چگونه می توان مانع جنگ شد؟
منبع: وب سایت آینده
عباس عبدی
هنگامي كه تصويب قطعنامههاي شوراي امنيت عليه ايران و در راه بودن قطعنامههاي بعدي را در كنار تشديد سياستهاي ايالات متحده عليه ايران قرار ميدهيم، به ناچار روندي را مشاهده ميكنيم كه دير يا زود به تقابل ميرسد. تقابلي كه در خصوص ابعاد و حواشي آن نميتوان پيشبيني دقيقي كرد، و صرفاً ميبايد به حدس و گمان متوسل شد، و تصور ميكنم كه اين عدم تعيّن حتي براي مقامات تصميمگيرنده دو طرف نيز وجود دارد. و به همين دليل فكر ميكنم كه ايالات متحده و دولت ايران در وضعيتي قرار گرفتهاند كه طرفين ضمن اينكه براي يكديگر خط و نشان ميكشند، در عين حال مترصدند كه از خطوط معيني پيش نروند تا موجب تحريك ناخواسته طرف مقابل نشوند، و به همين دليل سياست نمدمال كردن را پيشه ميكنند، به اين معنا كه گامهاي كوچكي برميدارند تا واكنش طرف مقابل را بسنجند، اگر طرف مقابل دستش خالي باشد، توجيه مناسبي براي عدم واكنش خواهد داشت، اما اگر دستش پر باشد آن نيز واكنش مناسبي نشان ميدهد. درست شبيه اتفاقي كه براي چهار سال دوم اصلاحات رخ داد و اصلاحات نمدمال شد، بدون آنكه رعد و برقي يا زلزلهاي رخ دهد و در نهايت هم كالبد آن را در تاريخ اصلاحطلبي و البته به صورت غير محترمانهاي به خاك سپردند. (ببخشيد از اين حاشيه كه حيفم آمد نگويم)
در اين ميان قضيه اخير فرق ميكند، اگر به نقطه بحراني و بروز اتفاق ناخواسته برسد، نتايج آن به شكل هولناكي متفاوت از نمدمال شدن اصلاحات است، البته بروز چنين واقعهاي به زعم من يكي از نتايج محتمل و قابل تصور نمدمال شدن و تن دادن به نمدمالي اصلاحات است. در هر حال به دليل اين نگراني، برخي ميپرسند كه چه كار بايد كرد تا اين واقعه رخ ندهد؟ برخي از اصلاحطلبان بازگشت به سياستهاي پيشين هستهاي (دولت قبلي) را توصيه ميكند، گويي كه دولت قبلي در اين سياست استقلال رأي داشت، كه اگر چنين است، چرا در عرصه داخلي چنين استقلال رأيي را از خود نشان نميداد. به علاوه دولت پيشين همواره مدعي بود كه در سياست هستهاي پيرو رهبري نظام است، و طبيعي است كه رهبري نظام نيز كماكان چنين نقشي را عهدهدار است و دولت جديد حتي بيش از قبليها بر اين پيروي اصرار دارند. بنابراين چنين گزارهاي بيش از آن كه حل مسأله باشد، نوعي شعار براي كسب وجاهت سياسي است. و اگر دولت قبلي هم بود دير يا زود با همين سرنوشت مواجه بود، مگر آنكه ميخواست خارج از چارچوب سياستهاي كلي نظام و رهبري عمل كند.
عدهاي ديگر پيشنهاد تعليق را ميدهند. اين پيشنهاد راهي عملي است، اما براي كسي كه بخواهد آن را اجرا كند، مشكلات زيادي دارد. از جمله پذيرش شكست، بلاموضوع شدن طولانی مدت غنيسازي، بروز مشكلات ديگر در فرآيند برنامههاي هستهاي و... و ديگر اينكه اگر آقايان ميخواستند كه تعليق را بپذيرند، چرا الآن بايد بپذيرند، ميتوانستند سال قبل چنين كنند كه چيزي هم نصيب آنان شود. و از همه مهمتر اينكه اين شعار را همراهي با و پذيرش خواست آمريكا ميدانند كه عوارض چنين امري براي دستاندركاران امر سنگينتر از عوارض تحريم و حمله نظامي ،تحليل ميشود.
عدهاي ديگر شعار صلح سر ميدهند. اينها دو گروه هستند، گروهي از موضع ايراني و گروهي از موضع آمريكايي. گروه اول كه موردنظر من است، وقتي كه اين شعار را بدهند، و خواهان عدم حمله شوند، فوري متهم به همراهي با دولت ايران ميشوند، زيرا صلحطلبي فينفسه مطلوب معرفي نميشود. حتي بسياري از صلحطلبان هم در مواقع خاصي از جنگ دفاع ميكنند، بنابراين شعار صلحطلبي در بحران فعلي لزوماً معادل شعار دسترسي ايران به غنيسازي اورانيوم تحت شرايط حاضر تعبير خواهد شد و اين شعار در نهايت چون موضع يك طرف را تقويت ميكند، مشابه شعار تعليق است كه آن نيز به تقويت موضع يك طرف كمك ميكند و چنين شعارهائي اگر به نتائج عملی نرسد(گه معتقدم در شرائط کنونی نخواهد رسید)، موجب تشديد بحران ميشود، زيرا با تقويت كفه طرفين، امكان عقبنشيني و مصالحه را كمتر ميكند.
برخي ديگر هم هستند( هم در ايران و هم در ايالات متحده ) و درصددند با بزرگ كردن نتايج و تبعات عدم عقبنشيني طرف مقابل، آنها را به عقبنشيني وادارند و از اين طريق مانع جنگ شوند. در ايالات متحده با تأكيد بر قطعنامههاي شوراي امنيت، تحريمهاي بانكي و مالي، ناوها و هواپيماها و موشكهاي پاتريوت در منطقه و نوشتن مقالات متعدد و... دولت ايران را مرعوب می كنند، از اين طرف هم با دادن پاسخ كه در صورت حمله، تنگه هرمز را ميبنديم و به همه منافع آمريكا در همه جهان حمله ميكنيم و... هزينه اقدام عليه خود را بالا می برند.
اين سياست از سوي هر دو طرف با جديت پيگيري ميشود و به نظر ميرسد در كوتاهمدت موثرترين شيوه هم هست. اما مشكل اين است كه نقش آن فقط در كوتاهمدت و مثل قرص مسكن است و فقط درد را آرام ، بدون آنكه درمانش كند. اين شيوه دو طرف را مجبور ميكند كه جانب احتياط را رعايت كنند، اما از آنجا كه شكاف ميان آنان نيز بيشتر ميشود، شدت برخورد احتمالي را نيز افزايش ميدهد. دو طرف را به سوي حل مسأله رهنمون نميكند، بلكه آنها را در بهترين حالت در صلح مسلح نگه ميدارد. چنين احتياطي دير يا زود احتمالا بر اثر حادثهاي پيشبيني نشده يا محاسبه غلط يك طرف از ميان خواهد رفت. ضمن اين كه طرفين براي ارزيابي يكديگر هم كه شده سكوت نميكنند و اقدامات محدودي را عليه يكديگر به عمل ميآورند كه چنين چيزي هر آن ميتواند به تشديد بحران منجر شود.
چرا همه راهها بسته است؟ ساخت بازي موجود ميان ايران و آمريكا، در قالبي است كه بازي را صفر و يك كرده و نه تنها سر جمع مثبت براي آن وجود ندارد، بلكه پذيرش شكست نسبي و فرار از شكست مطلق هم در حال رنگ باختن است و با اين حساب راهي براي جلوگيري از بروز فاجعه يا كم كردن احتمال بروز آن در ساختار موجود باقي نميماند. اگر راهي هست بايد معطوف به تغيير در ساخت بازي شود.
تغيير در ساخت بازي چه معنايي دارد؟ قصد ندارم كه توضيح فني دهم، زيرا يادداشت را مفصل و كمي پيچيده ميكند، اما اجمالاً بگويم كه يكي از شيوههاي تحقق اين هدف، ورود عنصر ثالث به بازي است كه با دخالت خود و ارايه دادههاي جديد در بازي موجب ميشود كه بازي از وضع صفر و يك موجود و" شكست" یا "پيروزي" خارج شود. اين عنصر ثالث قبل از رفتن پرونده به شوراي امنيت، ميتوانست كشورهاي اروپايي و چين و روسيه باشند، اما با عدم پذيرش ايران و ارجاع پرونده به شوراي امنيت و سپس صدور قطعنامه، قضيه پيچيده شد و عنصر ثالث از ميدان خارج و ساخت بازي بيش از پيش صفر و يك شد.
عنصر ثالث در داخل هم ميتوانست اصلاحطلبان باشند كه با اتلاف سرمايه مردمي خود، امكان ايفاي چنين نقشي را حداقل در شرايط حاضر از دست دادهاند و در ساخت قدرت هم تنها آقاي هاشمي است كه بالقوه توان ايفاي چنين نقشي را دارد. اما معلوم نيست كه در نهايت اقدامي كند. من قصد باز كردن غدههاي گذشته را ندارم اما در سالهاي بعد از 1376 بارها گفتم كه اگر آقاي هاشمي كمي فاصله ميگرفتند و وارد ميدان نميشدند (مثل رياست مجمع، يا انتخابات مجلس ششم و...) قطعاً سرمايهاي محسوب ميشدند كه ميتوانستند روزي و روزگاري كه نياز باشد، گرهاي از كار كشور بگشايند، و امروز آن روز است، اما چه ميتوان گفت كه توان لازم خود را براي اين كار در جريان 9 سال اخير تا حدود زیادي صرف امور فرسايشي غیر ضرور کرده است.
عامل ديگري هم كه خارج از اراده من و شماست و ميتواند تغييراتي اساسي را موجب شود و زمينه را براي فعال شدن عناصر ثالث فراهم كند، درآمدهاي نفتي است كه با كاهش آن چنين شرايطي به سرعت فراهم ميشود، اما مشكل اينجاست كه اولاً معلوم نيست اين واقعه در حد نياز رخ دهد. ثانياً، معلوم نيست كه قبل از بروز بحران رخ دهد.
برخيها معتقدند كه در صورت بروز هر تهاجمي، منافع آمريكا در كل منطقه از طرف ايران با خطر مواجه ميشود. خوب، چنين احتمالي كاملاً معقول است، اما مشكل ما هزينههايي نيست كه ايالات متحده در جريان چنين اقدامي پرداخت ميكند، مشكل هزينههايي است كه مردم ايران خواهند پرداخت. اما ميدانيم كه اين استدلال براي تفاهم و خروج از بحران كافي نيست، زيرا اگر به صرف واهمه داشتن از هزينههاي احتمالي از هر درگيري پرهيز شود، در اين صورت همه كشورها عليه چنين كشوری طمع پيدا ميكنند، بنابراين براي رفع درگيري بايد استدلالهاي ديگري را بكار گرفت. از جمله اين كه جامعه ايران تا چه حد در اتخاذ چنين تصميمي مشاركت دارد و هزينههاي آن را به منافعش ترجيح ميدهد؟ جامعهاي كه چالش اصلي مجلس و دولت آن قيمت گوجهفرنگي است تا چه حد آمادگي ذهني ورود به اين عرصه را دارد؟ يا اين كه اگر هم اين سياست ميخواهد پيش رود، چرا به ابزار داخلي آن كه مردمسالاري و حمايتهاي بيشائبه مردم از حكومت خويش است گردن نهاده نميشود؟ و...
انتظار شما چيست؟ كدام يك از عناصر ثالث فعال خواهند شد؟ آيا اصولاً چنين امري محقق ميشود يا اين كه اين راه تا پايان ادامه خواهد يافت؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر