12 ميليارد دلار خسارت به نيکاراگوآ شد. اما دولت آمريکا از عضويت خود در دادگاه استعفا داد و حاضر به قبول راي دادگاه نشد. بنابراين برغم شکستي که خورده بود، به تحريکات خود عليه دولت ساندينيست ها ادامه داد. با روي کار آمدن ريگان، عمليات عليه ساندينيست ها شدت يافت و گروهي از هواداران سوموزا، با همراهي تعدادي از کلاه سبزان دوره جنگ ويتنام در مرزهاي بيروني، در هندوراس به تهاجمات نظامي عليه نيکاراگوآ پرداختند، که به کنتراها معروف شدند. تمامي بودجه اين عمليات را سياي آمريکا تامين ميکرد. اما وقتي دولت آمريکا براي ادامه اين عمليات هشتاد ميليون دلار اعتبار از کنگره آمريکا درخواست کرد و تصويب نشد، عوامل دولت ريگان براي تامين درآمد جنگ کنتراها، اقدام به فروش محرمانه اسلحه به ايران – در جنگ ايران و عراق – و هم چنين دريافت کمک هاي ويژه از کشورهاي عربي، کردند. افشاي اين عمليات آن چنان واکنشي در آمريکا بوجود آورد که سناي آمريکا خود را مجبور به بررسي آن ديد و کميسيون ويژه اي تحت نظرسناتورتاور مامور رسيدگي شد که نتيجه بررسي ها تحت عنوان "گزارش کميسيون تاور" منتشر گرديد.
5 – مخالفت کنگره آمريکا با برنامه هاي دولت در نيکاراگوآ موجب توقف عمليات کنتراها نگرديد. دولت امريکا برغم مخالفت کنگره حمايت خود از کنتراها را ادامه داد. بطوري که يک جنگ تمام عيار آينده نيکاراگوآ را مورد تهديد جدي قرار داد. دولت ساندينيست ها در برابر يک وضعيت سياسي – نظامي بسيار حساسي قرار گرفته بود. يا بايد جنگ فرسايشي را با تمام عواقبش براي کشورشان مي پذيرفتند، يا راه حل هاي ديپلماتيک را قبول مي کردند. آنها راه حل ديپلماتيک را پذيرفتند. در طي مذاکرات توافق شد کنتراها سلاحهاي خود را بر زمين بگذارند، به داخل کشور وارد شوند، گروه و حزب سياسي خود را تشکيل دهند، دولت ساند ينيست ها، آنها را به رسميت بشناسد، و سپس يک انتخابات آزاد سراسري برگزار شود.
ساند ينيست ها که به پيروزي خود اطمينان داشتند، راه حل سياسي را پذيرفتند و در سال 1990 انتخابات را برگزار کردند. اما در انتخابات شکست خوردند و خانم چامورا از حزب رقيب به پيروزي رسيد. ساند ينيست ها، با شرايطي، از جمله در اختيار داشتن وزارت دفاع و فرماندهي نيروهاي مسلح، دولت را به رقيب واگذار کردند.
6 – پس از اين شکست، جبهه آزادي بخش ملي ساندينيست ها سازمان خود را حفظ کرد و فعاليت سياسي خود را ادامه داد. اولين اقدام آنان – بررسي علل اين شکست بود. آنان با آگاهي کامل از نقش آمريکا در حمايت از کنتراها، فرافکني نکردند و شکست خود را به گردن عوامل عوامل بيروني – آمريکا نيانداختند. بلکه با واقع گرايي، طي يک تحليل بسيار جامعي، عوامل شکست خود را، از درون خود، از جمله غرور انقلابي، بي اعتنايي به اراي ساير گروهها، تقسيم مقامات تنها ميان اعضاي خودشان و نه بر اساس شايستگي، غفلت از انجام اصلاحات اقتصادي، عدم تحمل مخالفين و استفاده از منابع دولتي براي حزب برشمردند. در آن دوران نرخ تورم به بالاترين حد ممکن رسيده و بيکاري و فقر بيداد مي کرد. نيکاراگوآ به يکي از فقيرترين کشورهاي آمريکاي جنوبي تبديل شده بود. در زمينه سياست داخلي هم روزنامه هاي مخالف يکي پس از ديگري بسته شده بود و روابط ساندينيست ها با کليساي کاتوليک، که زماني با هم همکاري داشتند، برهم خورده بود.
7 – ساندينيست هاي جوان، اما فرزانه، با قبول واقعيت ها، کشورشان را از يک جنگ فرسايشي دراز مدت خانه و خانمان برانداز نجات دادند. اگرچه در انتخابات 1990 و بعد از آن شکست خوردند، اما از صحنه سياسي ومعادلات قدرت خارج نشدند. در طي 20 سال گذشته، به عنوان يک نيروي سياسي متعادل کننده در سياست هاي کشورشان اثرگذار بودند. و در نهايت در انتخابات 2006 مجددا با کسب حمايت مردمي قدرت را در دست گرفتند. رسانه هاي خبري – از جمله رويترز (24/1/2007) گزارش دادند که رهبر ساندينيست ها و رئيس جمهور جديد پس از سفر رئيس جمهور ايران به آن کشوربا صراحت اعلام کرد که ساندينيست ها از مواضع گذشته خود فاصله گرفته اند، نه به دنبال انديشه هاي سوسياليستي و دولتي کردن وسايل توليد و توزيع هستند و نه در روابط بين المللي به دنبال تنش زايي و ستيزه جويي. بلکه صرفا مي خواهند امکانات خود را در بهبود وضع مردم و توسعه کشورشان متمرکز سازند. ساندينيست ها، يکبار با قبول برگزاري انتخابات آزاد، در حدود 20 سال پيش خردورزي و بلوغ سياسي خود را نشان دادند و هم اين زمان بعد از انتخابات شدن آنرا بروز دادند.
پيروزي اخير ساندينيست ها نشان داد که آنان از فهم و شعور و بلوغ سياسي بالايي برخوردارند و بايد به آنها نمره قبولي بالايي داد.
صحنه دوم
1 – حزب بعث عراق در سال 1968 با يک کودتاي نظامي بر سر کار آمد. "حسن البکر" رئيس جمهور شد، اما "صدام" کارگردان اصلي بود. هر قدر نيکاراگوآ از کشور ما دور است و تحولات آن تاثيري در کشورمان ندارد، عراق به ما نزديک است و مرز مشترک و سابقه تاريخي طولاني با آن داريم. تغييرات و تحولات عراق مستقيما با منافع، مصالح و امنيت ملي کشورمان رابطه دارد. بنابراين نياز به توجه و بررسي عملکرد حزب بعث عراق و صدام و سرگذشت و سرنوشت آن يک ضرورت بسيار جدي براي ماست.
2 – حزب بعث عراق از بدو تاسيس، يک نظام سرکوبگر، خشن و بيرحم عليه مخالفين سياسي خود و هم چنين کردها و شيعيان بوده است. شايد در دنيا حکومتي وجود نداشته باشد، که نظير عراق، عليه شهروندان معترض خود از بمب هاي شيميايي و ساير ابزارهاي کشنده استفاده کرده باشد. در سياست هاي منطقه اي رفتار دولت بعث دوگانه و با بحث و حديث هاي فراوان بوده است. رفتار دولت عراق، موجب شکاف در ميان اعراب (سوريه، مصر، عربستان، کويت و... ) بوده است. علاوه بر اين، دولت صدام جنگ بزرگ و وحشتناک را عليه مردم ايران و عراق براه انداخت. منابع مالي، اقتصادي و انساني فراواني بر باد رفت. هزينه اين جنگ براي ايران و عراق، چندين برابر کل درآمد نفت اين دو کشور از بدو کشف و استخراج نفت تا پايان جنگ، بوده است.
جنگ دوم خليج فارس، حمله عراق به کويت و سپس حمله آمريکا و متحدان نظامي اش به عراق، علاوه بر تلفات انساني، ميلياردها دلار ذ خاير کشورهاي عربي را از بين برد. علاوه بر اين ترس و وحشتي که اين جنگ در کشورهاي عربي ايجاد کرد موجب شد که شرکت هاي اسلحه سازي آمريکا، ميلياردها دلار سلاحهاي جنگي به اين کشورها بفروشند.
قبل از اين جنگ، نظاميان آمريکا براي به تصويب رسانيدن بودجه ارتش آمريکا به ميزان 270 ميليارد دلار در کنگره مشکل داشتند. کنگره آمريکا، اصرار داشت که 20 ميليارد دلار از اين بودجه کسر نمايد. جنگ دوم خليج فارس سبب شد که نه تنها تمامي بودجه تصويب شود، بلکه بر آن افزوده هم گردد. علاوه بر اين سيطره نظامي آمريکا در منطقه خاور ميانه عربي، از هر زماني گسترده تر گرديد.
3 – در تحولات سياسي خاور ميانه، دولت بعثي عراق در سر بزنگاههاي بسيار مهم، دست به عملياتي زده است که نه بنفع عراق و نه ساير کشورهاي عربي، بلکه تماما بنفع آمريکا و اسرائيل بوده است. سه نمونه از اين اقدامات عجيب و تامل برانگيز به قرار زير هستند :
1 – 3 – هنگامي که يک دختر فلسطيني به نام ليلا خالد – يک هواپيماي مسافربري آمريکايي را از بيروت به مقصد اروپا ربود و سپس در آتن منفجر ساخت، کماندوهاي اسرائيلي به فرودگاه بيروت حمله کردند و هواپيماهاي مسافربري لبناني را منفجر ساختند. اين اقدام اسرائيل که نقض آشکار تمامي مقررات و معاهدات بين المللي بود، موجي از اعتراضات گسترده را عليه اسرائيل در سرتاسر جهان بوجود آورد. حتي روزنامه هاي محافظه کار آمريکا نيز آنرا محکوم کردند. اسرائيل در يک وضعيت بسيار ناگوار قرار گرفته بود. نا گهان از جانب دولت بعثي عراق اعلام شد که چند نفر از يهوديان عراقي، از جمله يک ملاي يهودي را به اتهام جاسوسي براي اسرائيل اعدام گرديدند! اين خبر فضاي سياسي – تبليغاتي جهاني عليه اسرائيل را بکلي خاموش و به جهت بغداد و اعدام يهوديان برگردانيد. 2 – 3 – پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، دولت عراق، نيروهاي مسلح خود را از مرزهاي غربي به مرزهاي ايران جابه جا کرد و تبليغات و تحريکات عليه ايران را آغاز کرد. درحالي که دولت عراق علي الظاهر مي بايستي از انقلاب ايران خوشحال مي بود و استقبال مي کرد. زيرا دولت شاه، برغم اعراب و فلسطيني ها، روابط بسيار نزديکي با اسرائيل داشت. تحريکات عليه ايران، در نهايت به حمله نظامي عراق به ايران منجر گرديد که همگان داستان آنرا بخوبي ميدانند و نيازي به بازگويي آن در اينجا نيست. 3 – 3 – از اوايل دهه 80 ميلادي فشار به اسرائيل براي اجراي قطعنامه هاي 242 و 338 عقب نشيني از سرزمين هاي اشغالي در جنگ 6 روزه 1967 و واگذاري آنها به فلسطينيان براي تاسيس يک دولت مستقل فلسطيني ابعاد تازه اي پيدا کرد. در توافقنامه کمپ دايويد، اسرائيل رسما پذيرفت و امضا کرد که اين قطعنامه ها را به اجرا بگذارد. اما بطور سيستماتيک آنرا ناديده گرفت. در حالي که افکار عمومي جهاني و نهادهاي بين المللي عموما به اين جمعبندي رسيده بودند که تنها راه صلح در خاورميانه، اجراي اين قطعنامه هاست و اسرائيل با تمرد خود مانع اصلي صلح است و جيمز بيکر، وزير امور خارجه وقت آمريکا در ماه مي 1990، خطاب به اجلاس يهوديان آمريکا گفت : "اکنون يکبار براي هميشه، طرح غير واقع بينانه "اسرائيل بزرگ " و انضمام سرزمينهاي اشغالي (درجنگ 1967) را بايد کنار گذاشت ؛ فعاليت براي اسکان يهوديان در اين مناطق بايد متوقف گردد؛ حقوق سياسي و طبيعي فلسطينيان براي تشکيل دولت را به رسميت بشناسيد... " در اوج اين فشارها بر اسرائيل، ناگهان عراق به کويت حمله کرد. شرکت آمريکا و متحدان عرب و اروپائي، در جنگ دوم خليج فارس، پيگيري فرايند صلح را به کلي متوقف ساخت. و به اسرائيل فرصت داد تا موضوع را مسکوت بگذارد.
4 – اما سير تحولات در خاور ميانه به نقطه اي رسيد که تغيير رژيم صدام در عراق ضروري گرديد. تمام شواهد حاکي از آن بود که آمريکا و متحدانش براي سرنگوني صدام مصمم هستند. حکومت آمريکا يک سابقه بسيار دراز و طولاني از دخالت در امور داخلي ساير کشورها و تغيير دولت هاي آنان دارد. اين دخالت ها نقض آشکار منشور سازمان ملل متحد است، ولي عمر حکومت صدام به نقطه پاياني خود رسيده بود. آن چه صدام با مردم عراق، اعم از کرد و عرب و شيعه يا سني و مردم منطقه (ايران و کويت ) کرده بود، ادامه حکومت او را غيرقابل تحمل ساخته بود. تنها با حذف صدام از قدرت امکان مهار و هدايت وضعيت بحراني عراق و در مسيري به نفع ملت عراق امکان پذير بود. حذف صدام از قدرت از سه راه ممکن بود: قيام مردم عراق، استعفاي داوطلبانه صدام، دخالت نيروهاي نظامي خارجي. راه حل اول، قيام مردمي، به دليل سرکوب هاي گسترده و ساختار امنيتي بسيار شديد دولت عراق غير ممکن شده بود.
اما راه حل دوم – وقتي فشار آمريکا و ساير کشورها براي حذف صدام بالا گرفت و همه ي علايم و شواهد از تصميم قطعي براي حمله نظامي – آمريکا حکايت مي کرد. رئيس جمهوري روسيه – ولاديمير پوتين، که از تصميم آمريکا و انگليس در حمله نظامي به عراق آگاه شده بود و علي الاصول با سياست هاي سيطره جويانه آمريکا موافق نبود، هماهنگ با برخي از کشورهاي اروپائي، وزير امور خارجه خود را، به همراه نامه اي براي صدام به بغداد فرستاد و به او پيشنهاد داد که براي جلوگيري از اشغال نظامي عراق به نفع کشور و مردم عراق، استعفا دهد و به مسکو برود. دولت روسيه از او حمايت و نگهداري خواهد کرد. اما صدام نپذيرفت. نپذيرفتن صدام مي تواند چند علت داشته باشد: شگرف نگري و دورانديشي انديشي سياسي نداشت و آنرا يک بلوف و مانور سياسي تصور کرد؛ يا بر اين باور بود که هيچ قدرتي قادر به مقابله با او نيست ؛ و يا اين که منافع و مصالح مردم عراق براي او مطرح نبود.
اگر صدام کمي واقع بيني به خرج مي داد و با شرط توقف هرگونه عمليات نظامي و تحريکات و دخالتهاي آمريکا در عراق، از سمت خود کناره گيري مي کرد و پيشنهاد پوتين را مي پذيرفت، امروز عراق در اشغال نظامي نيروهاي خارجي نبود و آمريکا و متحدانش ديگر بهانه اي براي حمله به عراق نداشتند. اگرچه ممکن بود برخي از رهبران حزب بعث در ساختار قدرت باقي بمانند، ولي يک دوره تغييرات مسالمت آميز، تدريجي و بدون حضور نيروهاي بيگانه امکان پذير مي شد.
آنچه امروز مردم عراق گرفتار آن هستند، اگر بدتر از گذشته نباشد، بهتر از آن هم نيست. علاوه بر چند صد هزار کشته عراقي و ميياردها دلار زيان و ضرر، هيچ گونه اميدي براي پايان اين وضعيت اسفناک ديده نميشود و عراق در آستانه يک جنگ مذهبي – قومي تمام عيار و فروپاشي جغرافيايي قرار دارد.
اگر آنروز صدام نتوانست با واقع بيني حوادث پيش رو را ارزيابي و اقدام نمايد، امروز بررسي و داوري بر آن چه گذشته است مشکل چنداني نيست. صدام نمونه يک ديکتاتوري بود که عقلش به چشم اش بود و چشم اش هم جلوتر از نوک بيني اش را نمي ديد.
صحنه سوم
صحنه سوم ايران است. آيا بايد راه ساندينيست ها را برگزيد يا راه صدام را. در حالي که همه از تشديد بحران هسته اي ايران سخن مي گويند و- برخي از مسئولان کشورمان هم – خطرات پيش رو را پيش بيني مي کنند، علاج واقعه را قبل از وقوع بايد کرد. خلاصه خطاب ما به مسئولان ديپلماسي کشور در مقطع کنوني اين است که بحران انرژي هسته اي را با درک واقع بينانه مناسبات جهاني و با ظرافتهاي ديپلماتيک حل کنيد. و با قبول بسته پيشنهادي گروه 1+5، با شرايطي که قبلا به آنها پرداخته ايم، اتفاق نظر ايجاد شده عليه ايران را بشکافيد زيرا روسيه، چين و اروپا مايل به دنباله روي از آمريکا نيستند.
سياست دولت آمريکا، در برخورد با ايران، بر خلاف عراق، جلب موافقت و همکاري اعضاي دائمي شوراي امنيت و برخي ديگر از کشورهاي اروپائي (نظير آلمان ) و آسياي دور (نظير ژاپون ) مي باشد. و در اين سياست خود تا کنون موفق بوده است. در اين راستا دولت بوش مي کوشد فضاي سياسي – رواني را به گونه اي بسازد که ايران قطعنامه را نپذيرد تا بتواند در قطعنامه بعدي، هم چنان حمايت اعضاي دايم شوراي امنيت را داشته باشد. و البته ميزان موفقيت آمريکا در اين امر بستگي مستقيم به سياست آتي دولت ايران خواهد داشت.
صاحب اين قلم هيچ تمايلي ندارد که سخني بگويد که موجب ترس و وحشت هم وطنان بشود. اما "دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد". سخنان حماسي براي حفظ روحيه ها، به هنگام بروز بحران خوب است اما خرد ورزي سياسي حکم مي کند که منتظر نمانيم تا در يک شرايط سخت تر، حتي براي نوشيدن جام زهر هم فرصت نباشد.
من آنچه شرط بلاغ است با تو مي گويم تو خواه از سخنم پند گير خواه ملال
منبع: روزنامه اعتماد ملي

هیچ نظری موجود نیست: